چند داستان کوتاه و معرفی اجمالی شهید سیدمحمدحسینی بهشتی(رحمةالله علیه) به مناسبت سالروز عروج ملکوتی ایشان و 72 تن از یارانش

شهید سید محمدحسینی بهشتی در دوم آبان ۱۳۰۷ هجری شمسی در اصفهان چشم به جهان گشود. پدرش از روحانیان اصفهان و امام جماعت مسجد لومبان بود. وی از چهار سالگی به مکتب رفت و در اندک زمانی قرائت قرآن و خواندن و نوشتن را آموخت و با ورود به دبیرستان به دلیل علاقه به تحصیل علوم دینی، مدرسه را‌‌ رها و در سال ۱۳۲۱ وارد حوزه علمیه شد.

به سال ۱۳۲۵ یعنی در هجدهمین بهار زندگی خود به قم عزیمت کرد و در کنار تحصیل علوم دینی، در سال ۱۳۲۷ موفق به دریافت دیپلم ادبی در امتحانات متفرقه شد. در‌‌ همان سال، وارد دانشکده الهیات معقول و منقول شد و در سال ۱۳۳۰ با دریافت درجه لیسانس به قم بازگشت و در دبیرستان حکیم نظامی مشغول تدریس زبان انگلیسی شد.

در سال ۱۳۳۱ ازدواج نمود که حاصل این پیوند، دو پسر و دو دختر بود. وی در سال ۱۳۳۳، دبیرستان دین و دانش قم را تأسیس نمود و تا سال ۱۳۴۲ سرپرستی آن را برعهده داشت. در فاصله سال‌های ۱۳۳۵ تا ۱۳۳۸، دوره دکترای فلسفه الهیات را گذراند سپس، با شرکت فعال در مبارزات سال‌های ۴۱ و ۴۲ از سوی ساواک مجبور به عزیمت از شهر قم به تهران گردید.

این شهید راست قامت تاریخ به پیشنهاد و درخواست آیت الله حائری رحمه الله و آیت الله میلانی رحمه الله به هامبورگ عزیمت و سرپرستی مسجد و تشکل مذهبی جوانان آن شهر را عهده دار و به فعالیت‌های عمیق دینی و فرهنگی پرداخت. در طی این مدت سفرهایی به عربستان، سوریه، لبنان، ترکیه و عراق (به منظور دیدار امام رحمه الله) انجام داد.

سرانجام در سال ۱۳۴۹، به ایران بازگشت و به فعالیت‌های علمی، فرهنگی و سیاسی روی آورد. در این مدت، چندین بار توسط ساواک دستگیر و روانه زندان شد. در آذر ماه ۱۳۵۷ به فرمان امام خمینی رحمه الله شورای انقلاب را تشکیل داد و پس از پیروزی انقلاب اسلامی همواره به عنوان ایدئولوگ و لیدر در صحنه‌های سیاسی، اجتماعی به فعالیت می‌پرداخت.

حزب جمهوری اسلامی را با هدف تربیت و شناسایی نخبگان سیاسی فرهنگی پایه گذاری نمود. در تدوین قانون اساسی به عنوان نایب رئیس مجلس خبرگان ایفای نقش می‌کرد. پس از استعفای دولت موقت در سال ۱۳۵۸، مدتی به عنوان وزیر دادگستری و سپس، از سوی امام خمینی رحمه الله به ریاست دیوان عالی کشور منصوب گردید.

وی سرانجام در حین انجام وظیفه در این سمت بود که در شامگاه ۷ تیر سال ۱۳۶۰ در حین سخنرانی در تالار حزب جمهوری اسلامی بر اثر انفجار ساختمان حزب توسط منافقین به همراه کاروان ۷۲ نفره خود به خیل عظیم شهدای کربلا پیوست.

*****دقت در بیان، مو به مو*****

مدرسه رفاه که بودیم، هرکس ماشینش خراب می شد برای تعمیر به مسئول سرویس مدرسه مراجعه می کرد.

یک بار دکتر ماشینش را برای تعمیر آورد،یک یادداشت بلند بالا به آن ضمیمه کرده بود که مثلا در سرعت 75 کیلومتری جلوی سمت راست ماشین فلان صدا را داد و یا اینکه قبلا در هر صد کیلومتر، مصرف بنزین ماشین اینقدر بود و حالا تغییر کرده است و امثال این.یک گزارش کارکرد خیلی دقیق و مو به مو.

*****سپر بلاي امام*****

«مرگ بر بهشتي»! اونقدر اين شعار رو بلند جلوي دادگستري فرياد مي زدند كه بهشتي به راحتي مي شنيد. رو كرد به بهشتي كه: چرا امام ساكتند؟ اي كاش جواب اين توهين‏ها را مي دادند. بهشتي گفت: برادر! قرار نيست در مشكلات از امام هزينه كنيم، ما سپر بلاي اوييم، نه او سپر ما.

*****سه هزار نفر در نماز*****

در مرکز اسلامی هامبورگ ، صرف داشتن روسری برای ورود خانم ها کا فی بود . به علاوه دکتر برای حفظ وحدت میان شیعه و سنی و به دلیل این که اهل سنت هم به این مرکز آمدند استفاده از مهر در نماز را ممنوع کرده بود . و غالبا از دستمال کاغذی استفاده می کردند . حتی برخی از مستحبات قابل حذف در اذان و اقامه را که برای آن ها حساسیت زا بود ، حذف کرده بود.

نتیجه این شد که در اعیاد و گاه مواقع عادی بسیاری از اهل تسنن پشت سر ایشان نماز می خواندند . مثلا سال آخر درنماز عید قربان سه هزار نفر شرکت کردند .

وقتی به ایران بازگشت ، خیلی ها دکتر را محکوم کردند که وهابی و سنی است و ولایت امیر المومنین را قبول ندارد و نسبت به حجاب بی توجه است .

*****ریز بین******

طلبه بود و برای تبلیغ به هامبورگ آمده بود. بی نظم بود و حراف. بیشتر برای خودش تبلیغ می کرد تا مسجد. بعد از چند جلسه دکتر اصرار کرد تا او را به یک فروشگاه ببرم و برایش کت و شلوار بخرم. وقتی دلیلش را پرسیدم،گفت این شخص به درد این کار نمی خورد و بهتر است با لباس غیر روحانی ظاهر شود. به خودش هم گفت هر وقت موقع پوشیدن این لباس شد تو را خبر می کنم. چند سال بعد به مجاهدین خلق(منافقین) پیوست.

*****ساده زندگی کنید******

همیشه می گفت شما هر چه قدر ساده زندگی کنید، بیشتر می توانید مبارزه کنید.

اعتقادش هم این بود که آنهایی که نتوانستند ساده زندگی کنند، نتوانسته اند مبارزه هم بکنند .

برای همین همیشه از سالهای اول ازدواج، سال هایی که با حقوق معلمی روزگار می گذراندیم ،به عنوان بهترین و شیرین ترین دوران زندگیش یاد می کرد.

******غذایش نان و آب بود******

از غذای زندان نمی خورد.از بیرون خبر آورده بودند که شاید مسموم باشد.غذایش فقط نان و آب بود.گفتم آخه شما چه طوری نون و آب می خوری؟دیگه داره حالم از اینکه می بینم نون و آب می خورید بد می شه.گفت: اگر کسی بیرون زندان نان و آب خوردن را تمرین کرده و به آن عادت کرده باشد، اینجا هم برایش کار سختی نیست.

*****حرفه ای*****

ساعت جلسات 2 تا 4 بعد از ظهر بود. دکتر ده دقیقه زودتر در دفتر سیاسی حزب حاضر می شد تا روی چند صندلی که کنار هم می چید، اندکی استراحت کند.مقید بود که حتما لباسش را در آورد تا چروک نشود.همین ده دقیقه کل زمان استراحت روزانه دکتر بود.

*****بعد از انقلاب یا قبل از انقلاب؟!*****

وارد خانه که شد، دید لامپ را عوض کرده ام،خوشحال شد و کلی تشکر کرد که دیگر دارم مرد می شوم و از این حرف ها.اما وقتی گفتم که آن را از تعاونی دادگستری آورده اند، از ناراحتی صورتش سرخ شد.بعد هم چراغ را خاموش کرد و گفت: شما فکر می کنید پدرتان بعد از انقلاب با قبل از انقلاب تفاوت کرده است که گفته اید برایتان لامپ بیاورند؟

*****ادب در کلام*****

به اتفاق دکتر و محمدرضا- فرزند ارشدش- نزدیک قبرستان قدم می زدیم. می دانستیم که قبر مارکس هم همانجاست.شوخی شوخی گفتم این دو سگ هم دارند می روند سر قبر مارکس، فاتحه بخوانند.و به دو تا سگ که داشتند کمی دورتر می رفتند اشاره کردم.دکتر بلافاصله رو به من کرد و گفت: اگر ما با فکر مارکس مخالف هستیم نباید به او توهین کنیم.ادب در کلام لازم است، چه فرد کافر باشد چه مسلمان.

******سه مدل دشمن*****

دکتر به اقتضای ویژگی هایش، سه مدل دشمن داشت.چون یک روحانی روشنفکر بود،پس روحانیون سنتی با او مخالف بودند.چون یک روشنفکر روحانی بود، از سوی روشنفکرهای بی دین مورد غضب قرار می گرفت و به دلیل آنکه یک روحانی روشنفکر سیاستمدار بود،سیاستمداران منحرف و وابسته هم با وی دشمنی می کردند.دشمنی تا جایی بود که هیچ گاه رابطه دوستانه و فعالی بین او و سران نهضت آزادی مانند مرحوم مهندس بازرگان در طول دوران انقلاب و پس از آن برقرار نشد.

*****والله والله والله******

بنی صدر اولین رئیس جمهور انقلاب بود و امام نمی خواستند زیاد درباره ی کارهای او نظر بدهند.

داشت در حضور امام از دکتر شکایت می کرد که " انحصار طلب است و نمی گذارد ما کاری بکنیم و همه کارها را به دست خود گرفته است." امام با ناراحتی گفتند: " این قدر که شما از آقای بهشتی شکایت می کنید والله والله والله آقای بهشتی تا این ساعت حتی یک کلمه پشت سر شما با من صحبت نکرده است."

******بهشتی بهشتی طالقانی رو تو ...******

همین که پایمان به شهر رسید با انبوه دیوار نوشته هایی مواجه شدم که علیه دکتر بود.الاغ سر راهمان سر بریدند و " مرگ بر بهشتی " و " بهشتی بهشتی طالقانی رو تو کُشتی " گفتند.به همین دلیل در خلال سخنرانی ام به گوشه ای از جنبه های شخصیتی ایشان اشاره کردم.بعد از جلسه بیش از 22 نامه به دستم رسید که تماما حرف های رکیک و فحش و ناسزا بود.مرا متهم کرده بودند که از یک " آمریکایی " حمایت کرده ام و با او همدست هستم.نوشته بودند خانه 15 طبقه دارد،زن اروپایی دارد و...

یک روز در مجلس خبرگان به دکتر گفتم شما چرا در مقابل این همه توهین از خودتان دفاع نمی کنید؟ در جواب آیه ای خواند و گفت فلانی من نباید از خودم دفاع کنم،بلکه باید آنقدر ایمان خودم را قوی کنم که خداوند از من دفاع کند و جواب اینها را بدهد. و چون وعده خدا حق است ،من به این وعده اعتقاد دارم،بعد هم افزود دفاع خدا را که نمی توان با دفاع ما مقایسه کرد.

*****شعار، همراه با عمل‏*****

بالاي وضوخانه نوشته بوديم: «النظافه من الايمان» اما كمتر فرصت مي‏ كرديم داخل آن را نظافت كنيم. اين وضع را ديد، فوراً تذكر داد كه يا اين شعار را برداريد و يا مطابق آن رفتار كنيد و نگذاريد اينجا كثيف باشد.

*****سرپيچي از قانون‏*****

چراغ قرمز اول رو كه رد كرد، بهشتي خيلي تحمل كرد كه چيزي نگه. دومين چراغ بود كه ديگه صداش در اومد. گفت: اگه از اين هم بگذري ديگه نمي شه پشت سرت نماز خواند. تكرار گناه صغيره ...

طرف با حالت حق به جانبي گفت: اينها قانون طاغوته بايد سرپيچي كرد. بهشتي با ناراحتي دست گذاشت رو داشبورد و محكم گفت: اينها قوانين انسانيه، عين انسانيت ...

*****شعار حرام‏*****

گفتند حالا كه «مرگ بر شاه» همه گير شده، شعار جديد بديم.

«شاه زنازاده است، خميني آزاده است»

آشفته شده بود. گفت: رضاخان ازدواج كرده، اين شعار حرام است. از پلكان حرام كه نمي شود به بام سعادت حلال رسيد.

*****جمعه ها فقط خانواده******

تا قبل از پیروزی انقلاب به طور کامل ، و بعد از آن نیمی از جمعه های پدرم متعلق به ما بود . حتی اگر مهمترین شخصیتهای سیاسی خارجی هم می خواستند با او ملاقات کنند ، می گفت جمعه های من در اختیار خانواده است .

باید به بچه ها دیکته بگویم و اشکالات درسی شان را رفع کنم، مگر اینکه امام دستور بدهند .

جمعه ها که بابا در خانه بود ، با او همه کار می کردیم . از باغبانی و گل کاری گرفته تا بازی و شیطنت در حیاط.

*****بوی بهشت******

...پشت تریبون رفت و درباره انتخاب رئیس جمهور و اینکه باید روحانی باشد یا غیر روحانی اندکی صحبت کرد و گفت در هر صورت تعیین و معرفی رئیس جمهور به عهده این جلسه است،منتها اول باید هیئتی را تعیین کنیم که خدمت امام بروند و نظر ایشان را درباره روحانی بودن یا نبودن رئیس جمهور آینده جویا شوند.ده دقیقه ای از آغاز نطق دکتر می گذشت و ساعت 20/8 را نشان می داد.دکتر مکثی کرد و به مستمعین دور تا دور جلسه نگاه کرد و وقتی از همراهی ایشان با بحث مطمئن شد،یکباره گفت:بچه ها بوی بهشت می آید.آیا شما هم این بو را استشمام می کنید؟در همین لحظه انفجار مهیبی حزب جمهوری اسلامی را لرزاند و ساختمان فرو ریخت.

(منبع:برگرفته از کتاب « نگاهی به زندگی و مبارزات شهید دکتر بهشتی » از سری کتابهای دانشجویی ؛ با استفاده از سایت http://manbarak.blogfa.com/post-165.aspx و سایت باشگاه خبرنگاران جوان به آدرس: https://www.yjc.ir/fa/news/5663152/%D9%86%DA%AF%D8%A7%D9%87%DB%8C-%D8%A8...)

چند داستان کوتاه و معرفی اجمالی شهید سیدمحمدحسینی بهشتی(رحمةالله علیه) به مناسبت سالروز عروج ملکوتی ایشان و 72 تن از یارانش

تصویر modir
نویسنده / مترجم: modir

نظر خودتان را ارسال کنید

CAPTCHA
This question is for testing whether or not you are a human visitor and to prevent automated spam submissions.
3 + 0 =

پربازدیدترین ها