«مستر همفر» در رشد وهابیت چه نقشی داشت؟

متن سوال: 
با سلام و خسته نباشيد «مستر همفر» در رشد وهابيت چه نقشي داشت؟

باعرض سلام و تشکر از سوال خوب شما در اين قسمت به برخى وقايع « پشت پرده وهابيت » اشاره مى شود تا زشتى اين جنايت فرقه اى رسوا شود جنايتى که نشأت گرفته از ظلم به خاندان پيامبرصلى الله عليه وآله است . « مستر همفر » که يک مزدور و جاسوس عالى رتبه وزارت مستعمرات انگليس است در سال 1710 ميلادى از سوى وزير مستعمرات کشور انگلستان مسئوليت کمپانى « هند شرقى » را به عهده گرفت و جاسوس اين دولت در کشورهاى اسلامى شد . اين مأموريت مربوط به زمانى است که قدرت و شوکت امپراطورى عثمانى رو به ضعف و سستى نهاده بود و دشمنان اسلام در پى آن بودند که با ويران کردن پايه هاى اعتقادى مسلمانان ، ضربه اساسى بر جامعه هاى اسلامى وارد سازند . آنان مى کوشيدند باورهايى که مسلمانان را بيدار مى ساخت و ميان آنها همدلى و اتحاد ايجاد مى کرد را از ميان بردارند . در اين گفتار به يادداشت هاى « مسترهمفر » اشاره مى شود که آلمانى ها در خلال جنگ جهانى دوم به صورت يک مجموعه دنباله دار در مجله « اشپيگل » منتشر کردند . اين مجموعه به نام « اعترافات همفر » به چاپ رسيد و از چهره « امپرياليسم » 1 گرفته شده از {L= :http://www.shahbazi.org/pages/Imperialism.htm =L} . اَمپِرياليسم طرفدارى از حکومت امپراتورى . سياستى که مرام وى بسط نفوذ و قدرت کشور خويش بر کشورهاى ديگر است . ( - ( 1 ) - ) رژيمى که بر اثر از ميان رفتن خرده سرمايه دارى داخلى و پديد آمدن تراست ها و کارتل ها دچار تورم توليد و کمبود مواد خام شود و براى بدست آوردن مستعمره و بازار به ديگران تجاوز کند . 2 انگليس پرده برداشته است ، در اين اعترافات از ارتباط « مستر همفر » با « محمد بن عبدالوهاب » 3 گفته شده است و چهره واقعى فرقه وهابيت و همسويى اين فرقه با دشمنان اسلام افشا شده است . « مستر همفر » مى گويد : در سال 1710 ميلادى وزارت مستعمرات من را به کشورهاى مصر ، عراق ، ايران ، حجاز و ترکيه فرستاد تا اطلاعات کافى براى ضعيف کردن مسلمانان و چيرگى بيشتر بر آنها را به دست آوريم . همزمان 9 نفر ديگر از بهترين کارمندان وزارت که فعاليت و نشاط کافى براى تحکيم سلطه بريتانيا به امپراطورى عثمانى و ديگر کشورهاى اسلامى را داشته به مناطق مختلف اعزام کردند پول و اطلاعات کافى و لازم را در اختيار ما قرار دادند . من با هدف ايجاد تفرقه راهى استانبول مرکز خلافت اسلامى شدم . سفر به استانبول در استانبول با عالم سالخورده اى به نام « احمد اَفَندم » آشنا شدم و من خود را به نام محمد به او معرفى کردم . آن چه براى من جلب توجه کرد اين بود که او حتى يک بار هم از اصل و نسب من نپرسيد . او مرا « محمد افندى » صدا مى کرد . من به شيخ گفتم : « در کشورشان ميهمان هستم و پدر و مادر خود را از دست داده ام و براى فرا گرفتن قرآن و سنت به پايتخت اسلام آمده ام . » شيخ به من بسيار خوش آمد گفت و به دلايل زير احترام به من را لازم دانست . او گفت : - تو مسلمانى و مسلمانان با هم برادرند . - تو ميهمانى و پيامبر گفته : ميهمان را نوازش کنيد . - تو جوينده علم و دانش هستى و اسلام به بزرگداشت جويندگان علم تأکيد مى کند . - تو در پى کسب امرار معاش هستى و خداوند کاسب را دوست دارد . من از اين کلمات شگفت زده شدم و گفتم چه خوب بود مسيحيت نيز چنين حقايقى مى داشت . ارتباط با شيخ در ابتدا شيخ تعليم قرآن را آغاز کرد . من در « استانبول » پولى به خادم مسجد مى دادم و پيش او زندگى مى کردم . نام او « مروان افندى » بود . من هر هفته جمعه ها ، زکات پولى که در طول هفته بدست آورده بودم به استادم شيخ احمد مى پرداختم و در واقع اين رشوه اى بود که من براى تداوم روابط به او مى دادم تا مرا بهتر آموزش دهد . استادم از من درخواست کرد با يکى از دخترانش ازدواج کنم ولى من به خاطر موقعيتم نمى توانستم چنين کارى کنم و لذا مجبور شدم به دروغ به او بگويم من قادر به ازدواج نيستم ومانند ديگر مردان توانش را ندارم . من اين بيمارى را بهانه کردم و او نيز قبول کرد . بازگشت به لندن زمانه گذشت تا اينکه بالاخره پس از دو سال اقامت در استانبول به دستور وزارت به لندن بازگشتم . من در طول اين مدت هر ماه براى وزارت گزارش مى دادم و کارها و تحولات را براى آنها شرح مى دادم . « مستر همفر » مى گويد : وزارت مستعمرات به من گفت : « تو در سفر آينده دو وظيفه مهم دارى : نقاط ضعف مسلمانان را که ما مى توانيم از آن طريق به آنها آسيب برسانيم تحقيق کنى و اين اصل پيروزى بر دشمن است . اگر اين نقطه ضعف را يافتى به آن يورش ببر که در اين صورت تو از موفق ترين مزدورانى و لايق اخذ نشان افتخار » . نتيجه جلسات و گفتگوهاى پى در پى اين شد که نقاط ضعف مسلمانان تحقيق و تقويت شود و نقاط قوت آنان تضعيف زيرا اين بهترين راه شکست امت اسلامى است . سفر به عراق پس از شش ماه اقامت در لندن به شهر بصره در عراق سفر کردم . آنجا شهرى بود عشاير نشين که دو طايفه اسلامى يعنى شيعه و سنى در آن زندگى مى کردند البته تعدادى هم مسيحى بودند . در بصره به مسجدى رفتم که امامت آن را شخصى از اعراب به نام « عمر طايى » به عهده داشت . او به هنگام آشنايى و در نخستين ديدار به من شک کرد و از اصل و نسبم جستجو کرد . من با آشنايى دادن شيخ « احمد اَفَندم » در استانبول از اين تنگنا گذشتم و بالاخره توجه او را به خودم جلب کردم ولى اين فکر ، خيالى بيش نبود چون که شيخ فکر مى کرد من جاسوس ترکيه هستم . از سوى ديگر شيخ ، با استاندار بصره که از طرف سلطان عثمانى بود ، اختلاف داشت لذا من مجبور شدم شيخ « عمر طايى » را ترک کنم . پس از آن به کاروان سرايى رفتم و از آنجا نيز به دلايلى بيرون شدم تا اينکه به مغازه يک نجارى رفتم و قرار شد در مقابل غذا و مکان و يک دستمزد ناچيز براى او کار کنم . نام آن نجار « عبدالرضا » بود . او يک شيعه ايرانى از خراسان بود . در بصره ارتباط شيعه و سنى خيلى طبيعى بود و با يکديگر برادرانه برخورد مى کردند . نقطه مشترک آنها نارضايتى از خليفه عثمانى بود . آشنايى با عبدالوهاب در مغازه نجارى با جوانى آشنا شدم که سه زبان فارسى ، ترکى و عربى را مى دانست و لباس طلاب علوم دينى به تن داشت . نام او « محمد بن عبدالوهاب » بود . او جوانى بسيار بلند پرواز و تندخو بود و از حکومت عثمانى انتقاد مى کرد ولى به حکومت ايران کارى نداشت . من نمى دانستم « محمد بن عبدالوهاب » از کجا با « عبدالرضا » آشنا شده بود . اما وجه مشترک آنان نارضايتى از حکومت عثمانى بود . « محمد بن عبدالوهاب » جوانى بى پروا بود و تعصبى عليه شيعه نداشت و اين برخلاف بيشتر اهل سنت بود . وى براى مذاهب چهارگانه اهل سنت جايگاهى قائل نبود و مى گفت : « خداوند دستورى در اين مورد نداده است . » اين جوان بلند پرواز براى فهم قرآن و سنت از اجتهاد خود استفاده مى کرد و نظرات بزرگان زمان خود و نيز ائمه مذاهب و حتى ابوبکر و عمر را به نقد مى کشيد . روزى در ميهمانى در منزل « عبدالرضا » ميان « عبدالوهاب » و يکى از علماى ايرانى به نام شيخ « جواد قمى » بحثى در گرفت . از اين مباحثه سخت شگفت زده شدم چون « عبدالوهاب » جوان در برابر شيخ پير ايران همچون گنجشکى در دست صياد توان حرکت نداشت ولى همچنان بر حرف خود اصرار مى ورزيد . با اين حال من گمشده خود را يافتم . محمد بن عبدالوهاب جوانى بود بلند پرواز ، بى پروا ، ناراضى از عالمان زمان و مستقل در رأى . اينها نقاط ضعفى بود که خيلى مى توانستم از آن استفاده کنم . ارتباط با عبدالوهاب « عبدالوهاب » مى گفت من بيشتر از ابوحنيفه مى فهمم و نيز مى گفت که نصف کتاب « صحيح بخارى » بيهوده است . من نيز ارتباط را با او تقويت کردم و همواره به او تلقين مى کردم که تو موهبتى بزرگتر از على و عمر هستى و اگر پيامبر الآن زنده بود تو را به جانشينى خود انتخاب مى کرد . من با او زياد بحث کردم و مرتب به او تلقين مى کردم تو از همه بهتر مى فهمى و عالم ترى 4 . خواب مستر همفر بعد از مدتى يک روز به دروغ خوابى براى او تعريف کردم و او را در صف پيامبر قرار دادم و گفتم : « پيامبر گفت تو هم نام من و وارث دانش من و جانشين من در دنيا و آخرتى و اگر در زمان من زنده بودى تو را جانشين خود مى کردم . » عبد الوهاب من را قسم داد که آيا راست مى گويى ؟ ! من نيز قسم ياد کردم . سفر به اصفهان و شيراز « محمد بن عبدالوهاب » پس از مدتى خواست به استانبول سفر کند ولى من مانع شدم چون ترسيدم در آنجا عالمان ، کژيهاى او را درست کنند به همين دليل به او پيشنهاد کردم به اصفهان سفر کند زيرا آنها شيعه بودند و نمى توانستند « عبدالوهاب » را تحمل کنند . او به اصفهان و شيراز سفر کرد و نمايندگان وزارت در اصفهان و شيراز نيز کاملاً « عبدالوهاب » را تحت نظر داشته و من نيز به لندن بازگشتم و آنجا جلسات زيادى و برنامه هايى در وزارت مستعمرات داشتيم . من دوباره به بصره آمدم و از « عبدالرضا » خبردار شدم که « محمدبن عبدالوهاب » به نجد رفته است ، آدرس را گرفتم و به نجد سفر کردم و خود را غلام او معرفى کردم . دعوت آشکارا دو سال با « محمد بن عبدالوهاب » بودم و زمينه آشکار کردن دعوت را در او فراهم کرديم او در سال 1143 قمرى عزم خود را جزم کرد تا يارانى جمع آورى کند . من در اطرافش گروهى قوى و نيرومند را جمع کردم و به آنها از طرف وزارت پول مى داديم . او هر چه بيشتر دعوتش را آشکار مى کرد ، دشمنانش بيشتر مى شدند تا جايى که چندين بار مى خواست از راه خود برگردد ولى ما مانع مى شديم . وزارت پس از سال ها کار و زحمت توانست « محمد بن سعود » را هم به سوى ما سوق دهد . وزارت ، شخصى را فرستاد و لزوم همکارى اين دو محمد را « محمدبن عبدالدهاب » و « محمد بن سعود » براى من بيان کرد . دين محمد بن عبدالوهاب و قدرت محمد بن سعود ! ! به اين ترتيب قدرت بزرگى در نزد ما به وجود آمد و نجد را پايتخت حکومت و دين تازه قرار داديم و وزارت ، هر دو را با پول کافى تأمين مى کرد . بذر انحراف وزارت مستعمرات انگلستان به جاسوسى و فريب « همفر » و تلاش خودخواهانه « محمد بن عبدالوهاب » و « محمد بن سعود » بذرى را پاشيدند که آثار خانمان سوز آن تمام دنياى اسلام را فرا گرفته است و بار ديگر بذر انحراف در بستر خودخواهى ها و رياست طلبى ها کاشته شد . اسلام آمريکايى اگر در تاريخ وهابيت دقت شود ، همسويى نظريات علماى وهابى با سياست ها و خواسته هاى ابرقدرت هاى غربى و اروپايى کاملاً واضح و روشن مى باشد . از جمله اين فتاوى مى توان به موارد زير اشاره کرد : - تکفير مسلمانان و ايجاد تفرقه بين آنها . - فتوا به تکفير و جهاد ضد شيعيان . ( 1 ) امروزه ، دائره المعارف بريتانيکا « امپرياليسم » را چنين تعريف مى کند : « سياستى که از سوى يک دولت براى سلطه بر مردمى در وراى مرزهاى آن ، که خواستار اين سلطه نيستند ، به کار مى ررود . » ( 2 ) گرفته شده از : http : / / fa . wikipedia . org / wiki ( 3 ) بنيانگذار فرقه وهابيت . ( 4 ) اين جمله مضمون يادداشت هاى مستر همفر مى باشد . موفق و پيروز باشيد.

پربازدیدترین ها