آیا حضرت زهرا به حضرت علی علیهما السلام اعتراض کرد؟

متن سوال: 
طبق روايت شيعيان، حضرت زهرا رضي الله عنها پس از بازگشت از مسجد و ايراد خطبه در آنجا به علي رضي الله عنه عتاب نمودند که شما مانند جنين در خانه نشسته اي و آن ها حق من و تو را غصب کردند. مگر شما معتقد نيستيد که فاطمه زهرا معصوم است، آيا يک معصوم با معصوم ديگر دعوا ميکند؟ اصل روايت:فَلَمَّا اسْتَقَرَّتْ بِهَا الدَّارُ، قَالَتْ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَعليه السلام يَا ابْنَ أَبِي طَالِبٍ عَلَيْکَ السَّلامُ اشْتَمَلْتَ شَمْلَةَ الْجَنِينِ، وَقَعَدْتَ حُجْرَةَ الظَّنِينِ، نَقَضْتَ قَادِمَةَ الْأَجْدَلِ، فَخَانَکَ رِيشُ الْأَعْزَلِ، هَذَا ابْنُ أَبِي قُحَافَةَ يَبْتَزُّنِي نَحِيلَةَ أَبِي وَبُلْغَةَ ابْنَيَّ، لَقَدْ أَجْهَرَ فِي خِصَامِي، وَأَلْفَيْتُهُ أَلَدَّ فِي کَلامِي، حَتَّي حَبَسَتْنِي قَيْلَةٌ نَصْرَهَا، وَالْمُهَاجِرَةُ وَصْلَهَا، وَغَضَّتِ الْجَمَاعَةُ دُونِي طَرْفَهَا، فَلا دَافِعَ وَلا مَانِعَ، خَرَجْتُ کَاظِمَةً، وَعُدْتُ رَاغِمَةً، أَضْرَعْتَ خَدَّکَ يَوْمَ أَضَعْتَ حَدَّکَ، افْتَرَسَتِ الذِّئَابُ وَافْتَرَشْتَ التُّرَابَ، مَا کَفَفْتَ قَائِلًا، وَلا أَغْنَيْتَ بَاطِلًا، وَلا خِيَارَ لِي، لَيْتَنِي مِتُّ قَبْلَ هَنِيئَتِي [هَيْنَتِي ]، وَدُونَ زَلَّتِي، عَذِيرِي اللَّهُ مِنْکَ عَادِياً، وَمِنْکَ حَامِياً، وَيْلايَ فِي کُلِّ شَارِقٍ، مَاتَ الْعَمَدُ، وَوَهَتِ [وَهَنَتِ ] الْعَضُدُ، شَکْوَايَ إِلَي أَبِي، وَعَدْوَايَ إِلَي رَبِّي، اللَّهُمَّ أَنْتَ أَشَدُّ قُوَّةً وَحَوْلًا، وَأَحَدُّ بَأْساً وَتَنْکِيلًا. پس هنگامي که حضرت به خانه بازگشت، خطاب به اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: اي پسر ابوطالب! سلام بر تو، همچون کودکي که در شکم مادر جمع شده و زانو در بغل گرفته، کنج خانه نشسته اي؟، همانند آدم هاي ظنين و متهم به گوشه اي نشسته اي. تو کسي بودي که بال هاي باز شکاري [شجاعان عرب] را در هم کوبيدي، حال بي سلاحان به تو خيانت کرده اند. اين پسر ابي قحافة [ابوبکر]، عطيه پدرم و وسيله زندگي ساده فرزندانم را از من مي ربايد. همانا او [أبو بکر] کوشش کرد که با من دشمني کند و او را در مکالمه اي که با وي داشتم، دشمن ترين ] و لجبازترين] دشمن ها يافتم تا آن جا که انصار، ياري خود را از من دريغ داشتند، مهاجرين، ارتباط خويش را با من ناديده گرفتند و جماعت [حاضر در مسجد]، چشم خود را روي هم نهادند تا مرا نبينند، نه کسي بود که دفاع [از من] کند و نه کسي مانع [از ستم] شد. در حالي به سوي مسجد رفتم که بغض گلويم را گرفته و درد دل خود را پوشانده بودم، و در حالتي به منزل بازگشتم که [به علت عدم ياري مسلمانان] خفيف و خوار شده بودم. از روزي که تندي شمشيرت را از بين بردي، صورت خود را ذليل نمودي. روزي گرگ ها را مي دريدي و امروز خاک را فرش خود قرار داده اي ]و گوشه اي نشسته اي[، جلوي هيچ گوينده اي را نمي گيري! و هيچ کار مؤثري، در جهت دفع فتنه موجود، انجام نداده اي و من هم هيچ اختياري ندارم. اي کاش پيش از اين حالت سکون و گوشه نشيني، من مُرده بودم و اي کاش پيش از اين که به اين حالت ذلّتِ [ظاهري] بيفتم، مُرده بودم. خداوند، از قِبَل من، عذر خواه من باشد از شما، از جهت اين که شما در مواردي ستم هايي را از من دفع نمودي و در مواردي از من حمايت کردي و واي بر من در هر صبحدمي، واي بر من در هر شبانگاهي و تکيه گاهِ [ما] مُرد و بازو[ي ما] سست شد، شکايتم را به پدرم و عرض حالم را به پروردگارم ارائه مي کنم و عذاب و انتقام او از ديگران شديدتر خواهد بود. الطبرسي، أبي منصور أحمد بن علي بن أبي طالب ( 548هـ)، الاحتجاج، ج 1 ، ص 145 ، تحقيق: تعليق وملاحظات: السيد محمد باقر الخرسان، ناشر: دار النعمان للطباعة والنشر - النجف الأشرف، 1386 - 1966 م.ابن شهرآشوب، رشيد الدين أبي عبد الله محمد بن علي السروي المازندراني (588هـ)، مناقب آل أبي طالب، ج 2، ص 50 ، تحقيق: لجنة من أساتذة النجف الأشرف، ناشر: المکتبة والمطبعة الحيدرية، 1376هـ ـ 1956م.

سلام خدمت شما پرسشگر محترم علاوه بر مرسل بودن اين روايت ، علامه مجلسي رضوان الله تعالي عليه و ديگر دانشمندان شيعه به اين شبهه جواب داده اند که ما به اختصار به آن ها اشاره خواهيم کرد: 1 . تبيين قبح اعمال ابوبکر علامه مجلسي رضوان الله تعالي عليه ( 1111هـ) در کتاب شريف بحار الأنوار از اين شبهه اين گونه داده اند: فأقول: يمکن أن يجاب عنه: بأن هذه الکلمات صدرت منها عليها السلام لبعض المصالح، ولم تکن واقعا منکرة لما فعله، بل کانت راضية، وإنما کان غرضها أن يتبين للناس قبح أعمالهم وشناعة أفعالهم، وأن سکوتهعليه السلام ليس لرضاه بما أتوا به. ومثل هذا کثيرا ما يقع في العادات والمحاورات، کما أن ملکا يعاتب بعض خواصه في أمر بعض الرعايا، مع علمه ببراءته من جنايتهم، ليظهر لهم عظم جرمهم، وأنه مما استوجب به أخص الناس بالملک منه المعاتبة. ونظير ذلک ما فعله موسي عليه السلام لما رجع إلي قومه غضبان أسفا، من إلقائه الألواح، وأخذه برأس أخيه يجره إليه، ولم يکن غرضه الانکار علي هارون، بل أراد بذلک أن يعرف القوم عظم جنايتهم، وشدة جرمهم، کما مر الکلام فيه. حضرت زهراعليها السلام مي خواستند کارهاي زشت غاصبان حکومت را مجسم کنند و بفهمانند که اين ها چه ستم هايي روا داشته اند، در حقيقت تندي حضرت به خاطر اين مصلحت بوده است؛ زيرا گاهي انسان مي خواهد عظمت مطلبي را به کسي به فهماند، او را مورد خطاب و عتاب قرار مي دهد، در حالي که مقصودش تندي به آن شخص نيست؛ اين مسأله در گفتگوها مرسوم و معمول است؛ مثلا فرض کنيد: پادشاه يا حاکم يک مملکت، هنگامي که مشاهده مي کند بعضي از مردم کار خلافي مرتکب شده اند، براي اين که اهميت کارِ خلاف آنان را بفهماند، برخي از کارگذارانش را مورد عتاب قرار مي دهد؛ با اين که مي داند او تقصيري ندارد؛ ولي مي خواهد با اين خطاب و عتاب خود، اهميت و عظمت کار زشت آنان را مجسم نمايد. نمونه ديگر آن، هنگامي است که حضرت موسيعليه السلام از کوه طور بازگشت و مشاهده کرد که بني اسرائيل گوساله پرست شده اند، در اين جا هارونعليه السلام را مورد عتاب قرار داده و توبيخ نمود، ريشش را گرفت و گفت: چه کردي؟ هارون پاسخ داد: يَابْنَ أُمّ، لاتَأْخُذْ بِلِحْيَتي وَلابِرَأْسي إنّي خَشيتُ اَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْن بَنِي اسرائيلَ ولَمْ تَرْقُبْ قَوْلي... (طه /94.) اي پسر مادرم! ريش و سر مرا نگير، من ترسيدم بگويي چرا بين بني اسرائيل اختلاف انداختي و سخن مرا اهميت ندادي. حضرت موسيعليه السلام مي داند که هارونعليه السلام تقصيري ندارد؛ ولي مي خواهد زشتي کار بني اسرائيل را مجسم نمايد و اهميت اين مسأله را برساند و لذا در ظاهر با برادرش دعوا مي کند. حضرت فاطمه عليها السلام مي خواست عظمت ستم وارده را منعکس کند و لذا با اين لحن صحبت مي کند تا به اين وسيله به مردم آن زمان و به تاريخ بفهماند که چه ستم هايي بر اهل بيت عليهم السلام وارد شده است. المجلسي، محمد باقر ( 1111هـ)، بحار الأنوار، ج 29 ، ص 234 ، تحقيق: محمد الباقر البهبودي، ناشر: مؤسسة الوفاء - بيروت - لبنان، الطبعة: الثانية المصححة، 1403 - 1983 م. پس دعوايي در کار نيست؛ بلکه اوج هيجان دخت گرامي رسول خدا صلي الله عليه وآله را در ستم هايي که ديده است مي رساند، و از طرفي براي ثبت در تاريخ از اين روش استفاده کرده است تا دشمنانش را سر در گم نموده و آيندگان را از آنچه گذشته است با خبر نمايد. 2 . اثبات غصب حقوق شخصي خود حضرت صديقه طاهر سلام الله عليها در اين سخن با حضرت اميرعليه السلام مي فرمايد: هَذَا ابْنُ أَبِي قُحَافَةَ يَبْتَزُّنِي نَحِيلَةَ أَبِي وَبُلْغَةَ ابْنَيَّ. ابوبکر، هديه پدرم و وسيله زندگي ساده فرزندانم را از من مي رباد. در اين جمله حضرت به سه نکته اساسي اشاره فرموده اند: الف: فدک هديه پيامبر اکرم صلي الله عليه وآله جمله «نَحِيلَةَ أَبِي» اثبات مي کندکه فدک هديه پيامبر اکرم صلي الله عليه واله به حضرت بوده است که علماي بزرگ اهل سنت همانند طبري متوفاق 310 و ذهبي متوفاي 748، نيز با صراحت گفته اند که فدک ملک شخصي پيامبر اکرم صلي الله عليه وآله بود و به فاطمهعليها السلام هديه نمود: فکانت خيبر فيئا للمسلمين وکانت فدک خالصة لرسول الله لأنهم لم يجلبوا عليها بخيل ولا رکاب. خيبر متعلق به همه مسلمانان بود ولي فدک مخصوص رسول خدا بود چون با لشگرکشي فتح نشد. الطبري، أبي جعفر محمد بن جرير (310)، تاريخ الطبري، ج 2، ص 138 ، ناشر: دار الکتب العلمية - بيروت. الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (748هـ)، تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام، ج 2، ص 422 ، تحقيق د. عمر عبد السلام تدمري، ناشر: دار الکتاب العربي - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولي، 1407هـ - 1987م. جلال الدين سيوطي (911هـ) مي نويسد: وأخرج البزار وأبو يعلي وابن أبي حاتم وابن مردويه عن أبي سعيد الخدري رضي الله عنه قال: لما نزلت هذه الآية «وآت ذا القربي حقه» دعا رسول الله صلي الله عليه وسلم فاطمة فأعطاها فدک. بزار و ابويعلي و ابن ابي حاتم و ابن مردويه از ابو سعيد خدري نقل کرده اند: وقتي آيه «وآت ذا القربي حقه» نازل شد رسول خدا فاطمه را صدا زد و فدک را به وي بخشيد. السيوطي، عبد الرحمن بن أبي بکر جلال الدين (911هـ)، الدر المنثور، ج 5، ص 273 ، ناشر: دار الفکر - بيروت - 1993. ب: فدک تنها محل درآمد فرزندان حضرت زهرا عليها السلام جمله «وَبُلْغَةَ ابْنَيَّ» نشان مي دهد که فدک تنها محل درآمد خانواده صديقه طاهرهعليها السلام هست که اميرمؤمنانعليه السلام نيز در نامه اي که به عثمان بن حنيف نوشته است ، مي فرمايد: بَلَي کَانَتْ فِي أَيْدِينَا فَدَکٌ مِنْ کُلِّ مَا أَظَلَّتْهُ السَّمَاءُ فَشَحَّتْ عَلَيْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ وَسَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ آخَرِينَ وَنِعْمَ الْحَکَمُ اللَّهُ. آري از آنچه آسمان بر آن سايه افکنده، «فدک» در دست ما بود که مردمي بر آن بخل ورزيده، و مردمي ديگر سخاوتمندانه از آن چشم پوشيدند، و بهترين داور خداست. نهج البلاغه ، صبحي صالح ، نامه : 45 ؛ ابن حمدون، محمد بن الحسن بن محمد بن علي ( 608هـ)، التذکرة الحمدونية، ج 1 ص 99 ، تحقيق: إحسان عباس، بکر عباس، ناشر:دار صادر - بيروت،، الطبعة: الأولي، 1996م. ج: ابوبکر غاصب حقوق فاطمه عليها السلام جمله «هَذَا ابْنُ أَبِي قُحَافَةَ يَبْتَزُّنِي» دلالت مي کند که ابوبکر حقوق مسلّم فاطمهعليها السلام را غصب کرده است. ياقوت حموي (626هـ) در معجم البلدان بعد از نقل جغرافياي فدک مي نويسد: وهي التي قالت فاطمة رضي الله عنها: إن رسول اللَه صلي الله عليه وسلم نحلنيها. اين فدک همان است که حضرت فاطمهعليها السلام گفت: پيامبر صلي الله عليه وسلم او را به من بخشيد. الحموي، ابوعبد الله ياقوت بن عبد الله ( 626هـ)، معجم البلدان، ج 4، ص 238 ، ناشر: دار الفکر - بيروت. ابن شُبَّه (262هـ) در تاريخ مدينه از نميري فرزند حسان نقل مي کندکه به زيد بن علي گفتم: وأنا أريد أن أُهَجِّنَ أمر أبي بکر إن أبا بکر رضي الله عنه انتزع من فاطمة رضي الله عنها فدک... فأتته فاطمة رضي الله عنها فقالت إن رسول الله أعطاني فدک فقال لها هل لک علي هذا بينة فجاءت بعلي رضي الله عنه فشهد لها ثم جاءت بأم أيمن فقالت أليس تشهد أني من أهل الجنة قال بلي، قالت فأشهد أن النبي أعطاها فدک فقال أبو بکر رضي الله عنه فبرجل وامرأة تستحقينها ... . من مي خواهم کار ابوبکر را تقبيح کنم که حق فاطمهعليها السلام را از نابود کرد ... فاطمه زهراعليها السلام نزد ابوبکر آمد و فرمود که رسول خدا فدک را به من داده است. ابوبکر گفت: آيا شاهدي بر ادعاي خود داري؟فاطمه، علي را آورد و شهادت داد ، آن گاه ام ايمن را براي شهادت حاضر نمود و ام ايمن به ابوبکر گفت: آيا گواهي مي دهي که من اهل بهشت هستم؟ ابوبکر پاسخ داد: آري! ام ايمن گفت: من گواهي مي دهم که رسول خدا فدک را به فاطمه بخشيد. ابوبکر در جواب فاطمه گفت: آيا با شهادت يک مرد و يک زن، مي خواهي حق خود را بگيري؟. النميري البصري، ابوزيد عمر بن شبة (262هـ)، تاريخ المدينة المنورة، ج 1، ص 124، ح554 ، تحقيق علي محمد دندل وياسين سعد الدين بيان، ناشر: دار الکتب العلمية - بيروت - 1417هـ-1996م؛ الهيثمي، ابوالعباس أحمد بن محمد بن علي ابن حجر (973هـ، الصواعق المحرقة علي أهل الرفض والضلال والزندقة، ج 1، ص 157 ، تحقيق عبد الرحمن بن عبد الله الترکي - کامل محمد الخراط، ناشر: مؤسسة الرسالة - لبنان، الطبعة: الأولي، 1417هـ - 1997م. حضرت فاطمه عليها السلام وقتي که احساس نمود ابوبکر به هيچ قيمتي حاضر نيست فدک را به عنوان ملک شخصي حضرت برگرداند آن گاه حضرت فدک را به عنوان ارث پدري مطالبه نمود؛ ولي متاسفانه اين بار ابوبکر به حديث جعلي از رسول خدا صلي الله عليه وآله استناد کرد که فرموده است : نَحْنُ مَعَاشِرَ الْأَنْبِيَاءِ لَا نُوَرِّثُ مَا تَرَکْنَاهُ صَدَقَةٌ. ما پيامبران از خود ارث نمي گذاريم و آن چه بعد از ما مي ماند صدقه است. اين روايت اشکالات متعددي دارد که ما به طور خلاصه به آن خواهيم پرداخت: اولاً: اين حديث مخالف صريح آيات قرآني است که ارث سليمان از داود را مطرح کرده است: وَوَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُودَ. النمل/ 16. و داستان حضرت زکريا را نقل کرده است که از خداوند متعال در خواست کرده که فرزندي به او دهد که وارث او باشد فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْکَ وَلِيًّا . يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنْ آَلِ يَعْقُوبَ. مريم/ 6 ـ 7. ثانياً: از علماي بزرگ اهل سنت همانند ابن خراش اين حديث را باطل مي داند؛ همان طوري که ذهبي نقل مي کند: قال بن عدي سمعت عبدان يقول قلت لابن خراش حديث ما ترکنا صدقة قال: باطل اتهم مالک بن أوس بالکذب. ابن عدي از عبدان نقل مي کند که گفت: به ابن خراش گفتم: حديث: «ما ترکناه صدقه»، چگون حديثي است؟ گفت: باطل است؛ چون مالک بن اوس متهم به دروغگوئي است. الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفاي748هـ)، سير أعلام النبلاء، ج 13، ص 510 ، تحقيق: شعيب الأرناؤوط، محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ. ثالثاً: حضرت صديقه طاهرهعليها السلام از برخورد ابوبکر خشمناک گرديد و با وي قهر کرد و تا آخر عمر با او سخن نگفت بخاري نقل مي کند: فَغَضِبَتْ فَاطِمَةُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وسلم فَهَجَرَتْ أَبَا بَکْرٍ، فَلَمْ تَزَلْ مُهَاجِرَتَهُ حَتَّي تُوُفِّيَتْ وَعَاشَتْ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وسلم سِتَّةَ أَشْهُرٍ. فاطمه ناراحت شد و از ابوبکر دوري کرد واين دوري کردن تا وفات وي ادامه يافت که شش ماه پس از پيغمبر بيشتر زنده نبود. البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل ابوعبدالله (256هـ)، صحيح البخاري، ج 3، ص 1126، ح2926، أبواب الخمس، باب فَرْضِ الْخُمُسِ ، تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن کثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987. رابعاً: حضرت عليعليه السلام نيز بعد از شهادت حضرت زهرا عليها السلام و فوت ابوبکر در زمان خلافت عمر نيز پيگير قضيه بود که بخاري از قول عمر بن خطاب مي نويسد: ..جِئْتَنِي يَا عَبَّاسُ تَسْأَلُنِي نَصِيبَکَ مِنِ ابْنِ أَخِيکَ، وَجَاءَنِي هَذَا - يُرِيدُ عَلِيًّا - يُرِيدُ نَصِيبَ امْرَأَتِهِ مِنْ أَبِيهَا... . اي عباس تو نزد من آمدي و سهم ارث پسر برادرت را از من طلب کردي، و علي هم آمد و سهم همسرش را تقاضا نمود. البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل ابوعبدالله (256هـ)، صحيح البخاري، ج 3، ص 1126، ح2927، أبواب الخمس، باب فَرْضِ الْخُمُسِ ، تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن کثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987 ؛ النيسابوري، مسلم بن الحجاج ابوالحسين القشيري (261هـ)، صحيح مسلم، ج 3، ص 1378، ح 1757، کِتَاب الْجِهَادِ وَالسِّيَرِ، بَاب حُکْمِ الْفَيْءِ، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت. و در حديث ديگر نقل مي کند که عمر به ابن عباس و علي گفت: ثُمَّ جِئْتَنِي أَنْتَ وَهَذَا وَأَنْتُمَا جَمِيعٌ وَأَمْرُکُمَا وَاحِدٌ فَقُلْتُمَا ادْفَعْهَا إِلَيْنَا. تو اي عباس و اين علي آمديد و يکصدا گفتيد حق ما را از اموال پيامبر به ما برگردان!. النيسابوري، مسلم بن الحجاج ابوالحسين القشيري (261هـ)، صحيح مسلم، ج 3، ص 1378، ح 1757، کِتَاب الْجِهَادِ وَالسِّيَرِ، بَاب حُکْمِ الْفَيْءِ ، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت. موفقيت علي در بازگرداندن فدک عاقبت پيگيري هاي علي عليه السلام نتيجه داد و به تصريح روايت بخاري اموال پيامبر اکرم صلي الله عليه وآله برگرداند: فَأَمَّا صَدَقَتُهُ بِالْمَدِينَةِ، فَدَفَعَهَا عُمَرُ إِلَي عَلِيٍّ وَعَبَّاسٍ. عمر بن خطاب صدقات پيامبر صلي الله عليه وسلم در مدينه را به علي و عباس برگرداند. البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل ابوعبدالله (256هـ)، صحيح البخاري، ج 3، ص 1126، ح2926، أبواب الخمس، باب فَرْضِ الْخُمُسِ ، تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن کثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987. ياقوت حموي نيز مي نويسد: أدَي اجتهاد عمر بن الخطاب بعده لما ولي الخلافة وفتحت الفتوح واتسعت علي المسلمين أن يردها إلي ورثة رسول الله صلي الله عليه وسلم در زمان خلافت عمر بن خطاب پس از کشور گشائي و رفاه مسلمانان، اجتهاد عمر اقتضا کرد که فدک را به وارثان پيامبر صلي الله عليه وسلم باز گرداند. الحموي، ابوعبد الله ياقوت بن عبد الله ( 626هـ)، معجم البلدان، ج 4، ص 239 ، ناشر: دار الفکر - بيروت. البته پس از آن که عثمان به خلافت رسيد ، فدک را به داماد عزيزخود، مروان بخشيد ابو الفداء در تاريخ خود مي نويسد: وأقطع مروان فدک وهي صدقة رسول اللَّهِ التي طلبتها فاطمة رضي اللَّهِ عنها من أبي بکر رضي اللَّهِ عنه. عثمان فدک را به مروان بخشيد و اين فدک صدقه پيامبر اکرم صلي الله عليه وسلم بود که فاطمه او را از ابوبکر مطالبه نمود. أبو الفداء عماد الدين إسماعيل بن علي (732هـ)، المختصر في أخبار البشر، ج 1، ص 116 ، طبق برنامه الجامع الکبير. ؛ ابن الوردي، عمر بن مظفر، تاريخ ابن الوردي، ج 1، ص 145 حال اين سؤال مطرح است که اگر پيامبران از خود ارث نمي گذارند و تمام اموال آنان صدقه است؛ پس چرا عمر بر خلاف نظر ابوبکر آن را به وارثان پيامبر برگرداند؟ چرا عثمان بر خلاف نظر عمر و ابوبکر آن را به مروان بخشيد؟ به تعبير حضرت زهراعليها السلام که خطاب به ابوبکر فرمود: فنعم الحَکَمُ اللّه ُ، وَ الزَّعيمُ [الغريم] مُحَمَّدٌ صلي الله عليه وآله وَالْمَوْعدُ القِيامَةُ؛ وَعِنْدَ السّاعَةِ يَخْسَرُ المبطلون، وَلا يَنْفَعُکُمْ إِذ تندَمون؛ وَ لِکُلِّ نَبَأٍ مُسْتَقَرٌّ وَ سَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ يَأْتيهِ عَذابٌ يُخْزيه وَ يَحِلُّ عَلَيْهِ عَذابٌ مقيمٌ. بدان که در روز حشر خداوند حاکم است، و چه خوب حاکمي است! و پيشواي ما محمّد صلي الله عليه وآلهو وعده گاه ما قيامت خواهد بود. و در آن روز اهل باطل در ضرر و زيانند، و ندامت سودشان نبخشد، و براي هر خبري موعدي است و شما در نهايت خواهيد فهميد چه کسي عذاب خوارکننده و دائمي شود. الطبرسي، أبي منصور أحمد بن علي بن أبي طالب ( 548هـ)، الاحتجاج، ج 1 ص 139 ، تحقيق: تعليق وملاحظات: السيد محمد باقر الخرسان، ناشر: دار النعمان للطباعة والنشر - النجف الأشرف، 1386 - 1966 م ؛ أبي الفضل بن أبي طاهر المعروف بابن طيفور صلي الله عليه وآلهمتوفاي380 هـ) بلاغات النساء، ج 1 ص 6 ، ناشر: منشورات مکتبة بصيرتي ـ قم؛ الآبي، ابوسعد منصور بن الحسين (421هـ)، نثر الدر في المحاضرات، ج 4 ص 6 ، تحقيق: خالد عبد الغني محفوط، ناشر: دار الکتب العلمية - بيروت /لبنان، الطبعة: الأولي، 1424هـ - 2004م ؛ ابن حمدون، محمد بن الحسن بن محمد بن علي ( 608هـ)، التذکرة الحمدونية، ج 6 ص 257 ، تحقيق: إحسان عباس، بکر عباس، ناشر:دار صادر - بيروت،، الطبعة: الأولي، 1996م؛ إبن أبي الحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن محمد بن محمد (655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج 16 ص 124 ، تحقيق محمد عبد الکريم النمري، ناشر: دار الکتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولي، 1418هـ - 1998م.

پربازدیدترین ها