آیا خاتم بودن پیامبر اسلام(ص)در قرآن آمده؟

متن سوال: 
آيا خاتم بودن پيامبر اسلام(ص)در قرآن آمده؟کدام آيه وسوره؟ (اگر لطف کنيد و چکيده اي از پاسخ را هم در پايان قرار دهيد و همچنين ترجمه فارسي جملات عربي را هم بنويسيد چون پاسخ شما در ديد عموم قرار خواهد گرفت با تشکر)

بسم الله الرّحمن الرّحيم
سلام عليکم
تفسير نمونه ج : 17ص :336

مَّا کانَ محَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِّن رِّجَالِکُمْ وَ لَکِن رَّسولَ اللَّهِ وَ خَاتَمَ النَّبِيِّينَ وَ کانَ اللَّهُ بِکلّ‏ِ شىْ‏ءٍ عَلِيماً سوره احزاب آيه(40)
ترجمه:40 -محمد پدر هيچيک از مردان شما نبود ، ولى رسول خدا و خاتم و آخرين پيامبران است و خداوند به هر چيز آگاه است.
تفسير : مساله خاتميت
اين آيه حقيقت مهم ديگرى را که مساله خاتميت است به تناسب خاصى در ذيل آن بيان مى‏کند .
نخست مى‏فرمايد : محمد پدر هيچيک از مردان شما نبود ( ما کان محمد ابا احد من رجالکم).
نه زيد و نه ديگرى ، و اگر يک روز نام پسر محمد بر او گذاردند اين تنها يک عادت و سنت بود که با ورود اسلام و نزول قرآن بر چيده شد نه يک رابطه طبيعى و خويشاوندى.
البته پيامبر فرزندان حقيقى به نام قاسم و طيب و طاهر و ابراهيم داشت ، ولى طبق نقل مورخان همه آنها قبل از بلوغ ، چشم از جهان بستند ، و لذا نام رجال ( مردان ) بر آنها اطلاق نشد .
امام حسن و امام حسين (عليه‏السلام‏) که آنها را فرزندان پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) مى‏خواندند ، گرچه به سنين بالا رسيدند ، ولى به هنگام نزول اين آيه هنوز کودک بودند ، بنابر اين جمله ما کان محمد ابا احد من رجالکم که به صورت فعل ماضى آمده است بطور قاطع در آن هنگام در حق همه صادق بوده است.
و اگر در بعضى از تعبيرات خود پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) مى‏خوانيم انا و على ابوا هذه الامة : من و على پدران اين امتيم مسلما منظور پدر نسبى نبوده بلکه ابوت ناشى از تعليم و تربيت و رهبرى بوده است .
با اين حال ازدواج با همسر مطلقه زيد که قرآن فلسفه آنرا صريحا شکستن سنتهاى نادرست ذکر کرده چيزى نبود که باعث گفتگو در ميان اين و آن شود ، و يا به خواهند آنرا دستاويز براى مقاصد سوء خود کنند.
سپس مى ‏افزايد : ارتباط پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) با شما تنها از ناحيه رسالت و خاتميت مى‏باشد او رسول الله و خاتم النبيين است ( و لکن رسول الله و خاتم النبيين).
بنابر اين صدر آيه ارتباط نسبى را بطور کلى قطع مى‏کند ، و ذيل آيه ارتباط معنوى ناشى از رسالت و خاتميت را اثبات مى‏نمايد ، و از اينجا پيوند صدر و ذيل روشن مى‏شود .
از اين گذشته اشاره به اين حقيقت نيز دارد که در عين حال علاقه او فوق علاقه يک پدر به فرزند است ، چرا که علاقه او علاقه رسول به امت مى‏باشد ، آنهم رسولى که مى‏داند بعد از او پيامبر ديگرى نخواهد آمد ، و بايد آنچه مورد نياز امت است تا دامنه قيامت براى آنها با دقت و با نهايت دلسوزى پيش‏بينى کند.
و البته خداوند عالم و آگاه همه آنچه را در اين زمينه لازم بوده در اختيار او گذارده ، از اصول و فروع و کليات و جزئيات در تمام زمينه‏ها ، و لذا در پايان آيه مى‏فرمايد : خداوند به هر چيز عالم و آگاه بوده و هست ( و کان الله بکل شى‏ء عليما ) .
اين نکته نيز قابل توجه است که خاتم انبياء بودن ، به معنى خاتم المرسلين بودن نيز هست ، و اينکه بعضى از دين‏سازان عصر ما براى مخدوش کردن مساله خاتميت به اين معنى چسبيده‏اند که قرآن پيامبر اسلام (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) را خاتم انبياء شمرده ، نه خاتم رسولان اين يک اشتباه بزرگ است ، چرا که اگر کسىخاتم انبياء شد به طريق اولى خاتم رسولان نيز هست ، زيرا مرحله رسالت مرحله‏اى است فراتر از مرحله نبوت ( دقت کنيد).
اين سخن درست به اين مى‏ماند که بگوئيم : فلان کس در سرزمين حجاز نيست ، چنين کسى مسلما در مکه نخواهد بود ، اما اگر بگوئيم در مکه نيست ، ممکن است در نقطه ديگرى از حجاز باشد ، بنابر اين اگر پيامبر را خاتم المرسلين مى‏ناميد ممکن بود خاتم انبياء نباشد ، اما وقتى مى‏گويد او خاتم انبياء است ، مسلما خاتم رسولان نيز خواهد بود ، و به تعبير مصطلح نسبت نبى و رسول نسبت عموم و خصوص مطلق است ( باز هم دقت کنيد ) .
نکته‏ ها:
1 -خاتم چيست ؟
خاتم ( بر وزن حاتم ) آنگونه که ارباب لغت گفته‏اند به معنى چيزى است که به وسيله آن پايان داده مى‏شود ، و نيز به معنى چيزى آمده است که با آن اوراق و مانند آن را مهر مى ‏کنند.
در گذشته و امروز اين امر معمول بوده و هست که وقتى مى‏خواهند در نامه يا ظرف يا خانه‏اى را ببندند و کسى آن را باز نکند روى در ، يا روى قفل آن ماده چسبنده‏اى مى‏گذارند ، و روى آن مهرى مى‏زنند که امروز از آن تعبير به لاک و مهر مى‏شود.
و اين به صورتى است که براى گشودن آن حتما بايد مهر و آن شى‏ء چسبنده شکسته شود ، مهرى را که بر اينگونه اشياء مى‏زنند خاتم مى‏گويند ، و از آنجا که در گذشته گاهى از گلهاى سفت و چسبنده براى اين مقصد استفاده مى‏کردند لذا در متون بعضى از کتب معروف لغت در معنى خاتم مى‏خوانيم ما يوضع على الطينة ( چيزى بر گل مى‏زنند).
اينها همه به خاطر آن است که اين کلمه از ريشه ختم به معنى پايان گرفته شده ، و از آنجا که اين کار ( مهر زدن ) در خاتمه و پايان قرار مى‏گيرد نام خاتم بر وسيله آن گذارده شده است.
و اگر مى ‏بينيم يکى از معانى خاتم انگشتر است آننيز به خاطر همين است که نقش مهرها را معمولا روى انگشترهايشان مى‏کندند ، و به وسيله انگشتر نامه‏ها را مهر مى‏کردند ، لذا در حالات پيامبر (صلى ‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) و ائمه هدى (عليهم‏السلام‏) و شخصيتهاى ديگر از جمله مسائلى که مطرح مى‏شود نقش خاتم آنها است.
مرحوم کلينى در کافى از امام صادق (عليه‏السلام‏) چنين نقل مى ‏کند : ان خاتم رسول الله کان من فضة نقشه محمد رسول الله : انگشتر پيامبر از نقره بود و نقش آن محمد رسول الله بود.
در بعضى از تواريخ آمده است که يکى از حوادث سال ششم هجرى اين بود که پيامبر انگشتر نقش دارى براى خود انتخاب فرمود و اين به خاطر آن بود که به او عرض کردند پادشاهان نامه‏هاى بدون مهر را نمى‏خوانند .
در کتاب طبقات نيز آمده است هنگامى که پيامبر گرامى اسلام تصميم گرفت دعوت خود را گسترش دهد ، و به پادشاهان و سلاطين روى زمين نامه بنويسد دستور داد انگشترى برايش ساختند که روى آن محمد رسول الله حک شده بود ، و نامه‏هاى خود را با آن مهر مى ‏کرد.
با اين بيان به خوبى روشن مى‏شود که خاتم گر چه امروز به انگشتر تزيينى نيز اطلاق مى‏شود ، ولى ريشه اصلى آن از ختم به معنى پايان گرفته شده است و در آن روز به انگشترهائى مى‏گفتند که با آن نامه‏ها را مهر مى‏کردند .
بعلاوه اين ماده در قرآن مجيد در موارد متعددى به کار ، رفته ، و در همه جا به معنى پايان دادن و مهر نهادن است ، مانند اليوم نختم على افواههم و تکلمنا ايديهم : امروز - روز قيامت - مهر بر دهانشان مى‏نهيم و دستهاى آنها با ما سخن مى‏گويد ( يس - 65).
ختم الله على قلوبهم و على سمعهم و على ابصارهم غشاوة : خداوند بر دلها و گوشهاى آنها ( منافقان ) مهر نهاده ( به گونه‏اى که هيچ حقيقتى در آن نفوذ نمى‏کند ) و بر چشمهاى آنها پرده‏اى است ( بقره - 7 ) .
از اينجا معلوم مى‏شود آنها که در دلالت آيه مورد بحث بر خاتميت پيامبر اسلام (صلى ‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) و پايان گرفتن سلسله انبياء به وسيله او وسوسه کرده‏اند به کلى از معنى اين واژه بى اطلاع بوده‏اند ، و يا خود را به بى‏اطلاعى زده‏اند ، و گرنه هر کس کمترين اطلاعى از ادبيات عرب داشته باشد مى‏داند کلمه خاتم النبيين به وضوح دلالت بر معنى خاتميت دارد.
وانگهى اگر غير از اين تفسير براى آيه گفته شود مفهوم سبک و بچه‏گانه‏اى پيدا خواهد کرد مثل اينکه بگوئيم پيامبر اسلام انگشتر پيامبران بود يعنى زينت پيامبران محسوب مى‏شد ، زيرا مى‏دانيم انگشتر يک ابزار ساده براى انسان است و هرگز در رديف خود انسان نخواهد بود و اگر آيه را چنين تفسير کنيم مقام پيامبر اسلام (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) را فوق العاده تنزل داده‏ايم ، گذشته از اينکه با معنى لغوى سازگار نيست .
لذا اين واژه در تمام قرآن ( در 8 مورد ) که اين ماده به کاررفته همه جا به معنى پايان دادن و مهر نهادن آمده است.
2 -دلائل خاتميت پيامبر اسلام (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏)
آيه فوق گرچه براى اثبات اين مطلب کافى است ، ولى دليل خاتميت پيامبر اسلام (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) منحصر به آن نمى ‏باشد ، چه اينکه هم آيات ديگرى در قرآن مجيد به اين معنى اشاره مى‏کند ، و هم روايات فراوانى در اين باره وارد شده است .
از جمله در آيه 19 سوره انعام مى‏خوانيم : و اوحى الى هذا القرآن لا نذرکم به و من بلغ : اين قرآن بر من وحى شده تا شما و تمام کسانى را که اين قرآن به آنها مى‏رسد انذار کنم ( و به سوى خدا دعوت نمايم).
وسعت مفهوم تعبير و من بلغ ( تمام کسانى که اين سخن به آنها مى‏رسد ) رسالت جهانى قرآن و پيامبر اسلام رااز يکسو و مساله خاتميت را از سوى ديگر روشن مى‏سازد.
آيات ديگرى که عموميت دعوت پيامبر اسلام (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) را براى جهانيان اثبات مى‏کند مانند تبارک الذى نزل الفرقان على عبده ليکون للعالمين نذيرا : جاويد و پر برکت است خداوندى که قرآن را بر بنده‏اش نازل کرد تا تمام اهل جهان را انذار کند ( فرقان آيه 1).
و مانند و ما ارسلناک الا کافة للناس بشيرا و نذيرا : ما تو را جز براى عموم مردم به عنوان بشارت و انذار نفرستاديم ( توبه آيه 28).
و آيه قل يا ايها الناس انى رسول الله اليکم جميعا : بگو : اى مردم ! من فرستاده خدا به همه شما هستم ( اعراف آيه 158 ) .
با توجه به وسعت مفهوم عالمين و ناس و کافة نيز مؤيد اين معنى است از اين گذشته اجماع علماء اسلام از يکسو و ضرورى بودن اين مساله در ميان مسلمين از سوى ديگر ، و روايات فراوانى که از پيامبر و ديگر پيشوايان اسلام رسيده از سوى سوم مطلب را روشنتر مى‏سازد که به عنوان نمونه به ذکر چند روايت زير قناعت مى ‏کنيم!
1 -در حديث معروفى از پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) مى‏خوانيم که فرمود : حلالى حلال الى يوم القيامة و حرامىحرام الى يوم القيامة : حلال من تا روز قيامت حلال است و حرام من تا روز قيامت حرام.
اين تعبير بيانگر ادامه اين شريعت تا پايان جهان مى‏باشد.
گاهى حديث فوق به صورت حلال محمد حلال ابدا الى يوم القيامة و حرامه حرام ابدا الى يوم القيامة لا يکون غيره و لا يجى‏ء غيره نيز نقل شده است : حلال محمد هميشه تا روز قيامت حلال است و حرام او هميشه تا قيامت حرام است ، غير آن نخواهد بود و غير او نخواهد آمد.
2 -حديث معروف منزله که در کتب مختلف شيعه و اهل سنت در مورد على (عليه‏السلام‏) و داستان ماندن او بجاى پيامبر در مدينه به هنگام رفتن رسولخدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) ، به سوى جنگ تبوک آمده نيز کاملا مساله خاتميت را روشن مى‏کند ، زيرا در اين حديث مى‏خوانيم : پيامبر به على (عليه‏السلام‏) فرمود : انت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى : تو نسبت به من ، به منزله هارون نسبت به موسى هستى ، جز اينکه بعد از من پيامبرى نيست ( بنابر اين تو همه منصبهاى هارون را نسبت به موسى دارى جز نبوت ) .
3 -اين حديث نيز مشهور است و در بسيارى از منابع اهل سنت نقل شده که فرمود : مثلى و مثل الانبياء کمثل رجل بنى بنيانا فاحسنه و اجمله ، فجعل الناس يطيفون به يقولون ما رأينا بنيانا احسن من هذا الا هذه اللبنة ، فکنت انا تلک اللبنة : مثل من در مقايسه با انبياء پيشين همانند مردى است که بنائى بسيار زيبا و جالب بسازد ، مردم گرد آن بگردند و بگويند بنائى زيباتر از اين نيست جز اينکه جاى يک خشت آن خالى است و من همان خشت آخرينم ! اين حديث در صحيح مسلم به عبارات مختلف و از روات متعدد نقل شده ، حتى در يک مورد در ذيل آن اين جمله آمده است : و انا خاتم النبيين .
و در حديث ديگرى در ذيل آن مى‏خوانيم : جئت فختمت الانبياء : آمدم و پيامبران را پايان دادم .
و نيز در صحيح بخارى ( کتاب المناقب ) و مسند احمد حنبل ، و صحيح ترمذى ، و نسائى و کتب ديگر نقل شده ، و از احاديث بسيار معروف و مشهور است و مفسران شيعه و اهل سنت مانند طبرسى در مجمع البيان و قرطبى در تفسيرش ذيل آيه مورد بحث آورده ‏اند.
4 -در بسيارى از خطبه‏هاى نهج البلاغه نيز خاتميت پيامبر اسلام (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) صريحا آمده است از جمله در خطبه 173 در توصيف پيامبر اسلام (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) چنين مى‏خوانيم : امين وحيه و خاتم رسله و بشير رحمته و نذير نقمته : او ( محمد ) امين وحى خدا ، و خاتم پيامبران ، و بشارت دهنده رحمت و انذار کننده از عذاب او بود .
و در خطبه 133 چنين آمده است : ارسله على حين فترة من الرسل ، و تنازع من الالسن ، فقفى به الرسل و ختم به الوحى : او را پس از يک دوران فترت بعد از پيامبران گذشته فرستاد به هنگامى که ميان مذاهب مختلف نزاع در گرفته بود به وسيله او سلسله نبوت را تکميل کرده و وحى را با او ختم نمود.
و در خطبه نخستين نهج البلاغه بعد از شمردن برنامه‏هاى انبياء و پيامبران پيشين مى‏فرمايد : الى انبعث الله سبحانه محمدا رسول الله (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) لانجاز عدته و اتمام نبوته : تا زمانى که خداوند سبحان محمد (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) رسولش را براى تحقق بخشيدن به وعده‏هايش و پايان دادن سلسله نبوت مبعوث فرمود.
5 -و در پايان خطبه حجة الوداع همان خطبه‏اى که پيامبر اسلام (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) در آخرين حج و آخرين سال عمر مبارکش به عنوان يک وصيتنامه جامع براى مردم بيان کرد نيز مساله خاتميت صريحا آمده است آنجا که مى‏فرمايد : الا فليبلغ شاهد کم غائبکم لا نبى بعدى و لا امة بعدکم : حاضران به غائبان اين سخن را برسانند که بعد از من پيامبرى نيست ، و بعد از شما امتى نخواهد بود ، سپس دستهاى خود را به سوى آسمان بلند کرد آنچنان که سفيدى زير بغلش نمايان گشت و عرضه داشت : اللهم اشهد انى قد بلغت : خدايا گواه باش که من آنچه را بايد بگويم گفتم .
6 -در حديث ديگرى که در کتاب کافى از امام صادق (عليه‏السلام‏) آمده است چنين مى‏خوانيم : ان الله ختم بنبيکم النبيين فلا نبى بعده ابدا و ختم بکتابکم الکتب فلا کتاب بعده ابدا : خداوند با پيامبر شما سلسله انبياء را ختم کرد ، بنابر اين هرگز بعد از او پيامبرى نخواهد آمدو با کتاب آسمانى شما کتب آسمانى را پايان داد پس کتابى هرگز بعد از آن نازل نخواهد گشت.
حديث در اين زمينه در منابع اسلامى بسيار زياد است بطورى که در کتاب معالم النبوة 135 حديث از کتب علماء اسلام از شخص پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) و پيشوايان بزرگ اسلام در اين زمينه جمع آورى شده است.
3 -پاسخ چند سؤال
1 -خاتميت چگونه با سير تکاملى انسان سازگار است ؟
نخستين سؤالى که در اين بحث مطرح مى‏شود اين است که مگر جامعه انسانيت ممکن است متوقف شود ؟ مگر سير تکاملى بشرحد و مرزى دارد ؟ مگر با چشم خود نمى‏بينيم که انسانهاى امروز در مرحله‏اى بالاتر از علم و دانش و فرهنگ نسبت به گذشته قرار دارند ؟.
با اين حال چگونه ممکن است دفتر نبوت به کلى بسته شود و انسان در اين سير تکامليش از رهبرى پيامبران تازه‏اى محروم گردد ؟ پاسخ اين سؤال با توجه به يک نکته روشن مى‏شود و آن اينکه : گاه انسان به مرحله‏اى از بلوغ فکرى و فرهنگى مى‏رسد که مى‏تواند با استفاده مستمر از اصول و تعليماتى که نبى خاتم به طور جامع در اختيار او گذارده راه را ادامه دهد بى آنکه احتياج به شريعت تازه‏اى داشته باشد.
اين درست به آن مى‏ماند که انسان در مقاطع مختلف تحصيلى در هر مقطع نياز به معلم و مربى جديد دارد تا دورانهاى مختلف را بگذراند ، اما هنگامى که به مرحله دکترا رسيد و مجتهد و صاحب‏نظر در علم يا علوم مختلفى گرديد در اينجا ديگر به تحصيلات خود نزد استاد جديدى ادامه نمى‏دهد ، بلکه به اتکاء آنچه از محضر اساتيد پيشين و مخصوصا استاد اخير دريافته ، به بحث و تحقيق و مطالعه و بررسى مى‏پردازد ، و مسير تکاملى خود را ادامه مى‏دهد ، و به تعبير ديگر نيازها و مشکلات راه را با آن اصول کلى که از آخرين استاد در دست دارد حل مى ‏کندبنابر اين لزومى ندارد که با گذشت زمان همواره دين و آئين تازه‏اى پا به عرصه وجود بگذارد ( دقت کنيد).
و به تعبير ديگر انبياى پيشين براى اينکه انسان بتواند در اين راه پر نشيب و فرازى که به سوى تکامل دارد پيش برود هر کدام قسمتى از نقشه اين مسير را در اختيار او گذاردند ، تا اين شايستگى را پيدا کرد که نقشه کلى و جامع تمام راه را ، به وسيله آخرين پيامبر از سوى خداوند بزرگ ، در اختيار او بگذارد.
بديهى است با دريافت نقشه کلى و جامع نيازى به نقشه ديگر نخواهد بود و اين در حقيقت بيان همان تعبيرى است که در روايات خاتميت آمده و پيامبر اسلام را آخرين آجر يا گذارنده آخرين آجر کاخ زيبا و مستحکم رسالت شمرده است .
اينها همه در مورد عدم نياز به دين و آئين جديد است اما مساله رهبرى و امامت که همان نظارت کلى بر اجراى اين اصول و قوانين و دستگيرى از واماندگان در راه مى‏باشد ، مساله ديگرى است که انسان هيچ وقت از آن بى نياز نخواهد بود ، به همين دليل پايان يافتن سلسله نبوت هرگز به معنى پايان يافتن سلسله امامت نخواهد بود ، چرا که تبيين و توضيح اين اصول و عينيت بخشيدن و تحقق خارجى آنها بدون استفاده از وجود يک رهبر معصوم الهى ممکن نيست .
2 -قوانين ثابت چگونه با نيازهاى متغير مى ‏سازد ؟
گذشته از مساله سير تکاملى بشر که در سؤال اول مطرح بود سؤال ديگرى نيز در اينجا عنوان مى‏شود و آن اينکه مى‏دانيم مقتضييات زمانها و مکانها متفاوتند و به تعبير ديگر نيازهاى انسان دائما در تغيير است ، در حالى که شريعت خاتم قوانين ثابتى دارد ، آيا اين قوانين ثابت مى‏تواند پاسخگوى نيازهاى متغير انسان در طول زمان بوده باشد ؟ اين سؤال را نيز با توجه به نکته زير مى‏توان به خوبى پاسخ گفت و آن اينکه : اگر تمام قوانين اسلام جنبه جزئى داشت و براى هر موضوعى حکم کاملا مشخص و جزئى تعيين کرده بود جاى اين سؤال بود ، اما با توجه به اينکه در دستورات اسلام يک سلسله اصول کلى و بسيار وسيع و گسترده وجود دارد که مى‏تواند بر نيازهاى متغير منطبق شود ، و پاسخگوى آنها باشد ، ديگر جائى براى اين ايراد نيست .
فى المثل با گذشت زمان يک سلسله قراردادهاى جديد و روابط حقوقى در ميان انسانها پيدا مى‏شود که در عصر نزول قرآن هرگز وجود نداشت مثلا در آن زمان چيزى به نام بيمه با شاخه‏هاى متعددش به هيچوجه موجود نبود و همچنين انواع شرکتهائى که در عصر و زمان ما بر حسب احتياجات روز به وجود آمده ، ولى با اينحال يک اصل کلى در اسلام داريم که در آغاز سوره مائده به عنوان لزوم وفاء به عهد و عقد ( يا ايها الذين آمنوا اوفوا بالعقود - اى کسانى که ايمان آورده‏ايد به قرار دادهاى خود وفا کنيد ) آمده است و همه اين قراردادها را مى‏تواند زير پوشش خود قرار دهد ، البته قيود و شروطى نيز به صورت کلى براى اين اصل کلى در اسلام آمده است که آنها را نيز بايد در نظر گرفت .
بنابر اين قانون کلى در اين زمينه ثابت است ، هر چند مصداقهاى آن در تغييرند وهر روز ممکن است مصداق جديدى براى آن پيدا شود.
مثال ديگر اينکه ما قانون مسلمى در اسلام داريم به نام قانون لا ضررکه به وسيله آن مى‏توان هر حکمى را که سرچشمه ضرر و زيانى در جامعه اسلامى گردد محدود ساخت ، و بسيارى از نيازها را از اين طريق بر طرف نمود.
گذشته از اين مساله لزوم حفظ نظام جامعه و وجوب مقدمه واجب و مساله تقديم اهم بر مهم نيز مى ‏تواند در موارد بسيار گسترده‏اى حلال مشکلات گردد.
علاوه بر همه اينها اختياراتى که به حکومت اسلامى از طريق ولايت فقيه واگذار شده به او امکانات وسيعى براى گشودن مشکلها در چارچوب اصول کلى اسلام مى ‏دهد .
البته بيان هر يک از اين امور مخصوصا با توجه به مفتوح بودن باب اجتهاد ( اجتهاد به معنى استنباط احکام الهى از مدارک اسلامى ) نياز به بحث فراوانى دارد که پرداختن به آن ما را از هدف دور مى‏سازد ، ولى با اينحال آنچه در اينجا به طور اشاره آورديم مى‏تواند پاسخگوى اشکال فوق باشد.
3 -چگونه انسانها از فيض ارتباط با عالم غيب محروم مى‏شوند ؟
سؤال ديگر اين است که نزول وحى و ارتباط با عالم غيب و ماوراء طبيعت علاوه بر اينکه موهبت و افتخارى است براى جهان بشريت ، روزنه اميدى براى همه مؤمنان راستين محسوب مى ‏شود .
آيا قطع شدن اين راه ارتباطى و بسته شدن اين روزنه اميد محروميت بزرگى براى انسانهائى که بعد از رحلت پيامبر خاتم زندگى مى ‏کنند محسوب نخواهد شد.
پاسخ اين سؤال نيز با توجه به نکته زير روشن مى‏شود و آن اينکه : اولا : وحى و ارتباط با عالم غيب وسيله‏اى است براى درک حقايق هنگامى که گفتنى‏ها گفته شد و همه نيازمنديها تا دامنه قيامت در اصول کلى و تعليمات جامع پيامبر خاتم بيان گرديد قطع اين راه ارتباطى ديگر مشکلى ايجاد نمى ‏کند.
ثانيا آنچه بعد از ختم نبوت براى هميشه قطع مى ‏شود مسئله وحى براى شريعت تازه و يا تکميل شريعت سابق است ، نه هر گونه ارتباط با ماوراء جهان طبيعت ، زيرا هم امامان با عالم غيب ارتباط دارند ، و هم مؤمنان راستينى که بر اثر تهذيب نفس حجابها را از دل کنار زده‏اند و به مقام کشف و شهود نائل گشته‏اند.
فيلسوف معروف صدر المتالهين شيرازى در مفاتيح الغيب چنين مى‏گويد : وحى يعنى نزول فرشته بر گوش و دل به منظور ماموريت و پيامبرى هر چند منقطع شده است و فرشته‏اى بر کسى نازل نمى‏شود و او را مامور اجراى فرمانى نمى‏کند ، زيرا به حکم اکملت لکم دينکم : آنچه از اين راه بايد به بشر برسد رسيده است ، ولى باب الهام و اشراق هرگز بسته نشده و نخواهد شد ممکن نيست اين راه مسدود گردد .
اصولا اين ارتباط نتيجه ارتقاء نفس و پالايش روح و صفاى باطن است و ارتباطى به مساله رسالت و نبوت ندارد ، بنابر اين در هر زمان مقدمات و شرائط آن حاصل گردد اين رابطه معنوى بر قرار خواهد گشت و هيچگاه نوع بشر از اين فيض بزرگ محروم نبوده و نخواهد بود ( دقت کنيد).


انشاءالله عاقبت بخيربشويد.
التماس دعا

پربازدیدترین ها