اشکالات برهان نظم بر وجود خداوند کدام است؟

متن سوال: 
اشکالات برهان نظم بر وجود خداوند کدام است؟

باسلام خدمت شما پرسشگر محترم خلاصه اشکالات بر برهان نظم: الف . برهان نظم يک برهان تعقلي محض براساس بديهيات اوليه نيست، برهاني تجربي است و مولود تجربه طبيعت است و بايد واجد شرايط براهين‏ تجربي باشد. ب . اين برهان مدعي است که از تجارب ممتد درباره طبيعت، شباهت‏ کامل ميان طبيعت و ميان مصنوعات انسان از قبيل ماشين و کشتي و خانه به‏ دست مي‏آيد و روشن مي‏گردد که جهان از نظر رابطه اجزايش با يکديگر و از نظر تطابق ميان ساختمان جهان و آثار و نتايجي که بر آن مترتب مي‏شود، عينا مانند يک ماشين بزرگ است. ج . به حکم قاعده کلي که در براهين تجربي مورد استفاده قرار مي‏گيرد، شباهت معلولات دليل بر شباهت علل است و نظر به اينکه معلومات و مصنوعات انسان از يک روح و عقل و انديشه ناشي شده است ، پس جهان نيز از يک روح و عقل و انديشه بزرگ ناشي شده است‏. توضيح مطالب مذکور : الف . اساس اين برهان بر شباهت ميان مصنوعات طبيعت و مصنوعات‏ انسان است، بر اين است که جهان از نظر ترکيب و تأليف اجزا مانند يک‏ خانه و يا يک ماشين است که يک قوه بيروني ذي شعور، يعني عقل و روح، آنها را براي دست يافتن به يک سلسله هدفها و غرضها به يکديگر پيوند داده است. اما اين شباهت کامل نيست، يعني قطعي و يقيني نيست، ظن و احتمال است. نمي توان گفت که شباهت جهان به يک ماشين از شباهت آن‏ به يک گياه يا يک حيوان که داراي يک نيروي خود تنظيمي دروني است و به‏ هيچ وجه از بيرون تنظيم نمي شود، بيشتر است. ب . اين برهان آنگاه يک برهان تجربي بود که مکرر تجربه شده بود، يعني مکرر جهانهايي به همين شکل و همين وضع و همين نظام از موجوداتي شاعر و انسان ماب صادر شده بود و ما با تجربه رابطه چنين نوع معلولي را با علتي انسان ماب احساس کرده بوديم، پس از آن با ديدن جهاني شبيه‏ جهانهاي تجربه شده، حکم مي‏کرديم که اين جهان نيز مانند آن جهانها علتي‏ انسان ماب دارد. در صورتي که چنين نيست. تجربه‏اي که در مورد ساخت‏ کشتي و خانه و شهر داريم با تجربه‏اي که در مورد جهان بايد داشته باشيم، يک سنخ نيست، پيدايش و تکوين جهان که در طول ميلياردها سال تدريجا رخ‏ داده، شباهتي به تکوين کشتي يا خانه ندارد. ج . از اينها گذشته، اين برهان مي‏خواهد وجود باري تعالي را اثبات کند که مساوي است با حکمت بالغه و قدرت نامتناهي و کمال مطلق. فرضا ثابت شود که مبدأ جهان موجودي انسانگونه است، براي‏ مدعات کافي نيست. اين برهان آنگاه براي اثبات ذات باري کافي بود که‏ ما به تجربه دريافته باشيم که اين جهان، کامل ترين جهان ممکن است و منطبق بر حکمت بالغه است. در صورتي که براي ما که تنها با همين يک‏ جهان سر و کار داشته و داريم و جهاني ديگر نديده تا ميان آنها و اين جهان‏ مقايسه کنيم، غير ممکن است که بتوانيم بفهميم اين جهان براساس حکمت‏ بالغه ساخته شده، يعني بهترين جهان ممکن است . درست مثل اين است که‏ از يک روستايي که جز يک کتاب در عمرش نخوانده (هرچند فرضا آن کتاب‏ عالي ترين شاهکار باشد) درخواست کنيم که نظر خود را درباره تنها کتابي‏ که خوانده اعلام دارد که بهترين کتاب است. د . فرضا اين جهان بهترين جهان ممکن باشد که بهتر از آن امکان پذير نباشد، بازهم دليلي بر وجود باري تعالي که کمال مطلق و غني بالذات و واجب الوجود است (بر حسب فرض) نمي شود، زيرا اين برهان آنگاه دليل‏ بر وجود ذات باري تعالي است که ثابت کند علاوه بر اينکه اين جهان کامل‏ ترين جهان ممکن است و بهتر از آن فرض نمي شود، اولين جهاني است که‏ خداوند آفريده و خداوند قبلا تجربه‏اي در کار خلقت نداشته و تدريجا صنعت‏ خود را تکميل نکرده و بعلاوه از هيچ صنعت ديگر هم تقليد نکرده است. ولي‏ هيچ يک از اينها ثابت شدني نيست. از کجا معلوم که صانع اين عالم، اين صنعت را از جاي ديگر تقليد نکرده است؟ و از کجا معلوم که خودش در سراسر ازل، صنعت عالم سازي را تکرار و تجربه نکرده و تدريجا به اين‏ پيشرفت عظيم در صنعت نائل نشده است؟ ه . گذشته از همه اينها در جهان موجود، نقصها و بديها و زشتيها ديده‏ مي‏شود که با حکمت بالغه الهيه جور نمي آيد از قبيل طوفانها، زلزله‏ها، بيماريها و غيره. اينها خلاصه‏اي است از ايرادها و اشکالاتي است که مي توان بر برهان نظم گرفت. بررسي برهان نظم و نقد اين سخنان : برهان نظم يا اتقان صنع ، از نظام آفرينش، راهى روشن به سوى اثبات وجودخدا مى‏گشايد. نظم، گونه‏اى رابطه هماهنگ ميان اجزاى يک مجموعه، براى تحقق يافتن‏هدفى مشخص است؛ چونان که هر جزئى از اجزاى مجموعه، مکمّل ديگرى باشد وفقدان هر يک سبب شود که مجموع، هدف خاص و اثر مطلوب را از دست بدهد.برهان نظم از دو مقدمه تأليف يافته است که يکى حسّى و ديگرى عقلى و منطقى است.تقرير ساده و کوتاه برهان نظم چنين است: - در هر گوشه‏اى از اين جهان پهناور، نظم، حساب، قانون و هدف به چشم مى‏خورد. 2 - هر نظم، قانون و هدفى از يک ناظم و قانونگذار هدفدار عالم حکايت مى‏کند. اينک به شرح و توضيح مقدمات برهان نظم مى‏پردازيم: نخست مقدمه حسى را، که صغراى برهان را تشکيل مى‏دهد، شرح و تبيين مى‏کنيم وسپس مقدمه عقلى، يعنى کبراى برهان را. جهان و نظم هدفدار مشاهدات عينى و کاوش‏هاى علمى، از نظم هدفدار موجودات طبيعى گزارش مى‏دهند.روشن‏ترين و بارزترين جلوه‏هاى نظم براى بشر در عالم نباتات و حيوانات و به‏ويژه خودانسان نمودار است و در حقيقت، رشته‏هاى گوناگون علوم در خدمت بررسى کيفيت اين‏مجموعه‏هايند که با هماهنگى خاصى، اهداف و آثار ويژه‏اى را در پى دارند. به عنوان‏نمونه: تمام اعضا و بافت‏هاى چشم از مردمک گرفته تا پرده‏هاى مختلف و آب‏هاى گوناگون ومخروطها و اعصاب بينايى و عضلانى، که حرکات چشم را سامان مى‏دهند، با کميت وکيفيت خاصى دور هم گرد آمده‏اند و چنان با يکديگر همکارى و هماهنگى دارند که‏هدفى معين به نام بينايى را تحقق مى‏بخشند. اگر اين همکارى و هماهنگى و يانسبت‏هاى مختلف اجزا از نظر کيفيت و کميت، در ميان نباشند، يا پس از وجود يافتن‏آسيب ببينند، هدف ياد شده جامه تحقق نمى‏پوشد و هر انسانى ساختمان چشم رابررسى کند، به روشنى درمى‏يابد که در پيدايش دستگاه بينايى، هدفى در نظر گرفته‏شده و آن گاه پديد آمده است. ارتباط منطقى نظم با دخالت شعور عقل و خرد آدمى در هر پديده منظّمى سه عنصر را مى‏يابد: - برنامه‏ريزى؛ 2 - سازماندهى؛ 3 - هدفدارى. مشاهده‏هاى حسّى و کاوش‏هاى علمى درباره طبيعت، وجود اين سه عنصر را مسلّم‏دانسته‏اند. از سويى ديگر، عينيت بخشيدن به هر يک از اين سه عنصر، به محاسبه واندازه‏گيرى و انتخاب اجزاى پديده‏ها از نظر کميّت و کيفيت و بينش صحيح و هماهنگ‏نيازمند است؛ به‏گونه‏اى که اگر يکى از اين کارها درست انجام نگيرد، نظم دچار خلل‏مى‏گردد. ماهيت چنين عملياتى، از علم و آگاهى بى‏نياز نيست و هرگز نمى‏توان منشأچنين عملياتى را عامل ناآگاه دانست. از اين رو ميان نظم پديده و دخالت شعور در آن، رابطه عقلى موجود است و خرد بامطالعه ماهيت عمل و شؤون پديده، چنين رابطه و پيوندى را کشف مى‏کند و هر گونه‏نظريه‏اى را که در برابر اين نظريّه قرار گيرد، به شدت رد مى‏کند. در اين داورى، اوّلاً بشر به مقايسه مصنوعات عالم طبيعت با مصنوعات خود نيازمندنيست و ثانياً، در آن تجربه و آزمونى دخالت ندارد، بلکه بررسى واقعيت نظم، انسان رإ؛ظظبه چنين رابطه‏اى رهبرى مى‏کند و او را بدين جا مى‏رساند که با خود بينديشد و بگويد:محال است چنين نظام بديع و شگرفى، که سرشار از محاسبه و اندازه‏گيرى، انتخاب وگزينش، سازمان‏دهى، جهت‏گيرى و هدفدارى است، مخلوق عامل ناآگاه باشد، بلکه‏عقل و شعورى جداى از جهان مادّه، به اين نظم تحقّق بخشيده است. اگر عقل باور نمى‏کند که نظم موجود در پديده‏اى به نام ساعت، محصول عاملى ناآگاه باشد واگر باور نمى‏کند که يک ماشين حساب، بدون محاسبه و برنامه‏ريزى و انتخاب و گزينش پديدآمده است و اگر باور نمى‏کند که پالايشگاهى بدون برنامه‏ريزى‏هاى دقيق مهندسان وکارشناسان تحقق يافته است، همه و همه به وجود ناظمى هدفدار اشاره مى‏کنند. هرگاه درساختمان چيزى، نظم و محاسبه و انتخاب و گزينش و همکارى و هماهنگى و هدفدارى وهدف‏گرايى به کار رفته باشد، خود ماهيت کار با زبان تکوينى، که از هر زبانى گوياتر است،مى‏گويد: »در پيدايش من، عقل، خرد، شعور، درک، علم و آگاهى دخالت داشته و من‏محصول عاملى ناآگاه نيستم.« عقل و خرد، اين حکم را درباره مغز، قلب و سلسله اعصاب و ارتباط و همکارى نزديک وهماهنگى آنها با يکديگر و نيز منظومه‏هاى بزرگ آسمان، صادر مى‏کند و در اين داورى به غير ازمطالعه خود پديده - اعمّ از طبيعى و مصنوعى - به چيزى ديگر نيازمند نيست. ويژگى‏هاى برهان نظم‏ در اين جا لازم است به مهم‏ترين ويژگى‏هاى برهان نظم اشاره کنيم: - برهان نظم از اين نظر که داراى پايه‏اى حسّى است و پايه ديگرش نيز چنان روشن است‏که هر عقل سليمى به روشنى آن را درک مى‏کند، از براهين آشکار و آسانى است که حتّى‏کسانى را که از فهم مسائل دقيق ناتوانند، قانع مى‏کند. 2 - برهان نظم به اثبات نظم در سراسر جهان نيازمند نيست، بلکه اگر در هر گوشه‏اى‏نظمى کشف شود، براى نتيجه‏گيرى کافى است. هرگاه به کتابخانه‏اى بزرگ گام نهيم و کتابى‏برداريم که يک موضوع مهم علمى يا ادبى و يا رياضى را در فصول و ابواب مختلفى پى‏مى‏جويد، يقين مى‏يابيم که اين اثر، تراوش يک مغز توانا است، نه اثر گردش نامنظم و تصادفى‏قلم انسانى بى‏سواد، هر چند ديگر کتاب‏هاى کتابخانه را نيز مطالعه نکنيم. 3 - برهان نظم برهانى است کاملاً پويا و با تکامل علوم و کشف‏هاى علمى همگام وهمراه است و پيوسته نشانه‏هايى نوين و بکر براى اثبات تعلّق جهان به مبدأ ماوراى‏طبيعى در اختيار ما مى‏گذارد. کاربرد برهان نظم‏ متکلّمان الهى از برهان نظم در دو جا بهره مى‏گيرند: الف: اثبات وجود ناظم؛ نظم جهان طبيعت حاکى از دخالت عقل و شعور در پديد آمدن‏آن است و هرگز اين نظم را نمى‏توان به عامل ناآگاه منسوب ساخت امّا اين که عامل دانا وتوانا چه کسى است و واجب الوجود است يا ممکن الوجود، فناپذير است يا فناناپذير،اين برهان از پاسخ گفتن به آن ناتوان است. هر برهانى پيامى ويژه دارد و چه بسا يک‏برهان، بخشى از مدّعا را ثابت کند، نه همه آن را. ب: پس از آن که از برهان وجوب و امکان و ديگر براهين عقلى، منتهى گشتن سلسله‏هستى‏هاى امکانى به واجب‏الوجود بالذات اثبات گردد و روشن شود که نظم حاکم برطبيعت، فعل و کار اوست، آن‏گاه از برهان نظم براى اثبات صفات کمال او، مانند علم وقدرت و حيات و حکمت، بهره مى‏گيريم. از اين رو حکيم الهى، خواجه نصيرالدين‏طوسى، از برهان نظم در مورد دوم بهره گرفته است، نه در مورد نخست؛ يعنى نخست ازطريق برهان وجوب و امکان، وجود واجب بالذات را اثبات کرده و سپس در اثبات‏صفات کمال او، اتقان و نظم حاکم بر جهان طبيعت را گواه گرفته است. به هر حال، نبايد از کاربرد اين برهان، که به روشنى دخالت عقل و شعور را در آفرينش‏نظم ثابت مى‏کند، غفلت کرد؛ زيرا نتيجه مزبور در ابطال عقيده مادّيگرايان کافى است واين خود يکى از اهداف بلند حکيمان الهى است. فرضيّه‏هاى علوم طبيعى و نظم خلقت‏ امروزه فرضيّه‏هايى گوناگون درباره آفرينش جهان، پيدايش زمين، ظهور جانداران و مانندآن مطرح است. برخى گمان مى‏کنند که با قبول اين فرضيّه‏ها و نظريّه‏ها، ديگر لزومى‏ندارد که قبول کنيم جهان و حيات انسان به وسيله اراده‏اى حکيمانه پديد آمده‏اند؛ مثلاًبنابر نظريّه معروف »لاپلاس«، کرات منظومه شمسى در اثر نزديکى و برخورد خورشيدبا ستاره‏اى عظيم، از خورشيد جدا شده و به دور مرکز اصلى شروع به حرکت کرده‏اند،يا برخى گفته‏اند که حيات، در اثر گرد آمدن يک سلسله شرايط شيميايى پديد آمده است‏و سپس طبق »قانون تکامل« رشد و تکثير يافته و به‏مرحله امروز رسيده است. به فرض که ما نظريه لاپلاس را بپذيريم و نيز نظريه کسانى را که مى‏گويند حيات با پديدآمدن يک موجود تک سلولى آغاز گشته است؛ اما آيا با تصادف و اتفاق (يعنى دخيل‏نبودن عقل و علم و شعور و اراده و هدف) اين نظريه‏ها را مى‏توان توجيه کرد؟ چه رسدبه اين که بخواهيم به وسيله آنها بى‏نيازى جهان از خدا را بپذيريم؟! آيا فراهم آمدن‏شرايط لازم براى تحقق اين امور طبق حساب احتمالات، بدون دخالت عقل و اراده‏امکان‏پذير است و يا چنين نيست و حتى به گفته برخى دانشمندان تمام عمر کره زمين‏براى پديد آمدن تصادفىِ »يک ذره پروتئين« نيز کافى نيست؟! بعد از اين، در بحث علل گرايش به ماديگرى توضيح خواهيم داد که اين نظريه‏ها از طرف‏دانشمندان تجربى اثبات و ابراز نشده است بلکه دلايل فراوانى برخلاف آنها ارائه کرده‏اند و اين‏نظريه‏ها در درون خود نيز از ثبات و استحکام برخوردار نيستند و نمى‏توان با تکيه بر آنهانظام خلقت را توجيه کرد و اصلاً تصادف به معناى واقعى در خلقت وجود ندارد و همه‏چيز طبق حساب و برنامه و زمان‏بندى دقيق پيش مى‏رود و تصادفى ناميدن حوادث به‏خاطر جهل ما به علل و مقدمات آن است. کرسى موريسُن )Cerssy Morrisson( دانشمند زيست شناس آمريکايى در کتابش‏نمونه‏هاى فراوانى از نظم موجود در خلقت را ارائه مى‏دهد که فرضيه تصادف، تکامل‏تدريجى و انتخاب طبيعى و ديگر فرضيه‏هاى مطرح شده از طرف دانشمندان مادى به‏هيچ وجه نمى‏تواند توجيه کننده آنها باشد و جز دست ناظمى با شعور و آگاه از ايجاد آن‏عاجز است. فرازهايى از کلام او به شرح زير است: بعضى از ستاره‏شناسان معتقدند که احتمال نزديکى دو ستاره به يکديگر، چونان که قوه‏جاذبه آنها روى هم اثر بگذرد و آنها را به سوى يکديگر بکشاند، همچون نسبت يک به‏چند ميليون است. احتمال آن که دو ستاره با يکديگر تصادم کنند و باعث تجزيه و تلاشى‏يکديگر شوند، به قدرى نادر است که از حوصله قدرت محاسبه بيرون است؛ بنابراين‏معلوم مى‏شود که حتى اگر بپذيريم زمين قطعه‏اى است که در يک تصادم از خورشيدجدا شده است، براى وصول به همين نيز بايد بپذيريم که عمد و قصدى در کار بوده‏است و فاعلى اين تصادم را پديد آورده و از آن هدفى داشته است. فراهم آمدن شرايط حيات و عوامل سازنده آن نيز همچون مورد پيشين است و هرگزنمى‏توان از طريق تصادف و اتفاق آن را توجيه کرد. ممکن نيست تمام شرايط و لوازمى‏که براى ظهور و ادامه حيات ضرورى‏اند، تنها از روى تصادف و اتفاق در آنى واحد يا درزمانى طولانى بر روى سياره‏اى فراهم آيند. اين چه برنامه دقيقى است که گياهان و حيوانات را چنان در برابر هم قرار داده که زوايدهر يک از آنها مايه حيات ديگرى است؟ حيوانات به اکسيژن و گياهان به کربن نيازمندندو حيوانات اکسيژن استنشاق مى‏کنند و گاز کربنيک پس مى‏دهند و گياهان برعکس‏گازکربنيک را براى ساختن غذا جذب مى‏کنند و اکسيژن پس مى‏دهند. نيوتن از بزرگ‏ترين رياضى‏دانان مى‏گويد: ما با مطالعه گوش مى‏فهميم که سازنده آن، قوانين مربوط به صوت را کاملاً مى‏دانسته و سازنده چشم‏قوانين پيچيده مربوط به نور و رؤيت را مى‏دانسته و از مطالعه افلاک پى به آن حقيقت بزرگى که آنهارا طبق نظم مخصوص اداره مى‏کند، مى‏بريم. خود داروين صاحب نظريه تکامل و انتخاب طبيعى مى‏گويد: عقل رشيد و فکر سليم کمترين شبهه‏اى ندارد که محال است اين جهان پهناور با اين همه آيات روشن‏و شواهد متقن، با اين همه نفوس ناطقه و عقول مفکره، بر اثر تصادف و اتفاق کور و نادان به وجودآمده باشد زيرا تصادف نابينا قادر نيست نظم منظم بيافريند و سازمان حکيمانه به وجود بياورد. لِستر جان زيمرمن، گياه شناس مى‏گويد: هر قدر به مطالعه خود ادامه مى‏دهم و در طبيعت و خاک و گياه دقت مى‏کنم، ايمانم به خدا فزونى‏مى‏يابد و هر روز بيشتر از روز پيش به حيرت و ستايش در پيشگاه عظمتش زانو مى‏زنم و سر تعظيم فرودمى‏آورم. به هر حال نشانه‏هاى عظمت آفريدگار در همين کره زمين چنان فراوان‏اند که اگر تمام‏عمر از آن سخن بگوييم، از گوشه کوچکى فراتر نخواهيم رفت و مى‏دانيم که زمين ما باهمه شگفتى‏هايش که عمر هزاران انسان براى بررسى اسرارش کافى نيست، در اين‏فضاى بزرگ ذره ناچيزى بيش نيست و چه زيبا مى‏گويد قرآن مجيد: »اَفِى اللّهِ شَکٌّ فاطِرِ السَّمواتِ وَالْاَرْضِ«(ابراهيم / 9 ) آيا در خدايى که آفريننده آسمان‏ها و زمين است، شک وجود دارد؟ اين نظام با عظمت، با اسرار شگرفش بيانگر وجود يک عقل کل در ماوراى آن است‏راستى چگونه ممکن است که تنها براى فهم گوشه‏اى از اين نظامِ دقيق و اسرارآميز،هزاران دانشمند دست به دست هم مى‏دهند و به پژوهش مى‏پردازند ولى براى ايجاد وخلقت آن هيچ علم و دانشى لازم نبوده باشد؟ اين تضاد پذيرفتنى نيست. آيا وقوع سيل و زلزله و ... برهان نظم را مخدوش نمي کنند؟ حرکت ابرها، نزول باران، جريان آب به سوي سرازيري و حرکت اجسام سبک درمسير آب، همه و همه در قالب قوانيني معين از نظام طبيعت رخ مي‏دهد. قوانيني که:اولاً، در راستاي همان آرايش و هماهنگي هدفمند است. ثانيا، تخلف از آنها، باعث بي‏نظمي جهان طبيعت مي‏گردد، پس وقوع سيل يکي از مظاهر منظم در جهان طبيعت است. از ديدگاه قران مرگ و حيات، دادن و گرفتن اموال و اولاد، هر خوشي و ناخوشي که به انسان مي‏رسد، همه و همه براي امتحان و آزمايش او است تا او از گذر اين امتحانات، به رشد و کمال دست يابد. الذي خلق الموت والحياة ليبلوکم ايکم احسن عملا ، (ملک، آيه 2) . ولنبلونکم بشي‏ء من الخوف والجوع و نقص من الاموال والانفس والثمرات و بشر الصابرين ، (بقره، آيه 155) . ونبلوکم بالشر والخير فتنه ، (انبياء، آيه 35). پس وقوع سيل با همه خرابي‏هايي که به بار مي‏آورد، همانند نزول باران، دو وسيله آزمايش است. آنچه در اين ميان ارزش دارد سرفرازي انسان در اين امتحان است نه نوع امتحاني که مي‏دهد. آنچه باعث گمان بي‏نظمي در حوادثي چون سيل مي‏شود، اموري است که بازنگري آنها زنگار بي‏نظمي را از آن مي‏زدايد: 1- خودمحوري شخص در قضاوت: گاه انسان گمان مي‏کند هر آنچه به نفع شخصي او است، نظم و هر آنچه به ضرر اواست بي‏نظمي است. در حالي که در تحقق نظم، نفع شخصي افراد دخالت ندارد. شاهد اين که: هرگاه سيل درمنطقه‏اي رخ دهد ولي هيچ خسارت جاني و مالي در پي نداشته باشد، آن را بي‏نظمي نمي‏دانند. در واقع گاه دلبستگيانسان به اموال و اقوام و خويشان است که وقتي با وقوع سيل، آسيبي به آنها مي‏رسد، او را به درد مي‏آورد و اين دردباعث گمان بي‏نظمي در سيل مي‏شود. البته «خودمحوري در قضاوت» ممکن است در همه انسان‏ها صدق نکند؛ يعني، ممکن است شخصي بگويد: فلان سيل که در بيابان جاري شد و هيچ خسارت جاني و مالي در پي نداشت، باز «بي‏نظمي» است؛ زيرا هيچ فايده‏اي نداردو هيچ هدفي را تأمين نمي‏کند. اين سخن باز به خودمحوري انسان رجوع مي‏کند؛ زيرا ملاک اين که «هيچ فايده‏ايندارد و هيچ هدفي را تأمين نمي‏کند» نفع انسان است. گذشته از اين که نظام طبيعت - با همين قوانيني که دارد و باهمين مظاهري که پديد مي‏آورد - در کل به نفع انسان است و نمي‏توان توقع داشت نيروي جاذبه زمين - که جزئي ازنظام طبيعت است - يک جا اثر خود را ببخشد و جاي ديگر اثر نکند. پس وقتي مي‏توان درباره سيل قضاوت به بي‏نظمي کرد که با ديگر اجزاي طبيعت ناهماهنگ و ناهمگون باشد و در راستاي هدف آفرينش قرار نگيرد. سيل نه باديگر پديده‏هاي طبيعت ناهمگون است و نه از مسير هدف آفرينش خارج است. 2- نگرش ناصحيح: اين که وقوع سيل که باعث خرابي و مرگ و مير انسان‏ها و نابودي اموال مي‏شود و با هدفمندي اجزا و پديده‏هاي جهان طبيعت، منافات دارد، برخاسته از نگرش ناصحيح به دنيا است. دنيا جاي ماندن نيست که مردن مخالف هدف آن باشد. فقط بقاي اموال تأمين‏کننده هدف خلقت نيست؛ بلکه بقا و نابودي اموال هر دو در راستاي تأمين هدف آفرينش است. ديدگاه قرآن درباره مرگ و حيات و اموال و اولاد روشن‏گر هدفمندي همه اينهااست. 3- فقط زندگي خوش و آسايش دائم را زمينه مناسب براي تکامل انگاشتن و سيل و زلزله و به طور کلي حوادث ناگوار را نافي يا خنثي در جهت تکامل انسان پنداشتن، در حالي که معارف ديني ما پر است از بيان آثار مفيد و تکامل آفرين همه اين حوادث که عبارت است از: الف) شکوفايي استعدادها: مصائب مايه شکوفايي استعدادها مي‏شود و انسان در سختي‏ها و مبارزه با آنها بيشتر رشد مي‏کند تا در رفاه و آسايش. حضرت امير(ع) مي‏فرمايد: «درختان بياباني که به سختي و بي‏آبي خوگرفته‏اند، سخت‏تراند و شعله آتش آنها شديدتر و سوزنده‏تر است و ديرتر خاموش مي‏شود؛ ولي درختان باغستان‏ها -که پيوسته از نوازش باغبان و آب روان برخوردارند - نازک پوست و کم‏دوام‏تراند»، (نهج‏البلاغه، نامه 45). ناصر خسرو مي‏گويد: تا نبيند رنج و سختي مرد، کي گردد تمام تا نيايد باد و باران، گل کجا بويا شود؟ صائب تبريزي مي‏گويد: مالش صيقل نشد آئينه را نقصِ جمال پشت پا هر کس خورد، در کار خود بينا شود البته اين بدان معنا نيست که انسان از روي اختيار خود را دچار بلا و گرفتاري کند؛ بلکه مقصود اين است که اين بلاها فرصتي براي شکوفايي استعدادها است. ب ) بسياري از اين بلاها زنگ بيدارباش است: زندگي سراسر رفاه و خوشي، گاه انسان را غرق در دنيا مي‏کند و اورا از هدف اصلي خلقتش غافل مي‏سازد. بلاها زنگ بيدارباش و هشدار از اين غفلت است. خداوند مي‏فرمايد: ولقد اخذنا آل فرعون بالسنين و نقص من الثمرات لعلهم يذکرون قوم فرعون را به خشکسالي و کمي ميوه دچار کرديم تامتذکر شوند، (اعراف، آيه 130). ج ) گاه بلاها و مصائب ناگوار، باعث بازگشت گنهکاران به سوي خدا مي‏شود. قرآن مي‏فرمايد: ظهر الفسادفي البر والبحر بما کسبت ايدي الناس ليذيقهم بعض الذي عملوا لعلهم يرجعون فساد در خشکي و دريا به خاطر اعمال مردمآشکار شد تا ما نتيجه برخي از اعمال آنها را به خود آنها بچشانيم شايد باز گردند، (روم، آيه 41) . 4- بسياري از بلاها آثار شوم و کيفر دنيايي اعمال انسان‏ها است. در همان آيه قبل، خداوند علت فساد در خشکي و دريا رااعمال انسان‏ها مي‏ داند. 5- بسياري از رنج‏ها و دردهايي که به وسيله همين حوادث طبيعي (مانند سيل) براي انسان پديد مي‏آيد، قابل پيشگيري است و کوتاهي در آن نابخشودني است؛ مثلاً ايجاد سيل بندها در مناطق سيل‏خيز نه تنها از خطرات آن جلوگيري مي‏کند؛ بلکه باعث بهره‏برداري از آب‏هاي ذخيره شده پشت آن مي‏شود. آيا برهان نظم يک برهان تجربى است ؟ آيا اساس اين برهان را شباهت دو مصنوع تشکيل مى دهد که دراصطلاح مـنـطـقـيها به آن تمثيل مى گويند ؟ يا تماثل دو مصنوع که در اصطلاح آن را تجربه و آزمون مى نامند ؟ , و هر کدام را فرض کنيد , برهان , عقيم و بى نتيجه است . هـرگـاه چنين نتيجه بگيريد که جهان مخلوق موجودى آگاه است , بر اساس شباهت مصنوع طـبـيعى به مصنوع انسان، گذشته از اينکه شباهت اين دو به هم کامل نيست ,بايد گفت که تنها شـباهت , علم آور و يقين آفرين نيست , و علماء منطق مى گويند :تمثيل که در آن حکم مشابهى از حکم مشابه ديگر استنتاج مى شود , يقين را افاده نمى کند . و اگـر چـنين استدلالى , يک استدلال تجربى و آزمونى است و بر اساس تماثل مصنوع بشرى و طبيعى استوار مى باشد , بايد شرايط تجربه را دارا باشد ,در حالى که چنين نيست . زيـرا يـکـى از شـرائط تجربه تکرار عمليات است يعنى بايدمکرر جهانهائى به همين شکل و همين وضـع و نـظام , از موجودات دانا و توانا صادرشده باشد , آنگاه پس از ديدن جهانى نظير جهانهاى تـجربه شده , حکم شود که اين جهان نيز مانند آن جهان ها , علتى دانا و توانا دارد , در صورتى که چـنـيـن تـجـربـه اى در مـورد مصنوعات انسانى مانند کشتى ها و خانه ها و شهرها انجام گرفته , امادرباره جهان , چنين تجربه اى انجام نگرفته است و جهان نسبت به ما , نخستين مصنوع طبيعى است که در برابر آن قرار گرفته ايم و پيش از آن نظيرى براى آن نديده ايم . براي پاسخ گويي به اين پرسش در ابتدا مقدمه اي را در مورد ابزار شناخت مطرح مي کنيم. ابـزارهـاى چـهـارگانه شناخت 1 - حس : شکى نيست که حس يکى از ابزارهاى شناخت است و استدلال حسى آن است که تمام مقدمات از حس گرفته شود . آنجا که انسان از طريق حس , مشاهده مى کند که ازترکيب دو عنصر توليد آب مى شود و از ترکيب کلر و سديم نمک توليدمى گردد , نام چنين شناختى را شناخت حسى مى نامند . و مـا اگر اين کار را يک بارهم انجام دهيم ; به يک نتيجه جزئى ولو در مورد آب و نمکى که روى آن عـمـلـيـات انـجـام داده ايـم مـى رسيم , هر چند گسترش حکم در اين مورد نياز به عمليات مکررى دارد . 2 - تمثيل : مقصود از آن , همان قياس به مفهوم فقهى است . يعنى حکم فرد مشابهى را از مشابه ديگر کشف کنيم , مثلا مى دانيم که در آئين اسلام شراب حرام اسـت ولـى فـرض مـى کـنـيـم کـه حکم آبجو را نمى دانيم و به مناسبت شباهتى که ميان اين دو وجـوددارد و هر دو مست کننده است مى گوئيم دومى نيز حرام است , چنين استدلالى را که پايه آن را تشابه تشکيل مى دهد , تمثيل يا قياس فقهى مى نامند . 3 - استقراء : پايه استدلال در استقراء , مانند تمثيل همان شباهت است . امـا در تـمـثيل , شباهت دو شيئى مطرح است , در حالى که در استقراء شباهت يک موردبا موارد متعدد پيش مى آيد . مـثـلا هرگاه در بازديد خود از خيابانهاى يک شهر , غالب خيابانهاى آنجا را تميز وپاکيزه ببينيم , آنگاه در مورد خيابان خاصى که مورد بازديد ما قرار نگرفته ,همان حکم را صادر کرده و بگوئيم که تمام خيابانهاى اين شهر تميز و پاکيزه است ,چنين استدلالى استقراء نام دارد . و در منطق ثابت شده است استقراء که غالبا ناقص است مفيد يقين نيست , و تفاوت آن با تجربه هم اکنون روشن مى گردد . 4 - تجربه و آزمون : يعنى اينکه : عمليات خاصى روى افراد معينى از يک طبيعت انجام مى گيرد و نه روى تمام افراد , اما از آنجا که افراد ديگرى که مورد آزمايش قرار نگرفته , با افراد مورد آزمايش , از هر نظر , مماثل هستند , قهرا حکم به تمام افراد گسترش پيدا مى کند . زيـرا امـکـان ندارد که دو چيز از هر جهت مثل هم باشند , اما حکم به فرد معينى اختصاص داشته باشد . از اين جهت , وقتى افراد يک کلى را به طور مکرر آزمايش کرديم و ديديم که مثلا آهن در حرارت خـاصـى انـبساط پيدامى کند و اين کار را آن قدر تکرار کرديم که معلوم شد علت انبساط آهن جز حرارت چيز ديگرى نيست , در اين صورت موفق به کشف قانون کلى مى شويم . بنابر اين محور قضاوت در تمثيل و استقراء شباهت است , در حالى که ملاک حکم در تجربه مماثلت و وحدت و يگانگى تمام افراد يک طبيعت ; در تمام خصوصيات است . با توجه به اين چهار نـوع ابـزار شـناخت , يادآور مى شويم : برهان نظم که يکى از روشن ترين و همگانى ترين براهين خدا شناسى است , نه يک برهان حسى است که تمام مقدمات آن از حس گرفته شده باشد , و نه از مـقـوله تمثيل و استقراء است که ملاک قضاوت در آن شباهت دو مصنوع يا بيشتر به يکديگر بـاشـد , و نه يک برهان تجربى است که مبناى استنتاج در آن , تماثل افراد يک طبيعت به شمار آيـد ,بلکه يک برهان عقلى محض است که فرد پس از مطالعه ماهيت نظم - که هم اکنون بيان مـى شود - با يک محاسبه دقيق مى گويد : دستگاههاى پيچيده و فوق العاده دقيق ;بدون دخالت يک عقل و شعور امکان پذير نيست . امـا اينکه عقل , از کجا و چگونه چنين حکمى را صادر مى کند , در ضمن مقدمه دوم از دو مقدمه بـرهان نظم تشريح مى شود 0تقرير برهان نظم به صورت استدلال تمثيلى و يا برهان تجربى يـک تقريرکودکانه و عاميانه است که در عصر حکيم انگليسى هيوم و حکماى معاصر او درغرب رواج داشت و به خاطر ضعفى که بر الهيات غرب حاکم بود , برهان نظم را به دوشکل ياد شده در زير تقرير مى کردند . و همين دو تقرير براى دانشمندى مانند هيوم سوال انگيز و اعتراض خيز بوده است . دو تـقـريـر عـامـيـانـه براى برهان نظم الف - جهان از نظر نظم و هماهنگى اجزاء خود شبيه مـصـنوعات بشرى مانند خانه و کشتى است و لذا بايد مانند مشابه خود ( مصنوعات بشرى ) صانع دانا و توانائى داشته باشد . ب - تـجـربـه و آزمون ثابت کرده است که نظم در صنايع انسانى , بدون دخالت عقل وشعور پديد نمى آيد . و هـيـچ گاه خانه اى و يا کارخانه اى و يا شهر و کشتى بدون دخالت آگاهى و توانائى صورت پذير نيست . آنگاه از طريق تماثل انگارى ميان طبيعت و مصنوعات انسانى بايد در نظام جهان دخالت شعور را ضرورى دانست . ايـن دو نـوع تـقـرير از برهان نظم چه بر اساس تشابه و چه بر اساس تماثل ,از تقريرهاى بس نـارسـا و عـاميانه است که در غرب رواج داشته و آن نيز معلول فقدان يک مکتب جامع در الهيات بوده است . در حالى که برهان نظم ارتباطى با هيچ يک از اين دو تقرير ندارد , بلکه برهانى صد در صد عقلى و مـنـطـقى است , و عقل پس از يک محاسبه با قاطعيت حکم مى کند که ارتباطى منطقى و علمى ميان نظم و دخالت عقل و شعور موجود است و هرگز نظم بدون دخالت عقل پديد نمى آيد . اکنون وقت آن رسيده است که با ذکر دو مقدمه به توضيح وتبيين برهان نظم بپردازيم : مقدمه نـخـسـت , يـک امـر کاملا حسى است و از مشاهدات و نتائج علوم تجربى سرچشمه مى گيرد و صغراى برهان را تشکيل مى دهد . مقدمه دوم که يک برهان عقلى است و کبراى قضيه است در درجه اول از اهميت قرار دارد . و اينکه صغراى برهان ، حسى است ضررى به عقلى بودن برهان نمى زند . درست مثل اين است که مثلثى را از طريق حس به دست آوريم , آنگاه به حکم خرد و برهان عقلى بـگـوئيـم سـه زاويه آن , مساوى با دو زاويه قائمه يا 180 درجه است , در اين مورد , موضوع - و به اصـطـلاح عـلـماءمنطق : صغرى - از حس گرفته شده , در حالى که حکم کلى و به اصطلاح کبراى برهان , مبدئى جز عقل و خرد ندارد . حـال , به توضيح دو مقدمه برهان نظم بپردازيم , آنگاه ثابت کنيم که ماهيت برهان , يک استدلال صد در صد عقلى ( قياس منطقى ) است . 1 - جهان در پوششى از نظام فرو رفته است . مـشاهدات عينى و نتائج تمام علوم طبيعى و فلکى ثابت مى کند که نظام شگرف و خيره کننده اى بر اين جهان حکمفرما است . و از کـوچـکـتـرين ذرات اين جهان ( اتم ) باساختمان پيچيده اش گرفته , تا منظومه هاى بزرگ آسمان تا آنجا که مى شناسيم و از آن آگاهيم همگى در پوشش نظام دقيق و کاملا حساب شده اى قرار گرفته اند و اين مطلبى است که دانشمندان تمام رشته هاى علوم طبيعى و فلکى و نجومى آن را تصديق مى کنند . اين همان مقدمه نخست است که در اثبات آن از حس و نتائج علوم تجربى کمک مى گيريم . در ايـنـجا نقش حس و نتائج علوم تنها اثبات اصل نظم در طبيعت و جهان ماده است , و از اين مرحله گام فراتر نمى نهد . و امـا آفريننده اين نظم کيست و اين نظام شگرف و حساب شده , معلول چيست ؟ در اين مرحله , هيچ يک از ابزارهاى يادشده , کوچکترين دخالتى ندارند , اينجا قلمرو عقل و خرد است که يکى از دو نظريه را برگزيند . يـا بـگويد نظم به صورت دستگاه هاى پيچيده و فوق العاده دقيق بدون دخالت مبدا عقل و شعور , بدون رهبرى علم گسترده امکان پذير نيست . و يا بگويد اين نظام بديع ازطريق تصادف پديد آمده و جامه عمل پوشيده است . ما , در اين جا , داورى را به عقل و خرد مى سپاريم , تا نظر قاطع خود را با طرح مقدمه دوم روشن سازد . 2 - ارتباط منطقى نظم با دخالت شعور . عـقـل و خـرد به روشنى درک مى کند که يک رابطه منطقى و حسى و يا رياضى ميان نظم و عـقـل , يـا هـمـاهنگى و آگاهى يا هدف دارى , و شعور وجوددارد , و هرگز معقول نيست که اولى بدون دومى پديد آيد . ايـن رابـطـه در صورتى روشن مى گردد که واقعيت نظم را در جهان طبيعت درک کنيم , در تحليل هماهنگى اجزاء يک پديده براى تحقق يافتن يک هدف شخصى عنايت ورزيم , وهدفدارى پديده ها را ارزيابى کنيم . در اين صورت است که عقل , حکم قاطع خود رابدون استمداد از هر نوع تشابه و تماثل صادر مى کند . ايـنـک بـيـان واقـعيت نظم يعنى هماهنگى حاکم بر طبيعت و هدفدارى پديده هائى که هـمـگـى مـبـين مراتب نظم هستند : واقعيت نظم در يک پديده طبيعى جز اين نيست که اجزاء مـخـتلفى از نظر کيفيت و کميت دور هم گرد آيند , تا در پرتو همکارى اجزاء آن هدف مشخصى تحقق يابد . نظم به اين معنى , در پديده اى به نام بينائى کاملا مشهود است . زيرا تمام تشکيلات چشم ازمردمک گرفته تا پرده هاى مختلف آن و آبهاى گوناگون و مخروط ها و اعصاب بينائى وعضلاتى که حرکات چشم را تکميل مى کنند , با کميت و کيفيت خاصى دور هم گـرد آمـده انـدو آن چـنان با يکديگر همکارى و هماهنگى دارند که هدف معينى به نام بينائى راتـحـقـق مـى بخشند 0 اگر اين همکارى و هماهنگى و يا نسبت هاى مختلف اجزاء از نظرکيفيت تحقق نمى پذيرفت . و يا پس از تحقق آسيب مى ديد , هدف , تحقق پيدانمى کرد . عـيـن اين شرائط درباره ستاد فرماندهى کشور تن ( مغز ) و دستگاه گوارش و ديگرمراکز بدن از قـلب , کبد , کليه و ديگر اعضاى بدن حتى در ساختمان يک ياخته وريزه کارى هاى حيرت انگيزى که در آن به کار رفته و جهان اسرار آميزى که درون اتم نهفته , حاکم است . و هـمـگى مشمول مراتب نظم به معنى گذشته مى باشند و در هرکدام , اجزاء متفاوتى از نظر کـميت و کيفيت با ويژگيهاى خاصى فراهم آمده و درپرتو همکارى و هماهنگى , هدف مشخصى را تحقق مى بخشند . و اگـر کـوچـکـتـرين لطمه اى برآن وارد گردد , و اجزاء انسجام خود را از دست بدهند , هدف , منتفى مى گردد . نـظـم به اين معنى ; در تمام پديده هاى طبيعى وجود دارد و هيچ دانشمندى نمى تواند آن راانکار کند . چگونه نظم مي تواند نشانه عقل و فکر باشد؟ از دو راه مي توان به اين حقيقت رسيد که نظم همواره حکايت از يک مبدأ عاقل و متفکر مي کند. اين دو راه عبارتند از : 1- همه مي دانيم که بايد براي ساختن يک خانه معمولي از مصالح خاصي (سنگ، چوب، آهن و ...) با کميت (مقدار متناسب مصالح) و کيفيت خاصي (مثلا آهن به صورت براده نباشد.) استفاده شود.بنابراين بايد براي رسيدن به مقصود، از ميان تمام مصالح و مواد گوناگون موجود، مواد مورد نظر را انتخاب نماييم . همچنين بايد به مقدار و اندازه آن نيز توجه داشته باشيم که کم و زياد نشود و نيز کيفيت و چگونگي هر يک از مصالح را از ميان تمام کيفيات موجود، انتخاب کنيم و گرنه هرگز به هدف خود نخواهيم رسيد. تازه از اين سه مرحله که گذشتيم، صحبت از (طرز ترکيب) اين مصالح مختلف پيش مي آيد که چگونه آنها را به صورت خاصي بهم پيوسته و ترکيب کنيم تا ساختمان مورد نظر به دست آيد؟ بديهي است که هر يک از اين مراحل چهارگانه (انتخاب نوع مصالح، کميت لازم، کيفيت مورد نظر و طرز ترکيب آنها با يکديگر) نيازمند به يک مبدأ عقل و شعور است که آن را انجام دهد و بدون آن هيچ يک از اين مراحل، عملي نيست. تصادف کور و کر نمي تواند مصالح لازم و کيفيت و کميت آن را انتخاب کرده و به گونه اي خاص با هم ترکيب کند. اين گونه است که ما با مشاهده يک ساختمان فورا متوجه مبدأ عقل و شعوري مي شويم که در ساختن آن به کار رفته است. 2- راه دوم، حساب احتمالات است. فرض کنيد کتابي علمي که مطالب آن طبق شماره صفحه مرتب شده و داراي 100 برگ مي باشد، در اختيار داريد. اوراق آن را درهم ريخته و پس و پيش سازيد، به طوري که شماره ها و مطالب به صورت نامنظم قرار گيرند. اکنون کتاب را به دست شخص بي سواد و يا نابينايي بدهيد و خواهش کنيد که آن را به صورت اول باز گرداند. به منظور برداشتن برگه اول، يک برگه برمي دارد. ناگفته پيداست که احتمال رسيدن او به اين مقصود، يک احتمال از صد احتمال است. اين برگه را هر چه که هست، کنار مي گذارد؛ برگه ديگري را به احتمال برگه دوم بر مي دارد، احتمال درست از آب در آمدن آن، يک احتمال در نود و نه احتمال است. بنابراين موفقيت او در قرار گرفتن برگه هاي شماره 1 و 2 در پشت سر هم، تقريبا يک احتمال در مقابل ده هزار احتمال است. ميان اين ده هزار احتمال، تنها يک احتمال وجود دارد که در دفعه اول، برگه اول و در دفعه دوم، برگه دوم را بتواند بردارد. همچنين اگر برگه ديگري را به منظور برگه سوم بردارد، احتمال موفقيت آن، يک احتمال در نود و هشت احتمال است. يعني احتمال منظم شدن برگه اول و دوم و سوم، تقريبا يک احتمال در مقابل يک ميليون احتمال است. بنابراين، احتمال موفقيت اين شخص نابينا يا بي سواد در جمع آوري اين کتاب و مرتب کردن آن يک احتمال از عدد يک با بيش از 150 صفر در مقابل آن است. به عبارت ديگر احتمال موفقيت اين شخص نابينا يا بي سواد از روي تصادف، مساوي با صفر است. 1- فرض کنيد تابلوي بسيار زيبا و نقاشي شده اي که مربوط به دو هزار سال پيش بوده است در يکي از حفاري ها به دست آمده است. آيا مي توان احتمال داد که اين تابلوي هنرمندانه بر اثر چرخش ناهماهنگ دست کسي که هيچ گونه اطلاعي از اصول نقاشي نداشته، به وجود آمده است!؟ 2- بدن انساني را در نظر بگيريد. فرض کنيد اين بدن داراي صد جزء است که با صد کيفيت، تشکيل يافته است. هر کدام از اين اجزا با يک حساب دقيق، تنظيم و هر کدام به طور منظم، کار خود را انجام مي دهند. آيا اکنون احتمال به وجود آمدن اين بدن با اين کيفيت از روي تصادف و اتفاق، بر طبق حساب احتمالات، با صفر، مساوي نيست!؟ و آيا مي توان اين موجود منظم و هزاران موجود ديگر را که در سازمان خلقت به چشم مي خورند، به علل بدون شعور و اراده نسبت داد!؟ اساسا موضوع حکايت نظم از وجود يک مبدأ عاقل به اندازه اي روشن است که بعضي آن را از بديهيات شمرده اند تا آنجا که فريد وجدي دانشمند معروف مصري آن را از فطريات، مي داند. از مباحث بالا چهار نتيجه گرفته مي شود که چهار اصل مادي گرايان را که اساس اعتقادات آن ها را تشکيل مي دهد متزلزل مي سازد : 1- نيروي مقتدر و دانا در ماوراء جهان ماده وجود دارد که سازمان هستي را بنا کرده و اداره مي کند. 2- همه حوادث و موجودات را نمي توان به علل طبيعي تقسير کرد. 3- در ساختمان جهان، نقشه صحيح به کار رفته است. بنابراين علت اوليه داراي هدف است. 4- اين دستگاه شگفت انگيز با آن همه ريزه کاري هاي دقيق از روي تصادف به وجود نيامده است و احتمال تصادفي بودن آن مساوي با صفر است. اين اشکال بر برهان نظم ناشى از آنست که گوينده اينها از حدود کاربرد برهان نظم غافل است او پنداشته که همه مسائل الهيات را مى توان از برهان نظم استنتاج کرد، در حالى که برهان نظم تنها ثابت مى کند، که طبيعت و نظام موجود در آن بخود وا گذاشته نيست و قواى طبيعت قواى تسخير شده است و داراى مدبرى است، اما اين که آن مدبر و خالق خود چگونه است آيا محدود است يا نامحدود، ناقص است يا کامل مطلق، آيا کمالش ذاتى است يا کسبى اينها سلسله مسائلى است که با براهين عقلى ديگر قابل تحقيق است، و عقل به خوبى درک مى کند که علت العلل و علت اولى بايد نيازمند و محدود و ناقص نباشد و در غير اين صورت خود نيز معلول و وابسته خواهد بود و هنگاميکه علت العلل( خداوند بزرگ) استقلال وجود، دارد(و واجب الوجود است ديگر معقول نيست که او را نيازمند و محدود بدانيم. نظم شعور را آفريده و يا شعور نظم را؟ پديد آمدن نظم نياز به شعور و ادراک ودانايى دارد و محال است نظم بدون شعور ودانايى بوجود آيد، بنابراين شعور است که مى تواند نظم را بوجود آورد، حال اگر منظور از نظم، نظمى باشد که انسان آنرا بوجود آورده اين نظم نياز به ادراک و شعور دارد و ادراک کار روح است و مغز ابزارى است که روح براى ادراک به آن نيازمند است و اين غلط است که بگوئيم ادراک زائيده مغز است ادراک کار روح است و مغز نقش وسيله و ابزار را دارد. و اگر منظور از نظم، نظم جهان باشد از آنجا که نظم بدون دانايى امکان پذير نيست دلالت مى کند که يک داناى قادر ونيرومندى اين نظم را بوجود آورده است و همان خداست و وقتى گفته مى شود خدا مقصود ذاتى

پربازدیدترین ها