الله و تخت و عرش کجاست؟

متن سوال: 
سلام.در سورة قاف، آيه 16 مي‌فرمايد: «الله از رگ گردن به انسان نزديک‌تر است» و در عين حال در سورة حديد، آية 4 ذکر شده است: «او بر تختش نشسته است». تختي که روي آب بنا شده است و در عين حال به قدري دور است که رسيدن به او هزار و يا پنجاه هزار سال طول مي‌کشد

شبهه الله و تخت و عرش کجاست؟ سلام وقت بخير ? تبيين شبهه در سورة قاف، آيه 16 مي‌فرمايد: «الله از رگ گردن به انسان نزديک‌تر است» و در عين حال در سورة حديد، آية 4 ذکر شده است: «او بر تختش نشسته است». تختي که روي آب بنا شده است[1] و در عين حال به قدري دور است که رسيدن به او هزار و يا پنجاه هزار سال طول مي‌کشد[2]. ? پاسخ در ابتدا بايد يک بحث کلامي را تشريح کنيم و سپس آيات مورد استناد در شبهه را بررسي نماييم. در علم کلام بحثي مطرح است مبني بر اين که خداوند متعال جسم و جسماني نيست و به همين دليل عوارض جسم از قبيل مکان، زمان و ساير ويژگي‌هاي جسم را ندارد. دليل اين مطلب از اين قرار است که براساس برهان‌هاي اثبات وجود خدا، خداوند موجودي است که اصطلاحاً واجب‌الوجود مي‌باشد و واجب‌الوجود نقطه پيدايش تمام هستي است و هر چه در عالم وجود دارد از ناحيه او سرچشمه مي‌گيرد بنابراين هر چه هست از جمله پيدايش زمان و مکان از جانب اوست و خودش هيچ نياز و حاجتي به غير خود ندارد و او خالق زمان و مکان و تمام موجودات عالم است و چنان‌چه به موجودي از موجودات احتياج داشته باشد، ‌خداي عالم و خالق همه هستي نخواهد بود. اين مطلب يکي از محکم‌ترين مباحث عقلي است چنان که در قرآن‌کريم نيز مورد توجه جدي قرار گرفته است. (فَاطِرُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ جَعَلَ لَکُم مِنْ أَنفُسِکُمْ أَزْوَاجاً وَمِنَ الْأَنْعَامِ أَزْوَاجاً يَذْرَؤُکُمْ فِيهِ لَيْسَ کَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ وَهُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ)[3]؛ «شکافنده (و آفريننده) آسمان‏ها و زمين است؛ همسراني از (جنس) خودتان براي شما قرار داد، و از دام‏ها (نيز) جفت‏هايي (قرار داد)، در حالي‌که شما را بدين (وسيله) مي‏آفريند؛ هيچ چيزي مثل او نيست و او شنوا [و] ينا (حقيقي) است». در آية کريمه جمله «ليس کمثله شيء» دلالت دارد بر اين‌که هيچ موجودي مثل و مانند خدا نيست نه در ذات و نه هيچ خصوصيتي از خصوصيات ديگر. چرا که اگر خداوند خصوصيات زماني، مکان و... را مي‌داشت، ‌مثل و شبيه داشت. بنابراين هم عقل با برهان و هم قرآن‌کريم با بيان روشن؛ مکان و زمان و ساير خصوصيات جسماني را از خدا نفي مي‌کنند پس اگر در جايي از قرآن به ظاهر به مطالبي در زمينه مکان و زمان داشتن خدا برخورد کرديم بايد در معناي واقعي و حقيقي آن دقت نماييم. اينک چند مسأله را مورد بررسي قرار مي‌دهيم. الف) مسئله عرش الهي عرش در لغت به معني «سقف» يا «تخت پايه بلند» آمده است. راغب در مفردات گفته است: عرش در اصل به معناي چيزي است که سقف داشته باشد.[4] سپس اين کلمه در مورد تخت قدرت خداوند به عنوان عرش پروردگار به کار رفته است[5]. در مقصود از عرش خدا، مفسران، محدثان و فلاسفه سخن بسيار گفته‌اند؛ گاهي عرش را به معني «علم بي‌پايان پروردگار» و گاهي به معني «مالکيت و حاکميت خدا» و گاهي به معني هريک از صفات کماليه و جلاليه او؛ تفسير کرده‌اند؛ چرا که هريک از اين اوصاف بيانگر عظمت مقام او مي‌باشد، همانگونه که تخت سلاطين نشانه عظمت آن‌ها است. آري خداوند داراي عرش علم، عرش قدرت، عرش رحمانيت و عرش رحيميت است[6]؛ طبق اين تفسيرها، مفهوم عرش بازگشت به صفات ذات پاک پروردگار مي‌کند، نه يک وجود خارجي ديگر[7]. براي درک حقيقت معني عرش، بهترين راه اين است که موارد استعمال آن را در قرآن مجيد دقيقاً مورد بررسي قرار دهيم. 1. استواء بر عرش گاهي در قرآن‌کريم مي‌فرمايد: (ثُمَّ اسْتَوَي‏ عَلَي ‌الْعَرْشِ)[8]. يعني خداوند (بعد از پايان گرفتن خلقت جهان) بر عرش تسلط يافت. در بعضي از آيات پشت سر اين تعبير جمله «يدبّر الامر» و يا تعبيراتي که حاکي از علم و تدبير پروردگار است؛ ديده مي‌شود. بنابراين جملة «ثم استوي علي‌ العرش» کنايه از استيلا و تسلط خدا بر ملک خود و قيامش به تدبير امور آن است به گونه‌اي که هيچ موجود کوچک و بزرگي از قلم تدبيرش ساقط نمي‌شود. و در تحت نظامي دقيق، هر موجودي را به کمال واقعي‌اش رسانيده، حاجت هرصاحب حاجتي را مي‌دهد.[9] اين تعبير در اطلاقات معمولي کلمه عرش به عنوان کنايه از تسلط يک زمام‌دار بر امور کشور خويش به کار مي‌رود. مي‌گوييم: فلان ثلّ عرشه کنايه از اين که قدرتش فرو ريخت، و در فارسي نيز مي‌گوييم: «پايه‌هاي تخت او در هم شکست». 2. تخت الهي بر آب (وَهُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ وَکَانَ عَرْشُهُ عَلَي الْمَاءِ لِيَبْلُوَکُمْ أَيُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَلَئِن قُلْتَ إِنَّکُم مَبْعُوثُونَ مِن بَعْدِ الْمَوْتِ لَيَقُولَنَّ الَّذِينَ کَفَرُوا إِنْ هذَا إِلَّا سِحْرٌ مُبِينٌ)[10]؛ (و او کسي است که آسمان‏ها و زمين را در شش روز [و دوره‏] آفريد؛ و تخت (جهان‏داري و تدبير هستي) او بر آب بود؛ تا شما را بيازمايد که کدامتان نيکوکارتر است؛ و اگر بگويي: «در حقيقت، شما بعد از مرگ، برانگيخته مي‏شويد.» حتماً کساني که کفر ورزيدند مي‏گويند: «اين، جز سحري آشکار نيست»). کلمه عرش گاهي به معني مجموعه جهان هستي است زيرا تخت قدرت خداوند همه اين جهان را فرامي‌گيرد و اما کلمه ماء معناي معمولي آن «آب» است، اما گاهي به هر شيء مايع «ماء» گفته مي‌شود مانند فلزات مايع و امثال آن. با توجه به تفسير اين دو کلمه، معناي آية کريمه اين است که ملک خدا و جهان آفرينش در هنگام خلقت جهان بر آب مستقر بوده است چرا که آب ماده‌ حيات و زندگاني آفرينش است و جهان آفرينش در اثر فعل و انفعلاتي که در تودة آب‌گونه رخ داده است، به وجود آمد.[11] بنابراين جهان هستي و پايه تخت قدرت خدا، نخست بر اين ماده عظيم آب‌گونه قرار داشت و اين همان چيزي است که در آيه‌ 30 از سورة انبياء به آن اشاره شده است. (أَوَلَمْ يَرَالَّذِينَ کَفَرُوا أَنَّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ کَانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَاهُمَا وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ کُلَّ شَيْ‏ءٍ حَيٍّ أَفَلاَ يُؤْمِنُونَ)[12]؛ «آيا کساني که کفر ورزيدند اطلاع نيافتند که آسمان‏ها و زمين پيوسته بودند و آن دو را گشوديم و هر چيز زنده‏اي را از آب قرار داديم؟! پس آيا ايمان نمي‏آورند؟!» حاصل آن‌که تعبير قرار داشتن عرش خدا روي آب کنايه از آن است که ملک خدا در آن روز بر اين آب که ماده حيات است؛ قرار گرفته بود. زيرا عرش مَلِک، ‌مظهر سلطنت اوست و استقرار عرش روي يک چيز يعني قرار داشتن مُلک و سلطنت بر آن چيز[13]. از مجموع تعبيراتي که در مورد عرش به کار رفته است به خوبي مي‌توان نتيجه گرفت که عرش بر معناي مختلف اطلاق شده هر چند ريشه مشترکي دارند[14]. ب) مسئله دوري يا نزديکي خدا به انسان در آياتي از قرآن مسأله دوري يا نزديکي خدا به انسان مطرح شده است. البته چنان‌چه در اول بحث، بيان شد اين دوري يا نزديکي مکاني يا زماني نيست چرا که سنخيتي با پروردگار جهان ندارد بنابراين بايد اينگونه از آيات را مورد بررسي قرار داد تا معناي حقيقي آن‌ها معلوم گردد. 1. نزديک‌تر بودن خدا به انسان از رگ گردن (لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ)[15]؛ «و به يقين، انسان را آفريديم و آنچه را نفسش بدان وسوسه مي‏کند مي‏دانيم و ما از رگ گردن به او نزديک‌تريم». معناي آيه اين است که ما انسان را خلق کرده‌ايم، و ما همواره تا هستي او باقي است از خاطرات قلبيش آگاهيم، و نيز همواره از رگ قلبش به او نزديک‌تريم. در جمله «ونعلم ما توسوس به نفسه» مخفي‌ترين اصناف علم را ذکر کرده که عبارت است از حضور نفساني خفي، تا اشاره کند به اين‌که علم خداي تعالي همه چيز را فراگرفته است. کانه فرموده: ما ظاهر و باطن انسان را و حتي خاطرات قلبيش را خبر داريم و مي‌دانيم. در جمله (وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ) کلمه وريد به معناي رگي است (که از قلب جدا شده) در تمامي بدن منتشر مي‌شود، و خون در آن جريان دارد. معناي جمله اين است که ما به انسان از رگ که در تمامي اعضايش دويده و در داخل هيکلش جا گرفته نزديک‌تريم، آن وقت چگونه به او و به آنچه در دل او مي‌گذرد؛ آگاه نيستيم؟! اين جمله مي‌خواهد مقصود را با عبارتي ساده و قابل فهم اداء کرده باشد وگرنه مسئله نزديکي خدا به انسان مهم‌تر از اين و خداي سبحان بزرگ‌تر از آن است براي اين‌که خداي تعالي نفس آدمي را آفريده و آثاري براي آن قرار داده، پس خداي تعالي بين نفس آدمي و خودنفس و بين نفس آدمي و آثار و افعالش واسطه است، خدا از هر جهتي که فرض شود حتي از خود انسان به انسان نزديک‌تر است، و چون اين معني، معناي دقيقي است که تصورش براي فهم بيشتر مردم دشوار است، لذا خداي‌ تعالي به اصطلاح دست کم را گرفته که همه بفهمند و فرموده: ما از رگ گردن به او نزديک‌تريم، يا در جاي ديگر قريب به اين معني را آورده و فرموده: (وَاعْلَمُوا أَنَّ‌اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ)[16]و[17]. حاصل آن‌که آيه کريمه چنان که از سياق آن بر مي‌آيد مسأله علم الهي را به دقايق و لطائف زندگي بشر عنوان مي‌دارد و هرگز مقصود دوري يا نزديکي زماني و مکاني نيست. 2. دور بودن خدا از انسان از ظاهر برخي آيات قرآن، گمان مي‌شود که خدا از انسان بسيار دور است. اول) (يُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَي الْأَرْضِ ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ کَانَ مِقْدَارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ)[18]؛ «کارها را از آسمان تا زمين تدبير مي‏کند؛ سپس در روزي که مقدار آن هزار سال است از آنچه شما مي‏شماريد، به سوي او بالا مي‌رود». مقصود اين که: خداوند امور اين جهان را از مقام قرب خود به سوي زمين تدبير مي‌کند. به تعبير ديگر، خداوند تمام هستي را از آسمان گرفته تا زمين، زير پوشش تدبير خود قرار داده است، و جز او مدبري در اين جهان وجود ندارد. سپس مي‌افزايد: تدبير امور در روزي که مقدار آن هزار سال از سال‌هايي است که شما مي‌شماريد، به سوي او باز مي‌گردد. در اين باره که مراد از سماء در آية کريمه دو احتمال داده شده است: الف ـ به قرينه جمله «ثم يعرج اليه» مراد از سماء مقام قربي است که زمام همه امور به آنجا ختم مي‌شود نه آسمان که به معني جهت بالا و يا ناحيه‌اي از نواحي عالم جسماني است، براي اين که قبلاً فرمود: (تدبير امر مي‌کند که آسمان تا زمين): آنگاه فرمود: (سپس به سوي او عروج مي‌کند)، پس معلوم مي‌شود عروج به سوي او از همان طريقي است که از آن نازل شده است. ب: مراد از سماء همين آسمان باشد به اين معني که محل تدبير امور زمين آسمان است و خدا که محيط به هر چيزي است تدبير زمين را از آن موطن نازل مي‌کند‌ که البته اين معناي دوم با فهم نزديک‌تر است چون جمله: (وَأَوْحَي‏ فِي کُلِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا)[19] با آن سازگارتر است. اما معناي جمله (فِي يَوْمٍ کَانَ مِقْدَارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ) چه به احتمال اول و چه به احتمال دوم اين است که خداي تعالي تدبير نامبرده را در ظرفي انجام مي‌دهد که اگر با مقدار حوادث زمين تطبيق شود با هزار سال از سال‌هايي که شما ساکنان زمين مي‌شماريد برابر مي‌گردد، چون مسلم است که روز و شب و ماه و سالي که ما مي‌شماريم بيشتر از عمر خود زمين نيست[20]. حاصل آن‌که آيه‌ مذکور هرگز درصدد بيان فاصله زماني يا مکاني بين خدا و انسان يا خدا و زمينيان نيست بلکه در صدد تقريب به ذهن کردن طول زمان قيامت است که تدبير در يک روز اما روزي که بسياري طولاني است؛ انجام مي‌گيرد. دوم) (تَعْرُجُ الْمَلاَئِکَةُ وَالرُّوحُ إِلَيْهِ فِي‌‌‌ يَوْمٍ‌ کَانَ مِقْدَارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ)[21]؛ «فرشتگان و روح، در روزي که مقدارش پنجاه هزار سال است، به سوي او بالا مي‏روند». مقصود از اين آيه نيز اين است که در روزي که مقدارش به حساب زمان ما، پنجاه هزار سال است (يعني همان روز قيامت)؛ ملائکه و روح به سوي خدا عروج مي‌کنند[22]. نتيجه: خداي متعال جسم نيست و زمان و مکان ندارد و همه جا حضور دارد و تعبير عرش به معناي تخت براي نشان دادن عظمت و قدرت و احاطه اوست و مقصود از هزار و پنجاه هزار سال نزديک به ذهن کردن زمان قيامت است نه فاصله خدا تا انسان. منابعي براي مطالعه بيشتر 1. تفسير نمونه، ج2، ص272ـ 296؛ ج 6، ص 204 و 205؛ ج 9، ص 24 ـ 26؛ ج 13، ص 160؛ ج 14، ص 297 و 298؛ ج 20، ص 35 ـ 38. 2. تفسيرالميزان، ج 8، ص 156ـ 158 و162ـ167؛ ج10، ص10؛ ج 11، ص 76 ـ 100. قاموس قرآن، سيد علي اکبر قريشي، ج 4، ص 316 ـ 323. [1]. هود / 7. [2]. سجده / 5 و معارج / 4. [3]. شوري / 11 و همچنين ر.ک: اسراء / 111؛ فرقان / 2؛ انعام / 163. [4]. راغب اصفهاني، مفردات، ذيل کلمه عرش (با تلخيص)؛ ابن منظور، لسان العرب، ج 6، ص 313. [5]. مکارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، ج 9، ص 26. [6]. ر.ک: مکارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، ج20، ص 35 و نيز ر.ک: علامه طباطبايي، سيد محمد حسين، الميزان، ج 8، ص 166. [7]. همان. [8]. اعراف / 54؛ يونس / 3؛ رعد / 2؛ فرقان / 59؛ سجده / 4 و حديد / 4. [9]. علامه طباطبايي، سيد محمد حسين، الميزان، ج 8،‌ ص 157. [10]. هود / 7. [11]. توضيح اين که: جهان هستي در آغاز آفرينش به صورت مواد مذابي بود (يا گازهاي فوق‌العاده فشره که شکل مواد مذاب و مايع را داشت). سپس در اين توده آبگونه حرکات شديد و انفجارات عظيمي رخ داد،‌ و قسمت‌هايي از سطح آن پي در پي به خارج پرتاب شد، اين تصال و به هم پيوستي به انفصال و جدايي گراييده و کواکب، سيارات و منظومه‌ها يکي بعد از ديگري تشکيل شدند. ر.ک: مکارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، ج 9، ص 26. [12]. انبياء / 30. [13]. مکارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، ج 9، ص 26 و 27 و ر.ک: علامه طباطبايي، سيد محمد حسين، الميزان، ج 10، ص 155 و 156؛ فضل الله، سيد محمد حسين، من وحي القرآن، ج 12، ص 18 و 19؛ سبزواري نجفي، محمد بن حبيب الله، ارشاد الاذهان في تفسير القرآن، ص 227. [14]. مکارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، ج 20، ص 37. [15]. ق/ 16، در زمينه نزديک بودن خدا به انسان. ر.ک: بقره / 186؛ هود / 61 و واقعه / 88. [16]. انفال / 24؛ «و بدانيد که خدا ميان مرد و دلش حايل مى‏شود». [17]. علامه طباطبايي، سيد محمد حسين، الميزان، ج 18، ص 347؛ و نيز ر.ک: طبرسي، فضل بن حسن، مجمع البيان، ج 9، ص 216؛ مکارم شيرازي، ناصر، ‌تفسير نمونه، ج 22، ص 253 ـ 255؛ قريشي، سيد علي اکبر، احسن الحديث، ج 10، ص 307 و 308. [18]. سجده / 5. [19]. فصلت / 12. [20]. علامه طباطبايي، سيد محمد حسين، ج 16، ص 248 (با تلخيص؛ طوسي، محمد بن حسن، التبيان، ج 8، ص 294؛ طيب، سيد عبدالحسين، اطيب البيان، ج 10، ص 447. [21]. معارج / 4. [22]. يک سؤال: در آيه اول (سجده/ 5) مدت اين روز هزار سال بيان شده بود اما در اين آيه (معارج / 4) مدت آن پنجاه هزار سال بيان شده است. چگونه اين دو قابل جمع خواهد بود. پاسخ اين سؤال در حديثي که در امالي شيخ طوسي آمده از امام صادق7 ذکر شده است. از امام صادق7 حکايت شده که فرمودند: «إن في القيامة خمسين موقفاً، کل موقفٍ مثل الف سنة مما تعدون، ثم تلاهذه الآيه في يوم کان مقداره خمسين الف سنة». ... در قيامت پنجاه موقف (محل توقف براي رسيدگي به اعمال و حساب) است که هر موقفي به اندازه يک هزار سال از سال‌هايي است که شما مي‌شماريد، سپس اين آيه را تلاوت فرمود: در روزي که مقدارش پنجاه هزار سال است. (مکارم‌شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، ج 17، ص‌131. همين احتمال در تفسير الميزان، ج 16، ص 389 به عنوان احتمال قريب به ذهن ذکر شده است) البته اين تعبيرات، ‌منافاتي با اين مطالب نيز ندارد، که عدد هزار و پنجاه هزار در اينجا عدد شماره‌اي نباشد، بلکه هر کدام براي تکثير و بيان فزوني باشد، يعني در قيامت پنجاه موقف است، که در هر موقفي انسان مدت بسيار زيادي بايد توقف کند. (مکارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، ج 17، ص 131. اين احتمال در تفسير الميزان، ج 16، ص 389 به عنوان احتمال بعيد ذکر شده است)

پربازدیدترین ها