تفاوت بین برتری امامت امام علی(ع) بر خلافت خلفا و دلیل صبر کردن و سکوت ایشان چیست؟

متن سوال: 
تفاوت بين برتري امامت امام علي(ع) بر خلافت خلفا و دليل صبر کردن و سکوت ايشان چيست؟

پرسش شما شامل دو قسمت اساسى ميباشد : در پاسخ سئوال اول ميگوييم : با توجه به نص صريح قرآن کريم حکومت بر مردم تنها به خداى متعال اختصاص دارد : « ان الحکم الا لله » ( 57 انعام - 40 يوسف ) . به نظر قرآن کريم تنها خداى متعال و کسانى که از جانب او به حکومت منسوب باشند صلاحيت حکمرانى و امامت مردم را دارا هستند : اتبعوا ما انزل اليکم من ربکم و لا تتبعوا من دونه اولياء ( 3 اعراف ) فلا و ربک لا يؤمنون حتى يحکموک فيما شجر بينهم ثم لا يجدوا فى أنفسهم حرجا مما قضيت و يسلموا تسليما ( 65 نساء ) قرآن کريم همانگونه که ولايت خداى متعال را ولايت نور ميداند ، ولايت هر حاکمى که از جانب خداى متعال به حکومت نصب نشده باشد را ولايت طاغوت ميداند که موجب ورود از نور به ظلمات است : الله ولى الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور والذين کفروا اوليائهم الطاغوت يخرجونهم من النور الى الظلمات . . . ( 257 بقره ) لذا در حديثى از امام صادق عليه‌السلام آمده است : لا دين لمن دان بولايه إمام جائر ليس من الله . يعنى کسى که به امامت امام جائرى که از جانب خداى متعال منصوب نگشته گردن نهد دين ندارد ( اصول کافى ج 1 ص 375 ) بنابراين مهمترين عامل ديندارى و اولين وظيفه هر مسلمان اين است که در هر زمان امام زمان خود را بشناسد و تحت امامت او اسلام را اقامه نمايد . در حديثى که به تواتر از شيعه و سنى نقل شده است پيامبر اکرم فرمودند : من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميته جاهليه . اين به آن معنى است که شناخت امام و ولى خدا در هر زمان از نماز و روزه و ساير واجبات مهم تر است . به عقيده ما شيعيان ، بنابر آيات و روايات بسيارى به دستور خدا و نصب پيامبر ، جانشينى پيامبر اکرم و رهبرى امت بعد از وفات ايشان به عهده اميرالمومنين على عليه السلام گذاشته شده است و هر کس که غير از ايشان در اين جايگاه قرار گرفته باشد اولا غاصب و ثانيا مصداق بارز طاغوت است ، چون بر خلاف نص و انتصاب الهى خود را در اين جايگاه نشانده است ، و ولايت چنين امامى موجب حرکت از نور به سمت ظلمات است . چنانچه در تاريخ به وضوح ديديم که جريانى که ولايت و امامت اميرالمومنين را غصب کرد به جايى رسيد که در حکومت شوم بنى اميه ، به حکمرانى افراد فاسقى چون يزيد و بنى مروان تن داد که از اسلام جز اسمى باقى نگذاشتند و جامعه اسلامى را به انحطاط کشيدند . پس انسانى که طالب حرکت به سمت نور ولايت خداى متعال است در مسئله امامت دقت ميکند تا حق را طبق دستور خداى متعال و پيامبر اکرم دريابد و با طاعت امام به حق مسير نور را بپيمايد . کوتاه کلام آنکه اشتباه در مسئله امامت اشتباه بزرگى است که موجب پيمودن راه خطا در همه اعمال و رفتارهاى زندگى است . اما سئوال دوم : چرا امير مومنان ( ع ) در آن شرائط سکوت اختيار نموده و دست به شمشير نبردند ؟ علّتش اين است که اگر حضرت دست به شمشير مى بردند ، امّت نو پاى اسلام دو گروه بالفعل مى شدند و جنگ بين امّت اسلام در مى گرفت و مسلمين شروع به کشتن همديگر مى کردند و اين در حالى است که امپراطورى روم و ايران نيز مترصّد فرصتى بودند تا اسلام نوپا را واژگون سازند . لذا رسول خدا ( ص ) حتّى در آخرين روز عمر خويش نيز مى خواست لشکرى به سوى روم بفرستد تا به مرزها يورش نياورند . در اين شرائط ، امير مومنان ( ع ) مانده بود بين دو امر مهمّ يکى دفاع از خود و خاندانش و خلافت اسلامى ، و ديگرى حفظ اصل دين و وحدت امّت اسلامى . و البته حضرت دومى را بر اوّلى ترجيح مى داد ، در عين اينکه چشم پوشى از اوّلى نيز براى مرد غيورى چون مولى على ( ع ) بسيار گران بوده . لذا آن حضرت وضع خود را در آن شرائط بغرنج چنين توصيف مى فرمايد : « آگاه باشيد ! به خدا سوگند ! ابوبکر ، جامه ى خلافت را بر تن کرد ، در حالى که مى‌دانست جايگاه من نسبت به حکومت اسلامى ، چون محور آسياب است به آسياب که دور آن حرکت مى‌کند . او مى‌دانست که سيل علوم از دامن کوهسار من جارى است ، و مرغان دور پرواز انديشه‌ها به بلنداى ارزش من نتوانند پرواز کرد . پس من رداى خلافت را رها کرده و دامن خود جمع نموده از آن کناره گيرى کردم و در اين انديشه فرو رفتم که آيا با دست تنها و بدون يار و ياور براى گرفتن حق خود به پاخيزم ؟ يا در اين محيط خفقان‌زا و تاريکى که به وجود آوردند ، صبر پيشه سازم ؟ شرائطى که پيران را فرسوده ، جوانان را پير ، و مردان با ايمان را تا قيامت و ملاقات پروردگار ، اندوهگين نگه مى‌دارد ! در اين اوضاع ، پس از ارزيابى درست ، صبر و بردبارى را خردمندانه‌تر ديدم . پس صبر کردم در حالى که گويا خار در چشم و استخوان در گلوى من مانده بود و با ديدگان خود مى‌نگريستم که ميراث مرا به غارت مى‌برند . . . . » ( نهج البلاغه ، خطبه 3 ) بلى امير مومنان پهلوان بود ، امّا هنر بزرگش کندن دروازه ى قلعه ى خيبر نبود ، بلکه هنرش اين بود که عقلش بر احساساتش حکومت مى کرد . هنر امير مومنان اين است که فقط به رضاى خدا کار مى کند نه به رضاى خود . و مى داند که خداوند متعال نمى خواهد اصل اسلام و وحدت جامعه نابود گردد . و مى داند که اگر دست به شمشير ببرد اوّلاً اختلاف در ميان امّت بالا خواهد گرفت و کشور نوپاى اسلامى نابود خواهد شد . ثانياً حتّى اگر با چنين قيامى به حکومت مى رسيد ، باز مردم او را به عنوان خليفه ى الهى رسول خدا قبول نمى کردند بلکه مى گفتند : على چنان طمع دنيا داشت که به خاطر آن حاضر شد کشت و کشتار راه بيفتد . در حالى که آن حضرت مى خواست به عنوان خليفه ى تعيين شده از طرف خدا مطرح شود چرا که خلافت او را رسول خدا ( ص ) از طرف خدا اعلام نموده بود . پس نبايد چهره ى خلافت حقّ با عملکرد نسنجيده مخدوش مى شد . چرا که امامت از اصول ديانت است . بعد از جريان سقيفه و غصب شدن خلافت توسّط ديگران ، عبّاس و ابوسفيان خدمت حضرت آمده و گفتند : اگر بخواهى ما با تو بيعت مى کنيم . حضرت در پاسخ به آنها و جمع حاضر فرمودند : « أَيُّهَا النَّاسُ شُقُّوا أَمْوَاجَ الْفِتَنِ بِسُفُنِ النَّجَاهِ وَ عَرِّجُوا عَنْ طَرِيقِ الْمُنَافَرَهِ وَ ضَعُوا تِيجَانَ الْمُفَاخَرَهِ أَفْلَحَ مَنْ نَهَضَ بِجَنَاحٍ أَوِ اسْتَسْلَمَ فَأَرَاحَ هَذَا مَاءٌ آجِنٌ وَ لُقْمَهٌ يَغَصُّ بِهَا آکِلُهَا وَ مُجْتَنِى الثَّمَرَهِ لِغَيْرِ وَقْتِ إِينَاعِهَا کَالزَّارِعِ بِغَيْرِ أَرْضِهِ . فَإِنْ أَقُلْ يَقُولُوا حَرَصَ عَلَى الْمُلْکِ وَ إِنْ أَسْکُتْ يَقُولُوا جَزِعَ مِنَ الْمَوْتِ هَيْهَاتَ بَعْدَ اللَّتَيَّا وَ الَّتِى وَ اللَّهِ لَابْنُ أَبِى طَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْىِ أُمِّهِ بَلِ انْدَمَجْتُ عَلَى مَکْنُونِ عِلْمٍ لَوْ بُحْتُ بِهِ لَاضْطَرَبْتُمْ اضْطِرَابَ الْأَرْشِيَهِ فِى الطَّوِىِّ الْبَعِيدَه اى مردم ! امواج فتنه‌ها را با کشتى‌هاى نجات درهم بشکنيد ، و از راه اختلاف و پراکندگى بپرهيزيد ، و تاجهاى فخر و برترى جويى را بر زمين نهيد ، رستگار شد آن کس که با ياران به پاخاست ، يا کناره گيرى نمود و مردم را آسوده گذاشت . اين گونه زمامدارى نمودن ، چون آبى بد مزّه و لقمه‌اى گلوگير است ، و آن کس که ميوه را کال و نارس بچيند ، مانند کشاورزى است که در زمين ديگرى کشت و کار کند . من در شرائطى قرار دارم که اگر سخن بگويم ، مى‌گويند بر حکومت حريص است ، و اگر خاموش باشم ، مى‌گويند : از مرگ مى‌ترسيد ! ! هيهات ! من و ترس از مرگ ؟ ! پس از آن همه جنگها و حوادث ناگوار ؟ ! سوگند به خدا ، انس و علاقه ى فرزند ابى طالب به مرگ در راه خدا ، از علاقه ى طفل به پستان مادر بيشتر است ! بلکه اين سکوت را برگزيدم ، چون از علوم و حوادث پنهانى اطّلاع دارم که اگر آنها را باز گويم مضطرب گشته و به خود مى لرزيد ، همچون لرزيدن ريسمان در چاه‌هاى عميق . » ( نهج البلاغه ، خطبه 5 ) اگر در اين دو فقره از کلام اميرمومنان ( ع ) خوب بينديشيد و جوانب آن را با بصيرت بکاويد راز سکوت امير مومنان ( ع ) را در آن شرائط به دست مى آوريد .

پربازدیدترین ها