رابطة علم و دین چگونه است؟

متن سوال: 
رابطة علم و دين چگونه است؟

هر چند بحث ما در مورد قرآن و علوم تجربي است، اما ناچاريم بحث را به طور عام که شامل همه‌ مباحث ديني شود (رابطه‌ علم و دين) مطرح کنيم و مطلب را محدود به دين، يا کتاب خاص نکنيم، ولي در پايان به نتيجه‌اي مطابق با رابطه‌ي قرآن با علم، دست پيدا خواهيم کرد. هر چند اين يک بحث گسترده است و خود مي‌تواند موضوع يک کتاب، قرار گيرد، ولي ما به طور اختصار، در حدي که بتواند در اين بحث راه‌گشا باشد به آن مي‌پردازيم. مقدمه، در طول اعصار و قرون متمادي، دانشمندان ديني و عالمان از هم جدا نبودند و گاه يک نفر، فيلسوف، متکلم، شاعر، اديب، فقيه و پزشک بود؛ پس نتيجه علمي اين شيوه، اختلاط علوم و موضوعات آن‌ها و گاهي اظهار نظر هر کدام، به جاي ديگر بود. کم‌کم با گذشت زمان، علوم و فلسفه، از دين جدا شدند، ولي حوزه‌هاي مشترک و مختص هرکدام معين نشد و رابطه دقيق آن‌ها در هاله‌اي از ابهام، قرار گرفت و اين بود که دانشمندان مختلف (فلاسفه، متکلمان، مفسران و دانشمندان علوم‌تجربي) سعي کردند تا مرزبندي دقيق علوم‌تجربي، با دين را روشن کنند و در اين راه، زحمات فراوان کشيده شده و نظرات گوناگون داده شد و بعضي با دلسوزي و داعيه نجات فلسفه يا دين يا علوم تجربي وارد ميدان شدند. ما به طور اختصار نظريات آن‌ها را بررسي خواهيم کرد. در رابطه‌ علم و دين بايد دو مبحث از همديگر مجزا شود: اول: بحث از اصل ارتباط و نوع ارتباط (بحث نظري). دوم: بحث از تأثير و تأثرات علم و دين در يکديگر (بحث عملي). و ما اکنون در مقام اول بحث، هستيم و تأثير و تأثرات علم و دين را، در ادامه همين فصل بررسي مي‌کنيم. اگر بخواهيم بر اساس يک تقسيم صحيح (بر اساس حصر عقلي) سخن برانيم بايد اين طور بگوييم: احتمالاتي که در مورد رابطه علم و دين مي‌تواند گفته شود عبارتند از: پس ما از چهار نوع رابطه بين علم و دين، مي‌توانيم سخن بگوييم: الف. تداخل علم و دين (نظريه متکلمان و مفسران قديمي مسلمان و مسيحي)؛ ب. تعارض علم و دين (نظريه حاکم در اروپا از اواخر قرون وسطي تاکنون)؛ ج: جدايي مطلق علم و دين (نظريه‌اي که با کانت شروع شد و هنوز ادامه دارد)؛ د. سازگاري علم و دين (نظريه مطلوب که به نظر ما صحيح است). اکنون به بررسي تفصيلي نظريه‌هاي چهارگانه در رابطه‌ علم و دين مي‌پردازيم: (c) الف. تداخل علم و دين بعضي بر اين باورند که موضوع علوم تجربي (طبيعت) بخشي از موضوع دين است، چون دين از طرف خداست و حق اظهارنظر در مورد همه‌چيز، حتي مسائل علوم‌تجربي را دارد. پس دانشمندان علوم‌تجربي بايد، تبعيت کامل از دين داشته باشند و در حقيقت، موضوع تحقيق خود را از دين اخذ کنند و در چهارچوب آن آزمايش و پيشرفت نمايند و اگر تحقيقات آنان، نتايج مخالفي با دين داشت آن را قبول نکنند؛ زيرا تجربه‌ي بشري ظني و خطاپذير است اما وحي الهي خطاناپذير است. مثال: اگر زيست‌شناسان، تصميم به تحقيق در باب انسان و مراحل تکامل او دارند، اول بايد نظر دين را بررسي کنند و اگر دين به آن‌ها گفت: که انسان بدون مقدمه و مراحل تکامل، خلق شده است، نبايد ديگر به دنبال تحقيق تکامل انسان از حيوانات قبلي باشند، بلکه در دايره ثبات انواع (فيکسيسم) بررسي و تحقيق کنند. اين نظريه در جهان مسيحيت، در دوران قرون وسطي خود را نشان داد و عملاً طبق آن عمل مي‌کردند و اگر يکي از دانشمندان، برخلاف معارف کتاب مقدس، نظريه يا تئوري يا قانون علمي ابراز مي‌کرد، او را محاکمه مي‌کردند و مي‌بينيم که گاليله را به جرم اين که قائل به حرکت زمين است، محاکمه کردند؛ زيرا اين نظريه مخالف نصوص کتاب مقدس است[1]. در بين مسلمانان کساني که معتقدند، همه‌ي علوم بشري از ظواهر آيات قرآن قابل استخراج است، نظرشان در نهايت به همين مسأله منتهي مي‌شود؛ از آن‌جا که دانشمند علوم تجربي، مي‌تواند به جاي تجربه و تحقيق مسائل علمي، آن‌ها را از قرآن برداشت کند، چون همه چيز در قرآن هست و اين قرآن است که معين مي‌کند، نتيجه‌ي مسائل طبيعي به کجا منتهي مي‌شود؛ و نيز برخي از معاصران که معتقدند علوم زير مجموعه دين است چرا که علم، ميوه‌ي عقل است و عقل يکي از منابع دين است و نيز کساني که معتقدند علم جزيي از دين است چون دين تشويق به علم مي‌کند[2]. بررسي: مبناي اين سخن مخدوش است چون ظواهر قرآن، اصول علوم و معارف ديني مربوط به هدايت بشر را شامل مي‌شود و هر چند اشاراتي به علوم طبيعي دارد، اما علوم طبيعي را با تمام جزئيات، بيان نمي‌کند و درصدد بيان آن‌هم نيست. اما در جهان مسيحيت، با گذشت زمان به اين نتيجه رسيدند که کتاب مقدس، وحي الهي نيست که ادعا کنند تحريف نشده است، بلکه نتيجه افکار نويسندگان و برداشت‌هاي آنان است؛ و از طرف ديگر، نمي‌توان علوم‌تجربي را در چهارچوب موضوعات و احکام ديني محدود و منحصر کرد، چراکه پيشرفت علوم متوقف و يا کند مي‌شود. علاوه بر اين‌که منبع بودن عقل بدان معنا نيست که هر چه از طريق عقل و ميوه‌هاي آن (مثل علم) به دست آمد عين دين است بلکه اين مطلب فقط در احکام کلي و قطعي عقل جاري است (کلّما حکم به العقل حکم به الشرع) اما در مورد جزئيات به ويژه جزئياتي که با عقل تجربي کشف مي‌شود نمي‌توان حکم قطعي کرد و در عصر ما در مباحث فلسفه‌ علم، نظريه ابطال‌پذيري علوم‌تجربي حاکم است نه اثبات‌پذيري، پس نمي‌توان همه جزئيات علوم‌تجربي اثبات شده را قطعي و احکام کلي دانست تا جزيي از دين شود. تشويق قرآن و دين به کاوش در امور علمي نيز مستلزم آن نيست که همه علوم تجربي جزيي از دين باشد. اصولاً معيار اين‌که چيزي جزيي از اعتقادات ديني (مثل توحيد و نبوت و معاد) يا عبادات واجب و مستحب و امور اخلاقي دين به شمار رود، اما هر موضوعي که در دين مورد تشويق قرار گرفت حتماً جزئي از دين نيست. براي مثال قرآن انسان را تشويق مي‌کند به شتر نگاه کند (أَفَلاَ ينظُرُونَ إِلَي‌ الْإِبِلِ کَيفَ خُلِقَتْ)[3]. آيا اين بدان معناست که موضوع شتر جزئي از دين است؟ يا جانورشناسي و زيست‌شناسي جزئي از دين است؟ بله، از اين آيه استفاده مي‌شود که تفکّر در طبيعت مطلوب دين است تفکري که در راستاي خداشناسي قرار گيرد اما آيا هرگونه تفکر در طبيعت و زيست‌شناسي بدون هدف و جهت و يا حتي تفکر در طبيعت که منتهي به قتل عام انسان‌ها شود (مثل ساختن بمب اتم) جزيي از دين است؟ (d) ب. تعارض کامل بين علم و دين طبق اين نظر، علم و دين سرسازگاري ندارند و هرکس بايد يکي را انتخاب کند؛ زيرا هرچه که علوم‌تجربي پيشرفت بيشتري مي‌کند، تضاد بيشتري با کتاب‌هاي مقدس پيدا نموده و قضاياي يقيني ديني را باطل مي‌سازد. پس تعارض واقعي بين علم و دين وجود دارد. براي مثال: نظريات گاليله ثابت‌بودن زمين را که درنظر مسيحيان مسلم بود، باطل کرد و نظريه تکامل داروين، داستان خلقت آدم را بي‌اعتبار ساخت و به همين ترتيب تحقيقات تاريخي، موجب شد در وحي‌بودن کتاب مقدس شک ايجاد شود و يا غلط بودن تواريخ آن‌ها را ثابت کند[4] و اين نظريه تا آن‌جا پيشرفت کرد که دين را افيون بشر دانستند و حتي مکتب‌هايي مانند مارکسيسم در روسيه (شوروي‌سابق) مسلط شدند و سعي در براندازي دين کردند. نمونه‌اي از اين تعارض، در قرون وسطاي اروپا و دادگاه‌هاي تفتيش عقايد تبلور يافت. (e) بررسي اين تعارض، ريشه در اروپا و برخوردهاي مسيحيان با دانشمندان علوم تجربي دارد. بهتر بگوييم اين مسأله ريشه در تحريفاتي دارد که در کتاب مقدس، صورت گرفته است و مطالبي خلاف علم و حکمت، در تورات و انجيل داخل شده است و يا داستان‌هاي ساختگي، به عنوان وحي قلمداد شده و بعد از گذشت چند قرن و کشفيات جديد، بطلان آن‌ها اثبات شد و لذا دانشمندان مسيحي، براي حفظ هويت و اعتبار خود و کليسا سعي کردند هر مطلب علمي را که با محتويات کتاب مقدس مطابقت ندارد طرد کنند و يا گوينده‌ آن را محاکمه و مجازات کنند. اين مسأله ربطي به قرآن و اسلام ندارد؛ زيرا اسلام نه تنها با مطالب و کشفيات علمي تضادي ندارد، بلکه هرچه علوم‌بشري پيشرفت مي‌کند، حقايق قرآن آشکارتر مي‌شود. (f) اقسام تعارض علم و دين اول: تعارض واقعي علم و دين اين تعارض بدين معنا است که گوهر و ذات علم، با دين ناسازگار است و حتي علم و دين در کنار هم جمع نمي‌شوند؛ پس يک انسان نمي‌تواند هم متدين و هم دانشمند باشد و ناچار است، يکي از اين دو راه را انتخاب کند و به عبارت ديگر تعارض واقعي به اين معناست که دو گزاره‌ي ديني و علمي، هر دو قطعي باشند؛ يعني دليل ديني يک نصّ قرآني باشد و دليل علمي يک مطلب اثبات شده، همراه با دليل عقلي و با هم تعارض کامل داشته، به طوري که قابل برطرف شدن نباشد. تعارض واقعي بين علم و دين وجود ندارد، بلکه اين نوع تعارض محال است، چرا که مستلزم تناقض مي‌شود چون مثلاً گزاره‌هاي قطعي علم و قرآن هر دو واقع نماست و واقع، يکي بيشتر نيست، پس نمي‌شود هم الف ب باشد و هم الف ب نباشد. دوم. تعارض ظاهري بين علم و دين اين قسم از تعارض بدين معناست که اگر چه گوهر علم و دين تعارض واقعي و حقيقي ندارند، اما گاهي ظواهر ديني، با نظريات علوم، متعارض به نظر مي‌رسد؛ زيرا بعضي از دانشمندان علوم تجربي، نظريه‌هاي اثبات نشده علوم را قطعي مي‌انگارند و هنگامي که مثلاً ملاحظه کردند يک نظريه‌ علمي، با آيات قرآن ناسازگار است فکر مي‌کنند که علم و دين متعارض هستند. از طرف ديگر، بعضي مفسران يا متکلمان ديني، در فهم مطالب دين خطا مي‌کنند و فهم خود را قطعي و صحيح مي‌انگارند و گاهي اين برداشت ديني، با نظريات و مطالب علوم تجربي، در تعارض قرار مي‌گيرد و علم و دين را متعارض مي‌پندارند. اين نوع از تعارض علم و دين پذيرفته است و در اديان الهي، نمونه‌هاي بسيار و راهکار دارد. در اين‌جا براي توضيح بيشتر مطلب، به بررسي اجمالي احتمالات، در رابطه علم و دين مي‌پردازيم[5] زيرا بررسي احتمالات رابطه احکام ديني، با نتايج علوم تجربي براي رفع توهم تعارض علم و دين مفيد است. در اين مورد سه احتمال قابل تصور است: الف. احکام ديني علم‌پذير: يعني مطالبي که در قرآن يا روايات وجود دارد و علوم هم آن‌ها را اثبات کرده است. براي مثال: چيزهايي که در اسلام نجس و خوردن آن حرام شمرده شده است عموماً از لحاظ بهداشتي، براي انسان مضر شناخته مي‌شود و پزشکان و متخصصان بهداشت ما را به دوري از آن‌ها توصيه مي‌کنند[6]. پس در اين مورد تطابق کامل، بين احکام ديني و علمي وجود دارد و شايد بيشتر موارد احکام اسلام، از اين نوع است. ب. احکام ديني علم‌ستيز: يعني مطالبي در قرآن وارد شده باشد و با نظريات يا قطعي‌ات علمي، ناسازگار بوده و بلکه در تضاد باشد. براي مثال: قرآن مي‌فرمايد ما هفت آسمان داريم[7]، ولي فرض کنيد علوم کيهان‌شناسي ثابت مي‌کنند که صدها کهکشان، در جهان وجود دارد که يکي از آن‌ها، کهکشان راه شيري است و در اين کهکشان هم صدها منظومه وجود دارد که يکي از آن‌ها منظومه‌ شمسي ماست؛ پس ظاهر آيات با اين مطلب علمي ناسازگار است؛ زيرا اگر آسمان را به معناي يک کهکشان بگيريم، تعداد آسمان‌ها زيادتر از هفت عدد است و اگر همه کهکشان‌ها را يک آسمان فرض کنيم، از هفت عدد کمتر است. اين موارد، چند نوع قابل طرح و پاسخ‌گويي است و به عبارتي چند احتمال به اين شرح وجود دارد: اولاً علوم تجربي، قطع مطابق واقع به ما نمي‌دهد و چنين ادعايي هم ندارد، بلکه خطاپذير است و به قول برخي از دانشمندان افسانه‌هاي مفيد است؛ بنابراين عقل به ما حکم مي‌کند که دليل قطعي (ظاهر قرآن) را بر دليل ظني (قانون علمي) ترجيح دهيم و تجربه‌ي تاريخي هم ثابت کرده است که همين راه صحيح است؛ زيرا در موارد متعدد، نظريات علمي که قرن‌ها بر جهان علم و افکار دانشمندان حاکم بود، با ظهور وسايل تازه و کشفيات جديد باطل شد که نمونه آن را در هيئت بطلميوسي و يا نظريه ثابت‌بودن خورشيد، مي‌بينيم که پس از قرن‌ها از اعتبار افتاد ولي قرآن بر خلاف هر دو نظريه، قرن‌ها ايستاد و با صراحت حرکت خورشيد و زمين را خبر داد[8]. ثانياً اگر يک نظريه علمي، با ضميمه شدن به دليلي ديگر (مانند حکم عقل) به مرحله قطع و يقين رسيد. اين مسأله به تعارض عقل و دين برگشت مي‌کند (و از مسئله تعارض علم و دين خارج مي‌شود) و احکام عقلي، با احکام ديني تعارض ندارد؛ بلکه اگر تعارضي بين يک حکم عقلي و يک حکم ديني به نظر آيد، داراي يکي از دو احتمال است: نخست احتمال دارد در مقدمات دليل عقلي، خطايي صورت گرفته باشد که با ظاهر آيات معارض شده است. احتمال دوم اين‌که ظاهر آيه با حکم شرعي مراد نباشد؛ بنابراين با قرينه حکم عقل در ظاهر آيه تصرف مي‌کنيم. مثال: در آياتي که مي‌فرمايد: «آسمان‌ها هفت‌گانه است»؛ اگر ما يک دليل علمي قطعي (استقراء تجربي همراه با ضميمه‌ دليل عقلي) پيدا کرديم که صدها آسمان داريم يا يک آسمان بيشتر نداريم، تعارض دليل عقلي و شرع شده است، از اين‌رو در ظاهر دليل شرعي، با کمک قرينه عقلي تصرف مي‌کنيم و مي‌گوييم مراد از «هفت» در آيات شريفه تعيين عدد آسمان‌ها نبوده، بلکه بيان کثرت بوده است، چنان‌که در محاورات عرفي مردم هم هفت، صد و هزار... براي بيان کثرت به کار مي‌رود و اين بر مباني روش تفسير عقلي است. به عبارت ديگر تعارض علم و دين به تعارض عقل و دين بر مي‌گردد و تعارض عقل و دين محال است، به سه دليل که به طور خلاصه عبارتند از: 1. خداوند حکيم و عاقل است و حکم خلاف عقل، صادر نمي‌کند. 2. عقل حجت باطني انسان است و با حجت ظاهري پيامبر تعارض ندارد. 3. اصل دين به وسيله‌ي عقل ثابت مي‌شود و اگر حکم عقل، به وسيله نقل باطل شود، اصل دين باطل مي‌گردد[9]. (g) راه‌کار تعارض ظاهري علم و دين ما در اين‌جا چند نوع حکم عقلي و شرعي داريم: در هنگام تعارض دو احتمال وجود دارد: 1. مقدمات دليل عقل خطا باشد. 2. (خطا در فهم دين) يعني ظاهر دين مراد نيست. در اين مورد به عنوان شاهد، کلام بعضي از بزرگان و اساتيد حوزه علميه را مي‌آوريم: آيت الله مشکيني مي‌فرمايد: «در قرآن هرگز چيزي که مخالف عقل و منطق و قطعيت علمي (از طريق مشاهده و تجربه) باشد، وجود ندارد و اگر موضوعي بدين روش و به طور قطع به اثبات رسيد مسلماً قرآن، موافق آن است نه متضاد و مغاير آن، ولي اگر برخلاف واقعيت موضوع گام برداشته باشيم، نهايت امر که نادرست بودن نتيجه تحقيق و اشتباه بودن نظريه معلوم خواهد شد، به خطاي خود در اين‌گونه برداشت و استفاده از قرآن، نيز پي خواهيم برد (مانند هيئت قديم و جديد در علم نجوم)[10]. آيت الله صافي گلپايگاني مي‌فرمايند: «آري، اگر دليل قاطع عقلي، بر خلاف ظاهر دليل نقلي باشد، آن دليل قطعي به منزله قرينه عقليه است براينکه ظاهر آن مراد نيست و آن‌چه ابتدا و بدون توجه به اين قرينه‌از کلام استفاده مي‌شود مقصود نمي‌باشد[11]. آيت الله جعفر سبحاني مي‌فرمايد: «مسأله‌ تعارض علم و دين، اگر بي‌پاسخ بماند دين و دينداري را، زير سؤال برده و آن را متزلزل مي‌سازد. متکلمان مسيحي که ناچارند از کتاب مقدس خود و آيين تثليث دفاع کنند، اين تعارض را پذيرفته و حل آن را، اختلاف قلمروها مي‌دانند. در حالي‌که از نظر متکلمان اسلامي، جريان برخلاف آن است و هرگز (تعارض علم و دين) ممکن نيست و يکي از دو طرف قضيه سست و بي‌پايه است، يا آن‌چه را که دين ناميده‌ايم دين نيست، يا اين‌که علم حالت قطعي ندارد[12]. ج. احکام ديني علم‌گريز: يعني مطالب و احکام تعبدي ديني که در آيات و روايات وارد شده، ولي فراتر از علم است، يعني علوم تجربي، دليلي براي اثبات يا نفي آن ندارد. در اين موارد، ناچاريم که ظاهر احکام شرعي را بپذيريم و به آن متعبد شويم؛ زيرا معارف و علوم بشري، در حال رشد و کمال است و هنوز به انتهاي کمال خود نرسيده است، بنابراين نمي‌توان با صرف نبودن دليل مساعد علمي، يک حکم شرعي را تخطئه کرد. و اين مورد در طول تاريخ اديان الهي، نمونه‌هاي بسياري داشته است که يک حکم شرعي صادر مي‌شد و بسياري از دانشمندان، از فهم آن قاصر بودند و بعد از قرن‌ها حکمت و دليل آن مطلب علمي، آشکار و کشف مي‌گرديد. براي مثال: حرام کردن شراب در اسلام و يا احکام بهداشتي ديگر اسلام‌که تا قرن‌ها علت آن مجهول بود، ولي امروزه همه دانشمندان به مضر بودن آن اعتراف دارند و بشريت را از نوشيدن شراب برحذر مي‌دارند. در اين زمينه، هنوز هم احکام تعبدي بسياري در اسلام، وجود دارد که هر روز علت يکي از آن‌ها کشف مي‌شود و جهانيان به حقانيت اسلام و قرآن پي مي‌برند[13]. ج. جدايي مطلق علم و دين: کساني بر اين باورند که دين و علم دو روش، هدف، حوزه و موضوع جداي از هم دارند، بنابراين هيچ گونه اصطکاکي با يکديگر ندارند. طرفداران اين نظر (مانند کانت، اگزيستانسياليست‌ها و طرفداران نظريه تحليل زباني) اگرچه هر کدام سخن خاص خود را مي‌گويند، اما همه در يک موضوع اشتراک دارند که حوزه دين با حوزه علم، جداست و تداخل يا تعارض ندارد. اين نظريه بعد از جنجال‌هاي قرون وسطي و در اثر پيشرفت علوم تجربي، از قرن هفده ميلادي به بعد، در اروپا پيدا شد و در حقيقت، اين نظر پاسخي بود به تعارض علم و دين، در اواخر قرون وسطي که به ستيز عالمان ديني، با دانشمندان علوم‌تجربي منتهي شد. البته روشن است که جدايي مطلق علم و دين با تعاليم اسلامي و به ويژه با آيات قرآن ناسازگار است چون قرآن‌علوم را تشويق مي‌کند و در حوزه‌هاي مختلف کيهان‌شناسي، سياست، اقتصاد و...گزاره‌هاي علمي دارد. د. سازگاري علم و دين: اين نظريه که از روح تعاليم و معارف اسلامي، استنباط مي‌شود، شواهد زيادي از قرآن و روايات دارد و ما با چند مقدمه، به اثبات آن مي‌پردازيم: 1. اسلام در موارد زياد، به علم و عالمان توجه کرده و آنان را، تشويق نموده است و حتي آيات زيادي در قرآن است که مطالب علمي را بيان مي‌کند و هرچه علوم‌تجربي، پيشرفت بيشتري يابد حقايق آن مطالب، بيشتر کشف مي‌شود. در قرآن گزاره‌هاي علمي در رابطه با کيهان‌شناسي (يس/ 28) و پزشکي (مثل شفاء بودن عسل) و سياسي و اقتصادي متعدد وجود دارد که هر کدام مي‌تواند نظريه‌هاي علمي جديدي ارائه کند يا به علوم انساني جهت‌دهي کند. پس اسلام مؤيد علم قطعي (علوم‌تجربي همراه با دليل عقلي) و مشوق آن مي‌باشد و علوم قطعي هم، مؤيد و شاهد اعجاز قرآن است. 2. از طرف ديگر اثبات کرديم که تداخل علوم با دين (اتحاد موضوع آن‌ها) صحيح نيست و اين‌که گفته شده ظواهر قرآن، همه علوم بشري را دربردارد، صحيح به نظر نمي‌رسد. 3. و نيز ثابت کرديم که تعارض علوم تجربي محض، با مطالب علمي قرآن وجود ندارد، بلکه همه موارد قابل جمع است. (h) نتيجه پس علوم تجربي، با قرآن سازگاري دارد،‌ ولي موضوعات آن‌ها تداخل ندارد و موارد تعارض که در ابتدا به نظر مي‌رسد به راحتي قابل رفع است. تذکر 1: تمام مطالبي که در مورد رابطه‌ي علم و دين و راه‌کار تعارض آن‌ها بيان شد در مورد تعامل «قرآن و علم» نيز صادق است، چرا که قرآن بخش اساسي دين اسلام است. تذکر 2: در مورد پاسخ به تعارض ظاهري علم و دين راه‌کارهاي متعددي ارائه شده است[14] که در اين‌جا به خاطر رعايت اختصار از بيان آن‌ها خودداري مي‌شود. (i) جمع‌بندي و نتيجه‌گيري: 1. براساس مطالب فوق، رابطه‌ي قرآن و علم سازگاراي تعامل سازنده و تأييد متقابل است. هم قرآن به علم تشويق مي‌کند و هم علم شگفتي‌ها و اعجازهاي علمي قرآن را تأييد مي‌کند و هر روز در اين زمينه مطلب جديدي از حقايق علمي قرآن را کشف مي‌کند. 2. قرآن و علوم بشري تعارض حقيقي ندارند و اگر تعارض ظاهري وجود دارد با تأمل بر طرف مي‌شود. 3. براساس مطالب فوق ادعاي بن بست تعارض قرآن و علم که آقاي دکترسروش‌بيان‌کرده ناصواب به نظر مي‌رسد،‌ ايشان مي‌نويسد: «راه خروج از بن‌بست تعارض علم و قرآن را به دست دهيد.»[15] چرا که طبق آن‌چه گذشت تعارض حقيقي بين قرآن و علم وجود ندارد و تمام موارد ادعايي، تعارض ظاهري است و بعد از تأمل قابل پاسخ بوده و برطرف مي‌شود. بنابراين بن بستي وجود ندارد. [1] . علم و دين، عباسعلي سرفرازي، ص 17 به بعد. [2] . ر.ک: گلشني، از علم سکولار تا علم ديني. [3] . غاشيه/ 17. [4] . تورات، انجيل، قرآن و علم، نوشته‌ي دکتر بوکاي، ص 39 به بعد، با تصرف و تلخيص. [5] . براي توضيح بيشتر در مورد رابطه علم و دين (به ويژه علم و قرآن) و قلمرو آن‌ها و راه‌کارهاي مختلف در مورد تعارض آن‌ها به کتاب «درآمدي بر تفسير علمي قرآن» دکتر محمد علي رضايي اصفهاني مراجعه کنيد. [6] . در اين مورد به کتاب ارزنده «فلسفه احکام»، نوشته آقاي احمد اهتمام، مراجعه شود. [7] . بقره/ 29. [8] . (وَالشَّمْسُ تَجْرِي لِمُسْتَقَرٍّ لَّهَا)؛ يس/ 38. [9] . علم قطعي (دليل علمي همراه با دليل عقلي) و وحي، دو راه معرفت بشري هستند که هردو انسان را به حقيقت رهنمون مي‌شوند؛ پس اگر متعارض شدند نمي‌توانند هر دو صادق باشند چون دو واقعيت متناقض از يک چيز در يک زمان وجود ندارد. [10] . تکامل در قرآن، تأليف آيت الله مشکيني، ص 25. [11]. به سوي آفريدگار، تأليف لطف الله‌صافي‌گلپايگاني، ص74 (چاپ اول دفتر انتشارات اسلامي) [12] . مجله کلام، شماره 1 (بهار 1371)، ص 7، وابسته به موسسه امام صادق7، قم. [13] . ر.ک: اولين دانشگاه و آخرين پيامبر، شهيد دکتر پاک‌نژاد و پژوهش در اعجاز علمي قرآن، ج 2، دکتر محمد علي رضايي اصفهاني. [14] . ر.ک: درآمدي بر تفسير علمي قرآن، دکتر محمد علي رضايي اصفهاني و کتاب‌هاي کلام جديد مثل کتاب کلام جديد آقاي خسرو پناه و محمد حسين قراملکي و... . [15]. مقاله «بشر و بشير»، پاسخ اول دکتر عبدالکريم سروش به نقدهاي آيت الله جعفر سبحاني، روزنامه کارگزاران، 19 و 20/12/1386 ش.

پربازدیدترین ها