راه مقابله با خودبینی و عجب در مسیر سیر و سلوک معنوی چیست؟

متن سوال: 
پس از قرار گرفتن در مسير مراقبه و مواظبت از اعمال خود، اگر به جايي رسيديم که دچار کوه منيت، خودبيني، خودپسندي، عجب و غرور و... شديم؛ يعني احساس کرديم خيلي از اطرافيان جلوتر هستيم، در اين مرحله لطفاً راهنمايي کنيد که چگونه اين کوه منيت و خودبرتربيني را بشکنيم و با اين سد بزرگ مقابله کنيم؟

منيت، خودبيني و عجب نشانه جهل انسان است، پس اگر انسان از جهل خود بيرون آيد جايي براي عجب هم نخواهد بود. انسان جاهل خودبين در عين اين که خود را عالم مي داند، داراي ابعاد گسترده اي از جهل است، با اين حال وقتي به اعمال خوب خود نگاه مي کند و آنها را با اعمال انسان هاي ديگر و افراد مبتلا به گناه و ... مقايسه مي کند، از خود راضي شده و زبان به مذمت ديگران مي گشايد. حال آن که اين عجب وي در وقاحت و زشتي کمتر از گناهان مردم نيست. عجب مي تواند سه مرتبه داشته باشد: اول. اين که فرد اعمال بد خود را به غلط خوب ديده و به آن مي بالد و اعمال ديگران را بنابر تصور خود، زشت مي بيند، حال آن که اگر معرفت داشته باشد، به زشتي اعمال خود پي خواهد برد. اين درجه از عجب که بسيار هم شايع است، بدترين درجه عجب و نهايت جهل و شقاوت است. دوم. اين که فرد به اعمال خوب خود نگاه کرده و خود را از بابت آنها ستايش مي کند و ديگران را تحقير يا مذمت مي کند. چنين شخصي غافل از اين است که صرفاً شرايط و توفيق و امتحان الاهي باعث شده است که وي به برخي از صفات پسنديده مزين شود و هر آن ممکن است اين صفات از او سلب شده و در بدترين حالت ها رها شود. نمونه هاي بسياري از اين واقعه را مي توان در زندگي افراد خودبين مشاهده کرد. سوم. مرحله سوم که مربوط به سالکان است، اين است که فرد صفات بدي نداشته و صفات خوب خود را هم همگي از خدا مي داند، اما از هستي خود نگذشته و براي خود ذات و وجود مستقلي قائل است، حال آن که نمي داند که کل هستي او عدمي است که آينه وجود گشته و همه صفات او از خدا است و ذات او هم در حد خود هيچ و فاني، بلکه کمتر از هيچ است. بنابراين مي بينيم که انسانِ اهل معرفت به قدري از عظمت خدا و خلقت خدا و نيستي خود و ناچيز بودن خود آگاه است که هرگز بهانه و انگيزه اي براي خودبيني نمي يابد؛ چرا که انسان گناهکار بديهي است که نبايد تصور خودبيني را هم به خود راه دهد و انسان به ظاهر بي گناه هم بايد بداند که در صورت خودبيني همين صفت او بزرگ ترين گناه است، بلکه به قدري اين صفت نکوهيده است که گاه خداوند ابتلا به گناه را براي مؤمن سزاوارتر مي داند تا شايد از اين خصلت دست بردارد. در مصباح الشريعه از قول امام صادق (ع) در مورد صفت عجب چنين مي خوانيم: شگفتا و شگفتا از کسي که دچار عجب مي شود حال آنکه نمي داند عاقبتش چگونه خواهد بود. کسي که دچار خود پسندي شود از راه درست منحرف شده و ادعاي چيزي را کرده است که از آن او نيست و هرکس ادعايي در مورد چيزي داشته باشد که حق او نيست دروغگو و شياد است هرچند اين دروغش مخفي بماند يا مدت زمان درازي از آن بگذرد. اولين کاري که با فرد خودبين مي شود اين است که آنچه باعث خود پسندي او شده بود از او گرفته مي شود تا بداند که عاجز و حقير است و خود بر اين عجر خود شهادت دهد تا حجت بر او به طور کامل تري اقامه شود همچنان که با شيطان چنين معامله اي شد. عجب گياهي است که دانه آن کفر است و زمين آن نفاق و آب آن سرکشي و شاخه هاي آن جهل و برگ هاي آن گمراهي و ميوه آن لعنت و دوزخ ابدي است. هرکس عجب را اختيار کرد بذر کفر را افشانده و کشتزار نفاق را کاشته ، پس به ناچار بايد منتظر ثمره آن باشد .[1] در اين جا به برخي روايات ديگر نيز اشاره مي کنيم که بهترين موعظه ها براي رفع عجب از انسان است: 1. عَنِ النَّبِيِّ (ص) أَنَّهُ قَالَ لَوْ لَمْ تُذْنِبُوا لَخَشـِيتُ عَلَيْکُمْ مَا هُوَ أَکْبَرُ مِنْ ذَلِکَ الْعُجْب؛ [2] اگر گناه نکنيد براي شما از چيزي بزرگتر از گناه مي ترسم و آن عجب است . 2. عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (ع) قَالَ إِنَّ اللَّهَ عَلِمَ أَنَّ الذَّنْبَ خَيْرٌ لِلْمُؤْمِنِ مِنَ الْعُجْبِ وَلَوْ لَا ذَلِکَ مَا ابْتُلِيَ مُؤْمِنٌ بِذَنْبٍ أَبَدا ؛[3] خداي تعالي مي دانست که گناه از عجب و خود پسندي براي مؤمن بهتر است و اگر چنين نبود هرگز مؤمني را به گناه مبتلا نمي کرد . 3. عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (ع) قَالَ إِنَّ الرَّجُلَ لَيُذْنِبُ الذَّنْبَ فَيَنْدَمُ عَلَيْهِ وَيَعْمَلُ الْعَمَلَ فَيَسُرُّهُ ذَلِکَ فَيَتَرَاخَي عَنْ حَالِهِ تِلْکَ فَلَأَنْ يَکُونَ عَلَي حَالِهِ تِلْکَ خَيْرٌ لَهُ مِمَّا دَخَلَ فِيه ؛[4] گاهي انسان گناه مي کند و پشـيمان مي شـود، سپس عملي نيک انجام مي دهد و خوشـحال مي شـود، به علت همين سرور و شـادماني از حالي که قبل از عمل نيک داشـت تنزّل مي کند، پس اگر بر آن حال گناه باقي مي ماند برايش بهتر بود. 4. عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (ع) قَالَ أَتَي عَالِمٌ عَابِداً فَقَالَ لَهُ کَيْفَ صَلَاتُکَ فَقَالَ مِثْلِي يُسْأَلُ عَنْ صَلَاتِهِ وَأَنَا أَعْبُدُ اللَّهَ مُنْذُ کَذَا وَکَذَا قَالَ فَکَيْفَ بُکَاؤُکَ قَالَ أَبْکِي حَتَّي تَجْرِيَ دُمُوعِي فَقَالَ لَهُ الْعَالِمُ فَإِنَّ ضَحِکَکَ وَأَنْتَ خَائِفٌ أَفْضَلُ مِنْ بُکَائِکَ وَأَنْتَ مُدِلٌّ إِنَّ الْمُدِلَّ لَا يَصْعَدُ مِنْ عَمَلِهِ شَيْءٌ ؛[5] عالمي نزد عابدي آمده از او پرسيد: نمازت چگونه است؟ عابد گفت: آيا از چون مني درباره نمازش سؤال مي کني در حالي که از فلان وقت خدا را عبادت مي کنم. پرسيد: گريه ات چگونه است؟ جواب داد: مي گريم تا اشکم جاري مي شـود. عالم گفت: اگر در حال ترس از خدا مي خنديدي از اين گريه در حال خود شيفتگي بهتر بود؛ زيرا چيزي از عمل شخصي که به خود مي نازد بالا نمي رود . 5. عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحَدِهِمَا (ع) قَالَ دَخَلَ رَجُلَانِ الْمَسْجِدَ أَحَدُهُمَا عَابِدٌ وَالْآخَرُ فَاسِقٌ فَخَرَجَا مِنَ الْمَسْجِدِ وَالْفَاسِقُ صِدِّيقٌ وَالْعَابِدُ فَاسِقٌ وَذَلِکَ أَنَّهُ يَدْخُلُ الْعَابِدُ الْمَسْجِدَ مُدِلًّا بِعِبَادَتِهِ يُدِلُّ بِهَا فَتَکُونُ فِکْرَتُهُ فِي ذَلِکَ وَتَکُونُ فِکْرَةُ الْفَاسِقِ فِي التَّنَدُّمِ عَلَي فِسْقِهِ وَيَسْتَغْفِرُ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ مِمَّا صَنَعَ مِنَ الذُّنُوبِ ؛[6] دو نفر وارد مسجد شدند در حالي که يکي عابد بود و ديگري فاسق سپس از مسجد خارج شدند در حالي که فاسق به مرتبه صديقين رسيده بود و عابد فاسق گشته بود زيرا عابد در حالي داخل مسجد شـد که به فکر عبادتش بود و به آن مي نازيد ولي فکر فاسق در پشيماني از کرده خود بود و از گناهان خود استغفار مي کرد . 6. عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (ع) قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) بَيْنَمَا مُوسَي (ع) جَالِساً إِذْ أَقْبَلَ إِبْلِيسُ وَعَلَيْهِ بُرْنُسٌ ذُو أَلْوَانٍ فَلَمَّا دَنَا مِنْ مُوسَي (ع) خَلَعَ الْبُرْنُسَ وَقَامَ إِلَي مُوسَي فَسَلَّمَ عَلَيْهِ فَقَالَ لَهُ مُوسَي مَنْ أَنْتَ فَقَالَ أَنَا إِبْلِيسُ قَالَ أَنْتَ فَلَا قَرَّبَ اللَّهُ دَارَکَ قَالَ إِنِّي إِنَّمَا جِئْتُ لِأُسَلِّمَ عَلَيْکَ لِمَکَانِکَ مِنَ اللَّهِ قَالَ فَقَالَ لَهُ مُوسَي فَمَا هَذَا الْبُرْنُسُ قَالَ بِهِ أَخْتَطِفُ قُلُوبَ بَنِي آدَمَ فَقَالَ مُوسَي فَأَخْبِرْنِي بِالذَّنْبِ الَّذِي إِذَا أَذْنَبَهُ ابْنُ آدَمَ اسْتَحْوَذْتَ عَلَيْهِ قَالَ إِذَا أَعْجَبَتْهُ نَفْسُهُ وَاسْتَکْثَرَ عَمَلَهُ وَصَغُرَ فِي عَيْنِهِ ذَنْبُهُ ؛[7] حضرت موسي (ع) نشسته بود که ابليس با شنلي رنگارنگ نزد او آمد وقتي نزديک موسي رسيد شنل را برداشت و سلام کرد. موسي (ع) فرمود: کيستي؟ گفت: ابليس. فرمود: خدا تو را به کسي نزديک نکند. ابليس گفت: به خاطر منزلتي که نزد خدا داري براي عرض سلام آمده ام. پرسيد اين شنل چيست؟ گفت: بوسيله آن قلوب مردم را مي ربايم. پرسيد: چه گناهي است که اگر انسان آن را انجام دهد تو بر او مسلّط و مستولي مي شوي. ابليس گفت: هنگامي که دچار عجب و خود پسندي شود و عباداتش در نظرش زياد جلوه کند و گناهانش در نظرش کوچک شود . 7. قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ لِدَاوُدَ (ع) يَا دَاوُدُ بَشِّرِ الْمُذْنِبِينَ وَأَنْذِرِ الصِّدِّيقِينَ قَالَ کَيْفَ أُبَشِّرُ الْمُذْنِبِينَ وَأُنْذِرُ الصِّدِّيقِينَ قَالَ يَا دَاوُدُ بَشِّرِ الْمُذْنِبِينَ أَنِّي أَقْبَلُ التَّوْبَةَ وَأَعْفُو عَنِ الذَّنْبِ وَأَنْذِرِ الصِّدِّيقِينَ أَلَّا يُعْجَبُوا بِأَعْمَالِهِمْ فَإِنَّهُ لَيْسَ عَبْدٌ أَنْصِبُهُ لِلْحِسَابِ إِلَّا هَلَکَ ؛[8] خداي تعالي به داود (ع) فرمود: اي داود گناهکاران را مژده بده و صدّيقين را بترسان. داود عرض کرد: چگونه گناهکاران را بشارت دهم و صديقين را بترسانم؟! فرمود: گناهکاران را بشارت ده چرا که من توبه را مي پذيرم و از گناهان مي گذرم و صديقين را بيم ده تا از اعمالشان دچار عجب نشوند؛ بدرستي که هر بنده اي را اگر براي حساب نگاه دارم هلاک خواهد شد. [1]«قَالَ الصَّادِقُ عليه السلام الْعَجَبُ کُلُّ الْعَجَبِ مِمَّنْ يُعْجَبُ بِعَمَلِهِ وَلَا يَدْرِي بِمَا يُخْتَمُ لَهُ فَمَنْ أُعْجِبَ بِنَفْسِهِ وَفِعْلِهِ فَقَدْ ضَلَّ عَنْ مَنْهَجِ الرُّشْدِ وَادَّعَي مَا لَيْسَ لَهُ وَالْمُدَّعِي مِنْ غَيْرِ حَقٍّ کَاذِبٌ وَإِنْ خَفِيَ دَعْوَاهُ وَطَالَ دَهْرُهُ وَإِنَّ أَوَّلَ مَا يُفْعَلُ بِالْمُعْجَبِ نَزْعُ مَا أُعْجِبَ بِهِ لِيَعْلَمَ أَنَّهُ عَاجِزٌ حَقِيرٌ وَيَشْهَدَ عَلَي نَفْسِهِ لِيَکُونَ الْحُجَّةُ عَلَيْهِ أَوْکَدَ کَمَا فُعِلَ بِإِبْلِيسَ وَالْعُجْبُ نَبَاتٌ حَبُّهَا الْکُفْرُ وَأَرْضُهَا النِّفَاقُ وَمَاؤُهَا الْبَغْيُ وَأَغْصَانُهَا الْجَهْلُ وَوَرَقُهَا الضَّلَالَةُ وَثَمَرُهَا اللَّعْنَةُ وَالْخُلُودُ فِي النَّارِ فَمَنِ اخْتَارَ الْعُجْبَ فَقَدْ بَذَرَ الْکُفْرَ وَزَرَعَ النِّفَاقَ وَلَا بُدَّ لَهُ مِنْ أَنْ يُثْمِر»، مصباح الشريعة، ص 81، ‌موسسة الاعلمي للمطبوعات. [2] مجلسي، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 69، ص 329، موسسه الوفاء، ‌بيروت، 1409ق. [3] کليني، الکافي، ج2، ص 313، دار الکتب الاسلامية، تهران. [4] همان، ج 2، ص 31. [5] همان، ج 2، ص 313. [6]همان، ج 2،‌ص 314. [7] همان. [8] همان.

پربازدیدترین ها