زمان در نزد خداوند چگونه است؟

متن سوال: 
با سلام و خسته نباشيد زمان در نزد خداوند چگونه است؟ آيا اين درست است که چون زمان ماده است خدا در آن جاي نمي گيرد؟ پس اگر اين طور است براي خدا آينده تمام شده است؟ يا حق

باسلام خدمت شما پرسشگر محترم نخست بايد دانست, احاطه علمي خداوند بر آغاز تا فرجام, با بي ثمر بودن زمان براي خدا متفاوت است. زيرا از ويژگيهاي جهان مادي, حرکت تدريجي و زمان دار بودن آن است. و خداوند متعال علاوه بر علم ذاتي داراي علم فعلي متناسب با پديده هاي تدريجي نيز هست. بنابراين آينده براي خدا تمام شده نيست بلکه لحظه به لحظه که آينده شکل مي گيرد؛ علم فعلي خداوند نيز تحقق مي يابد. نکته مهم ديگر, بايد ميان مقام صفات ذات خدا و صفات فعلي خدا امتياز قايل باشيم؛ از اين رو در مقام صفات ذات، زمان و موجودات زماني مطرح نيست اما در مقام صفات فعلي خدا و تجلي افعال خدا زمان و موجودات زماني جايگاه دارند. براي توضيح بيشتر درباره حقيقت زمان و مکان توجه شما را به مطالب زير جلب مي کنيم: يکي از دلمشغولي هاي فلاسفه در طول تاريخ يافتن پاسخ مناسب به پرسش از چيستي و حقيقت زمان و مکان بوده و هست و نظريات در اين زمينه به قدري مختلف و حتي متناقض که کمتر مسأله فلسفي را مي توان با آن مقايسه کرد. چنانچه بعضي اين 2 را تا سر حد امور وهمي و پنداري تنزل داده و بعضي در مقابل براي آنها حقيقت عيني قائل شده اند. بعضي اين 2 را مجرد و بعضي مادي محسوب کرده اند. بسياري از فلاسفه مسلمان اينها را از اعراض محسوب کرده اند و در فلسفه غرب هم نظريات زيادي ذکر شده که نظريه کانت که اين دو را از امور ذهني که ذهن از معبر و روزنه اين دو قادر به ادراک مي شود و اين 2 لباسي هستند که ذهن حين ادراک حقايق عيني بر آنها مي پوشاند و به اصطلاح خودش «صورت حساسيت» هستند قابل توجه مي باشد. البته با رونق دانش فيزيک از طرف فيزيکدانان بزرگ مانند نيوتن و انيشتين آراء در خور توجهي ارائه شده است و بايد اقرار کرد که تبيين اين دو مشکل است. نخستين مشکلي که در تبيين حقيقت مکان و زمان وجود دارد و آن را به صورت مسأله دشواري در مي آورد اين است که اين دو قابل تجربه حسي نيستند و در عين حال اشياء محسوس را به آنها نسبت مي دهيم به گونه اي که آنها را از جهان مادي محسوس به حساب مي آوريم و شايد به همين جهت کانت آنها را به عنوان کانال هاي ذهني براي شناختن پديده اي عيني معرفي کرد (فلسفه کانت، يوسف کرم، ترجمه: محمد محمدرضايي، ص 42). و گروهي از انديشمندان آنها را اموري وهمي و پنداري شمردند ( آموزش فلسفه، آيت الله مصباح، ج 2، ص 140). از سوي ديگر گروهي از فيلسوفان که مي توانستند وجود خارجي اين دو را انکار کنند و از طرفي قائل شدن به مادي بودن آنها مستلزم محالاتي بود قائل به مجرد بودن اين دو شدند و همه صاحبان اين اقوال براي اثبات مدعاي خود و رد نظريات ديگران ادله اي ذکر کرده اند که در گنجايش اين مختصر نيست و در اينجا فقط به صورت اجمال به نظريه اي که اشکالات کمتري دارد اشاره مي کنيم. الف - مکان: درباره مکان اقوال نادري از فلاسفه ذکر شده و مشهور از بين فلاسفه مسلمان دو قول است يکي قولي که از افلاطون نقل شده و بعضي از حکماي اسلامي مانند ملاصدرا آن را تأييد کرده اند و ديگري قول منقول از ارسطو که مورد پذيرش مشايين قرار گرفته (مجموعه آثار، استاد مطهري، ج 6، ص 754). که مطابق با ظاهر قول منقول از افلاطون مکان امري مجرد محسوب مي شود و طبق قول ارسطو از اعراض به حساب مي آيد. نظريه ارسطو اين است که مکان عبارت است از سطح داخلي جسمي که مماس با سطح خارجي جسم ديگر باشد مانند سطح داخلي ليوان که مماس با سطح خارجي آبي است که در ليوان است اشکالاتي بر اين نظريه شده که اگر مکان عرض است چه مقوله اي است چون در تعريف آن از 2 مفهوم اساسي کمک گرفتيد. يکي سطح که از مقوله کم و ديگر مماس بودن که از مقوله اضافه است و از اجتماع دو مقوله، مقوله سومي به وجود نمي آيد. بعضي از محققان اين شبهه را اين گونه جواب داده اند که اساسا مکان از قبيل مفاهيم ماهوي و داخل در مقولات نيست تا در صدد تعيين مقوله آن باشيم بلکه مفهومي است انتزاعي و براي به دست آوردن اين دو مفهوم بايد دو چيز را از ديدگاه خاصي با يکديگر بسنجيم تا يکي را مکان ديگري به حساب آوريم و مکان عبارت خواهد بود از مقداري از حجم جهان که مساوي با حجم جسم منسوب به آن مي باشد از آن جهت که در آن گنجانيده شد (آموزش فلسفه، استاد محمد تقي مصباح، ج 2، ص 144 و 145). که طبق اين نظريه: الف) مکان واقعيت خارجي ندارد بلکه آنچه حقيقتا در خارج موجود است منشأ انتزاع مکان است که 2 حجم. ب) مکان تابع جهان است و قبل و بعد از پيدايش آن وجود ندارد و مکان همانند حجم و سطح نمايانگر چهره ها و شؤون وجود جواهر مادي مي باشند و طفيلي و به تبع اجسام موجود شده و جعل مستقلي به آنها تعلق نمي گيرد و به همين علت مجردات داراي مکان نيستند و از قبيل مفاهيمي مثل امکان مي شود که حقيقتا در خارج موجود نيستند بلکه ذهن از اسناد حقايق خارجي به يکديگر انتزاع مي کند. در نتيجه طبق اين مبنا که مبناي بعضي محققان مسلمان مي باشد و نيز طبق نظر کانت که مکان را صورت حساسيت مي داند بايد گفت مکان واقعيت خارجي منحاز به عنوان جوهر يا عرض ندارد. زمان: درباره حقيقت زمان آراء متفاوتي بيان شده است. برخي گفته اند زمان يک جوهر جسماني است. به عقيده گروهي جوهري مجرد است. برخي قائلند مقدار وجود است. در نظر عده اي مقدار حرکت فلک اقصي است و به رأي عده اي مقدار حرکت است مطلقا (طبيعيات شفا ، فن اول، مقاله دوم، فصل دهم، اسفار، ج 3، ص 148 - 141). و بعضي زمان را صورت ذهني مي دانند که ذهن به اشياء حين ادراک مي پوشاند و به نظر برخي زمان يک امر خيالي و موهوم است (فضا و زمان در فيزيک و متافيزيک، شاهرودي، نقل از طبيعيات شفا، فصل دهم). از اين خلاصه دايره اختلاف فلاسفه درباره زمان معلوم مي شود که بعضي آن را يک جوهر جسماني و در مقابل بعضي امر موهوم و خيالي پنداشته اند. رأي مشهور ميان فلاسفه مسلمان اين است که زمان يک کم متصل غير قار الذات است (بدايه الحکمه، فصل 13، علامه طباطبايي). که زمان را داراي واقعيت خارجي لکن از قسم اعراض و جزء مقوله کم متصل دانسته اند که اين کم بر خلاف کميتي مانند خط اجزائش وجود جمعي ندارند و در اصطلاح غير قار الذات است که براي فهم تفصيلي اين مبنا و ادله اي که براي اثبات آن ذکر شده مي توانيد به کتبي مانند فضا و زمان در فيزيک و متافيزيک از آقاي علي عابدي شاهرودي و بدايه الحکمه ونهايه الحکمه علامه طباطبايي و آموزش فلسفه آيت الله مصباح و آثار ديگر مراجعه بفرماييد. اما آن چه که امروزه در ميان محققان درباره حقيقت زمان معروف است يکي نظريه ملاصدرا در ميان فلاسفه مسلمان و يکي هم نظريه کانت از بين فلاسفه غرب که به صورت فشرده به بيان اين دو ديدگاه مي پردازيم. ملاصدرا با تأمل از ديدگاه فلاسفه مشاء - که زمان را کم متصل غير قارالذات قرار مي دادند و اخذ جنبه هاي مثبت اين مبني و زدودن نواقص و اشکالات نظريه جديدي ارائه کرد - صدرا مي گويد اين که فلاسفه زمان داراي ممتد و انقسام پذير دانسته اند و اينکه زمان بدون نوعي حرکت و دگرگوني پيوسته و تدريجي امکان ندارد مطلبي است مورد قبول، لکن اين که زمان و همينطور حرکت از اعراض خارجيه و جزء مقولات باشند را مورد خدشه قرار مي دهد. بلکه آنها را از عوارض تحليله مي داند که تنها در ظرف ذهن از يکديگر انفکاک مي پذيرند و در ظرف خارج بيش از يک وجود ندارند، لهذا در اسفار مي فرمايد: هر کس در ماهيت زمان کمي تفکر کند خواهد دانست که زمان مستقل جز در عقل يافت نمي شود و عروض زمان بر اشياء زماندار مانند عروض حرارت و سياهي و نظاير آنها نيست بلکه زمان امري است که از اشياء زماندار انتزاع مي شود و چنين امر عارض وجود خارجي اش عين وجود همان شيء زمانمند است زيرا در اينجا عارضيتي و معروضيتي در کار نيست مگر به حسب اعتبار ذهن (اسفار، ج 3، ص 41). حاصل اين بيان اين است که زمان را بايد مستقيما به خود اشيا زمانمند نسبت داد و زمان عبارت از بعد و امتدادي گذرا که هر موجود جسماني علاوه بر ابعاد مکاني تا گذرا داراست در حقيقت زمان بعد چهارم اجسام مادي است. در نتيجه زمان هم مانند مکان از مفاهيم و مقولات ماهوي نيست بلکه مفهومي است که از نحوه وجود ماديات انتزاع مي شود و ظرف بودن زمان براي حوادث بدين معنا نيست که وجود جداگانه اي داشته باشد که امور زمانمند در آن بگنجند بلکه از شؤون وجودي اجسام است که فقط در ظرف ذهن انفکاک پذيرند و همانگونه که سلب کردن ابعاد سه گانه از اجسام محال است و انفکاک اينها از جسم به منزله انفکاک شي از خودش مي باشد، سلب زمان هم از اجسام محال و زمان هر شيء در حقيقت جنبه و خميره اي از خود آن شيء است نه خارج از آن. پس طبق اين مبني زمان وجود خارجي منحاز به عنوان جوهر يا عرض ندارد بلکه از شؤون وجود حقايق مادي است که فقط در ظرف ذهن از آنها منفک مي شود. و اما زمان از نظر کانت نه حقيقتا در خارج موجود است و نه منشأ انتزاعش بلکه زمان کلي از امور ذهني و مقولات تا همه که به اصطلاح خودش از مفاهيم شيئي است يعني معلق بر تجربه نيست که ذهن حين ادراک اشياء اشياء را به آن متصف مي کند و بدون اين اتصاف ادراک ممکن نيست اين تصوير کانت از زمان ومکان طبق مبناي خاص است که ايشان در معرفت شناسي و نحوه حصول صور ذهني دارند که بايد در محل خود مورد بررسي قرار گيرد (در اين رابطه به کتاب فلسفه کانت و نقد و بررسي آن نوشته يوسف کرم، ترجمه: محمد محمد رضايي مراجعه فرماييد). لکن آنچه براي ما مهم است اين که طبق اين مبنا هم مانند مبناي قبلي زمان واقعيت عيني خارجي ندارد گرچه اين دو مبنا از جنبه هاي متفاوت مي باشند و حاصل مطلب اين شد که زمان و مکان واقعيت عيني خارجي ندارند بلکه از مفاهيم ذهني هستند که ذهن از نحوه وجود اشياء به دست مي آورد و طبق اين مباني ديگر اختراع ماشين زمان معنادار نخواهد بود گرچه طبق بعضي مباني که زمان را جوهر جسماني مي دانسته در بقعه امکان قرار مي گيرد. براي تحقيق در اين زمينه آثار زيادي وجود دارد که مناسبتر از همه براي شما دانشجوي عزيز: - فضا و زمان در فيزيک و متافيزيک، علي عابدي شاهرودي - آموزش فلسفه، آيت الله مصباح، ج 2، بحث زمان و مکان - مجموعه آثار، استاد مطهري، ج 6، ص 754 به بعد مسأله زمان از مسائل کهن و ريشه داري است که همواره محل اختلاف و نزاع ميان متفکران بوده و اقوال مختلفي درباره آن بيان شد. که شايد بهترين کتاب براي شما دانشجوي عزيز در اين زمينه کتاب فضا و زمان در فيزيک و متافيزيک نوشته علي عابدي شاهرودي است که به نحو کامل به تبيين معناي زمان پرداخته.(فضا و زمان در فيزيک و متافيزيک، علي عابدي شاهرودي، ج 1، دانشگاه قم، انتشارات اشراق). لکن ما در اين جا به اختصار به چند قول اشاره کرده و بعد به بيان قول مشهور فلاسفه اسلامي درباره ماهيت زمان و نظريه خاص ملاصدرا پرداخته و در آخر به نسبت بين معناي دهر و سرمد با زمان مي پردازيم. درباره زمان عده اي قائل شده اند که زمان جوهري مجرد است. برخي مي گويند زمان مقدار وجود است عده اي قائلند زمان مقدار حرکت است و عده اي زمان را امر موهوم و خيالي(طبيعات شفا ، فن اول، مقاله دوم، فصل دهم، اسفار، ج 3، ص 141 تا 148) و بعضي مثل کانت با نظريه واقعگرايانه در مورد زمان مخالفت کردند و زمان را يک تصور ضروري که در بن نگرش ها نهاده شده يعني زمان بنظر کانت چيزي عيني نيست بلکه تصوري است که ذهن بر پديده ها تحميل مي کند.(چند مقوله فلسفي، ترجمه و اقتباس پرويز بابائي، ص 29) اما رأي مشهور ميان فلاسفه اسلامي، زمان نوعي مقدار و کميت متصل است که ويژگي آن قرارناپذيري است که بواسطه حرکت عارض بر اجسام مي شود. که علامه طباطبايي بر اثبات زمان به اين معنا يعني يک کميت متصل که ذاتش قرار ندارد با سه مقدمه استدلال نموده. الف. حوادث و پديده هاي که حرکت در آنها روي مي دهد قابل انقسام هستند. ب. اجزاي فرضي اين حوادث با يکديگر جمع نمي شوند چون وجود فعلي هر قطعه متوقف است بر زوال قطعه قبلي. ج. هر يک از قطعه هاي به دست آمده نيز به نوبه خود قابل انقسام هستند به قطعه هاي ديگري با همان رابطه يعني محال بودن جمع شدن در هستي و اينکه وجود قطعه بعدي منوط به زوال قطعه پيشين است. از مقدمات سه گانه بدست مي آيد که بر اجسامي که تغيير و تحول در آنها روي مي دهد يک کميت غير مستقر و متصل عارض مي شود.(بدايه الحکمه، علامه طباطبايي) ملاصدرا با پذيرفتن نقاط مثبت نظريه فلاسفه قبل به تصحيح آن پرداخت. و مي گويد اينکه زمان امري ممتد انقسام پذير است درست و اينکه بين زمان و حرکت رابطه ناگسستي وجود دارد و تحقق زمان بدون وجود نوعي حرکت و دگرگوني امکاني ندارد هم درست است. لکن اينکه حرکت و زمان مند بودن را به اعراض اختصاصي داده ايد و به تبع انتساب بيواسطه زمان را به اجسام انکار کرده ايد درست نيست و حرکت در ذات اجسام است و به تبع زمان هم مستقيما به ذات اشياء انتساب دارد و زمان بعد چهارم اشياءمي شود. خلاصه آنکه طبق اين نظر زمان عبارت است از بعد و امتدادي گذرا که هر موجود جسماني علاوه بر ابعاد مکاني داراست.(نقل از آموزش فلسفه، آيت الله مصباح يزدي، ج 2، ص 155 و 156) حال که روشن شد که زمان بعد چهارم اجسام و تابع حرکت است و از طرف ديگر حرکت خروج تدريجي از قوه به فعل است. روشن مي شود که چيزي که جسم نيست و فعليت محض است و داراي قوه نيست. زمان ندارد و اينکه تقدم و تأخر مخصوص حوادثي است که در عمود زمان قرار مي گيرند اما موجوداتي که فراتر از افق زماني هستند يعني غيرجسم و فعليت محض هستند چه الفاظي را براي آنها بکار ببريم. موفق و پيروز باشيد.

پربازدیدترین ها