ما چرا به این دنیا آمده ایم

متن سوال: 
ما چرا به اين دنيا آمده ايم ؟ منظور خدا از به وجود آوردن اين دنيا و ما انسانها چه بوده است ؟

باسلام خدمت شما پرسشگر محترم
بحث هدف خلقت مستقل از بحث هدف زندگي است در بحث هدف خلقت پيرامون هدف فاعل و هدف فعل بايد بحث شود ولي با توجه به اين که به نظر مي رسد سؤال شما از هدف زندگي انسان است (به خصوص با نظر به ادامه سؤال شما) ما پاسخ را بر همين اساس سامان داده و به اين پرسش مي پردازيم که هدف زندگي انسان چيست؟
در پاسخ به اين پرسش ابتدا بايد به چند نکته توجه کرد:
اول آنکه، معناي هدف بايد مشخص شود. »هدف براي هر امر و هر راه، نقطه‏اي است که آن راه و امر، به آن ختم مي‏شود»(لازم به تذکر است که اين هدف که گاهي از آن تعبير به غايت نيز مي‏شود با علت غايي که در فلسفه از آن سخن مي‏رود، متفاوت است. براي آشنايي تفصيلي از تفاوت‏ها و تشابه‏هاي علت غايي و غايت نگا: محمدتقي مصباح يزدي، آموزش فلسفه، ج 2، صص 114 - 89، درس سي و نهم و چهلم).
دقت کافي در اين نکته، ما را از خطاهاي بسياري ايمني مي‏بخشد. در طول تاريخ بشر، اين خطاها بر سر راه کساني قرار گرفته است که به معناي صحيح «هدف» نينديشيده و يا آن را نيافته‏اند. از اين رو، به غلط آنچه را که لازمه زندگي و يا از اجزاء حيات دنيوي بشر بوده و در مواردي ايده‏آل براي بخشي از زندگي به حساب مي‏آمده، هدف براي کل حيات تلقي نموده‏اند؛ و با توجه به چگونگي اين تلقي و انتخاب، دچار زيان در زندگي يا شکست‏هاي روحي شده‏اند. در اين باب، مي‏توان به کساني اشاره کرد که بهره‏مندي از لذت‏ها و شهوت‏ها را هدف دانسته‏اند؛ در حالي که اين تصور غلطي است؛ چرا که آنچه جزء زندگي است نمي‏تواند هدف زندگي باشد. براي چنين افرادي پس از پايان زندگي، يعني حيات دنيوي، رسيدن به هدف، هيچ تصويري ندارد. يا کساني که رسيدن به مدارج عالي علمي را هدف زندگي خود دانسته‏اند، علاوه بر آنکه ممکن است در رسيدن به اين مطلوب ناکام مانده و به دليل احساس شکست، ديد منفي و مأيوسانه‏اي نسبت به زندگي بيابند؛ در صورت موفقيت نيز، پس از پايان زندگي دنيوي، نيل به هدف ديگر براي آنان معنا نخواهد داشت. بنابراين، بايد «زندگي» و «هدف از زندگي» از يکديگر متمايز شوند و آنچه داخل در محدوده زندگي است، هدف زندگي تلقي نشود. به هر صورت، هنگام پرداختن به پرسش از هدف زندگي، بايد مافوق حيات طبيعي قرار گيريم؛ تا سراغ آن را در حيات طبيعي محض و شئون آن نگيريم( نگا:عبدالله نصري، تکاپوگر انديشه‏ها (زندگي، آثار و انديشه‏هاي استاد محمد تقي جعفري)، ص 220).
دوم: بايد هدف را به درستي بشناسيم. روشن است که متفکران و انديشمندان بسياري در همه جوامع با توجه به مکاتب گوناگون در طول تاريخ، هدف‏هاي متفاوتي براي زندگي ترسيم و ارائه کرده‏اند. امّا اين بدان معنا نيست که همه اين نظرها درست و همه اين هدف‏ها صحيح شناخته و به ديگران شناسانده شده باشد. ضديّت و يا تناقض بسياري از اين هدف‏ها، نشانگر صحت اين مدعا است.
سوم: در مقدمه پاسخ به پرسش شما که البته بطور صريح مطرح نشده ولي درتکميل سخن ضرورت دارد؛ شناخت صحيح «راه رسيدن به هدف» است. بيان يک مثال قدري از اهميت نکته دوم و سوم پرده بر مي‏دارد.
فرض کنيد بيماري داريد که نياز فوري به دارويي خاص دارد. از طرفي، شما مي‏دانيد که اين دارو تنها در يک داروخانه عرضه مي‏شود؛ اما شما اين داروخانه را نمي‏شناسيد. اکنون درمي‏يابيد که دانستن نام يا مشخصات اين داروخانه از طرفي و يافتن آدرس آن از طرف ديگر؛ تا چه حد ضروري و جدي است. يعني، همان قدر که دانستن نام و مشخصات داروخانه براي يافتن دارو مهم است، اين که شما از کدام خيابان و به چه شکلي برويد تا به آن داروخانه برسيد، اهميت خواهد داشت. بدون شک اگر نام و آدرس و چگونگي رفتن به داروخانه به صورت اشتباه در اختيار شما قرار گيرد، لطمه‏اي جانسوز و جبران‏ناپذير براي شما در پي خواهد آورد.
چهارم: در اولين قدم از جستجو، براي يافتن هدف زندگي و راه رسيدن به آن، پاي ما به زنگ خطري برخورد مي‏کند که هر چند تکان‏دهنده است، براي هوشياري و دقت بيشتر سودمند خواهد بود. آن زنگ خطر با زبان خود به ما چنين مي‏گويد: «تنها يک بار اين راه را خواهي رفت و يک بار زندگي را تجربه خواهي کرد» اين اخطار و گوش زد مهم و جدي، ما را بر آن مي‏دارد که با دقتي متناسب با اهميت موضوع و موشکافي بسيار، به کاوش بپردازيم و ضريب اطمينان بالايي براي يافته خود دست و پا کنيم.
با توجه به نکات مذکور متوجه خواهيم شد که شناخت هدف زندگي، کار آساني نيست تا در توان ما يا امثال ما که خود براي اولين و آخرين بار از اين راه مي‏گذريم، بگنجد. گويي بايد دستي از آستين غيب برآيد و با انگشت اشاره‏اي، هدف و سمت و سوي آن را به ما بنمايد.
خوشبختانه و با کمال شعف بايد بگوييم اين دست برآمده و در تعيين هدف و چگونگي رسيدن به آن، کاري کارستان کرده است. خداوند مهربان که دوست دارد ما سعادتمند و نيک فرجام باشيم و برناتواني ما در اين باب، عليم است؛ حکيمانه و مشفقانه در حالي که به همه جهان هستي احاطه داشته، رمز و راز آن را از آغاز تا انجام مي‏داند؛ هدف زندگي و راه رسيدن به آن را به خوبي و پله پله به ما مي‏آموزد؛ و ما که اين را کامل‏ترين و مطمئن‏ترين تعليم مي‏دانيم، با استفاده از آيات قرآني يعني سخن خداوند آن را براي شما بازمي‏گوييم.
پنجم: از آن جا که هدف زندگي «انسان» مطرح است، بايد انسان را بشناسيم و بدانيم که او چگونه موجودي است و چه قابليت‏ها و استعدادهايي و رو به کدام سمت دارد، حقيقت او چيست؟ چه بوده، چه شده و چگونه مي‏تواند باشد؟
با توجه به نکات مذکور، اکنون مي‏کوشيم تا هدف زندگي انسان را از ديدگاه آيات قرآن براي شما به صورت فشرده، تبيين کنيم.
قرآن کريم، هر چند به ساحت جسماني انسان و مراحل تکوّن آن اشاره فرموده است(سوره‏هاي مؤمنون/12، حجر/26، صافات/11) انسانيت انسان را به «روح» او مي‏داند(حجر/29، ص/72، سجده/10 براي آگاهي تفصيلي از اين موضوع نگا: محمد تقي مصباح يزدي، معارف قرآن، ج 3-1، صص 450 - 447).
بر اساس آيات قرآن، روح و حقيقت انساني منسوب به خداوند است، يعني روح انسان مخلوق بي‏واسطه خداوند و ظهور تام و کامل اسماء و صفات الهي، ملازم با ملائکه و متحد با آنها و اصل و باطن آنهاست(نگا: استاد محمد شجاعي، مقالات، ج اوّل، صص 26 - 22).
برخي از احاديث حکايتگر اين حقيقت است که »خداوند انسان را بر صورت خود آفريده است»(سيد روح الله امام خميني، چهل حديث، ص 534).
اما اين بعد آسماني و جلوه حقيقي روح انساني، مربوط به هنگامي است که انسان، پا به حيات مادي و دنيوي ننهاده است. اين مرحله، در واقع همان مرحله‏اي است که خداوند درباره او مي‏فرمايد: «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ؛ براستي انسان را در نيکوترين اعتدال آفريديم»(تين / 4).
بر طبق پاره‏اي آيات، اين روح انسان که منسوب به خداست و در اين مقام «روح خدا» ناميده مي‏شود، براي ورود به عالم ماده تنزل مي‏يابد. يعني با حفظ هويت اصلي خويش، آن صفات و کمالات در او کم‏رنگ و کم‏رنگ‏تر مي‏گردد. اين محدوديت و کم‏رنگي، به دليل حجاب‏هايي است که روح انسان را فرا مي‏گيرد. در واقع، «روح خدا» يا «حقيقت انسان» محدودتر شده، کمالات و خصوصيات وجودي‏اش کاسته مي‏شود. حقيقت انسان، در اين سفر نزولي از مراتب و منازل مختلف گذر مي‏کند و به منزل آخر مي‏رسد؛ و در منزل آخر در بدن تصفيه شده انساني جلوه‏گر شده، در مرتبه روح دميده شده در بدن انساني ظاهر مي‏گردد. به عبارتي، در صورت روح انساني جلوه مي‏کند.
براي روشن شدن اين مطلب، از مثالي مدد مي‏جوييم: نوري را فرض کنيد که از نقطه‏اي سرچشمه مي‏گيرد. نور بسيار صاف، روشن، پاک و بي‏رنگ است. در برابر اين نور، حجاب‏هاي شيشه‏اي متنوع و متعدد با رنگ‏ها و تيرگي‏هاي مختلف، يکي پس از ديگري در طول يکديگر قرار مي‏گيرند. نور با آن صفا و روشني و پاکي و بي‏رنگي به شيشه اول که داراي رنگ و تيرگي مخصوصي است، مي‏رسد و از آن عبور مي‏کند. پس از اين عبور، در فاصله بعدي به شيشه دوم برخورد و از آن عبور مي‏کند و رنگ و تيرگي بيشتري کسب مي‏کند. به همين ترتيب، مسير خود را ادامه مي‏دهد و دوباره تيرگي‏هاي بيشتري به خود مي‏گيرد، تا در نهايت به آخرين شيشه و مانع مي‏رسد و رنگ و خصوصيات آن هم به او اضافه مي‏شود و به صورت نوري ضعيف، توام با رنگ‏ها و تيرگيهاي بسيار درمي‏آيد. در اين هنگام، کسي که اين نور را مي‏بيند، چنين مي‏پندارد که موجوديت اين نور و اول و آخرش همين است. او از حقيقت امر اطلاعي ندارد و نمي‏داند که اصل اين نور به صورت ديگري بوده و در ابتدا نوري شفاف، بي‏رنگ و پاک بوده است. حال اگر فرد ديگري که مطلع است او را از جريان امر باخبر گرداند و به او بگويد اين نور که مشهود توست، اصلش چنين نبوده، بلکه صورت‏هاي شفاف‏تري دارد و در نهايت هم داراي يک صورت اصلي بسيار صاف، وسيع و پاک است و تو مي‏تواني با کنار زدن اين شيشه‏ها که حجاب و مانع از رسيدن آن نور اصلي‏اند، به آن دست يابي؛ کمک بزرگي به او کرده و آگاهي فوق‏العاده مهمي در اختيار او قرار داده است.
مثال انسان، مانند همين نور و قرار گرفتن او در اين عالم مادي، همچون عبور نور از شيشه‏هاي تيره و روشن است و خداوند متعال ما را به چنين امري واقف ساخته است: «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ × ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِينَ؛ به راستي انسان را در نيکوترين اعتدال آفريديم. سپس او را به پست‏ترين جمراتب‏ج پستي بازگردانيديم»(تين / 5 - 4).
البته همچنان که نورِ از شيشه‏هاي تار گذشته، هنوز به اصل و منشأ خود متصل است، انسان تنزل يافته نيز به اصل و منشأ خود يعني «روح خدا» متصل است.
براي آشنايي بيشتر با اين موضوع نگا: استاد محمد شجاعي، مقالات، ج اول، صص 40 - 31.
با دقت در مطالب پيش گفته، بخوبي درخواهيد يافت آياتي که نگاه مثبت به انسان داشته، او را موجودي برتر و بلکه برترين موجود امکاني معرفي مي‏کنند؛ موجودي که ارزش‏هاي والا و متعالي در او يافت مي‏شود؛ همه حکايتگر ويژگي‏هاي حقيقت اصلي انسان و همان »روح خدا«يي است که تنزل يافته است( مانند سوره‏هاي بقره/30، انعام/165، اعراف/ 173 - 172، روم/30، احزاب/72 ).
اما آياتي که انسان را نکوهش کرده و او را موجودي پست و فرودين و گاهي پست‏ترين خلايق مي‏شمارند، بيانگر خصايص انسان تنزل يافته‏اي هستند که در همان مرتبت و منزل متوقف مانده‏اند (مانند سوره‏هاي: حج/66، فصلت/51، علق/ 7 - 6، اسراء/100، يونس/12 و ...).
به هر حال، انسان اصلش آن و تنزل يافته‏اش چنين است:
زانکه دارد خاک شکل اغبري وز درون دارد صفات انوري
ظاهرش با باطنش گشته به جنگ باطنش چون گوهر و ظاهر چو سنگ
ظاهرش گويد که ما اينيم و بس باطنش گويد نکو بين پيش و پس
ظاهرش منکر که باطن هيچ نيست باطنش گويد که بنماييم بيست
زآنکه ظاهر خاک اندوه و بلاست در درونش صد هزاران خنده هاست
ظاهرت از تيرگي افغان کنان باطن تو گلستان در گلستان
(مثنوي/1010 - 1007 /4 و 1013 و 1024)
اما داستان روح انساني که از اصل خود دور افتاده، بدين جا ختم نمي‏شود؛ چرا که خداوند متعال در آيات گوناگون اين حقيقت را براي ما بازگفته است که همه جهان هستي و از جمله انسان به عالم بالا بازخواهند گشت و فرجام تمامي امور و پايان زندگي به سوي خداوند و از آنِ اوست:
وَ إِلَي اللَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ؛ و فرجام کارها به سوي اوست ( لقمان / 22)
وَ لِلَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ؛ و فرجام همه کارها از آنِ خداست(حج / 41)
وَ إِلَي اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ؛ همه‏ کارها به سوي خدا بازگردانده مي‏شود(آل عمران / 109)
اللَّهُ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ؛ خداي متعال خلق را آغاز مي‏کند و سپس خلق را برگشت مي‏دهد، سپس جشما انسانهاج به سوي خداي متعال برگشت داده مي‏شويد(روم / 11)
بر اين اساس هدف، غايت، فرجام و آرماني که اسلام براي بشر تصوير کرده است، فقط خداست و بس. آدمي با جدا شدن از اصل و حقيقت خويش که همان «روح خدا» است، دوباره به سوي خداوند در حرکت است و در واقع تمامي جهان به سوي آن هدف در سيلان و جريانند و ما چه بخواهيم، چه نخواهيم، چه بدانيم و چه ندانيم رو به سوي آن هدف و غايت داريم. هدفي که ماوراء زندگي و عالم مادي بلکه محيط بر عوالم بالاتر، برتر و ديگر است. «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُون»(بقره/ 156) . بنابراين، هدف از زيستن آدمي در اين دنيا، بازگشت مختارانه و آزادانه اوست به اصل خويش؛ و اين عبارت است از حرکت و صعود و بازگشت به سوي خداوند. به بيان ديگر، انسان تنزل يافته بايد تلاش کند تا دوباره خود را پاک گرداند و کمالات از دست رفته، محدود شده و يا زير حجاب قرار گرفته خود را باز يابد و به حقيقت اصلي خود نائل شده، در موطن حقيقي يعني قرب حضرت حق فايز گردد.
اما چگونگي رسيدن به اين هدف و کيفيت اين بازگشت را نيز خداوند متعال خود روشن ساخته است. حضرت حق، رسالت تبيين اين چگونگي را بر دوش برترين انسان‏ها يعني انبياء قرار داده است و در واقع در پرتو پيروي از ايشان و عمل به هدايت‏ها، ارشادات و تعاليم آنان است که آدمي مي‏تواند به اصل خود يعني حقيقت انسانيت و روح خدا که هدف اصلي، اصيل و اساسي زندگي اوست، دست يازد. به بخشي از آيات خدا در اين باب توجه فرماييد: «...فَاتَّقُوا اللَّهَ يا أُولِي الْأَلْبابِ الَّذِينَ آمَنُوا قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَيْکُمْ ذِکْراً × رَسُولاً يَتْلُوا عَلَيْکُمْ آياتِ اللَّهِ مُبَيِّناتٍ لِيُخْرِجَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَي النُّورِ... پس اي خردمنداني که ايمان آورده‏ايد! از خدا بترسيد. راستي که خدا سوي شما تذکاري فروفرستاده است: پيامبري که آيات روشنگر خدا را بر شما تلاوت مي‏کند، تا کساني را که ايمان آورده و کارهاي شايسته کرده‏اند، از تاريکي‏ها به سوي روشنايي بيرون برد»(طلاق / 11 - 10)
اين آيات با لحن خاصي اين حقيقت را مطرح مي‏کنند که پيامبران آمده‏اند تا با دستگيري انسان، او را از تاريکي‏هايي که به واسطه تنزلش از موطن اصلي خود، در آن افتاده است، خارج ساخته و او را به سوي نور که همان حقيقت انسان و »روح خدا«بودن اوست، ببرند.
»يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَرْسَلْناکَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً × وَ داعِياً إِلَي اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنِيراً؛ اي پيامبر، ما تو را جبه سِمت‏ج گواه و بشارتگر و هشداردهنده فرستاديم؛ و دعوت‏کننده به سوي خدا به فرمان او و چراغي تابناک»(احزاب / 46 - 45)
اين عبارات نيز بخوبي حکايتگر اين حقيقت است که بعثت انبيا براي دعوت به سوي حضرت حق است و آنان همچون چراغي تابناک، روشنگر راه آدمي در رسيدن به مقصود و هدف زندگي‏اند.
چون رسيد اندر سبا اين نور شرق غلغلي افتاد در بلقيس و خلق
روحهاي مرده جمله پر زدند مردگان از گور تن سر بر زدند
يکدگر را مژده مي‏دادند، هان نک ندايي مي‏رسد از آسمان
زان ندا دينها همي گردند گبز شاخ و برگ دل همي گردند سبز
از سليمان آن نفس چون نفخ صور مردگان را وا رهانيد از قبور
(مثنوي / 843 - 839/4)
ناگفته نماند که قرآن کريم، ايمان و عمل صالح را دو رکن اساسي و دو ره توشه مهم براي رسيدن به هدف حقيقي و اصلي انسان در زندگي تلقي کرده است. از ميان آيات بسيار، تنها به چند نمونه اشاره مي‏کنيم: «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ × ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِينَ × إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ؛ ‏براستي انسان را در نيکوترين اعتدال آفريديم. سپس او را به پست‏ترين جمراتب‏ج پستي بازگردانيديم، مگر کساني را که ايمان آورده و کارهاي شايسته کرده‏اند که پاداشي بي‏منت خواهند داشت»(تين / 6 - 4)
«إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِي خُسْرٍ × إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ...؛ واقعاً انسان دستخوش زيان است، مگر کساني که ايمان آورده و کارهاي شايسته کرده‏اند»(عصر / 3 - 2)
بنابراين، بر اساس آيات قرآن چند امر روشن گشت:
اول، هدف زندگي خارج از آن و در پايان راه آن قرار دارد، نه در متن آن.
دوم، هدف زندگي رسيدن و بازگشت به حقيقت اصلي خود يعني «حقيقت انسان» و «روح خدا» است.
سوم، خداوند چگونگي و کيفيت رسيدن به اين هدف را توسط انبياء الهي براي ما روشن ساخته است.
چهارم، ايمان و عمل صالح دو رکن اصلي و مهم براي نيل به هدف حقيقي زندگي تلقي شده است.
از همه آنچه به طور فشرده و اجمالي گفتيم، روشن مي‏شود هدف زندگي براي نوجوان، جوان، دانشجو، کارگر، کارمند، پزشک، عارف، هنرمند، معلم، زن، مرد و در يک کلمه »انسان«، يکسان است و البته هر کس به اندازه ايمان و عمل صالح خود که دارد و يا کسب مي‏کند، مي‏تواند به هدف حقيقي زندگي دست‏يابد.
معني اين سخن اين است که عارف بودن يا مذهبي بودن )به تعبير شما(، لزوماً از هنرمند بودن، يا جوان بودن يا تلاشگر و ساعي بودن يا پزشک و کارگر و ... بودن جدا نيست؛ بلکه صاحبان هر شغل و هر حرفه و دارندگان هر ذوق و طبعي، مي‏توانند با شناخت صحيح هدف زندگي و چگونگي رسيدن به آن و به کار بستن اعمال، عقايد، اوصاف و اخلاق بخصوصي و در يک کلام «ايمان و عمل صالح» در سير به سوي خداوند و بازگشت به حقيقت انساني شرکت جويند.
در پايان دردمندانه بايد بگوييم که ما در اثر غفلت و مهجور بودن از اين که در چه مقام و منزلتي، منزل داشته‏ايم و اکنون چه گشته‏ايم، رنج نبرده و آسوده خاطريم. اما اهل معرفت و جان سوختگاني هستند که از اين غربت بسيار در رنجند و روحشان در آرزوي بازگشت به عالم بالا، بي‏آرام و قرار؛ در انتظار پرواز و خالي کردن قالب بدن است. اين افسوس بزرگ و غم جانسوز هجران را عبدالرحمن جامي در شرح اين دو بيت از مولانا جلال الدين رومي:
بشنو از ني چون حکايت مي‏کند و زجدايي‏ها شکايت مي‏کند
کز نيستان تا مرا ببريده‏اند در نفيرم مرد و زن ناليده‏اند
اين گونه مي‏سرايد:
حبّذا روزي که پيش از روز و شب فارغ از اندوه و آزاد از طرب
متحدّ بوديم با شاه وجود حکم غيريّت به کلّي محو بود
بود اعيانِ جهان بي‏چند و چون ز امتياز علمي و عيني مصون
ني به لوح علمشان نقش ثبوت ني ز فيض خوان هستي خورده قوت
ني ز حق ممتاز و ني از يکدگر غرقه درياي وحدت سربه‏سر
ناگهان در جنبش آمد بحر جود جمله را در خود ز خود بيخود نمود
امتياز علمي آمد در ميان بي‏نشان را نشان‏ها شد عيان
واجب و ممکن ز هم ممتاز شد رسم و آئين دويي آغاز شد
بعد از آن، يک موج ديگر زد محيط سوي ساحل آمد ارواح بسيط
موج ديگر زد پديد آمد از آن برزخ جامع ميان جسم و جان
پيش آن کز زمره اهل حق است نام آن برزخ مثال مطلق است
موج ديگر نيز در کار آمده جسم و جسماني پديدار آمده
جسم هم گرديد طوراً بعد طور تا به نوع آخرش افتاده دور
نوع آخر آدم است و آدمي گشته محروم از مقام محرمي
بر مراتب سرنگون کرده عبور پايه پايه ز اصل خويش افتاده دور
گر نگردد باز مسکين زين سفر نيست از وي هيچ‏کس مهجورتر
ني که آغاز حکايت مي‏کند زين جداييها شکايت مي‏کند
اميد آنکه خداوند ما و شما و همه جوانان، دانشجويان و انسان‏هاي حقيقت‏جو را در شناخت هدف زندگي و رسيدن به آن، ياري دهد و ما را از اهل معرفت و نوشندگان شراب وصل گرداند.
براي آشنايي بيشتر با مباحث پيش گفته، دو کتاب ذيل واقعاً خواندني است:
1. انسان از آغاز تا انجام، علامه سيدمحمدحسين طباطبايي، ترجمه، تحقيق و تعليقه از صادق لاريجاني، الزهراء، تهران.
2. مقالات، استاد محمد شجاعي، سروش، تهران، ج اول.
از منابع زير نيز مي‏توانيد استفاده نماييد:
1. فلسفه و هدف زندگي، محمد تقي جعفري.
2. زندگي ايده‏آل و ايده‏آل زندگي، محمد تقي جعفري.
3. انسان از ديدگاه اسلام، عبدالله نصري.
4. فلسفه و هدف زندگي، زين العابدين قرباني.
5. هدف زندگي، شهيد مرتضي مطهري.
موفق و پيروز باشيد.

پربازدیدترین ها