معنای ازلی و ابدی بودن خداوند را بیان کنید؟

متن سوال: 
دختري هستم که در خانواده مذهبي بزرگ شده ام و خيلي به مسائل مذهبي و قرآني اهميت مي دهم اما متأسفانه گاهي اوقات در مورد برخي صفات خداوند سوالات بي شماري برايم پيش مي آيد مثلا اينکه خداوند از روز ازل بوده يا اينکه خداوند تنها و مطلق است وحي. سوالات بيشمار مرا آزار مي دهد، لطفا ياريم کنيد تا به يقين کامل برسم و رضاي پروردگارم را جلب کنم.

باسلام خدمت شما پرسشگر محترم يک. نگرشي کلي در باب اوصاف الهي ما چون در طبيعت پرورش يافته‏ايم و با آن انس گرفته‏ايم و هر چه ديده‏ايم جسمانى و داراى مکان و زمان معين بوده وابعاد و اشکال مخصوصى داشته است، هنگام شناخت صفات خدا گرفتار تشبيه مى‏شويم و تصور ذاتى که نه جسم دارد، نه مکان و نه زمان و در عين حال نامحدود است و برتمام زمان‏ها و مکان‏ها احاطه دارد، برايمان دشوار است. زيرا محتاج به بلندپروازى فکر و انديشه وخالى ساختن آن از تصوراتى است که نسبت به موجودات مادى و طبيعى داريم. به همين جهت، نخستين شرط شناسايى صفات خداوند، نفى صفات مخلوقات از آن ذات مقدس و تشبيه نکردن او به موجودات محدود عالم طبيعت است. درک اين حقيقت، که ذات خداوند با موجودات جسمانى اطراف ما شباهت ندارد، کليد رمز اين بحث است که با کشف آن مى‏توان با صفات خدا آشنا شد. دستيابى به پاسخى دقيق و روشن، متوقف بر تبيين حقيقت زمان از يک سو و بيان اوصاف موجودات مادى و مجرد از سوى ديگر است. از اين رو طى چند مرحله به سوى پاسخ اين سؤال خواهيم رفت. 1ـ حقيقت زمان: الف) زمان، امتداد است، (بداية الحکمه، علامه طباطبائى، ص 78 و هستى‏شناسى، عبدالرسول عبوديت، ص 328) امتداد، عبارت است از چيزى که عقل انقسام آن را به اجزاء (دو جزء يا بيشتر) ممکن بداند (خواه تقسيم آن در خارج براى انسان ممکن باشد، خواه ممکن نباشد) به عنوان مثال خط (و نيز سطح و حجم)، يک امتداد است زيرا از نظر عقل قابل انقسام به دو پاره خط است و هر يک از آن دو پاره خط نيز خود قابل انقسام به دو پاره خط ديگر است و اين قابليت تقسيم پذيرى همواره ادامه دارد و از نظر عقل ممکن است هر چند در خارج وقتى ما تقسيم را ادامه دهيم به جائى مى‏رسيم که پاره خط آنقدر کوتاه مى‏شود که ما نمى‏توانيم آن را تقسيم کنيم امّا همين پاره خطى که در خارج قدرت بر تقسيم آن نداريم، از نظر عقل قابل تقسيم است چون به حکم خط بودن ـ بر خلاف نقطه ـ بُعد دارد و از همين رو عقل آن را قابل انقسام مى‏داند. «زمان» نيز، امتداد است يعنى امرى پيوسته است که از نظر عقل قابل انقسام به اجزاء کوچک‏تر است به عنوان مثال هر ساعت را مى‏توان به شصت جزء تقسيم کرد و دقيقه ناميد و هر کدام از آن اجزاء را به شصت جزء تقسيم کرد و ثانيه ناميد و هر ثانيه نيز قابل انقسام به هزارم ثانيه و هر هزارم ثانيه قابل انقسام به اجزاء ديگر است و اين قابليت تقسيم پذيرى همچنان ادامه خواهد يافت. نتيجه سخن: هر چيزى را که داراى نوعى اتصال و پيوستگى است به گونه‏اى که تقسيم آن از نظر عقل ممکن است، امتداد مى‏نامند و زمان امتداد است. ب) زمان، امتداد سيال است (توضيح: در کتب فلسفه‏اى که به زبان عربى است از امتداد به (کم متصل) و از سيال به (غير قارالذات) تعبير شده است)، (هستى‏شناسى، عبدالرسول عبوديت، ص 350). امتداد دو گونه است: 1ـ امتداد پايدار 2ـ امتداد سيّال (در کتب فلسفى، از امتداد به «کم متصل» و از پايدار به «قار الذات» و از سيال به «غير قار الذات» تعبير شده است). امتداد پايدار: امتدادى است که اجزاى آن، همه با هم موجودند مانند اجزايى که براى يک خط متصور است. امتداد سيال: امتدادى است که اجزاى آن، هرگز با هم در وجود جمع نمى‏شوند؛ بلکه به تدريج يکى پس از ديگرى، موجود و معدوم مى‏شوند، به گونه‏اى که در آنِ واحد همواره يک جزء موجود است و ساير اجزاى آن، يا قبلاً موجود شده و الان معدوم گشته‏اند و يا بعدا موجود خواهند شد. زمان از اين گونه است يعنى امتدادى است که اجزاى آن هيچ گاه با هم موجود نيستند، بلکه همواره تنها يک جزء موجود است که در آنِ بعد معدوم و جزء ديگر موجود مى‏شود. از اين رو زمان به گذشته و حال و آينده تقسيم مى‏شود. گذشته، معدوم شده؛ آينده هنوز موجود نشده و تنها حال موجود است و همواره حال، گذشته مى‏شود و آينده، حال (از آنجا که هر جزء فرضى زمان، خود داراى امتداد است و هر اندازه هم که تقسيم شود باز قابل انقسام عقلى است؛ هر جزء فرضى زمان را که در نظر بگيريد ـ هر اندازه هم که کوچک باشد مثلاً يک ميليونيم ثانيه يکباره موجود نمى‏شود بلکه به تدريج موجود مى‏شود) نتيجه: زمان، امتداد سيال است يعنى، امر متصل و به هم پيوسته‏اى است که اجزاء آن با هم در وجود جمع نمى‏شوند بلکه به تدريج و يکى پس از ديگرى موجود مى‏گردند. ج) زمان، امتداد سيال شى‏ء متحرک است. حقيقت زمان ـ چنان که گذشت ـ امتداد سيال است؛ امّا بايد توجه داشت که زمان ـ به عنوان يک امتداد ـ وجودى مستقل از ساير اشيا ندارد، بلکه امتدادِ شى اى است که داراى حرکت است. توضيح: حرکت، عبارت است از تغيير تدريجى؛ مانند: تغيير تدريجى دماى آب از يک درجه به هشتاد درجه و تغيير تدريجى يک دانه کاشته شده در زمين به يک نهال و يک نطفه به يک انسان بالغ. حرکت به معناى دقيق فلسفى آن، تغيير دفعى و آنى را در بر نمى‏گيرد. از همين رو حرکت داراى امتداد و پيوستگى است و اين امتداد، امتدادى سيال است يعنى اجزاى فرضى آن هيچ گاه با هم موجود نيستند؛ بلکه به تدريج و يکى پس از ديگرى موجود مى‏شوند. با توجه به اينکه قبلاً معلوم شد که «زمان، امتداد سيال است»، اکنون رابطه ميان حرکت و زمان مشخص مى‏شود و آن اينکه: هر حرکتى داراى زمان است و زمان همان امتداد سيال است که در هر حرکت وجود دارد به عبارت ديگر، زمان امتداد و بُعد شئ متحرک است. از اين رو، زمان بر خلاف تصوير ساده ذهنى ما، امرى مستقل و جداى از ساير اشياء نيست بلکه بُعد و امتداد شئ متحرک است. همان گونه که طول و عرض و ارتفاع وجودى مستقل و جداى از جسم ندارند بلکه امتداد ـ از نوع پايدار ـ و بُعد جسم هستند؛ زمان نيز وجودى مستقل و جداى از جسم ندارند بلکه امتداد ـ از نوع سيّال ـ و بُعد چهارم آن است. د) هر حرکت، زمان مخصوص به خود دارد. همان گونه که طول، عرض و عمق، امرى مستقل و جداى از جسم نيستند؛ بلکه ابعاد و امتدادهاى هر جسم هستند و از اين رو هر جسمى، طول، عرض و عمق مخصوص به خود دارد. همچنين زمان، امرى مستقل و جدا از حرکت نيست؛ بلکه بُعد حرکت و امتداد آن است لذا هر حرکتى، زمان مخصوص به خود دارد و ما به تعداد حرکت‏هاى موجود در عالم هستى، زمان داريم. بنابراين، اين تصوير ساده ذهنى ـ که زمان امرى مستقل و جداى از حرکت است و سپس حرکت با آن مقايسه و بر آن منطبق مى‏شود ـ تصوير درستى نيست. تصوير ساده اين است که زمان امر مستقلى است که از ازل وجود داشته و سپس در بستر زمان، حرکت‏هايى پيدا شده است؛ مثلاً نطفه‏اى به کودکى تبديل شده و آن کودک به سن جوانى و پيرى رسيده، سپس فرزند او همين مسير را طى کرده است در حالى که واقع مطلب اين است که هر حرکتى، بُعد و امتدادى مخصوص خود دارد که زمانِ آن حرکت است. از اين رو هر حرکت زمان مخصوص به خود دارد؛ ليکن براى مقايسه اندازه حرکت‏هاى مختلف با هم، زمانِ يکى از حرکت‏ها را واحد و مقياس عام قرار داده‏ايم و آن زمانِ حرکت وضعى زمين (حرکت زمين به دور خودش) است. اين زمان را 24 قسمت کرده‏ايم و هر قسمت را يک ساعت ناميده‏ايم و هر ساعت را شصت قسمت کرده و دقيقه ناميده‏ايم و هر دقيقه را شصت قسمت کرده و ثانيه ناميده‏ايم. همچنين سى واحد از اين زمان را يک ماه و دوازده ماه را يک سال و صد سال را يک قرن ناميده‏ايم. بنابراين، زمانِ عام هم خود زمانِ يک حرکتى خاصى است (حرکت وضعى زمين) که براى سادگى در هنگام مقايسه زمان‏ها با يکديگر، آن را معيار عمومى قرار داده‏ايم؛ مانند اين که متر را مقياس عام براى سنجش طول قرار مى‏دهيم. ه) زمان، ويژگى موجوداتى است که داراى حرکت و تغييراند. با توجه به حقيقت زمان (امتدادِ سيال شى‏ء متحرک)، زمان ويژگى موجودِ متغيّر و متحرک است. از اين رو هر موجودى که داراى حرکت و تغيير است، زمان دارد و هر موجودى که حرکت ندارد، زمان ندارد (نظير طول، عرض و عمق که ويژگى موجود مادى و جسم است). هر موجودى که داراى جسم است، طول، عرض و عمق دارد و هر موجودى که جسم ندارد، طول و عرض و عمق ندارد. همان گونه که در مورد موجودى که جسم ندارد، بى معنا است که براى آن طول و عرض ذکر کنيم (مثلاً نمى‏گوييم «ناراحتى من از اين موضوع، چهل متر طول دارد»)؛ در مورد موجودى که حرکت و تغيير ندارد، نيز بى معنا است که تغييرات زمانى به کار بريم و آنها را در ظرف زمان قرار دهيم. 2ـ حقيقت مکان: الف) تعريف مکان، (هستى‏شناسى، عبدالرسول عبوديت، ص 342): هر موجودى که داراى امتدادهاى سه گانه (طول، عرض و عمق) است، اين امتدادهاى سه گانه‏اش فضايى را اشغال مى‏کند. فضائى که اين امتدادهاى سه گانه را احاطه کرده است، مکان آن موجود ناميده مى‏شود. (گاهى از باب مسامحه تنها به يکى از سطوحى که جسم را احاطه کرده توجه مى‏کنيم و به ساير سطوحى که در برگيرنده جسم است نظر نمى‏کنيم؛ (مثلاً مى‏گوييم: مکان فلان کتاب، روى ميز است يا مکان رضا، فلان قطعه از زمين است (توجه ما به سطح زيرين کتاب و زير پاى رضا است). ب ) مکان، ويژگى موجوداتى است که جسم‏اند: با توجه به تعريف بالا، معلوم شد که مکان خصوصيت موجوداتى است که داراى ابعاد سه گانه‏اند (يعنى موجود جسمانى)؛ زيرا جسم، جوهرى است که ابعاد سه گانه دارد. 3ـ نتيجه زير از شناخت حقيقت زمان و مکان به دست مى‏آيد: يکم: موجود مجرد، فراتر از مکان و زمان است؛ زيرا مکان ويژگى موجودى است که جسم دارد. از اين رو مکان داشتن در مورد موجود غير جسمانى، معنا و مفهومى ندارد، زيرا در جهات سه گانه امتداد ندارد تا مکان اشغال کند. زمان نيز ويژگى موجوداتى است که داراى حرکت و تغييراند. از اين رو موجود مجرد ـ که مجرد از ماده است تغيير و حرکت ندارد تا مقدار حرکت (زمان) داشته باشد، لذا موجود مجرد فرا زمان است. دوّم: موجود مکانى و زمانى، ناقص و محدود است. زمان و مکان، نشانگر نقص و کاستى موجود زمان‏مند و مکان‏مند است؛ زيرا موجود مکان‏مند اوّلاً محدود به مکان خاصى است (در جايى هست و در جاى ديگر نيست) ثانيا در وجودش محتاج و نيازمند به مکان است. از طرف ديگر موجودى که زمان‏مند است به اين معنا است که در او تغيير و حرکت وجود دارد. که دقيقا به معناى اين است که آن شى‏ء کمالى را فاقد است و با حرکت به سوى آن، مى‏خواهد واجدِ آن شود. هسته‏اى که در زمين کاشته مى‏شود، تنه، شاخ، برگ و ميوه ندارد و با حرکت به سوى درخت شدن، داراى اين امور مى‏شود. پس حرکت نشانه فقر و نادارى است. 4ـ خداوند، مجرد تام و واجد جميع کمالات و پيراسته از هر گونه نقص و کاستى است. خداوند، مبدأ هستى و سرچشمه همه وجودات و کمالات است. بر اساس قانون عليّت، موجودات پيرامون ما، همگى منتهى به علتى مى‏شوند که واجب الوجود بالذات است. چنين موجودى بايد واجد جميع کمالات وجودى بوده و هيچ گونه نيازى به غير نداشته باشد؛ زيرا فاقد شى‏ء نمى‏تواند اعطاکننده و افاضه کننده آن به ديگرى باشد. لازمه جسمانى و مادى بودن، زمان‏مند و مکان‏مند بودن است و چنين موجودى، ناقص و محتاج به غير است، و چون خداوند، از هر نوع نقصان و نياز پيراسته است، لاجرم موجودى مجرد و فرامکانى و فرا زمانى است. او در ظرف زمان و مکان نمى‏گنجد و از چنين نقص و محدوديتى به دور است. مکان، مانند طول و عرض و ارتفاع از ابعاد موجوداتى است و بعد چهارم آن است. خداوند و همه مخلوقاتى که مجرد هستند مانند ملائکه، اصلاً زمان ندارند. دو.ازلى بودن خدا از مفهوم «واجب الوجود»، ازلى و ابدى بودن و در يک کلام سرمدى بودن خداوند اثبات مى‏شود؛ زيرا واجب الوجود - که وجود برايش ضرورى است - نيازى به علت ندارد و او علت براى وجود ممکنات است. از اينجا دو صفت براى واجب الوجود اثبات مى‏شود: يکم. «بى‏نيازى» او از هر موجود ديگرى؛ زيرا اگر کمترين نيازى به موجود ديگرى داشته باشد، آن موجود ديگر، علت او خواهد بود و در جاى خود مبين شده که معناى علت همين است که موجود ديگرى، نيازمند به او باشد. دوّم. موجودات ممکن الوجود، معلول و نيازمند به اويند و او نخستين علت، براى پيدايش آنها است. با استفاده از اين دو مطلب مى‏گوييم: اگر موجودى معلول و نيازمند به موجود ديگرى باشد، وجودش تابع آن خواهد بود و با مفقود بودن علتش، به وجود نخواهد آمد. به ديگر سخن، معدوم بودن موجودى در برهه‏اى از زمان، نشانه نيازمندى و ممکن الوجود بودن آن است و چون واجب الوجود، خود به خود وجود دارد و نيازمند به هيچ موجودى نيست، هميشه موجود خواهد بود. بدين ترتيب دو صفت براى واجب الوجود اثبات مى‏شود: يکى ازلى بودن؛ يعنى، در گذشته، سابقه عدم نداشته است و ديگرى ابدى بودن؛ يعنى، در آينده نيز هيچ گاه معدوم نخواهد شد. بنابراين هر موجودى که سابقه عدم يا امکان زوال داشته باشد، واجب الوجود نخواهد بود. آموزش عقايد، ج 1 و 2، صص 84 - 85. با دقت در اين مطالب، روشن مى‏شود که ممکن نيست واجب الوجود، خود را معدوم سازد؛ چرا که وجودِ او ضرورى و حتمى است و اگر بخواهد اين ضرورت را از خود بگيرد، انقلاب در ذات لازم مى‏آيد و اين با واجب الوجود بودن او ناسازگار است. به عبارت ديگر واجب الوجود؛ يعنى، چيزى که عدمش محال است. پس اگر بشود که خود را معدوم سازد، يعنى، عدمش ممکن است و چيزى که عدمش ممکن باشد، «ممکن الوجود» است؛ نه «واجب الوجود». در «نهج البلاغه» در خطبه‏هاي زيادي بر اين معني تأکيد شده است به عنوان نمونه در خطبه 163 مي‏خوانيم «لَيْسَ لِأَوَّلِيَّتِهُ اِبْتِداءٌ وَ لا لِأَزَليَّتِهِ اِنْقِضاءٍ» و در خطبه 185 آمده است «مُسْتَشْهِدٌ بِحُدُوْثِ الأَشْياءِ عَلي أَزَليَّتِهِ» و نيز در همين خطبه مي‏خوانيم «واحِدٌ لا بِعَدَدٍ، وَ دائمٌ لا بِأَمَدٍ» ! در اصول کافي در فصل معاني اسماء الله در تفسير «هُوَ الأَوَّلُ وَ الْآخِرُ» از امام صادق (ع) چنين آمده است «هُوَ الأَوَّلُ قَبْلَ کُلِّ شَيءٍ وَ هُوَ الْآخِرُ عَلَي ما لَمْ يَزَلْ وَ لا تَخْتَلِفُ عَلَيْهُ الصِّفاتُ وَ الأَسْماءُ، کَما تَخْتَلِفُ عَلَي غَيْرِهِ» پيام قرآن ج 4، حضرت آيت الله مکارم شيرازي و ساير همکاران به نقل از سايت تبيان سه. يگانگى خدا در باب اثبات يگانگى خداوند، دلايل گوناگونى ذکر شده است که در اين اختصار نمى‏توان همه آنها را شمارش و تبيين کرد؛ ازاين‏رو تنها به تحليل‏و تشريح يک دليل بسنده مى‏کنيم. فهم اين برهان، نيازمند توجّه به دو مقدمه است: يکم. وجود هر معلولى، وابسته به علت خويش است؛ به عبارت ديگربنا بر اصل عليّت - که در جاى خود مستدل و مبرهن گشته هر معلولى وجود خودش را - با همه شئون و متعلقاتش از علّت هستى‏بخش خويش، دريافت مى‏دارد و اگر احتياج به شروط و معدّاتى هم داشته باشد، مى‏بايست وجود آنها هم مستند به علّت هستى‏بخش خويش باشد. بنابراين اگر دو يا چند علت هستى‏بخش، در عرض هم فرض شوند، معلول هر يک از آنها، وابسته به علّت خودش است و هيچ‏گونه وابستگى به علت ديگر يا معلول‏هاى آن، نخواهد داشت. بدين ترتيب، ارتباط و وابستگى ميان معلول‏هاى آنها، به وجود نخواهد آمد. دوم. نظام اين جهانِ مشهود، نظام واحدى است که در آن، پديده‏هاى هم‏زمان و ناهم‏زمان، با يکديگر ارتباط و وابستگى دارند. امّا ارتباط پديده‏هاى هم‏زمان، همان تأثير عِلّى و معلولى در ميان آنها است که موجب تغييرات و دگرگونى‏هايى در آنها مى‏شود و به هيچ وجه، قابل انکار نيست و امّا ارتباط ميان پديده‏هاى نا هم‏زمان، به اين صورت است که پديده‏هاى «گذشته»، زمينه پيدايش پديده‏هاى «کنونى» را فراهم کرده‏اند و پديده‏هاى «کنونى» نيز به نوبه خود، زمينه پيدايش پديده‏هاى «آينده» را فراهم مى‏سازند. اگر روابط علّى و اعدادى، از ميان پديده‏هاى جهان برداشته شود، جهانى باقى نخواهد ماند و هيچ پديده ديگرى هم، به وجود نخواهد آمد. چنان‏که اگر ارتباط وجود انسان با هوا، نور، آب و مواد غذايى بريده شود، ديگر نمى‏تواند به وجود خود ادامه دهد و زمينه پيدايش انسان ديگر يا پديده ديگرى را فراهم سازد. با ضميمه اين دو مقدمه، مى‏توان نتيجه گرفت که نظام اين جهان - که شامل مجموعه پديده‏هاى بى‏شمار گذشته، حال و آينده است آفريده يک آفريدگار مى‏باشد و تحت تدبير حکيمانه او اداره مى‏شود؛ زيرا، اگر يک يا چند آفريدگار ديگرى مى‏بود، ارتباطى ميان آفريدگان به وجود نمى‏آمد و نظام واحدى بر آنها حاکم نمى‏شد؛ بلکه هر آفريده‏اى از طرف آفريدگار خودش، به وجود مى‏آمد و به کمک ديگر آفريدگان همان آفريدگار، پرورش مى‏يافت. در نتيجه، نظام‏هاى متعدد و مستقلى، به وجود مى‏آمد و ارتباط و پيوندى ميان آنها برقرار نمى‏شد. درصورتى که نظام موجود در جهان، نظام واحد همبسته‏اى است و پيوند ميان پديده‏هاى آن، مشهود است. محمدتقى مصباح يزدى، آموزش فلسفه، ج 2، ص 359 و 360؛ براى اطلاع بيشتر از تقريرهاى گوناگون اين موضوع نگا: سيدمحمدحسين طباطبايى، اصول فلسفه و روش رئاليسم، ج 5، صص‏111 - 123. موفق و پيروز باشيد.

پربازدیدترین ها