میگن هیوم شخصی بوده که توانسته برهان نظم رو ابطال کنه! لطفا برام بگید چطور ابطال شد.

متن سوال: 
سلام ميگن هيوم شخصي بوده که توانسته برهان نظم رو ابطال کنه! لطفا برام بگيد چطور ابطال شد.

باسلام خدمت شما پرسشگر محترم هيوم اشکالاتي را بر برهان نظم وارد ساخته که برخي از آنها وارد نبوده و توسط محققان پاسخ داده شده است . برخي از آنها نيز با استفاده حد اکثري از اين برهان چالش مي کند ، اما اصل برهان را هرگز نمي تواند مخدوش سازد. براي آگاهي بيشتر شما اشکالات هيوم و نقد آنها را از کتاب براهين اثبات وجود خدا در نقدي بر شبهات جان هاپرز نگاشته حميدرضا شاکرين تقديم مي داريم: هيوم در کتاب خود «محاورات پيرامون دين طبيعى» در گفتگويى بين کلئانتس(41) (مدافع فرضى برهان نظم) و فيلون(42) (ناقد) بر آن مى‏شود که اين برهان مبتنى بر نوعى قياس بين مصنوعات بشرى و پديده‏هاى طبيعى است. وى سپس به بيان اشکالات وارد بر اين انگاره و نتايج حاصل از آن مى‏پردازد: اشکال اول: ماشين‏وار انگارى جهان‏ اين برهان جهان را همچون بنا و ماشينى فرض مى‏کند که نيروى خارجى هوشمندى اجزاى آن را در جهت رسيدن به غايتى پيوند داده است، در حاليکه اين شباهت کامل و قطعى نيست، بلکه شباهت جهان به يک حيوان بيش از شباهتش به يک دستگاه مکانيکى است. پس مى‏توان فرض نمود که اين جهان مولود جهان يا جهانهاى ديگرى است، همچون بچه خرگوشى که زاييده والدين خويش است، بدون آنکه عقل و شعور پدر و مادر در ساخت پيچده و منظم آن دخالت داشته باشد. «کلئانتس: اگر خانه‏اى را بنگريم به جزم و يقين نتيجه مى‏گيريم که آن خانه معمار يا بنايى داشته است؛ چرا که خانه از آن گونه معلول‏هايى است که از آن سنخ علت پديد مى‏آيد. اما يقيناً شما نخواهى پذيرفت که جهان چنين شباهتى به يک خانه دارد، تا با همان قطع و يقين بتوان علت مشابهى را نتيجه‏گيرى کرده، يا بگوييم شباهت در اينجا تام و کامل است. اين ناهمانندى چنان روشن است که نهايت ادعايى که مى‏توان کرد جز حدس و گمان بر وجود علتى مشابه چيزى نيست»(43). پاسخ: عدم ابتناى برهان بر ماشين‏وار انگارى جهان‏ خطا بودن ماشين‏وار انگارى جهان فى نفسه درست است، ليکن در اين زمينه توجه به چند نکته لازم است: 1- اين اشکال تنها متوجه تعبير مکانيکى نظم جهان است که برآمده از تفسير نيوتنى جهان مى‏باشد، در حالى که بسيارى از قرائتهاى برهان نظم مبتنى بر اين انگاره نيست. 2- چنانکه پيشتر گفته آمد دلالت نظم، هماهنگى و هدفمندى بر تدبير، شعور و هدفدارى امرى عقلى است؛ و هر کجا عقل و خرد نشانى از نظم و هماهنگى بيابد، بدون وساطت قياس به صنع بشرى با جزم و يقين دخالت شعور و اراده را نتيجه مى‏گيرد. اشتباه بزرگ و اساسى هيوم در اين جا ناشى از تجربه‏گرايى اوست. او تنها راه دلالت ذهن از معلول به علت، و معلولات مشابه به علل مشابه را روش تجربى مى‏انگارد. از اين رو گمان برده است که الهيون همان‏طور که با مشاهده ماشين‏هاى انسان ساخت به قريحه سرشار سازنده‏اش پى مى‏برند، جهان را نيز ماشينى انگاشته‏اند که مهندسى فوق‏العاده با هوش دارد. در حالى که عقل و خرد بشرى بدون وساطت چنين قياسى در هر کجا و به هر سان نظمى مشاهده کند، بر اساس قواعد قطعى و مسلمى چون اصل عليت و سنخيت علت و معلولى به وجود علتى دانا و توانا پى مى‏برد. 2- ارگانيسم يا زيستوارگى جهان نه تنها مخالفتى با ديدگاه خدا باوران ندارد، که کاملاً مؤيد آن است. فرضاً جهان مانند بچه خرگوش از والدين ناآگاه و فاقد شعور تولد يافته باشد، بالاخره نظم و سامان خويش را به هر سان که باشد - چه به صورت تأليف و ترکيب مصنوعى و مکانيکى و چه به نحو خود تنظيمى درونى و ارگانيک وامدار ديگرى است، ليکن در تشبيه هيوم بين علت حقيقى و مجازى خلط گرديده است. پدر و مادر خرگوش از نظر فلسفى علت معد و زمينه و مجراى پيدايش آنند، نه علت حقيقى؛ اينگونه علل را مجازاً علت مى‏شمارند. در علل اعدادى هم فاعل آگاه و هوشمند تصويرپذير است، مانند فاعليت مهندس و بنا براى ساختمان و هم فاعل ناهوشمند مانند فاعليت خورشيد براى تبخير آب درياها و پديد آوردن بسيارى از شرايط زيستِ نباتى و حيوانى؛ امّا آنچه مهم است استناد معلول به علت حقيقى است و بر اساس سنخيت على و معلولى استناد نظم و ساماندهى به علت حقيقى بدون ادراک و غايت نگرى محال است. چنانکه معمار ساختمان نيز علت حقيقى و پديدآورنده نقشه ساختمان در ذهن خويش است، سپس به نحو عليت اعدادى آن را در خارج ترسيم و بنا را مطابق آن بنا مى‏کند. 3- برخى نيز در پاسخ گفته‏اند که نظام موجود در ساختمان يک حيوان بدون سامانمندى پيکر والدين و غرايز ذاتى آنها، به گونه‏اى که مولِّد فرزندى با نظم ذاتى ويژه باشد ممکن نيست و اگر بگوييد آن نيز طى فرآيندى طبيعى حاصل شده است، نقل کلام در آباء آنها مى‏شود و لاجرم بايد به موجود هوشمند و حکيمى استناد يابد. بنابراين هر چند علت قريب نظم نادانا و ناهوشمند باشد، اما وراى علت قريب و علل واسط در نهايت علتى آگاه و مدبّر لازم است که روند منظم پيدايش و توالد مستمر زيست گونه‏هاى مختلف به او استناد يابد. بنابراين رابطه نظم و ناظم با شعور رابطه‏اى ضرورى است، اعم از آن که چنين رابطه‏اى مستقيم باشد يا غير مستقيم. اشکال دوم: فقدان تجربه جهان‏ اين برهان زمانى واقعاً تجربى خواهد بود که به تکرار ديده باشيم جهانهايى همينگونه از موجوداتى هوشمند و انسانوار صادر شده و رابطه چنين معلولى را با چنان علتى با تجربه‏هاى مکرر دريافته باشيم، آنگاه مى‏توانستيم حکم کنيم اين جهان نيز مانند ديگر جهانهاى تجربه شده داراى علتى خبير و آگاه است. «چه کسى مى‏تواند ادعا کند که جهانى نظام‏مند بايد برآمده از فکر و هنرى انسان وار باشد، زيرا، آن را تجربه کرده‏ايم؟ به کرسى نشاندن چنين استدلالى نيازمند آن است که ما تجربه‏اى از جهان‏ها داشته باشيم، و صرف اينکه ديده باشيم کشتى‏ها و شهرها برونداد هنر و اختراع بشرى است کفايت نمى‏کند».(44) پاسخ‏ اين اشکال مبتنى بر همان انگاره است که کبراى برهان نظم را تجربى و ناشى از قياس گرفتن جهان به فرآورده‏هاى صنعتى بشر بدانيم؛ اما چنانکه يادآور شديم برهان نظم تماماً تجربى نيست، بلکه تنها مقدمه نخست آن تجربى است و کبراى آن، حداقل در برخى از قرائت‏هاى برهان، عقلى و مبتنى بر اصل عليت و فروع آن است. به عبارت ديگر آنچه کبراى برهان نظم دلالت دارد، رابطه نظم و هدفمندى با شعور و هدفدارى از نظر عقل و به طور عام و مطلق است؛ اعم از اينکه چنين چيزى مربوط به فعل انسانى باشد يا چيز ديگرى چون جهان؛ به تکرار تجربه‏پذير باشد، يا نباشد. اشکال سوم: ناتوانى در اثبات قدرت و علم و کمال مطلق الهى‏ اين برهان نمى‏تواند قدرت، حکمت و کمال مطلقه الهى را ثابت کند، زيرا اثبات آن منوط به اين است که جهان موجود برترين جهان ممکن باشد. شناخت چنين چيزى در صورتى ممکن است که جهانهاى مختلفى را تجربه و با يکديگر قياس نماييم و آن را از همه برتر يابيم، در حاليکه ما جز با يک جهان سروکار نداريم: «لااقل بايد اعتراف کنى که براى ما غير ممکن است که با افکار و انظار محدود خود بگوييم که آيا اين نظام اگر با ساير نظامهاى ممکن و حتى واقعى مقايسه شود، شامل اشتباهات و خطاهاى بزرگ است يا شايسته تحسين و تقديرى شگرف، آيا يک روستايى اگر انئيد(45) (شعر حماسى ويرژيل) براى او خوانده شود، مى‏تواند اظهار نظر کند که آن شعر مطلقا بى عيب است، يا مقام شايسته آن را در ميان محصولات هوش انسانى تعيين کند، در حالى که وى هيچ محصول ديگرى هرگز نديده است؟»(46) پاسخ‏ 1. مسلماً برهان نظم قادر به اثبات اينگونه صفات نيست و الهيون نيز - آنان که درک منطقى درستى دارند - درصدد حل همه مسايل خداشناختى، به تنهايى از طريق اين برهان، نيستند. آنان تنها در پى اثبات آنند که نظم موجود در جهان به حکم عقل بايد به موجودى با شعور و ماوراء مادى مستند باشد. اما اين که او قادر و عالم و حکيم مطلق است، دلايل ديگرى مى‏طلبد. 2. حتى اگر ما هزاران جهان را مشاهده نموده و برترى جهان موجود بر آنها را دريابيم، باز ثابت نمى‏کند که جهان ما برترين نظام ممکن است، بلکه تنها روشن مى‏سازد که اين عالم برترين جهان در ميان جهانهاى موجودى است که ما تجربه کرده‏ايم. زيرا: (1) چه بسا جهان‏هاى ديگرى خارج از تجربه ما وجود داشته که از عالم ما هم برتر باشند. (2) به فرضِ نفى احتمال فوق، باز نتيجه مى‏گيريم که جهان ما بهترين جهان موجود است، ولى شايد نظام برترى نيز امکان وجود داشته ولى خداوند آن را نيافريده است. بنابراين حکم به اصلح بودن نظام موجود از طريق تجربى به هيچ روى امکان‏پذير نيست و مبتنى بر مبانى فلسفى و عقلى ديگر مى‏باشد. اشکال چهارم: ناتوانى در اثبات کمال ذاتى آفريننده‏ به فرض اين جهان برترين جهان ممکن باشد، دليلى بر کمال ذاتى آفريننده نيست، مگر آنکه ثابت شود: (1) اين اولين جهانى است که آفريده؛ (2) در ساختن آن از احدى تقليد نکرده است. در حاليکه هيچ يک از ايندو ثابت نيست، بلکه چه بسا او به تکرار جهان آفرينى کرده و تدريجاً با کسب تجربه بر آفرينش چنين عالمى توانمند گرديده و يا از ديگران تقليد نموده است. تفاوت اين اشکال و اشکال پيشين در آن است که آنجا رابطه برهان نظم با گستره کمال و اوصاف ثبوتيه خداوند مورد نقاش واقع شد، ولى در اينجا مسأله ذاتى يا اکتسابى بودن اوصاف کماليه الهى مورد بحث قرار مى‏گيرد و دلالت برهان نظم بر ذاتى بودن آن‏ها انکار مى‏شود. پاسخ‏ چنانکه مذکور افتاد برهان نظم در پى اثبات وجوب، غنى و کمال ذاتى آفريننده جهان نيست و اينگونه امور از قلمرو دلالت آن خارج مى‏باشد. مهمترين دستاورد برهان نظم هدايت انسان به فراسوى عالم ماده و اثبات نقش مدبرى حکيم و دانا در کار و بار جهان است. اما اينکه مدبر داناى عالَم عالِم بالذات است يا دانش خود را وامدار ديگرى است و يا از تجربه‏هاى مکرر به دست آورده است مسأله ديگرى است که براهين ديگر عهده دار پاسخگويى از آنند. اشکال پنجم: مسأله شرور وجود ناگوارى‏ها، زشتى‏ها و نقص‏ها، خلاف رحمت، و خيريت مطلقه است: «هيوم در آخرين قسمت انتقاد خود از برهان نظم، يادآور شد که استدلال تمثيلى که در آن برهان به کار رفته است به فرض اينکه وجود ناظمى را ثابت کند به هيچ وجه مشعر به صفات پسنديده‏اى که به آن ناظم نسبت مى‏دهند نيست.... وقتى کسى محصول - يعنى طبيعت - را مطالعه کند و همه اوصاف ناخوشايند آن، يعنى طوفانها و زلزله‏ها و منازعات يک قسمت طبيعت با قسمت ديگر را، مشاهده کند، آيا مى‏تواند نتيجه بگيرد که آن طرح‏ريزى از يک عقل سليم و خوب ناشى شده است؟»(47) مسأله شرور از سخنان هيوم به صورت دو اشکال جداگانه طرح گرديده است: 1. اينکه وجود شرور نافى خيريت، حکمت و قدرت مطلقه الهى است. 2. وجود شرور مفيد چندخدايى است، يعنى پديده‏هاى مفيد اثبات کننده خداى خير، و پديده‏هاى شر دليل بر آفريننده بدخواه است. اگر پديده‏هاى سامانمند دليل بر وجود ناظم‏اند، مغشوشات نيز مثبت صانع غيرناظم يا نامنظم‏اند. پاسخ‏ پيش فرض اشکال فوق وجود شر و بى‏نظمى در عالم است. از پديده‏هاى نامنظم نما در بررسى صغراى برهان نظم سخن به ميان آمد. مسأله شر نيز چنانکه گفته آمد تحقيق جداگانه‏اى را مى‏طلبد. آنچه به اختصار در اينجا مى‏توان اشاره کرد اين است که: 1. وجود شر در عالم هيچ گونه تنافى با خيريت و حکمت و قدرت مطلقه الهى ندارد. اين مسأله بر دلايل متعددى مبتنى است، از جمله اين که شرور لازمه لاينفک خيرات است و نفى شرور اندک عالم مستلزم از ميان رفتن خيرهاى برتر و اکثر است. و به عبارت ديگر نفى اين شرور قليل به شر بزرگترى مى‏انجامد که با حکمت الهى سازگار نيست. 2. به فرضْ وجود شرور نافى خيريت، قدرت و حکمت مطلقه الهى باشد، هرگز خللى در برهان نظم ايجاد نمى‏شود. آنچه اين اشکال وارد مى‏کند در انتظار حداکثرى از اين برهان است، اما اصل اثبات وجود ناظم دانا و توانا در حد ساخت جهانى با نظم کنونى همچنان استوار و پابرجاست. 3. با تحليل فلسفى شرور استلزام چندخدايى به کلى مردود است. زيرا شر در تحليل فلسفى امرى عدمى است و نياز به آفريننده ندارد. ضمن آنکه شر امرى نسبى است و لازم لاينفک خيرات. 4. با صرف نظر از تحليلات فلسفى شرور، وجود آنها لزوماً وجود دو خالق يا دو مدبر در کار و بار عالم را نتيجه نمى‏دهد، مگر آنکه مسأله اوصاف الهى را به ميان آوريم. در نتيجه اين اشکال بار ديگر انتظار حداکثرى يعنى يگانگى خداوند و خيريت، حکمت و قدرت مطلقه او را مورد سؤال قرار مى‏دهد، ولى مدلول حداقلى برهان نظم همچنان پابرجا خواهد بود. اشکال ششم: تعدد ناظم‏ اگر برهان نظم تمام باشد مى‏توان به تعداد موجودات منظم عالم سازنده و ناظم وجود داشته باشد و معلوم نيست ناظم همه يکى باشد. پاسخ‏ اين اشکال در صورتى وارد است که: اولاً مقدمه نخست برهان نظم را پديده‏هاى سامانمند جزيى قرار دهيم، بدون اين که ربط و پيوندى بين آن‏ها ملاحظه شود، ثانياً منظور از ناظم با شعور، علت مستقيم نظم باشد. در اين صورت مسلماً با چنين احتمالى روبرو خواهيم شد. اما اگر صغراى برهان، نظم و هماهنگى جهان باشد احتمال ناظم‏هاى متعدد در عرض يکديگر به کلى رخت بر مى‏بندد. مگر آن که ناظم‏هاى متعددى فرض کنيم که با همکارى يکديگر مبدأ واحدى براى نظم جهان به حساب آيند. افزون بر آن مانعى ندارد که پاره‏اى از پديده‏هاى منظم، مدبرات ويژه‏اى داشته باشند و در يک نظام طولى، همه تحت اداره و تدبير مبدء واحدى قرار گيرند. مقدمه قرار دادن نظم جزئى عالم نيز لزوماً به شرک در ناظم نمى‏انجامد، و با توحيد ربوبى سازگار است. در عين حال حل اساسى مسأله توحيد ربوبى از طريق ادله ديگر، به نحو بهترى امکان‏پذير است. اشکال هفتم: ابتناء بر انسان مرکز انگارى‏ برهان نظم مبتنى بر انگاره «انسان مرکزى»(48) و اشرفيت انسان در کاينات است. در اين برهان گمان شده که همه چيز در جهان خلقت بر اساس طرحى حساب شده، براى انسان و در جهت تأمين منافع و مصالح و حفظ اوست و آدميان هر چه را براى خود سودمند يابند منظم مى‏خوانند. ليکن چنانکه بعداً در تئورى داروين تأييد شد؛ جهان صحنه ستيز و پيکار است. در چنين فرايندى موجودات زنده به تدريج، از ساده‏ترين تک‏ياخته تا تکامل يافته‏ترين پستانداران، تکامل يافته‏اند. بنابراين نظم موجود در زيستواره‏هاى جهان، نه ناشى از طرح و نقشه‏اى حساب شده و هدفدارانه، که برونداد تکامل تدريجىِ حاصل از تنازعات تصادفى و ناهدفمند است. پاسخ‏ اين اشکال با بسط و تفصيل بيشترى در اشکال اول و دوم هاسپرز مطرح و نقل گرديده است. از اين رو پاسخ آن را به مباحث آتى واگذار مى‏کنيم. در عين حال ذکر دو نکته را در اينجا لازم مى‏دانيم: 1. هر چند در موارد متعددى، که از نظم سخن مى‏رود، نمونه‏هاى مفيد به حال انسان ذکر مى‏شود، ولى در بسيارى از موارد چنين نيست. چنان که هاسپرز نيز اشاره مى‏کند گاهى سخن از نظم در بدن حيواناتى مى‏رود که انسانها به حال خود مضر مى‏شمارند، يا لااقل نافع بودن آنها براى بشر ثابت نيست. به عبارت ديگر تقرير برهان نظم گونه‏هاى مختلفى دارد و تنها يکى از اَشکال آن مى‏تواند نظم «انسان مرکز»(49) باشد. 2. در مواردى نيز که سخن هيوم صادق مى‏افتد اشکالى بر استدلال وارد نمى‏سازد، زيرا خاستگاه روانى و انگيزه استدلال هيچ نقشى در جايگاه منطقى آن ندارد.

پربازدیدترین ها