وجود خدا را اثبات کنید با بهترین دلایل؟

متن سوال: 
با سلام وجود خدا را اثبات کنيد با بهترين دلايل؟

سلام وقت شما بخير مشخص نيست منظور شما از بهترين دليل که براي اثبات وجود خدا به دنبالش هستيد چيست. چه بسا دليلي از نظر فلسفي دليلي بسيار محکم و متقن و خوب قلمداد گردد اما بخاطر تخصصي بودنش قابل استفاده و فهم براي بسياري نباشد و از سويي ديگر ، دليلي با اصطلاحات و مفاهيم آسان و بي بهره از عمق و دقتهاي فلسفي همراه باشد اما در عوض براي افراد بسياري قابل فهم و درک باشد. به هر حال ، ما چندي از دلايل اثبات وجود خدا - که هر يک از راهي مختص به خود به اثبات وجود خدا پرداخته اند – را در اينجا ذکر مي کنيم. براهين اثبات وجود خدا اقسام برهان براهين به طور کلّي بر سه قسمند. 1) برهان اِنّي: که در آن از معلول به علّت پي برده مي شود ؛ مثلاً از وجود دود بر وجود آتش استدلال مي شود. اين برهان از نظر منطقي پايين ترين حدّ يقين آوري را داراست. لذا فلاسفه اسلامي ،که در پي يقين صد در صدي هستند ، در اثبات وجود خدا از آن استفاده نمي کنند ؛ ولي متکلمين اسلامي که در صددند متناسب با فهم تمام اقشار بشري ، برهان اقامه کنند ، از اين قسم برهان نيز استفاده مي کنند. 2) برهان لِمّي: که در آن از وجود علّت بر وجود معلول استدلال مي شود. اين قسم برهان مفيد يقين صد در صدي بوده ، خدشه ناپذير است ؛ لکن از آنجا که مراد از خدا ، واجب الوجود(وجود صرف و بدون علّت) است ، اين برهان براي اثبات وجود خدا کاربرد ندارد. 3) برهان از راه ملازمات عامّه: در اين قسم برهان ، نه از علّت به معلول پي برده مي شود نه بالعکس ؛ بلکه از وجود يکي از دو امر که ملازم يکديگرند بر وجود امر ديگر استدلال مي شود. براي مثال گفته مي شود: اينجا طبقه بالاي ساختمان است ؛ طبقه بالا وقتي معني دارد که طبقه پاييني باشد. پس زير اين طبقه ، طبقه ي پاييني نيز هست. در اين استدلال ساده ، بالا نه علّت پايين است نه معلول آن. بلکه بالا و پايين ، همواره باهم بوده ، ملازم همند. همه ي براهيني که فلاسفه اسلامي در فلسفه به کار مي برند از اين سنخ اند ؛ که يقين آوري آن حتّي از برهان لمّي هم بالاتر است. براهين سطوح بالاي اثبات وجود خدا نيز از اين قسم هستند. اقسام خداجويان. طالبان اثبات وجود خدا از نظر سطح ادراک پنج گروهند: 1) عوام مقلّد: که فاقد قوّه ي استدلال بوده ، وجود خدا را به تقليد از ديگران مي پذيرند. 2) عوام محقّق: که وجود خدا را با براهيني سطح پايين چون برهان نظم ، برهان حدوث و برهان حرکت پذيرفته اند. 3) خواصّ: که وجود خدا را با براهيني يقيني ولي به نوعي با توجّه به خلق او اثبات مي کنند. خود اين گروه نيز درجاتي دارند. 4) خاصّ الخواصّ: که در اثبات وجود خدا ، هيچ نظري به مخلوق نداشته از متن وجود ، بر وجود خدا استدلال مي کنند. 5) اخصّ الخواصّ: که وجود خدا برايشان بديهي بوده ، بي نياز از اقامه ي برهانند ؛ و اگر برهاني مي آورند براي ديگران است. بر اين اساس ، براهيني که در اين مقاله ، به اجمال ذکر مي شوند ، متناسب با سطوح خداجويان ، در چهار سطح خواهند بود. ــــ برهان نظم. 1. جهان داراي نظم است. 2. هر نظمي ناظمي دارد. 3. پس اين جهان ناظمي دارد. مقدّمه ي اوّل اين برهان ، قضيّه اي حسّي تجربي است که با پيشرفت علوم ، يقيني بودن آن نيز روز به روز افزايش مي يابد. مقدّمه ي دوم نيز براي اکثر مردم روشن است. ــــ برهان نظم ، با اسلوبي جديد و بدون تکيه بر نظم کلّي جهان. 1ـ شکّي نيست که من به عنوان يک مجموعه ي منظم وجود دارم . 2ـ هر نظمي ناظمي دارد. 3ـ ناظم نظم موجود در من يا خودم هستم يا اجزاء من است يا طبيعت است يا موجودي ديگر. 4ـ خود من نمي توانم ناظم وجود خود باشم و اين را به علم حضوري درک مي کنم که من ناظم وجود خودم نيستم . اجزاء من نيز نمي توانند ناظم وجود من باشند ، چون اجزاء من از خود من تواناتر نيستند اگر آنها چنين قدرتي داشته باشند پس من که مجموع آنها هستم به نحو اولي بايد چنين قدرتي داشته باشم . طبيعت نيز يا همان خود من يا جزء من است ، يا همان موجود ديگر است يا يک مفهوم ساخته ي ذهن است. پس تنها يک موجود ديگر است که مي تواند ناظم انسان باشد. 5. آن موجود ديگر نيز يا خود موجودي غير مرکّب است(مجموعه نيست) يا موجودي مرکّب و مجموعه است. اگر غير مرکّب است خداست ؛ امّا اگر مرکّب است خود او نيز بايد داراي نظم باشد. چون فاقد يک کمال نمي تواند اعطا کننده آن به ديگري باشد. و اگر نظم دارد پس او نيز ناظمي دارد. 6. ناظم او نيز يا مرکّب است يا غير مرکّب. اگر غير مرکّب باشد خداست و الّا او نيز بايد نظم و ناظم داشته باشد. و چون تسلسل محال است لذا سر اين سلسله بايد به يک موجود غير مرکّب ختم شود که همان خداست. بر برهان نظم اشکال شده که يک موجود يا کلّ جهان ، تشکيل شده از تعدادي ذرّه ي بنيادي ؛ بنا بر اين ، بر حسب حساب احتمالات ، اين ذرّات ممکن است به ميلياردها ميلياردها صورت مختلف باهم ترکيب شوند. پس نظم موجود جهان تنها يکي از اين ميلياردها ميلياردها ترکيب ممکن است. چه بسا ذرّات جهان ميلياردها بار به صورتهاي مختلف ترکيب شده اند ، ولي چون اين ترکيبها ناپايدار بوده اند به زودي از بين رفته اند تا به صورت تصادفي نوبت به ترکيب کنوني جهان رسيده ، که به خاطر پايدار بودنش مانده است. متأسفانه خيلي از مدافعين برهان نظم در صدد بر آمده اند که به اين اشکال پاسخ دهند در حالي که اين اشکال از اساس باطل است و جاي طرح ندارد. اين اشکال با اين فرض مطرح شده که نظم مورد نظر در برهان نظم ، نظم داخلي (نظم هندسي و رياضي) است. حساب احتمالات در جايي کاربرد دارد که اجزاء شرکت کننده در آزمايش فاقد هر خاصّيّت تداخل کننده باشند ؛ يا خاصّيّت آنها نيز در آزمايش لحاظ شود. براي مثال گفته مي شود: اگر ده عدد مهره را که هر کدام يک رنگ هستند ، در کيسه اي بريزيم و به صورت تصادفي دو به دو آنها را از کيسه در آوريم ، احتمال اين که رنگ آبي و قرمز باهم از کيسه خارج شوند يک صدم است. حال اگر بين اين مهره ها ، مهره آبي و قرمز هر دو از جنس آهنربا باشند چه خواهد شد؟! آيا بازهم احتمال باهم خارج شدن آنها يک صدم است؟! بديهي است که چنين نيست. اين بار احتمال باهم خارج شدن آنها صد در صد است ؛ چون اين دو مهره خاصّيّت تداخل کننده دارند ؛ يعني بي اقتضاء نيستند. حال سوال اين است: آيا اجزاء جهان يا انسان ، مثل مهره هاي معمولي داخل کيسه ، بي خاصّيّتند که حساب احتمالات در مورد آنها جاري شود. اگر ميلياردها بار هم تعداد مساوي الکترون و پروتون را در يک محيط با شرايط يکسان قرار دهيد همواره از ترکيب آنها اتم هيدروژن پديد خواهد آمد نه اتمي ديگر. چون الکترون و پروتون بارهاي مخالف داشته همديگر را جذب مي کنند. بلي ، اگر روزي انسان کشف کرد که ريزترين ذرّات جهان فاقد هر خاصّيّتي هستند و مي توانند به اشکال گوناگون ترکيب شوند ، آنروز برهان نظم با حساب احتمالات زير سوال مي رود. امّا تا کنون فيزيکدانها به چنين ذرّه اي نرسيده اند. ــ برهان حدوث 1. جهان حادث(نوپديد) است ؛ چرا که جهان ، مرکّب از موجوداتي است که همگي سابقه ي عدم دارند. بنا بر اين ، کلّ جهان نيز سابقه عدم داشته حادث است. 2. هر حادثي (پديده اي) محتاج محدثي (پديد آورنده اي) است. 3. پس اين جهان محدث و پديد آورنده اي دارد. ـــ برهان حرکت 1. جهان طبيعت سراسر حرکت است و سکون ، امري نسبي است.ــ اين قضيّه هم در فلسفه ثابت شده هم در علم فيزيک نوين ـــ 2. هر حرکتي ، محتاج محرّک(حرکت دهنده) است. 3. خود آن محرّک نيز يا داراي حرکت است يا داراي حرکت نيست. 4. اگر داراي حرکت نيست مطلوب ما ثابت است ؛ امّا اگر حرکت دارد باز خود ، محتاج محرّک است. 5. باز محرّک او يا فاقد حرکت است يا واجد حرکت. اگر فاقد حرکت است مطلوب ثابت است و الّا باز روند قبلي تکرار مي شود. 6. و چون تسلسل محال است لذا سلسله ي محرّکها بايد منتهي به محرّکي بدون حرکت شود. 7. پس محرّک بدون حرکت يقيناً وجود دارد که همان خداست ــــ برهان عشق و حبّ 1. انسان با علم حضوري و وجداني مي يابد که در ذات خود ، عاشق کمال محض ، بقاء ابدي ، قدرت مطلق ، آگاهي نامتناهي و رهايي از تمام قيدها و محدوديّتها است. 2. عاشق و معشوق ، مثل بالا و پايين ، علم و جهل و امثال اينها لازم يکديگرند ؛ که يکي بدون ديگري معني ندارد. لذا اگر کسي گفت: من عاشقم. از او پرسيده مي شود: عاشق چي هستي؟ چون عاشق وقتي عاشق است که معشوقي باشد. 3. پس در دار هستي ، کمال محض ، بقاء ابدي ، قدرت مطلق ، آگاهي نامتناهي و وجود رها از تمام قيدها و محدوديّتها موجود است ؛ و الّا عشق بالفعل انسان به اين امور ،معنايي نداشت. و چنين موجودي همان واجب الوجود است. درک اين برهان براي برخي افراد آسان نيست ؛ لذا ممکن است براي برخي شبهاتي درباره اين برهان پديد آيد ؛ که اگر به مقدّمه ي دوم و مثالهاي ضمن آن توجّه کافي داشته باشند ، اين اشکالات رفع خواهد شد ــــ برهان وجوب و امکان مقدّمات اين برهان در عين اين که بديهي اند ولي تصوّر موضوع و محمول آنها ممکن است براي برخي افراد دشوار باشد. ــ تقرير برهان ،مبتني بر استحاله تسلسل. 1. به حکم عقل شکّي نيست که موجودي هست. چون انکار اين امر منجر به سفسطه مي شود. 2. اين موجود ، بنا به فرض عقلي از دو حال خارج نيست. يا واجب الوجود (عين وجود) است يا عين وجود نبوده ، ممکن الوجود است که نسبتش به وجود و عدم يکسان خواهد بود. 3. اگر اين موجود ، عين وجود بوده ، واجب الوجود است ، مطلوب ثابت است ؛ امّا اگر ممکن الوجود بوده نسبتش به وجود و عدم يکسان است ؛ براي موجود شدن محتاج علّت(وجود دهنده) است. 4. حال علّت آن نيز يا واجب الوجود است يا ممکن الوجود. اگر واجب الوجود باشد ، مطلوب ثابت است ؛ امّا اگر ممکن الوجود باشد ، خود آن علّت نيز محتاج علّت ديگري است. به اين ترتيب بحث منتقل مي شود به آن علّت سوم و فرضهاي قبلي در مورد آن نيز جاري مي شود. همينطور بحث منتقل مي شود به علّت چهارم و پنجم و ... 5. و چون تسلسل علل عقلاً محال است بنا بر اين ، اين سلسله ي علل نمي تواند بي نهايت باشد ؛ بلکه بايد در جايي به علّتي برسيم که فوق آن علّتي نباشد. که آن همان واجب الوجود است. ــ تقرير اين برهان بدون ابتناء به استحاله تسلسل. 1. شکّي نيست که ممکن الوجودهايي هستند. 2. اگر مجموعه ي همه ممکن الوجودها را يکجا فرض کنيم به نحوي که هيچ ممکن الوجودي خارج از اين مجموعه باقي نماند ، باز عقل حکم به ممکن الوجود بودن کلّ اين مجموعه خواهد نمود. چون از اجتماع تعداد زيادي ممکن الوجود که همگي محتاج به علّت هستند ، واجب الوجود ، درست نمي شود. حتّي اگر تعداد اعضاي اين مجموعه بي نهايت باشند باز کلّ مجموعه ، ممکن الوجود خواهد بود. 3. پس کلّ مجموعه ي ممکن الوجودها ، محتاج علّت است. 4. حال، علّت اين مجموعه يا واجب الوجود است يا ممکن الوجود است. 5. امّا ممکن الوجود نمي تواند علّت اين مجموعه باشد ؛ چون طبق فرض ما ، همه ي ممکن الوجودها داخل اين مجموعه هستند و خارج از اين مجموعه ، ممکن الوجودي نيست که علّت اين مجموعه باشد ؛ پس لاجرم ، علّت اين مجموعه واجب الوجود است. ــــ برهان صدّقين برهان صدّقين که خالص ترين براهين است تقريرات فراواني دارد که به برخي از آنها به اجمال و بدون توضيح اصطلاحات اشاره مي شود. فهم عميق و درست اين براهين نيازمند تبحّر در حکمت متعاليه(مکتب فلسفي ملاصدرا) است. تقرير اوّل 1. انکار واقع مساوي با سفسطه است ؛ لذا شکّي نيست که واقعيّتي هست. 2. واقع نقيض عدم است. 3. بنا بر اين ، اصل واقعيّت عدم بردار نيست. 4. چيزي که عدم بردار نيست واجب الوجود است. 5. پس واجب الوجود موجود بوده حاقّ واقع است. تقرير دوم 1. وجود ، حقيقت واحدِ اصيل است. 2. حقيقت وجود ، نقيض عدم است ؛ لذا عدم بردار نيست. 3. پس حقيقت واحد وجود ، واجب الوجود است. تقرير سوم 1. وجود يا مستقلّ است يا رابط. 2. به علم حضوري شکّي نيست که وجود خود من ، وجود رابط است نه مستقلّ. 3. وجود رابط ، بدون وجود مستقل معني ندارد. 4. پس وجود مستقلّ موجود است. براي مطالعه ي بيشتر به منابع زير مراجعه فرماييد:< 1. http://porseman.org/shownevis.aspx?id=127 2. خداشناسي ، دفتر شماره ي 1 از مجموعه ي پرسشها و پاسخهاي دانشجويي نهاد نمايندگي مقام معظم رهبري در دانشگاهها ، نوشته ي محمد رضا کاشفي 3. راه خداشناسي، استاد جعفر سبحاني 4. اصول عقايد، استاد محسن قرائتي 5. راه شناخت خدا، محمدي ري شهري 6. توحيد، شهيد دستغيب شيرازي 7. خدا از ديدگاه قرآن، بهشتي، محمد، بعثت تهران 8. معارف قرآن (3 - 1، خداشناسي، کيهان شناسي، انسان شناسي)، مصباح يزدي، محمدتقي، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني 9. خدا و صفات جمال و جلال ، سبحاني، جعفر، دفتر تبليغات اسلامي قم 10. توحيد ، استاد شهيد مرتضي مطهري(ره) 11. دوره پنج جلدي مقدمه اي بر جهان بيني توحيدي، استاد شهيد مرتضي مطهري(ره) تصوّر درست از واجب الوجود و براهين اثبات آن. 1- بايد توجه داشت که واژه ي خدا و معادلهاي متعدد آن در زبانهاي گوناگون ، لفظي تک معنايي نبوده در هر فرهنگ و دين و مذهب و مکتبي معنايي خاصّ دارد. براي مثال خداي مدّ نظر مسيحيان ، يک اَبَر انسان و يک پدر آسماني است که در ضمن ، نقش خالقيّت و ربوبيّت نيز دارد ؛ و مي تواند به صورت بشر در آمده فداي گناهان امّت شود ؛ يا خداي مطرح در کتاب مقدّس تحريف شده يهوديان ، خدايي است که گاه ناتوان و جاهل نيز هست ؛ و برخي اوقات از کار خود اظهار پشيماني هم مي کند؛ يا خداي واحد زرتشتيان قادر به خلقت مستقيم موجودات نيست لذا دو منشاء خلقت آفريده است تا آنها موجودات خير و شرّ عالم را پديد آورند ؛ يا خداي مورد نظر علماي اشعري مذهب ، خدايي است که اوصافش عين ذاتش نبوده در اتّصاف به عالميّت و قادريّت و امثال آنها محتاج به علم و قدرت و امثال اينهاست که خارج از ذات خدا بوده ازلي هستند. و ... بنا بر اين ، قبل از ورود در مباحث خداشناسي ابتدا بايد به نحو اجمال روشن شود که ما چه تعريفي از خدا داريم و مي خواهيم چگونه خدايي را اثبات کنيم. امّا براي بيان منظور علماي اسلام از خدا ، ابتدا لازم است چند مطلب زيربنايي توضيح داده شود تا راه براي درک درست از مقصود علماي اسلام فراهم شود. ـــ وجود و ماهيّت انسان وقتي به درک خود (من ) يا حالات دروني خود يا اشياء اطراف خود نائل مي گردد ، دو مفهوم هستي و چيستي را از آنها ادراک مي کند. براي مثال انسان از درک خود ، عقل خود ، اراده ي خود ، درخت ، ستاره ، آب ، و امثال اينها اوّلاً مي فهمد که اين امور وجود دارند. ثانياً متوجّه مي شود که اين امور ، عين هم نيستند و باهم تفاوتهاي ذاتي دارند. يعني مي فهمد که من ، عقل من ، اراده ي من ، آب ، ستاره ، درخت و ... غير از همديگرند ولي همگي در وجود داشتن اشتراک دارند. همچنين انسان با اندکي تعمّق درمي يابد که نسبتِ وجود به همه ي اين امور به يک نحو است ؛ لذا گفته مي شود: من وجود دارم ، اراده ي من وجود دارد ، درخت وجود دارد ، آب وجود دارد ، عقل من وجود دارد. همينطور با تعقّلي عميقتر ادراک مي کند که مفهوم وجود در تمام اين قضايا(جملات خبري) يکي است ، لذا صحيح است که براي همه ي موارد يک وجود نسبت داده شده و گفته شود: درخت و آب و ستاره و من و عقل من و اراده ي من وجود دارند. از همين جا دو مفهوم وجود و ماهيّت براي انسان حاصل مي شود ؛ يعني انسان متوجّه مي شود که من بودن ، اراده بودن ، درخت بودن ، آب بودن ، عقل بودن غير از وجود داشتن است و الّا صحيح نبود که يک وجود را در آنِ واحد به چند موجود نسبت داد ؛ چرا که اين موجودات ، تفاوت ذاتي با يکديگر دارند. پس اگر وجود درخت عين خود درخت ، و وجود عقل عين خود عقل بود نمي شد گفت : درخت و عقل وجود دارند چون در آن صورت لازم مي آمد که درخت و عقل يک چيز باشند. بنا بر اين ، فلاسفه بين وجود و اموري مثل درخت بودن ، آب بودن ، عقل بودن و اراده بودن که باعث تفاوت موجودات از همديگر مي شوند ، تفاوت قائل شده ، اين امور را ماهيّت(چگونگي) موجودات ناميدند. ـــ واجب الوجود و ممکن الوجود. انسان بعد از پي بردن به اين دو وجه در خود و حالات دروني خود و موجودات عالم ، باز متوجّه مي شود که ماهيّت يک موجود ، بدون وجود نمي تواند تحقق پيدا کند. ماهيّتها مثل قالبهايي هستند که اگر محتوي وجود باشند موجود مي شوند و اگر خالي از وجود باشند قالبهايي صرف خواهند بود. مثل سيمرغ ، ديو ، اژدهاي هفت سر و امثال آنها که ماهيّاتي هستند بدون وجود و قالبهايي هستند بدون محتوا. بنا بر اين ، ماهيّت گاه موجود است مثل درخت ، انسان ، عقل ، اراده و ... و گاه معدوم است مثل سيمرغ ، ديو و ... همچنين ممکن است ماهيّتي در زماني موجود و در زماني ديگر معدوم باشد مثل « من» ، شادي من ، اراده ي من که روزي نبودند و الآن هستند ؛ و مثل انواع دايناسورها که روزي موجود بودند ولي اکنون تحقق خارجي ندارند. فلاسفه از اين خصلت ماهيّت ، مفهوم ديگري انتزاع نموده آن را «امکان »ناميده اند. بنا بر اين ، موجوداتِ داراي ماهيّت همگي داراي امکان بوده ، ممکن الوجود هستند ؛ يعني ممکن است تحقق خارجي داشته باشند و ممکن است تحقق خارجي نداشته باشد. به عبارت ديگر ، براي هر ماهيّتي ، فرض عدم جايز است همانطور که براي هر ماهيّتي فرض وجود نيز جايز است. براي مثال مي توان نبود انسان يا ملائک يا عالم مادّه را فرض نمود ؛ کما اينکه فرض وجود براي سيمرغ و ديو بلامانع است. بر اين اساس ، ممکن الوجود را تعريف کرده اند به موجودي که نسبتش به وجود و عدم يکسان است. امّا برعکس ماهيّات ، که نسبتشان به وجود و عدم يکسان است ، خودِ وجود همواره تحقق خارجي دارد و محال است که موجود نباشد. چون از فرض نبود وجود ، تناقض لازم مي آيد ؛ چرا که وجود ، نقيض عدم است ؛ پس محال است وجود معدوم شود. فلاسفه از اين خصلتِ وجود مفهومي به نام «وجوب » انتزاع نموده اند . بنا بر اين ، واجب الوجود يعني موجودي که عين وجود بوده فاقد ماهيّت است ؛ لذا عدم بردار نيست. به عبارت ديگر واجب الوجود يعني وجود خالص ، بدون هيچ قالب و قيد و حدّي. لذا وقتي گفته مي شود واجب الوجود عبارت است از وجود محض و صرف و نامحدود مراد اين است که او وجود خالص و بدون ماهيّت است. چرا که ماهيّت ، قالب و حدّ موجودات است. پس موجود فاقد ماهيّت يعني موجود بدون حدّ (نامحدود) . بنا بر اين ، نامحدود را نبايد به معني بي انتها يا بي نهايت معني نمود. اشياء ممکن و حتّي شيء مادّي هم ممکن است بي انتها يا بي نهايت باشد ولي هيچگاه نمي توانند نامحدود باشند ؛ چون فرض ممکن الوجود نامحدود مثل فرض مثلث چهار ضلعي است. ممکن الوجود طبق آنچه قبلاً گفته شد يعني موجود داراي ماهيّت ، و نامحدود يعني موجود بدون ماهيّت. و اين دو نقيض يکديگرند. حاصل مطلب اينکه خدا از نظر حکما و متکلّمين اسلامي عبارت است از وجود محض ، صرف ، خالص و بدون ماهيّت (نامحدود) ؛ که واژه ي واجب الوجود ، بار تمام اين معاني را به دوش مي کشد. مقابل واجب الوجود ممکن الوجود است که عبارت است از موجودي که عين وجود نبوده براي تحقق خارجي نيازمند وجود است. ـــ ملاک احتياج به علّت از مطالب پيشين روشن شد که نسبت ممکن الوجود به وجود و عدم يکسان است. پس ، تا وجود به ماهيّت اعطا نشده موجود نخواهد شد. بنا بر اين ، امکان (نه اقتضاء وجود داشتن و نه اقتضاء عدم داشتن) علّت احتياج به علّت است ؛ و کار علّت ، وجود دادن به ماهيّت و خارج نمودن او از حالت تساوي نسبت به وجود و عدم است. امّا کيست که بتواند به ماهيّت وجود دهد؟ روشن است که ماهيّات نمي توانند به يکديگر وجود دهند ، چون خودشان محتاج وجود دهنده هستند ؛ بنا بر اين ، تنها کسي که مي تواند به ماهيّت وجود دهد خود وجود است ؛ چون تنها وجود است که خودش عين موجوديّت بوده نيازمند به وجود دهنده نيست. از اينرو سزا نيست که پرسيده شود : پس به خودِ وجود ، چه کسي وجود داده است؟ کما اينکه سزا نيست گفته شود: خدا وجود دارد. چون خدا (واجب الوجود) عين وجود است نه اينکه چيزي است که وجود دارد. اين ماهيّات و ممکن الوجودها هستند که وجود دارند. يعني ماهيّاتي هستند که به آنها وجود داده شده است. لذا در مورد خدا مي توان گفت: خدا وجود است ، امّا در مورد ممکن الوجودها نمي توان چنين تعبيري را استعمال نمود. لذا نمي توان گفت: انسان وجود است ؛ درخت وجود است و ... بلکه بايد گفت انسان و درخت وجود دارند. و اگر کسي گفت: خدا وجود دارد. معلوم مي شود که تصوّر نادرستي از خدا دارد ؛ و خدا را هم مثل بقيّه ي موجودات داراي ماهيّت تصوّر نموده است. و همين تصوّر نادرست است که عدّه اي را وادار به انکار خدا نموده لذا مي گويند: اثبات مي کنيم که خدا وجود ندارد. و الحقّ که راست مي گويند ؛ آنچه آنها به نام خدا تصوّر نموده اند يقيناً موجود نيست. ولي اگر کسي ادّعا کند که خداي مورد نظر حکماي اسلامي ــ آنگونه که توضيح داده شد ــ موجود نيست ، سر از تناقض در مي آورد. چون « خدا موجود نيست يا خدا وجود ندارد » يعني « وجود موجود نيست يا وجود وجود ندارد »

پربازدیدترین ها