چرا در قرآن به امامت ائمه معصومین اشاره نشده است؟

متن سوال: 
پرسش: قرآن در آيات بسياري متذکر شده که هدايت اين کتاب براي عموم مردم است (شهر رمضان الذي انزل فيه القرآن هدي للناس..). همچنين ميفرمايد (و لقد يسرنا القرآن). بر اين اساس انتظار اين است که حداقل عناوين و کليات ضررويات اعتقادي که لازم است مردم مسلمان به آنها اعتقاد داشته باشند تا رستگار شوند را ذکر کرده باشد. همانگونه که در مورد لزوم اعتقاد به خدا و معاد در چندين جاي مختلف آياتي بيان شده است. همچنين در برخي آيات ديگر علاوه بر اين دو لزوم اعتقاد به پيامبر (و پيامبران) کتاب هاي پيامبران و ملائکه آياتي آمده است. سوال بنده اينجا است: طبق اعتقاد شيعه اعتقاد به امامت ائمه معصومين از اصول دين و ضروريات اعتقادي است ( در کنار لزوم اعتقاد به خدا، معاد، پيامبر و عدل الهي). حال چرا به اين اصل اعتقادي مهم حتي در قرآن يکبار هم اشاره نشده است اما به آن سه ديگر (خدا، معاد و پيامبر) بارها و در آيات مختلف اشاره شده است؟ لطفا در پاسخ خود دو نکته را مد نظر داشته باشيد : 1- دقت کنيد که در اينجا منظورم بر سر مصاديق امامت نيست، بلکه لزوم به اعتقاد به اصل امامت است. درحاليکه لزوم اعتقاد به پيامبران و ملائکه (بدون ذکر مصاديق) بيان شده است؟ مگر قرآن کتاب هدايت عموم انسان‏ها (الناس) نيست؟ 2- در برخي آيات الهي فضايلي ذکر شده است که عموما تفسير به فضايل اهل بيت ميشود (مانند ويطعمون الطعام علي حبه مسکينا و يتيما و اسيرا) باز هم منظورم اين موارد نيست. منظور بيان صريح لزوم ايمان به امامت است چنانچه در موارد زير وجود دارد : a. يؤمنون بالله و اليوم الاخر (مجادله /22) b. و من يکفر بالله و ملائکته و کتبه و رسله و اليوم الاخر فقد ضل ضلا بعيدا (نساء /136)

سلام وقت بخير در مورد اصل امامت، آيات فراوان است و همان دلايلي که نبوت را الزامي مي کند بر لزوم امامت هم تاکيد دارد يعني همان گونه که دين بر دو پايه استوار است: قرآن و پيامبر، بعد از وفات پيامبر نمي توان به يک پايه اکتفا کرد و ادامه پايه دوم لازم است و گرنه مردم دچار اختلاف مي شوند و ديگر قرآن کتاب هدايت به صراط مستقيم نخواهد بود و بايد همه راهها رساننده به مقصود باشد و همه فهم ها از قرآن، حجت باشد با اين که با هم منافات دارند و اين عين هرج و مرج است. قرآن و همه کتاب هاي ديني براي ايجاد وحدت بر محور حق و رفع اختلاف آمده اند: کانَ النّاسُ اُمَةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللّه‏ُ النَبِيّينَ مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ وَ اَنْزَلَ مَعَهُمْ الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِيَحْکُمَ بَيْنَ الْناسِ فيما اخْتَلَفُوا فيهِ.(1) مردم امتي يگانه بودند پس خداوند پيامبران خود را نويد آور و بيم دهنده بر انگيخت و با آنان، کتاب را به حق فرو فرستاد تا ميان مردم در آنچه با هم اختلاف داشتند، داوري کنند( و آنان را به وحدت و توحيد برسانند). در حالي که ما مي بينيم مردم در فهم کتاب هاي آسماني اختلاف کردند(به انگيزه هاي حق يا باطل) و اين کتاب ها بعد از نزول، منشاء تفرقه شدند و هر کس يک برداشتي مخالف برداشت ديگري داشت و مذهبي پايه گذارد و بعد از پيامبران، ما با مذاهب مختلف در دين مواجه مي شويم. اگر بعد از پيامبر، قرآن کافي بود، بايد اختلاف ها را طبيعي و حق يا مجاز و اراده خدا بدانيم، زيرا افراد به طور طبيعي(حتي بدون وجود انگيزه غلط) در برداشت از قرآن اختلاف نظر پيدا مي کنند . نمي توان نظر فردي را بر نظر ديگري مقدم شمرد، همان گونه که مجتهدان اختلاف نظر پيدا مي کنند و نمي توان آنان را به خاطر تفاوت برداشت و نظر محکوم کرد و يک نظر را صحيح و بقيه را باطل شمرد. از منشاء هاي تفرقه و اختلاف اين است که متدينان فقط قرآن و کتاب را کافي مي دانند و براي فهم دين مستقيما به سراغ کتاب خدا مي روند و فهم خود از کتاب خدا را عين دين مي شمارند در حالي که خدا قرآن را کافي نمي داند و در کنار قرآن مبين و مفسر و معلم هم براي آن فرستاده و قرار داده است. به آيات زير توجه کنيد: «وَ کَيْفَ تَکْفُرُونَ وَ اَنْتُمْ تُتْلي عَلَيْکُمْ آياتُ اللّه‏ِ وَ فيکُمْ رَسُولُهُ»(2) چگونه کفر مي‏ورزيد و حال آن که آيات خدا بر شما تلاوت مي‏شود و رسول خدا در بين شماست». در اين آيه دو عامل براي هدايت مردم وحفظ آنان از گمراهي معرفي شده است: يکي آيات کتاب خدا که بر مردم تلاوت مي‏شود و دوم رسول خدا که در بين آنها ست و مضمون وحي را تبيين مي‏کند. از ظهور کلام فهميده مي‏شود که کتاب خدا بدون ضميمه شدن تفسير پيامبر، به تنهايي براي در امان نگه داشتن آنها از کفر، کافي نيست زيرا ممکن است مضمون وحي را درست نفهمند و آن را بد تفسير کنند و گمراه شوند. «اَنْزَلْنا اِلَيْکَ الذِّکْرَ لِتُبيِّنَ لِلنّاسِ مُا نُزِّلَ اِلَيْهِمْ»(3) در اين آيه به صراحت وظيفه رسول خدا تبيين و تفسير قرآن معرفي شده است. در آيات متعددي رسول خدا، معلم کتاب معرفي شده است: «اَرْسَلْنا فيکُمْ رَسُولاً مِنْکُمْ يَتْلوْ عَلَيْکُمْ اياتِنا وَ يُزَکّيکُمُ وُ يُعَلِّمُکُمْ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ»(4) در ميان شما فرستاده‏اي از خودتان روانه کرديم که آيات ما را بر شما مي‏خواند و تعليم مي دهد و شما را پاک مي‏گرداند». «رَبَّنَا وَ ابْعَثْ فيهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ اياتِکَ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ يُزَکّيهِمْ»(5) «پروردگارا در ميان آنان فرستاده‏اي از خودشان برانگيز تا آيات تو را بر آنان بخواند وکتاب و حکمت بدانان بياموزد و پاکشان گرداند». معلوم است که منظور از تعليم کتاب، آموزش خواندن آن نبوده است زيرا آنان عرب بودند وهم معاني ظاهري الفاظ قرآن را مي‏فهميدند و هم باسوادهاي آنان مي‏توانستند نوشته‏هاي قرآن را تلاوت کنند و تعليم خواندن و نوشتن به بي سوادهاي آنان هم، تعليم قرآن نبود. بلکه تعليم خواندن و نوشتن بود. پس منظور از تعليم کتاب يعني تبيين مضامين و پيام‏هاي قرآن و تفسير آيات آن. از آنجا که رسول خدا درمدت کوتاه دوران رسالت فرصت نيافت همه آيات را تبيين وتفسير کند و اگر بعد از ايشان مفسراني معصوم و عالم معرفي نمي‏شدند، دوباره در تفسير آيات قرآن اختلاف پيش مي‏آمد و مذاهب مختلف رخ مي‏نمود و حجيت و حقانيت هيچ کدام از آنها قطعي نبود و پيروان پيامبر دوباره به حيرت و گمراهي مي‏افتادند،بنابراين همان حکمت و لطفي که ارسال رسول را اقتضا مي‏کرد، نصب امام و مرجع معصوم ديني را هم اقتضا داشت تا بعد از پيامبر، مسلمانان در موارد اختلافي به او رجوع کنند و با خيال راحت به تفسير او گردن نهند و حجت بر منحرفان تمام باشد و در قيامت هيچ عذري نداشته باشند. حديث متواتر و قطعي ثقلين براي تعيين مفسر رسمي بعد از پيامبر است. رسول خدا فرمود:«من دو چيز گران بها و ارزشمند در بين شما به ارث مي‏گذارم و اگر بعد از من به آن دو متمسک شويد، هرگز گمراه نخواهيد شد و آن دو عبارتند از:کتاب خدا و عترت و اهل بيتم».(6) در آيه ديگر مي فرمايد: إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ (7) اي پيامبر تو پيامبر و ابلاغ کننده وحي هستي و هر قومي هدايتگر و معيار و ميزان حق ، نياز دارد . بعد از پيامبر همه کساني که مدعي بودند ، خود را هدايتگر و بر حق مي دانستند و معلوم نبود کدام معيار و مورد تاييد خداست و آن قوم به معياري محتاج بودند تا با مراجعه به آن حق را بيابند و آن معيار همان عترت و اماماني بودند که پيامبر در کنار قرآن به عنوان ميراث خود معرفي کرده بود. علاوه بر آيات بالا که امامت و هدايت را به عنوان يک اصل ادامه دار معرفي کرده ، آيات فراوان ديگري هم به اجمال اين اصل را مطرح کرده اند. مثلا آيات تطهير ، ولايت ، ابلاغ و ... و روايات ذيل آنها، امامت را به عنوان تمام کننده دين و ادامه نبوت و حجت بر بندگان معرفي کرده اند که بدون امام، حجت تمام نيست . مثلا آيه اولي الامر: اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منکم(8) از خدا و رسول و صاحبان امر اطاعت کنيد. در اين جا به صراحت نام نبرده که اولي الامر کيانند؟ يا آيه ولايت: انما وليکم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوه و يؤتون الزکاه و هم راکعون(9) ولي و سرپرست شما فقط خدا است و رسول خدا و کساني که ايمان آورده، نماز اقامه کرده و در حال رکوع زکات مي دهند. اينجا هم به صراحت نگفته مومناني که نماز مي گذارند و در حال رکوع زکات مي دهند، يعني چه؟ کيانند؟ در آيه اولي القربي باز به همين نحو: و آت ذي القربي حقه(10) و حق ذي القربي را بده. اين ذي القربي اشخاص خاصي هستند يا همه کساني که با رسول خدا خويشاوندي دارند؟ و... اينها معرفي اجمالي امامت و امامان است و ما بايد شرح و تفصيل و مصداق ها را از پيامبر بپرسيم. در مورد امري که باعث کمال دين و اتمام نعمت مي شده و به رسول اعلام شده ابلاغ نمايد، حتي رسول هم از اعلام و ابلاغ آن وحشت دارد و مي ترسد نکند غوغائيان بعد از ابلاغ کاري کنند که مردم از دين برگردند و آن قدر در ابلاغ تامل مي کند که خدا ضمن دادن وعده تاييد به او ، وي را از تامل بيشتر به شدت نهي مي کند : يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليک فان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمک من الناس(11) اي پيامبر آنچه بر تو نازل شده به مردم ابلاغ کن که اگر ابلاغ نکني، به مانند اين است که رسالت را انجام نداده اي و خدا تو را از مردم( غوغائيان) حفظ مي کند؟ معلوم مي شود مساله جانشيني و امامت و مسائل حول و حوش آن از مسائل حساس بوده و افراد و احزابي نسبت به روشن شدن آن، موضع داشته و در پنهان ماندن آن تلاش داشته اند و خدا مصلحت را در آن ديده تا اين مساله را در قالبي از اجمال و ابهام بيان کند و بيان روشن و صريح آن را به پيامبرش سپرده و مردم موظف بوده اند بيان آن را از پيامبر بخواهند و پيامبر هم موظف بوده آن را بيان کند. حالا يا بايد بگوييد پيامبر به وظيفه اش عمل نکرده و امامت را مطرخ ننموده و امامان را معرفي نکرده است و مسلمانان هم احساس نياز نکرده اند که بپرسند يل قبول داريد که اين دو فرض محال است و هم مسلمانان احساس نياز کرده اند و هم پيامبر احساس وظيفه کرده و معرفي نموده است. پس با توجه به بيان و معرفي پيامبر ، هم در قرآن اجمال مطلب آمده و هم در بيان پيامبر تفصيل آن. آيات بالا اجمال آن و روايت متواتر ثقلين و غدير و ... تفصيل آن است. پي نوشت ها: 1. بقره(2) آيه213. 2. آل عمران(3) آيه101. 3. نحل(16) آيه44. 4. بقره(2) آيه151. 5. همان، آيه129. 6. محمد قمي، حديث ثقلين، مصر، دارالتقريب، 1371 ق، ص 9. 7. رعد (13) آيه 7. 8. نساء (4) آيه 59. 9. مائده (5) آيه 55. 10. اسراء (17) آيه 26. 11. مائده (5) آيه 67.

پربازدیدترین ها