چرا قرآن را تحریف نشده می دانیم؟

متن سوال: 
سلام چرا قرآن را تحريف نشده مي دانيم؟ غير از آيات خود قرآن که در اين زمينه مطرح شده است چرا حضرت آدم با وجود اينکه پيامبر خدا و معصوم بود مرتکب گناه و اشتباه شد؟

باسلام خدمت شما پرسشگر محترم
پاسخ سوال اول:
دلايل فراوانى بر عدم تحريف قرآن وجود دارد که برخى از آنها را (غير از دلايل قرآني) مورد بررسى قرار مى دهيم:
--- اول: دليل قرآنى : که به علت خواست شما از بيان آن خودداري کرديم.
--- دوم: دليل روايى
الف) حديث متواتر ثقلين که از طرق عامه و خاصه نقل شده است. (1) اين حديث سه نکته را به صراحت بيان مى کند:
اول آن که پيامبر فرموده است: اني تارک فيکم الثقلين کتاب الله و عترتي؛
دوم آن که: ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا؛
سوم آن که: و انهما لن يفترقا حتى يردا علي الحوض.
اين حديث شاهدى تام و گواهى قطعى بر عدم تحريف قرآن است و با صراحت اعلام مى کند که قرآن براى هميشه و تا روز قيامت محفوظ است; زيرا اگر قرآن تحريف شده باشد، نه به قرآن مى توان تمسک نمود و نه به عترت; چون عترت جداى از قرآن به عنوان يک حجت مستقل شناخته نمى شود. قرآن به عنوان ثقل اکبر در تبيين و تشريح حدود و ثغور و معانى خويش نياز به حديث دارد - گرچه اصل حجيت آن ذاتى است - و احاديث و روايات به عنوان ثقل اصغر در اصل اعتبار و سنديت خويش نيازمند به قرآنند (2) و در حقيقت قرآن و عترت به عنوان يک حجت به هم آميخته اند; به طورى که مکمل يکديگرند و تمسک به يکى بدون ديگرى معقول نيست. اگر هر يک از قرآن و حديث به عنوان دو حجت و دليل مستقل مطرح بودند، با نبود يکى امکان تمسک به ديگرى وجود داشت; در حالى که پيامبر فرموده است: در صورتى که به اين دو تمسک نماييد هرگز گمراه نمى شويد. ونيز فرموده اند: اين دو از هم جدا نمى شوند، تا آن که در حوض بر من وارد شوند.
ب) رواياتى از ائمه به ما رسيده است که در حوادث و فتنه هاى روزگار، ما را به قرآن ارجاع داده قرآن را به عنوان پناهگاهى مطمئن معرفى مى نمايند. حال اگر کتابى، خود از آسيب فتنه هاى روزگار در امان نمانده باشد آيا مى تواند ديگران را از گزند فتنه ها مصون نگه دارد؟
ج) دليل ديگرى که بر عدم تحريف قرآن وجود دارد، روايات عرض بر قرآن است. احاديثى از ائمه وجود دارد که فرموده اند: آن چه را از ما به شما رسيده بر قرآن عرضه کنيد; اگر موافق با کتاب الله بود اخذ نماييد، والا آنها را طرد کنيد: ما وافق کتاب الله فخذوه و ما خالف کتاب الله فردوه. (3)
نيز فرموده اند: هر سخنى و حديثى که موافق با کتاب خدا نباشد باطل است: و کل حديث لا يوافق کتاب الله فهو زخرف. (4) يا ما لم يوافق من الحديث القرآن فهو زخرف. (5) تعابير ديگرى نيز مشابه با تعابير فوق در روايات وارد شده است(6)، به گونه اى که مجموعه اين روايات در حد استفاضه است. ازمجموع اين روايات بر مى آيد که آن چه اصالت دارد و حق است قرآن کريم است. همانند قرآن را ديگران نمى توانند جعل کنند، در حالى که شبيه سخنان معصومان را مى توانند جعل نمايند.
د) دليل ديگر عدم تحريف از نظر روايات ، رواياتى است که در آنها خود امامان اهل بيت (ع) آيات کريمه قرآن را در هر باب موافق و عين آنچه در اين قرآن موجود در عصر ماست قرائت کرده‏اند، حتى در آن روايات ، اخبار آحادى که مى‏خواهند قرآن را تحريف شده معرفى کنند آيه را آنطور که در قرآن عصر ماست تلاوت کرده‏اند و اين بهترين شاهد است بر اينکه مراد در بسيارى از آنها که دارد آيه فلان جور نازل شده است تفسير بر حسب تنزيل و در مقابل بطن و تاويل است .
ه) دليل ديگر ، رواياتى است که از امير المؤمنين و سائر ائمه معصومين (ع) وارد شده که قرآن موجود در دست مردم همان قرآنى است که از ناحيه خدا نازل شده، اگر چه غير آن قرآنى است که على (ع) آن را به خط خود تنظيم نموده است. و از همين باب است اينکه به شيعيان خود فرموده‏اند اقرؤا کما قرء الناس - قرآن را همانطور که مردم مى‏خوانند بخوانيد .
پس مجموع اين اخبار - هر چند که مضامين آنها با يکديگر مختلف است - دلالت قطعى دارد بر اينکه قرآنى که امروز در دست مردم است همان قرآنى است که از ناحيه خداى تعالى بر خاتم انبياء (ص) نازل شده است ، بدون اينکه چيزى از اوصاف کريمه‏اش و آثار و برکاتش از بين رفته باشد . (7)
و) وجوب قراءت يک سوره کامل پس از حمد در نمازهاى يوميه
به دستور امامان معصوم: قراءت يک سوره کامل بعد از حمد در رکعت اول و دوم نمازهاى پنج گانه روزانه، واجب است و اين حاکى از اعتقاد اماميه به نيفتادن چيزى از قرآن است. قائلان به تحريف نمى توانند قراءت سوره اى را که محتمل تحريف است، جايز و مجزى بدانند; زيرا اشتغال يقينى، براءت يقينى مى خواهد. بنابراين، اين ترخيص از سوى ائمه فى نفسه دليل اعتقاد ائمه اطهار به عدم وقوع تحريف در قرآن خواهد بود. (8)

--- سوم: دليل عقلى
بهترين دليل عقلي در اين باب را علامه در الميزان(9) آورده که ما آن را شرح خواهيم داد.قرآن، کتابى است که براى هدايت و راهنمايى بشر نازل شده است، و به تصريح آيات آن خداوند انسان را از مراجعه به قرآن ناگزير مى داند. به ضرورت عقل نيز، بايد معارف دينى و اصول کلى و قانون اساسى اسلام در قالب يک کتاب مدون همواره دراختيار بشر باشد، همان گونه که در اديان گذشته نيز وجود داشته است، حال اين معقول نيست که خداوند کتابى را در اختيار بشر قرار دهد، سپس آن را رهاکند تا هرکس به ميل خود از آن کم نمايد و يا بر آن بيفزايد، به عبارت ديگر اين خود نقض غرض الهى مى شود، زيرا که در صورت وقوع تحريف در کتابى که هدى للناس و نذيرا للعالمين و براى همه عصرها و نسل هاست، هدف از انزالش تامين نگشته و اعتبار آن از بين رفته است.
سوال: مساله هدايت و راهنمايى انسان ها از رهگذر کتاب دين، در تورات و انجيل نيز وجود داشته ولي اين دو کتاب تحريف شده اند. بنابراين با همه آن چه در مورد ارزش قرآن گفته مى شود، احتمال تحريف در اين کتاب هم وجود دارد.
پاسخ: قرآن از يک نظر ممتاز از اين کتب است و اسلام نيز ازآن اديان. ويژگى خاص قرآن در خاتميت و مهيمن بودن آن است. منظور از مهيمن تصديق کننده کتب پيشين است. قرآن به عنوان آخرين کتاب آسمانى و حجت الهى، هم تصديق کننده تورات و انجيل و هم حافظ و نگهبان اصول و معارفى است که همه کتاب هاى آسمانى در آن مشترک بوده اند.
کتب آسمانى قبل از اسلام کمابيش دستخوش تغيير و تحريف گرديده اند و اين امر اعتماد و اعتقاد به معارف موجود در آنها را متزلزل نموده است. تغيير و تحريف در کتاب هاى آسمانى پيشين، گرچه راه را بر خدشه در اصول و ارکان اديان الهى گشوده، اما به لحاظ سير تدريجى قوانين الهى و جايگزينى شرايع آسمانى يکى پس از ديگرى، خسارت ناشى از تحريف به نوعى تدارک و جبران شده است. اسلام به عنوان آخرين و کامل ترين و برترين دين الهى در برگيرنده قوانينى است که تعالى و تکامل مادى و معنوى انسان را تضمين کرده است و اصيل ترين منبع جاودانه آن قرآن کريم است.
اينکه قرآن خود را مهيمن (10) بر کتاب هاى آسمانى مى داند به طور مشخص در دو زمينه تجلى پيدا کرده است: يکى در زمينه اعجاز قرآن و ديگر تحريف ناپذيرى آن.
مهيمن بودن قرآن وقتى عينيت و قطعيت مى يابد که در مورد آن، اين دو باور و اعتقاد متکى بر واقعيت مسلم خارجى، يعنى اعتقاد به معجزه بودن آن و اعتقاد به سلامت آن از تحريف، وجود داشته باشد.
براي تبين بيشتر به اين نکته توجه کنيد: اگر از ما سؤال شود به چه دليل کلام پيامبر(ص) براى ما حجت است و سنديت دارد؟ در جواب خواهيم گفت: چون قرآن که کتاب خداست، کلام پيامبر را حجت قرار داده و افتخار تعليم و تبيين کتاب را به او داده (11) و اطاعت از دستورهاى او را واجب شمرده است. (12) از اين جا روشن مى شود حجيت گفتار پيامبر از قرآن که حجت بالذات است، ناشى شده و مي دانيم حجيت گفتار معصومان نيز از حجيت گفتار پيامبر است. ملاحظه مي کنيد که اگر قرآن نيز همانند ساير کتب آسمانى دستخوش تغيير و تحريف قرار گيرد، ديگر هيچ اعتبارى براى وحى باقى نمى ماند و اصول معارف دينى از دست خواهند رفت. از سوى ديگر با از بين رفتن حجيت و اعتبار قرآن، اعتبار سنت و روايات نيز از بين خواهدرفت، زيرا حجيت کلام معصومان به حجيت قرآن باز مى گردد و اين امور از حکمت و رحمت خداي متعال بدور است و نقض غرضي براي رسالت هدايتگري انبياء محسوب مي شود.
نتيجه اينکه به دليل عقلي و نقلي قرآن بايد مهيمن باشد. از سوي ديگر مهيمن بودن آن متوقف است بر عدم تحريف آن. پس به حکم عقل قرآن نبايد تحريف شده باشد تا در عصر خاتميت حجت بر انسان ها تمام شده باشدو مردمان راهنمايي مصون از تحريف داشته باشند.
---چهارم: تحليل تاريخى
دليل ديگر بر عدم تحريف، تحليلى تاريخى از جايگاه قرآن در ميان مسلمانان است. به شهادت تاريخ، حفظ و قراءت قرآن از آغاز تا کنون در ميان مسلمانان از جايگاه ويژه اى برخوردار بوده است، به گونه اى که در اندک زمانى پس از نزول آيات که به صورت تدريجى صورت مى گرفته است، مسلمانان صدر اسلام با اشتياقى وصف ناپذير به حفظ و تعليم و تعلم آن برخاسته اند. کاتبان مخصوصى براى کتابت قرآن وجود داشته و قراى قرآن داراى بهترين مقام و منزلت اجتماعى بوده اند.
باگسترش فتوحات اسلامى در زمان خليفه اول و دوم و گرايش ملل ديگر به اسلام و قرآن تا قلب اروپا و از سوى ديگر تا شبه قاره هند، در همه شهرها و خانه ها قرآن تلاوت مى گشت. در واقع گسترش اسلام به قدرى سريع و پرشتاب بود که در اندک زمانى در ميان هر يک از شهرهاى اسلامى آن روز ده ها قارى و حافظ قرآن يافت و قرآن ها يکى پس از ديگرى استنساخ مى شد.
استنساخ قرآن ها گرچه به جهت رسم الخط و کتابت ابتدايى آن زمان موجب اختلاف قراءات مى گردد; اما اين امر هيچ گاه، در اصل قرآن و صيانت آن خدشه اى وارد نمى سازد. حال آيا امکان پذير است کتابى اين چنين، که در حافظه ها سپرده شده و نسخه هايى بى شمار از آن استنساخ گرديده است، از سوى فرد يا افرادى در معرض تغيير يا نقصان قرار گيرد و ديگران شاهد اين خيانت باشند و دم بر نياورند! اگر از عموم مردم چنين انتظار و توقعى نباشد، آيا منطقى است که دستگاه خلافت اسلامى و در راس آنان على بن ابى طالب(ع) در هنگام قدرت خويش شاهد تحريف کتاب الهى باشد و در مقابل آن برنخيزد؟ در حالى که آن حضرت در رابطه با مسايلى از فروع دين نيز از خود حساسيت نشان مى دهد ساير امامان و پيشوايان دينى نيز همين سيره و روش را در برخورد با قرآن داشته و با عمل و تاييد خويش، عدم تحريف در قرآن را ثابت نموده اند.
سيدمرتضى فقيه، مفسر، متکلم، اديب و شاعر و رئيس اماميه پس از شيخ مفيد تعبير جالبي درمورد تحريف قرآن بکار برده، او مى گويد:
علم به صحت نقل قرآن همانند علم به شهرها، حوادث و وقايع بزرگ، کتب مشهور و آشکار مدون عرب است; زيرا اهتمام و انگيزه براى نقل و حفظ قرآن کريم به حدى زياد بود که در مورد ساير چيزهاى ذکرشده چنين اهتمامى وجود نداشته است، چرا که قرآن معجزه اى براى نبوت و ماخذى براى علوم شرعى و احکام دينى بوده است و دانشمندان اسلام در حفظ و حمايت از آن سعى بليغ نموده اند، تا جايى که همه آن چه را مربوط به اختلاف در قرآن از جهت اعراب و قراءت و حروف و آيات بوده فراگرفته اند. حال چگونه ممکن است تغيير يا نقصى در آن صورت گرفته باشد؟.... (13)
--- پنجم: اعجاز قرآن
قرآن معجزه جاودانه الهى است. اعجاز قرآن داراى ابعاد گوناگونى است که در زير مختصرا به برخي از آنها اشاره مي کنيم:
وجوه اعجاز قرآن :
الف) اعجاز ادبي: شايد مهمترين وجه اعحاز قرآن فصاحت و بلاغت خارق العاده آن باشد. قرآن کريم چه از جهت زيبايي و روان بودن الفاظ ، و چه از جهت بلندي و عمق معاني آن، بالاتر از کلام بشري و بالاتر از سخنان بزرگترين اديبان و عبارت پردازان و شاعران قرار دارد، به گونه اي که پس از گذشت جهارده قرن-و در عين مبارزه طلبي قرآن- هيچ اديب و سخنوري نتوانسته کلامي بياورد که با آن برابري کند.
بخش عمده اي از اعجاز ادبي قرآن در سه بعد: الف) رواني الفاظ و زيبايي عبارات، ب) بلاغت معاني و عمق و غناي آن، ج) نظم عبارات و هماهنگي و انسجام مضامي مضامين، جلوه گر است.
يکي از بهترين شواهد اعجاز ادبي قرآن ، برخورد نخبگان ادب و خبرگان شعر و سخنوري از کفار و مشرکين با قرآن، پس از نزول آن است. آنان نه تنها نتوانستند با هماوردطلبي قرآن مقابله کنند ، بلکه عظمت و جلالت قرآن چنان آنان را مسخر ساخت ، که بناچار لب به اعتراف کشودند و از مقام بلند و دست نيافتني آن سخن گفتند و گروهي جاره اي جز آن نديدند که با سحر خواندن آن ، ديگران را از شنيدن حتي يک آيه آن بر حذر دارند.تاريخ صدر اسلام شاهد نمونه هاي فراواني از اقرار سخنوران و ادباي نامي عرب به اعجاز قرآن و غير بشري بودن آن است.
تشخيص مستقيم اعجاز ادبي قرآن براي کساني ميسر است که هم با زبان عربي و هم با نکات دقيق و رموز ادبيات عرب آشنا باشد. در غير اين صورت بايد با مراجعه به خبرگان فنون ادبي که انصاف و پرهيز آنان از تعصب، محرز باشد به اعجاز ادبي قرآن پي برد.
ب) اعجاز به اخبار غيبي : قرآن کريم از حقايق غيبي فراواني که از حوزه ادراک متعارف بشر خارج است خبر داده است ، از جمله : الف)خداوند و اوصاف جمال و جلال او ب) حوادث و وقايعي که در گذشته رخ داده اما اثري از آن در حافظه تاريخ باقي نمانده است ج) حوادثي که در آينده اتفاق مي افتد (در زمان نزول آيات هنوز اتفاق نيافتاده) و هيچ ابزاري براي پيش بيني قطعي آن در اختيار مردم نيست .
ج) ساز گاري کامل در روش و مضمون (عدم اختلاف در قرآن.
د) اعجاز قرآن به لحاظ آورنده آن
ه) اعجاز علمي قرآن
--- ششم: شيوه هاى اختصاصى و انحصارى قرآن در ايجاد مصونيت براى خويش
قرآن از ساختار و بافتى خاص و ويژه برخوردار است; هم از جهت تفاوت هايى که سوره هاى مکى با سوره هاى مدنى دارند و هم از حيث تدريجى بودن نزول آيات و هم به لحاظ محتواى دعوت ها و پيام ها و دستورالعمل هايش.
تامل در اين ساختار ويژه از سويى هنرمندى و اعجاز قرآن را در ابعادى ديگر آشکار مى سازد، و از طرفى باور انسان را در عدم وقوع هرگونه تحريف و دستبردى در اين کتاب مقدس، افزون تر مى کند. اينک به موارد فوق به اختصار اشاره مى کنيم:
الف) سور مکى که در ترتيب نزول مقدم بر سور مدنى بوده اند، غالبا سوره هايى کوچک با آياتى کوتاه و موزون مى باشند. (14) اين امر حفظ و فراگيرى آنها را به غايت آسان مى نموده است; به ويژه آن که تعداد مسلمانان در مکه کم و محدود و افراد باسواد انگشت شمار بوده اند. نزول سوره هاى قرآن با چنين کيفيتى، جبران کننده کمبودها و نواقص شده و اين سوره ها هرگز از حافظه ها محو نمى گرديده اند.
ب) تدريجى بودن نزول قرآن مجيد، اين فرصت را به مسلمان مى داد که آيات را به آسانى فرا گرفته در حفظ و قراءت آن بکوشند. بدون شک اگر آيات قرآن يک مرتبه و با نزولى دفعى بر مردم نازل مى شد، تحمل و هضم و درک و حفظ و حراست از آيات در آن شرايط براى مسلمين کارى طاقت فرسا و شايد غير ممکن بود.
ج) محتواى پيام ها و دستورها و دعوت هاى کتب آسمانى، همواره با منافع زورمندان و سلطه جويان در تعارض و تضاد بوده است. از اين رو گروهى از آنان به کتمان حقايق کتب آسمانى و تحريف آن کمر مى بستند. قرآن شيوه اى در طرح پيام ها و دستورهاى خود برگزيده است که راه را بر هر گونه کتمان و تحريف بسته است. قرآن در بيان مطالب خويش به بيان کليات و اصول اکتفا نموده و شرح و تفسير آنها را به سنت واگذاشته است.
به عنوان مثال در قرآن مجيد هر جا از برگزيدگان الهى و انسان هاى شايسته زمان نزول وحى سخن به ميان آمده و از کسى تعريف و يا تمجيد شده، به نام او تصريح نشده است؛ چنان که هر جا فرد يا جريانى مورد مذمت و لعنت قرارگرفته. اين شيوه عمومى قرآن بوده و فقط در مورد مذمت ابولهب و همسرش استثنائا اين شيوه به کار گرفته نشده که البته عداوت خاص ابولهب و همسرش به اسلام بر همگان روشن بوده و وابستگى او به قريش و نسبتش با پيامبر باعث مى شده خطرى از اين جهت متوجه قرآن نگردد . (15) (16) که جريان آن مربوط به مدح و يا ذم فرد نيست.
به نمونه هايى از اين آيات توجه فرماييد:
1. آيه تطهير (17) که مصداق آن در سنت مشخص شده است.
2. آيه مباهله (18) که نام امام حسن(ع) و امام حسين(ع) و حضرت على(ع) و زهرا(س) در آيه ذکر نگرديد.
3. آيه ليلة الفراش (19) که بر طبق روايات متعدد از شيعه و سنى در شان على بن ابى طالب در شامگاه هجرت پيامبر نازل شده است.
?. آيه ان جاءکم فاسق بنبا... (20) درباره وليد برادر رضاعى عثمان نازل شده است.
آن چه ذکر شد تنها اندکى از انبوه مواردى است که در قرآن به چشم مى خورد. راستى اگر قرآن در همه موارد با صراحت از گروهى تعريف و تمجيد و علنا در مورد عده اى زبان به مذمت و نکوهش مى گشود، مخالفان گروه اول و مخاطبان گروه دوم چه بلايى بر سر قرآن مى آوردند؟ به ويژه آن که دودمان بنى اميه که قرآن از آنها باعنوان شجره ملعونه (21) ياد مى کند بعدها خود به خلافت دست يافتند.
شگفتا که اين همه دقت و ظرافت در بيان پيام هاى الهى و يک چنين روان شناسى در آن برهه از زمان در مورد اين کتاب آسمانى اتفاق مى افتد.
عدم تصريح آيات به نام و القاب افراد، مسلمانان را به خطا نينداخت; زيرا قرآن، براى حل اين اشکال راهى روشن ارائه کرده است. در خبرى صحيح از ابوبصير (22) نقل شده که از حضرت صادق(ع) عرض کردم: مردم مى گويند چرا نام على(ع) و اهل بيت او در کتاب خدا نيامده است؟
حضرت فرمود: به آنان بگو، نماز بر پيامبر نازل شد; در حالى که خداوند براى مردم عدد رکعات آن را مشخص ننموده بود; چرا که پيامبر بايد براى آنان تفسير نمايد، و همين طور زکات بر پيامبر نازل شد، اما خداوند بيان نفرمود از هر چهل مثقال نقره، يک نقره زکات دارد. حج بر پيامبر نازل شد; در حالى که خداوند به مردم نفرمود هفت مرتبه طواف نماييد; چون پيامبر کسى است که تبيين و تفسير اين آيات و کليات را به عهده دارد.
آن گاه امام صادق فرمود: آيه اطيعوا الله واطيعوا الرسول واولى الامر منکم در شان على بن ابى طالب و امام حسن و امام حسين: نازل شد. رسول خدا در روز عيد غديرخم فرمود من کنت مولاه فهذا علي مولاه، از اين روايت و رواياتى نظير آن به خوبى استفاده مى شود که بيان کليات معارف دينى را قرآن بر عهده دارد، و تفسير و تبيين و توضيح آن بر عهده پيامبر و امامان است.
بنابراين هيچ گونه دغدغه اى درمورد عدم ذکر شان نزول آيات در قرآن باقى نمى ماند; زيرا مصلحتى ايجاب کرده تا قرآن به صراحت از شايستگان و اهل بيت عصمت و طهارت نام نبرد و در همان حال با معرفى پيامبر به عنوان معلم و مبين ومفسر کتاب، راه را براى وصول به حقايق قرآنى براى انسان ها هموار کرده است وقرآن در عين آن که از خطر تعرض و تحريف مصون مانده، حقايق آن نيز کتمان نشده است.
--- هفتم: قرينه
مـؤيـده ديگر اين است که هيات تهيه و تدوين مصحف امام (جمع سوم) بسيارى از کلمات قرآنى را کـه شايد تعداد آنها از صد فقره بيشتر باشد، بر خلاف قواعد املاى درست عربى نوشته و حتى به تعبير جسورانه ولى صحيح مرتکب اغلاط املايى شده اند، و اين تفاوت کتابت يا اغلاط املايى کـه فـى الـمـثل يبسط را يک جا با سين و يک جا با صاد نوشته اند، يا مسيطر را به صورت مصيطر نوشته اند در رسم عثمانى وارد شده و عينا تاکنون محفوظ مانده است. يـا بسم اللّه الرحمن الرحيم را بر سر 113 از 11? سوره قرآنى نوشته اند ولى به حق و به تبعيت از وحى، بر سر سوره توبه يا برائت ننوشته اند که دلايل آن را مفسران ياد کرده اند. يـا حروف مقطعه (فواتح سور) يعنى حروف مرموز قرآنى نظير الر يا کهيعص را که هنوز هم رمـز و مـعـناى آن بر قرآن پژوهان و مفسران و اسلامشناسان مسلمان و غير مسلمان کشف نشده اسـت و نـظـريـه مقبولى در توجيه آنها عرضه نگرديده است، عينا کتابت کرده اند; و هيچ گونه اصلاح قياسى و اجتهاد و تصرفى را روا نداشته اند. چـنانکه بعدها بعضى از فقهاى بزرگ از جمله مالک و احمد بن حنبل حفظ رسم يعنى رسم الخط عثمانى را واجب دانسته اند (23) و ايـن اهـتـمام والا و حفظ غرائب و سهوها يا اغلاط املايى، به بهترين وجه حاکى از صحت جمع و تدوين و مصونيت قرآن از هرگونه تغيير خودسرانه و افزايش و کاهش است.(24)
هشتم: تواتر متن قرآن
در مباحث مربوط به قراءات گرچه قراءات گوناگون متواتر نيستند و به همين دليل سنديت ندارند، اما نص قرآن به گواهي نسخ و شواهد تاريخي متواتر است; يعنى از هر نسلى به نسل ديگر به تواتر نقل شده است. اين امر نيز با قول به تحريف ناسازگار است. (25)
سخن آخر
حرف آخر را به نقل از علامه در الميزان و در ذيل آيه حفظ مي اوريم که: قرآنى که امروز در دست ما است همه آن صفات را که خداى تعالى در قرآن براى کلام خود آورده واجد است .
اگر آن قرآن واقعى که بر رسول خدا (ص) نازل شد قول فصل و رافع اختلاف در هر چيزى است ، اين نيز هست .
اگر آن ذکر و هادى و نور است، اين نيز هست.
اگر آن مبين معارف حقيقى و شرايع فطرى است، اين نيز هست.
اگر آن معجزه است و کسى نمى‏تواند سوره‏اى مانندش بياورد، اين نيز هست.
و هر صفت ديگرى که آن دارد اين نيز دارد.
آرى، جا دارد که به همين دليل اتکاء کنيم، چون بهترين دليل بر اينکه قرآن کريم کلام خدا و نازل بر رسول گرامى او است خود قرآن کريم است که متصف به آن صفات کريمه است و هيچ احتياج به دليل ديگرى غير خود و لو هر چه باشد، ندارد.
پس قرآن کريم هر جا باشد و بدست هر کس باشد و از هر راهى بدست ما رسيده باشد حجت و دليلش با خودش است.
و به عبارت ديگر قرآن نازل از ناحيه خداى تعالى به قلب رسول گرامى‏اش، در متصف بودن به صفات کريمه‏اش احتياج و توقف ندارد بر دليلى که اثبات کند اين قرآن مستند به آن پيغمبر است، نه به دليل متواتر، و نه متظافر.
گو اينکه اين چنين دليلى دارد، ليکن کلام خدا بودنش موقوف بر اين دليل نيست، بلکه قضيه به عکس است، يعنى از آنجايى که اين قرآن متصف به آن اوصاف مخصوص است مستند به پيغمبرش مى‏دانيم، نه اينکه چون به حکم ادله مستند به آن جناب است قرآنش مى‏دانيم.
پس قرآن کريم در اين جهت به هيچ کتاب ديگرى شبيه نيست.
در کتابها و رساله‏هاى ديگر وقتى مى‏توانيم به صاحبش استناد دهيم که دليلى آن را اثبات کرده باشد و همچنين اقوالى که منسوب به بعضى از علماء و صاحب نظران است، صحت استنادش به ايشان موقوف است بر دليل نقلى قطعى، يعنى متواتر و يا مستفيض، ولى قرآن خودش دليل است بر اينکه کلام خدا است. (26)

پى نوشتها:
1. جهت اطلاع بيشتر ر.ک: الغدير و علوم القرآن عند المفسرين، ج 1، ص 187-20?.
2. توضيح بيشتر در اين زمينه در دليل سوم آمده است.
3. اصول کافى، کتاب فضل القرآن، ج ?، ص 398.
4. وسائل الشيعه، ج 18، باب 9 از ابواب صفات قاضى، ح 19، 29 و 3?.
5. همان، ح 1?.
6. وسائل الشيعه، ج 18، باب 9 از ابواب صفات قاضى، ح 10.
7. بحار الانوار، ج 89، ص ?2.
8. قرآن پژوهى، ص 11?، به نقل از البيان، و التحقيق.
9. الميزان ج 12 ص 1??.
10. وانزلنا اليک الکتاب بالحق، مصدقا لما بين يديه من الکتاب و مهيمنا عليه. (مائده(?) آيه ?8)
11. بقره(2) آيه 129 و 1?1; آل عمران(3) آيه 1??.
12. حشر(?9) آيه 7، آل عمران(3) آيه 32 و 132، محمد(?7) آيه 33.
13. مدخل التفسير، ص 187.
14. دقت شود در جزء 29 و 30 قرآن مجيد.
15. ر.ک: کيهان انديشه، شماره 28، مقاله استاد سيد مرتضى عسکرى.
16. احزاب(33) آيه 37.
17. انما يريد الله ليذهب عنکم....
18. آل عمران (3) آيه ?1: قل تعالوا ندع ابناءنا....
19. بقره (2) آيه 207: و من الناس من يشري....
20. حجرات(?9) آيه ?.
21. اسراء(17) آيه ?0.
22. الوافى، ج 2، باب 30، ص ?3، به نقل از البيان، ص 2?1.
23. براى تفصيل در اين باره ـ مناهل العرفان , زرقانى , 1/372 ـ 373.
24. براى تفصيل و مشاهده فهرستى از 118 فقره از غرائب املايى در رسم عثمانى ـ التمهيد , محمد هادى معرفة , 31? ـ 3?8، حقائق هامة , سيد جعفر مرتضى عاملى , 189 ـ 221.
25. ر.ک: صيانة القرآن من التحريف، ص 37.
26. الميزان ج 12 ص 183.

پاسخ سوال دوم:
در اين راستا نکته‏اي چند بايد توضيح داده شود:
الف) «عصي» به معناي خارج شدن از اطاعت و فرمان است. حال ممکن است عمل به يک فرمان، واجب باشد يامستحب. بنابراين استعمال کلمه «عصي» حتما به معناي خروج از دستور واجب نيست تا مسأله گناه پيش آيد.
ب ) امر و نهي گاهي جنبه ارشادي دارد؛ نظير دستوري که طبيب به بيمار مي‏دهد. حال اگر مريض خلاف دستورپزشک را مرتکب شد، به خودش ضرر زده است.
حضرت آدم(ع) نيز نهي ارشادي شده بود تا از شجره ممنوعه نخورد و مي‏بينيم که خورد و نتيجه آن دامنگيرخودش شد.
ج ) هم چنين دوراني که حضرت آدم در بهشت مي‏گذارنيد، دوران تکليف نبود. تکليف از وقتي شروع شد که آدم بهزمين هبوط کرد. پس وقتي تکليف نباشد، گناهي هم وجود نخواهد داشت.
د ) گناه دو نوع است:نسبي و مطلق.
گناه مطلق آن است که براي همه گناه است؛ نظير دروغ، ظلم و دزدي؛ ولي گناه نسبي آن است که اين عمل نسبت بهفرد يا مقام خاصي نامناسب است؛ مثلاً اگر يک کارگر ساده براي ساختن بيمارستاني، يک روز حقوق خويش رابپردازد، عمل او شايسته تقدير است؛ ولي اگر يک ثروتمند بخواهد همان مقدار را بپردازد، عمل او نامناسب وشايسته ملامت است. اين را «گناه نسبي» يا «ترک اولي» مي‏گويند که نه گناه است و نه مخالف با مقام عصمت. در متوناسلامي نيز از ترک علم مستحب، به معصيت ياد شده است؛ مثلاً امام باقر(ع) درباره نمازهاي نافله روزانه مي‏فرمايد:«اينها همه مستحب است و واجب نيست... و هر کس آن را ترک کند، معصيت کرده است»، (تفسير نورالثقلين، ج 3، ص 404، طبق نقل تفسير نمونه، ج 13، ص 324).
با توجه به بيان مذکور عمل حضرت آدم(ع)، ترک اولايي بيش نبوده و منافات با مقام عصمت آن پيامبر الهي نداشت.
موفق و پيروز باشيد.

پربازدیدترین ها