سلام وقت شما بخير انقلاب، کلان ترين و نادرترين پديده سياسي است، لذا ابعاد و زواياي متفاوت و کلاني نيز خواهد داشت. انقلاب اسلامي ايران نيز از اين قاعده استثناء نمي شود . فرضيه ها و نظريه هايي در زمينه وقوع انقلاب ها وجود دارد که برخي عمومي هستند و برخي هم مخصوص به انقلاب خاصي مي باشند. در مورد انقلاب اسلامي چند فرضيه و نظريه وجود دارد(1) که عبارتند از: 1) فرضيه توطئه, 2) نظريه اقتصادي, 3) نظريه مذهب, 4) مدرنيزه کردن عامل انقلاب و... که سؤال مذکور فرضيه اول(توطئه) را طرح کرده.اين فرضيه غالباً از سوي خاندان سلطنتي، سلطنت طلبها و سرمايه داران مطرح شده که مي گويند انقلاب يک حادثه طراحي شده از سوي غربي ها بوده (بويژه انگليس و آمريکا) ،و در برخي مواردهم پاي شوروي را به ميان مي کشند.درنزدبرخي علت توطئه عبارت است از : ملي شدن نفت و عدم تمديد قرارداد کنسرسيوم با انگليس و پيشرفت ايران و صنعتي شدن آن در اثر بحران نفتي و بالا رفتن قيمت نفت که منجر به افزايش ذخاير ارزي گرديدواينکه آمريکا مي خواسته با وقوع انقلاب جلوي اين ترقي را بگيرد.عده اي ديگر مي گويند: اسرائيل توطئه کرده تا انقلاب پيروز شود و ارتش ايران از اقتدار و تجهيزات تهي گردد، و چون جنگ را نيز قبلا طراحي کرده بودند، لذا عراق و ايران را با هم ساقط مي کردند و تهديدي براي اسرائيل باقي نمي ماند. توده اي ها مي گويند: آمريکا ديد که سوسياليسم مي خواهد در ايران پيروز شود لذا تصميم گرفت انقلاب دلخواه خود و ضد سوسياليسم را پديد بياورد و... اما همه اينهاادعاي بدون دليل هستند و حتي يک سند مورد اعتماد را، هيچکدام از اين مدعيان ارائه نمي دهند. اگر امريکا مي خواست جلوي ژاپن شدن ايران را بگيرد بايد اول کره جنوبي را کنترل مي کرد که پيشرفت سريعي داشت، مالزي و اندونزي را ساقط مي کرد که توسعه پيدا کرده بودند و از سوي ديگر کسي در آمريکا بر اين عقيده نبود که ايران بزودي ژاپن مي شود بلکه قضيه برعکس بود آمريکايي ها عقيده داشتند که طرح هاي ايران بلندپروازانه است که در اثر شوک نفتي برنامه ريزي شده و در کوتاه مدت متوقف خواهند شد. اما اين تفکر که تمام گرفتاري ها را به خارج نسبت بدهيم، طبق مثل معروف که «کار، کار انگليسي هاست». اين مرضي است که در دو قرن اخير دامن کشوررا گرفته و همه چيز را از عينک توطئه تماشا مي کنند حتي در انقلاب مشروطه که بيشتر از ده هزار نفر از اهالي تهران در سفارت انگليس بست نشسته بودند حکومت وقت آنها را خائن خواند که از ناحيه انگليس اجير شده اند.(2) با توجه به مقدمه فوق براي روشن شدن بي اساسي اين ادعا مطالبي را بطور مختصر بيان مي کنيم: هيچ عاقلي که بر سرشاخه نشسته، ته شاخه را قطع نمي کند و هيچ سياستمداري بدون محاسبه عمل سياسي نمي کند. تمام افراد سياسي دنبال کوچکترين جاي پا براي نفوذ هستند و مي گويند که اگر شما از جائي درآمد کمتري عايدتان بشود بهتر از آن است که چيزي بدستتان نيايد. اين در بين افراد معمولي قابل لمس است تا چه رسد به قدرتي مثل آمريکا، که منافع سرشاري از ايران داشته باشد و بخواهد از دست بدهد و حکومت تحت سيطره خود را رها کند و ژاندارم منطقه را بردارد و بجاي او کسي را بنشاند که يا هيچ شناختي ازاو ندارد و يا دشمن بودن او کاملا واضح است. آمريکا حکومت دست نشانده را نمي توانسته به ايران بياورد و پيروزي هر کسي در ايران منطقه را براي آمريکا و يا غربي ها ناامن مي کرد و به ملت هاي منطقه و حتي جهان جرأت مبارزه مي داد و اين قطعاً به نفع هيچ يک از قدرتهاي بزرگ نبود و از سوي ديگر خاندان پهلوي صداقت و فرمانبري خود را به آمريکا ثابت کرده بودند و در عرصه هاي مختلف براي آمريکا خوش رقصي هائي داشتند. وقتي شاه مجري انقلاب سفيد بود، وقتي شاه کاپيتولاسيون را پذيرفته، وقتي شاه به آمريکا حق توحش (وحشي بودن ملت ايران) را مي پردازد ،وقتي شاه آمريکا را وطن خود مي داند، وقتي شاه قبل از همه اسرائيل را بصورت دو فاکتو به رسميت مي شناسد، و از طرف ديگر وقتي آمريکا براي تقويت و حفظ شاه کودتاي 28 مرداد 1332را راه اندازي مي کند، وقتي قيامهاي تهران، تبريز، قم و...را سرکوب مي کند تا رژيم پهلوي در امان باشد و وقتي آمريکا کودتاي نوژه را راه اندازي مي کند، وقتي لانه جاسوسي (سفارت آمريکا) بعد از پيروزي انقلاب شکوهمند اسلامي براي براندازي نظام تلاش مي کند، و وقتي آمريکا اين همه امکانات را در اختيار کساني قرار مي دهد تا نظام اسلامي را سرنگون نمايند که حتي يک صدم حرف شنوي شاه را از آمريکا ندارند. توجيهي نداريم که اين سؤال را حتي از ذهن خود بگذرانيم که آمريکا شاه را برداشته وبرعليه اوتوطئه کرده. آمريکا امام را از اول مبارزه (1342) شناخته بود و خوب مي دانست که اين رهبر، اهل سازش با هيچ ظالمي نيست. آيا دست زدن به اين کار توجيه دارد که کسي را جايگزين شاه کند که دقيقاً نقطه مقابل اهداف و منافع ملي آمريکا قرار دارد؟ شايد اين سؤال به ذهن برسد که آمريکا فقط در سرنگوني شاه تلاشي داشت و فرد جايگزين، امام نبود و اين کار اتفاقي بوده است. براي پاسخ به اين پرسش يک بيان مختصري از احزاب و يا گروههاي مخالف زمان شاه ارائه مي دهيم: فعالان سياسي آن زمان عبارت بودند از: اسلام گرايان، ملي گرايان و توده اي ها. گروه اول که تقريباً مبارزين سرسختي بودند. که هيچ سر سازشي با شاه و آمريکا و... نداشتند، پس آمريکا از اينطور افراد حمايتي نداشت. ملي گرايان هم چند دسته بودند که بعداً انشعاباتي داشتند که نهضت آزادي و مجاهدين خلق از آن جمله هستند اين گروه ها در بين طبقات مردم، بازاريان و روحانيون جايگاهي نداشتند و تنها راه پيروزي آنهاائتلاف با نيروهاي مذهبي بود که در اينصورت باز به درد آمريکا نمي خورد. گروه ديگرحزب توده بود که با توجه به بلوک بندي هاي جهاني و رو در رو بودن شرق و غرب هيچ وقت آمريکا از توده حمايت نمي کرد، بلکه توده اي ها را تا جائي که امکان داشت سرکوب مي کرد. پس بابودن فعالان سياسي با اين وضعيت، و شاه وفادار با آن مطلوبيت، بديهي است که امريکااز شاه حمايت کند و هيچ اقدامي عليه امنيت ملي خودش نکند. لذا آمريکا جايگزيني بهتر از شاه نداشت تا خودش، شاه را بردارد. اينها قضايائي هستند که شايد زياد ملموس نباشد، اما اگر بر تاريخ انقلاب مرور کنيم و تعداد شهداء و جانبازان و ايثارگري هاي مردم ايران را در طي اين دوران بررسي کنيم خواهيم يافت که اين حرف درست نيست و جفا به مردم است که با اين همه تلاش و ايثار آنها را بي نقش بدانيم. بايد ميدان ژاله ها و 29 بهمن تبريز و قيام قم را از ياد برده باشيم که اين حرف را بزنيم و الا هيچوقت فراموش نخواهيم کرد که در جلوي دانشگاه تهران نظاميان شاه با طراحي فرماندهان آمريکا و اسرائيلي چه خون هايي ريختند. هيچ وقت فراموش نخواهيم کرد که ساواک با کمک سيا و موساد چه کارهايي در زندانها انجام داد و با شکنجه هاي بسيار وحشتناک مثل آيت الله غفاري ها را شهيد کرد و از ياد نمي بريم که شاه تمامي مراکز مذهبي را با ترفندي تعطيل کرد و علماء را تبعيد و ممنوع المنبر نمود حتي اجازه سخنراني هاي ساده و مراسم مذهبي بدست دولت و شاه بود. پس اگر مردم درسرنگوني شاه، بي نقش بوده اند، چرا شاه اعلام نمي کرد اي مردم، آمريکا مي خواهد مرا براندازد؟ و چرا آمريکا مثل کودتاي 29 مرداد و سرنگوني دکتر مصدق شاه را بي سر و صدا سرنگون نکرد؟ بعد از گذشت سالها از پيروزي انقلاب، هنوزامريکا، دشمني اش تمام نشده. پس آمريکا شاه را بيرون نکرد. بلکه همت والاي ملت ايران و رهبري پيامبرگونه امام(رحمه الله) و خون شهداء وتلاش جانبازان و آزادگان اين انقلاب را به ثمر رسانده است. بلي البته نبايد فراموش کرد که شايد دکترين حقوق بشر کارتر فضاي سياسي ايران را باز کرد و يا شوک نفتي از نظر اقتصادي توقعات مردم را بالا برد و در سال 1357 شاه عاجز از تأمين و برآوردن اين توقعات گشت. لذا مردم نارضايتي بيشتري را ابراز کردند اما اينها عوامل جانبي و تسريع يا کند کننده، هستند بنا بر اين با توجه به حضور آگاهانه مردم وبا توجه به ايدئولوژي اسلامي و رهبري ديني آن و ديگرآثاري که نشان از خود جوش بودن اين جنبش مردمي دارد اين انقلاب هيچگاه ريشه در توطئه آمريکا نداشته و مردم بر اساس دين قيام کردند و رهبري اسلامي و فرامين آن را بجان پذيرفتند و شاه و ديکتاتوري را براي هميشه به زباله دان تاريخ سپردند. پي نوشت: 1.مجموعه مقالات، رهيافت هاي نظري بر انقلاب اسلامي، تدوين عبدالواهاب فراتي، نشر معارف، 1379، و جمعي از نويسندگان انقلاب اسلامي، چرايي و چگونگي رخداد آن، نشر معارف 1378 و محمدي، منوچهر، تحليلي بر انقلاب اسلامي، تهران، انتشارات امير کبير، 1377، مراجعه نمائيد. 2.زيبا کلام، صادق، مقدمه اي بر انقلاب اسلامي، تهران: انتشارات روزنه، چاپ دوم، 1375، چکيده مطالب (از صفحه 23 تا صفحه 32).
نظر خودتان را ارسال کنید