منابع روايي شيعه - با اختلافاتي در تعابير - توصيهاي را از پيامبر اسلام(ص) پيرامون برخورد با بدعتگذاران نقل کردهاند:
«إِذَا رَأَيْتُمْ أَهْلَ الرَّيْبِ وَ الْبِدَعِ مِنْ بَعْدِي فَأَظْهِرُوا الْبَرَاءَةَ مِنْهُمْ وَ أَکْثِرُوا مِنْ سَبِّهِمْ وَ الْقَوْلَ فِيهِمْ وَ الْوَقِيعَةَ وَ بَاهِتُوهُمْ کَيْلَا يَطْمَعُوا فِي الْفَسَادِ فِي الْإِسْلَامِ وَ يَحْذَرَهُمُ النَّاسُ وَ لَا يَتَعَلَّمُوا مِنْ بِدَعِهِمْ يَکْتُبِ اللَّهُ لَکُمْ بِذَلِکَ الْحَسَنَاتِ وَ يَرْفَعْ لَکُمْ بِهِ الدَّرَجَاتِ فِي الْآخِرَةِ»؛[1] هر گاه پس از من شبههاندازان و بدعتگذاران را ديديد بيزارى خود را از آنها آشکار کنيد، و با سخناني درشت، نقاط ضعفشان را برجسته کرده و آنها را با برهان و دليل ساکت کنيد که [نتوانند در دل مردم القاء شبهه کنند و] نتوانند به فساد در اسلام طمع کنند، و در نتيجه مردم از آنها دورى کنند و بدعتهاى آنها را ياد نگيرند، و خداوند در برابر اين کار براى شما حسنات بنويسد و درجات شما را در آخرت بالا برد.
در ارتباط با اين حديث بايد گفت که بسياري از فقها به قسمتهاي مختلف اين روايت استناد کردهاند[2] که نشان از پذيرش کليات اين روايت (با برخي اختلافها در جزئيات) دارد.
در اينجا لازم است به اختصار به بخشهاي اين روايت بپردازيم:
الف. «إِذَا رَأَيْتُمْ أَهْلَ الرَّيْبِ وَ الْبِدَعِ مِنْ بَعْدِي»؛ مقصود از اهل ريب و شک کساني هستند که در دين خود شک دارند و مردم را به واسطه القاء شبهه در شک مياندازند و همچنين برخي از افراد که بنياد دينشان بر گمان و توهّم بنا شده است. و نيز ميتوان گفت؛ مقصود از آنها فاسقاني باشند که فسق خود را در ملأ عام انجام ميدهند و آن هم مايه شک مردم در دين شود و نشانه سستى يقين گردد[3] و حتي در معنايي عام ميتواند مدعيان اجتهاد، زهد و ورع، که چنين مقامي را ندارند و موجب شک و ترديد در ميان مردم ميگردند، نيز شامل شود.[4]
ب. «فَأَظْهِرُوا الْبَرَاءَةَ مِنْهُمْ وَ أَکْثِرُوا مِنْ سَبِّهِمْ وَ الْقَوْلَ فِيهِمْ»؛ مرحله اول برخورد با اين افراد، اين است که عليه آنان تبليغات صورت گيرد؛ به مردم گفته شود که فکر ما با آنها متفاوت است و نقاط ضعف آنان به مردم اعلام شود تا از اين طريق، جلوي ترويج افکار آنها گرفته شده و جهالت و بيديني آنها به مردم سرايت نکند.
ج. «الْوَقِيعَةَ وَ بَاهِتُوهُمْ»؛ «وقيعه» را لغتشناسان به معناي غيبت کردن (و بد گفتن پشت سر افراد) دانستهاند[5] و فقها نيز همين معنا را پذيرفته و بر اساس اين روايت و روايات ديگر، غيبت کردن در مورد اين افراد را جايز شمردهاند.[6]
اما در معناي «بَاهِتُوهُمْ»؛ مقداري اختلاف وجود دارد و تفاسير گوناگوني پيرامون آن مطرح شده است:
1. برخي احتمال قوي دادهاند که منظور از اين بخش چنين باشد؛ که آن افراد را با استدلالهاي محکم و منطقي، سرکوب نماييد مانند آنچه قرآن در ارتباط با استدلال حضرت ابراهيم(ع) گفته که «فَبُهِتَ الَّذِي کَفَرَ».[7][8]
بنابر اين معناي «بَاهِتُوهُمْ» همان جدال احسن و شکست طرف مقابل توسط استدلال ميباشد.[9]
2. عدهاي ميگويند؛ ويژگيهاي زشت آن افراد را به ديگران اعلان کرده و از اين طريق بر طبل رسوايي آنها زده و مردم را از آنها دور کنيم.[10]
3. برخي احتمال دادهاند که اين کلمه به معناي بهتان و گفتن حرفهاي دروغ پيرامون چنين افرادي باشد. به بيان ديگر، ما دروغ را حرام ميدانيم و معتقديم اين دروغ مفسده دارد؛ اما مفسده اين دروغ کمتر از مفسده شهرت چنين افرادي ميباشد؛ لذا جهت مصلحت بزرگتري که همان طرد اين اشخاص از جامعه باشد، دروغ گفتن مجاز خواهد بود.[11] البته روشن است که اين دروغ نبايد موجب مفسده و فتنه گردد که در اين صورت قطعاً چنين عملي حرام خواهد بود.[12]
د. «کَيْلَا يَطْمَعُوا فِي الْفَسَادِ فِي الْإِسْلَامِ وَ يَحْذَرَهُمُ النَّاسُ ...»؛ اين بخش علت اين موارد را ذکر ميکند و هدف را چنين بيان ميکند که از ظهور و شيوع فساد در ميان مردم جلوگيري گردد.
بنابر اين، اگر بتوان پيشبيني کرد که چنين مشکلي پيش نخواهد آمد و اين افراد به شهرت عمومي نرسيده و انديشههاي نادرستشان زبانزد مردم نخواهد شد، اتخاذ چنين رويکردي در مقابل آنان نياز نخواهد بود.
[1]. کليني، محمد بن يعقوب، الکافي، محقق، مصحح، غفاري، علي اکبر، آخوندي، محمد، ج 2، ص 375، تهران، دار الکتب الإسلامية، چاپ چهارم، 1407ق.
[2]. شهيد ثاني، زين الدين بن علي، مسالک الأفهام إلي تنقيح شرائع الإسلام، ج 14، ص 434، قم، مؤسسة المعارف الإسلامية، چاپ اول، 1413ق؛ نجفي، محمد حسن، جواهر الکلام في شرح شرائع الإسلام، محقق، مصحح، قوچاني، عباس، آخوندي، علي، ج 10، ص 523، بيروت، دار إحياء التراث العربي، چاپ هفتم، 1404ق؛ فاضل هندي، محمد بن حسن، کشف اللثام و الإبهام عن قواعد الأحکام، ج 41، ص 413، قم، دفتر انتشارات اسلامي، چاپ اول، 1416ق.
[3]. مجلسي، محمد باقر، بحار الانوار، ج 71، ص 202، بيروت، دار إحياء التراث العربي، چاپ دوم، 1403ق.
[4]. سبزوارى، سيد عبد الأعلى، مهذّب الأحکام في بيان الحلال و الحرام، ج 16، ص 134، قم، مؤسسة المنار، چاپ چهارم، بيتا.
[5]. ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، محقق، مصحح، مير دامادي، جمال الدين، ج 8، ص 404، بيروت، دار الفکر للطباعة و النشر و التوزيع، دار صادر، چاپ سوم، 1414ق؛ طريحي، فخر الدين، مجمع البحرين، تحقيق، حسيني، سيد احمد، ج 4، ص 408، تهران، کتابفروشي مرتضوي، تهران، چاپ سوم، 1375ش.
[6]. نراقي، ملا احمد بن محمد مهدي، مستند الشيعة في أحکام الشريعة، ج 14، ص 162، قم، مؤسسه آل البيت(ع)، چاپ اول، 1415ق؛ موسوي خويي، سيد ابو القاسم، مصباح الفقاهة، مقرر، توحيدي، محمد علي، ج 1، ص 354، بيجا، بيتا.
[7]. بقره، 258.
[8]. مجلسي، محمد باقر، مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول، محقق، مصحح، رسولي، سيد هاشم، ج 11، ص 81، تهران، دار الکتب الإسلامية، چاپ دوم، 1404ق.
[9]. فيض کاشاني، محمد محسن، الوافي، ج 1، ص 245، اصفهان، کتابخانه امام أمير المؤمنين علي(ع)، چاپ اول، 1406ق.
[10]. مؤمن قمى، محمد، مباني تحرير الوسيلة، ج 2، ص 451، بيجا، بيتا.
[11]. شيخ انصاري، مرتضي، کتاب المکاسب، ج 2، ص 118 – 119، قم، کنگره جهاني بزرگداشت شيخ اعظم انصاري، چاپ اول، 1415ق.
[12]. مصباح الفقاهة، ج 1، ص 458.
نظر خودتان را ارسال کنید