سلام وقت شما بخير دانشمندان و فيلسوفان براي «حکمت» معاني و تفاسير گوناگوني ارائه کرده اند، از جمله ي آنها اين تعاريف است: 1ـ حکمت، عبارت است از: درک ويژهاي که انسان با آن مي تواند حق و حقيقت را دريابد و از تباهي کار و از کار تباه جلوگيري نمايد. 2 ـ راغب در مفردات مي گويد: «حکمت عبارت است از رسيدن به حق به واسطه ي دانش و خرد.»[1] 3 ـ گاهي نيز حکمت بر تکاليف اطلاق مي شود، چنان که خداي متعال در سوره ي اسراء، آيه ي 39 پس از برشمردن بخشي از واجبات و محرمات، مي فرمايد: «ذلک مما اوحي اليک ربک من الحکمة.»(يعني: اين حکمتي است که پروردگار تو به تو وحي کرده است.) 4 ـ علامه طباطبائي، همه ي معاني و تفاسير ياد شده را جزو معاني حکمت برشمرده و مي گويد: «حکمت، شامل حقايق، معارف و فروعات است و قرآن، حکيم است؛ زيرا حکمت و حقايق معارف در آن قرار دارد. بنابراين، قرآن نيز چون يک شحص محکم کار (حکيم) است که کردار او محکم و خالي از فساد و تباهي است.»[2] لذا، ساير آياتي که شامل اين واژه ي مقدس اند همين معنا را مي رسانند. 5 ـ حکما مي گويند: حکمت، عبارت است از اين که انسان به جايي برسد که خود يک جهان معقول شود، مانند جهان محسوس و روح او به قدري تکامل يابد که همه ي حقايق عوالم وجود را در خود جاي دهد و ملکوت اشيا را بنگرد، آن سان که به ابراهيم (ع) نموده شد: «بدين سان، ملکوت آسمان ها و زمين را به ابراهيم(ع) نشان داديم.»[3] 6 ـ ملاصدرا مي گويد: «حکمت، عبارت است از تکميل نفس به نظم عقلي جهان ـ در حد توان بشري ـ تا به خداوند متعال مانند گردد.»[4] اين معاني و تفسيرها از جمله تعاريفي بود که براي حکمت ارائه شد. دانشمندان با توجه به معناي حکمت آن را به دو قسم حکمت نظري و حکمت عملي تقسيم کرده اند. حکمت نظري و حکمت عملي و تفاوت آنها: حکمت نظري، عبارت است از شناسايي و علم به احوال اشيا و موجودات، آن چنان که هستند. حکمت عملي، عبارت است از علم به اين که رفتار و کردار آدمي، يعني افعال اختياري وي چگونه بايد باشد. موجودات، اگر وجودشان در قدرت و اختيار ما نباشد، علم مربوط به آنها حکمت نظري ناميده مي شود و اگر وجودشان در قدرت و اختيار ما باشد علم مربوط به آنها حکمت عملي ناميده مي شود. بنابراين، در حکمت نظري از «هست»ها و «است»ها و در حکمت عملي از «بايد»ها و «نبايد»ها بحث مي شود. از آنچه بيان شد چند نکته را مي توان نتيجه گرفت: اولاً: حکمت عملي، محدود به انسان است، ثانياً: حکمت عملي مربوط به افعال اختياري انسان است، ثالثاً: حکمت عملي با بايدها و نبايدهاي افعال اختياري انسان که بايد چگونه باشد و چگونه نباشد سر و کار دارد، رابعاً: از بايدها و نبايدهايي که نوعي (انساني) و کلي و مطلق و دائم است بحث مي کند نه بايدها و نبايدهاي فردي و نسبي و موقت.[5] بنابراين، بخش نظري، حکمتي است که درباره هستي هاي نامقدور، کاوشهاي نظري به عمل مي آورد و بخش عملي، حکمتي است که از هستي هاي مقدور گفت و گو مي کند.[6] فارابي نيز در تعريف حکمت عملي مي گويد: «حکمت عملي درک مقدورات انسان است. درصورتي که انسان از عقل نظري درکي را به دست مي آورد که درباره موضوعات و معلوماتي است که از حيطه ي قدرت درک کننده خارج است.»[7] خلاصه آن که اگر ما چيزهايي را درک کنيم که در اختيار ماست و بايد به آنها عمل کنيم و به اصطلاح معلوماتي را درک کنيم که مقدورات ما نيز باشند، آن گاه اين حکمت، حکمت عملي نام مي گيرد و بدان معناست که معلوم به اين علم، پديده اي از پديده هاي هستي است که با علم و اراده و اختيار خودمان از نيستي در عرصه هستي ظهور مي يابد. در اين صفت، بدان جهت که ما از امتياز خلق و ايجاد اختياري برخورداريم، تشبه به باري تعالي پيدا کرده ايم؛ زيرا تمام معلومات حق تعالي، مقدورات حق تعالي نيز هستند و به همين جهت، تمام جهان هستي حکمت عملي حق تعالي محسوب مي شود.[8] بنابراين، فرق بين حکمت نظري و حکمت عملي تنها از جهت معلوم است نه از لحاظ علم.[9] عقل نظري و عقل عملي : لازم به ذکر است که در فلسفه، عقل نظري و عملي، همان حکمت نظري و عملي است. عقل انسان (يا احکام عقل انسان) دو بخش است: نظري و عملي. يک قسمت از کارهاي عقل انسان، درک چيزهايي است که هست، اين عقل نظري است. قسمت ديگر، درک چيزهايي است که بايد انجام بدهيم، درک «بايدها»، اينها عقل عملي است. بنابراين، همان گونه که از تعاريف حکمت نظري و عملي و عقل نظري و عملي استفاده مي شود اين دو اصطلاح، يک چيز است[10]. البته، در اصطلاح علم اخلاق، حکمت را اصلاً به معناي عقل نظري نمي دانند بلکه آن را در جايي استعمال مي کنند که انسان در درک هاي عملي خود متوسط بين بلاهت و جربزه باشد، هم چون صفات اخلاقي که به قول ارسطو، هميشه صفات متوسط بين طرفين است. متوسط بين اطراف، خالي از اطراف است؛ مثل آب ولرم که نه گرم است نه سرد. صفات اخلاقي هم که مطلوب است و از آنها عدالت به وجود مي آيد، در حد اعتدال بين طرفين است؛ مثلاً، شجاعت صفتي است که بين جبن (ترس) و گستاخي است. اين حالت توسط (ميانه) عملي، مطلوب علم اخلاق است و اين يک معناي حکمت است که به اخلاق مربوط مي شود. اما اين معنا با موازين فلسفي چندان سازگار نيست؛ زيرا به طوري که ما معتقديم، حکمت عملي هيچ تفاوتي با حکمت نظري ندارد و اصلاً از صفات عملي نفس به شمار نمي رود، بلکه بخشي از درک نظري را که بالاخره به عمل منتهي مي شود حکمت عملي خوانند. يکي از مشخصه هاي حکمت عملي اين است که بالاخره منتهي به عمل مي گردد و درکي که به عمل منتهي گردد، حد متوسط ندارد؛ چون ادراکات هر چه بيشتر و قوي تر باشد، حکمت، عالي تر و شکوفاتر است و از اين لحاظ حکمت عملي با حکمت نظري هيچ تفاوتي ندارد.[11] نتيجه: از مباحث مطرح شده و ديدگاه هاي اهل فن در باب فلسفه و اخلاق، چنين به دست نمي آيد که غايت حکمت نظري، حکمت عملي باشد؛ چرا که به عقيده ي برخي، تفاوت هايي بين اين دو وجود دارد و به نظر عده اي اساساً حکمت عملي بخشي از حکمت نظري است. از نگاه امام خميني(ره) هر دوي اينها لازم ملزوم يکديگرند و بازگشت هر يک به ديگري است. ايشان در اين باره مي گويند: «گفته اند براي انسان يک عقل نظري است که آن ادراک است و يک عقل عملي است که کارهاي معقوله را عملي مي کند. ولي ما مي گوييم در هر دو، عمل لازم است و عقل نظري به عقل عملي برمي گردد؛ چنان که عقل عملي هم به تعقل نظري برمي گردد، و در نظري هم که درک و علم است، عمل لازم است. چون هر چيزي که در هر مرتبه از مراتب وجود واقع مي شود، به مرتبه ي ديگر آن سرايت مي کند.»[12] بنابراين، با توجه به بررسي هاي انجام شده، نمي توان گفت غايت و نتيجه ي حکمت نظري، حکمت عملي است. چه بسا که نتيجه و غايت حکمت عملي و متخلق شدن به اخلاق الله، حکمت نظري که همان درک هستي و دريافت حقايق عالم وجود است، باشد و اين همان نوري است که ملاصدرا مي گويد غايت حکمت نظري است.[13] و نور معرفت و درک حقايق عالم آن گونه که هستند، غايت و هدف حکمت عملي باشد. [1] . راغب اصفهاني، مفردات الفاظ قرآن، واژه ي حکم. [2] . طباطبائي، سيد محمد حسين، الميزان، ذيل آيه ي 4 سوره ي دخان. [3] . و کذلک نري ابراهيم ملکوت السموات و الارض...، انعام، 75. [4] . ملا صدرا، اسفار اربعه، ج 1، ص 20 به بعد؛ انصاري شيرازي، يحيي، دروس شرح منظومه، ج 1، صص 13 ـ 17. [5] . مطهري، مرتضي، مجموعه آثار، ج 22، صص 29 - 31؛ نراقي، محمد مهدي، جامع السعادات (علم اخلاق اسلامي) ج1، ص 4. [6] قطب الدين رازي، صاحب کتاب المحاکمات، درباره ي اين دو گونگي انديشه ي فلسفي مي گويد: «و اما عقل عملي، آن نيرويي است که با رهنمودهاي آن افعال و پديده هايي که لازم است از روي تعقل و استنباط عقلاني به وقوع پيوندد، به طريق انديشه و رأي کلي و انتقال از کليات به جزئيات صورت مي گيرد و چون ادراک کليات و استنباط نتايج کلي از مقدمات کلي، صرفاً وظيفه ي عقل نظري و از اختصاصات آن است عقل عملي نيز از نيروي عقل نظري نيرو و مدد مي جويد». حائري يزدي، مهدي، کاوش هاي عقل عملي، صص 15- 16. [7] . همان، ص 18؛ هادي سبزواري، شرح منظومه، ص 305. [8] . بنابراين، حکمت عملي هم در حقيقت بخشي از درک و علم نظري است، منتها آن گونه علم و معرفتي است که در حقيقت، متعلق و موضوعش افعال و مقدورات خود عامل درک است. (حائري يزدي، مهدي، کاوش هاي عقل عملي، صص 17 – 18). [9] . همان، ص 18. [10] البته درآثار فيلسوفان اسلامى، عقل عملى به چند معنا آمده است که در اينجا به دومعناى آن اشاره مىکنيم; يکى از اين دو معنا مشهور و ديگرى غيرمشهور است: معناى مشهور عقل عملى، قوهاى است که به واسطه آن، چيزى را که آدمى سزاوار است آن را انجام دهد يا ترک کند، مىشناسد .( ر . ک: فارابى، ابونصر، فصول منتزعه، ص 54 ; علامه حلى، الجوهرالنضيد، ص 233; ابنسينا، حسين، الاشارات والتنبيهات، ج 2، ص 352) . بر اين اساس عقل عملى، همچون عقل نظرى، قوه شناخت است و تفاوت اين دو عقل در متعلق شناختشان است . معناى غيرمشهور عقل عملى، قوهاى است که انسان را به اعمال خويش تحريک مىکند . عقل به اين معنا همان قوه محرکه يا قوه عامله يا قوه اراده است .( ر . ک: قطبالدين الرازى، حاشيهالاشارات و التنبيهات، ج 2، ص 352- 353) . بر اين اساس، عقل عملى، قوه عمل کردن است . کسانى که عقل عملى را برمعناى غيرمشهور آن حمل مىکنند، کارکرد عقل عملى را به معناى مشهور، از کارکردهاى عقل نظرى مىدانند . [11] . کاوش هاي عقل عملي، صص 15 – 20. [12] . اردبيلي، سيد عبدالغني، تقريرات فلسفه ي امام خميني (اسفار)، ج 3، صص 341 – 346. [13] . ملا صدرا، اسفار اربعه، ج 9، ص 140.
نظر خودتان را ارسال کنید