باسلام خدمت شما پرسشگر محترم مدعيات دکتر سروش درباب قرآن و پاسخ آيت الله سبحاني 1. تجربهاي به سان تجربه شعرا دکتر سروش ميگويد: وحي، الهام است و اين همان تجربهاي است که شاعران و عارفان دارند، هرچند پيامبر آن را در سطح بالاتري تجربه ميکند، و در روزگار مدرن ما، وحي را با استفاده از استعاره شعري ميفهميم، چنانکه يکي از فيلسوفان مسلمان گفته است وحي بالاترين درجه شعر است. * تحليل(علامت ستاره پاسخهاي آيت الله سبحاني است) اين نظريه، نظريه جديدي نيست، بلکه همان است که مشرکان مکه، قرآن را از اين راه تفسير ميکردند و ميگفتند: همانطور که امرؤ القيس در پرتو الهام، معاني و الفاظ را ميآفريند، محمد نيز از همين طريق، آفريننده معاني و الفاظ آيات است. مسلماً مقصود آنان از شعر، شعر منظوم نيست، بلکه يافته و تخيلات انسان از طريق تفکر چه در قالب نظم و چه در قالب نثر. قرآن اين نظريه را از آنان نقل ميکند و به نقد آن ميپردازد: «وَ يَقُولُونَ أإنّنا لتارکُوا آلهتنا لشاعرٍ مَجْنُون» (صافات/ 36). «ميگويند: آيا ما خدايان خود را به خاطر يک شاعر ديوانه رها ميکنيم؟!». و نيز ميفرمايد: «أَمْ يَقُولون شاعر نتربّص به رَيب المَنُون» (طور / 52) «ميگويند: او شاعر است و ما در انتظار مرگ او هستيم». و گاهي قرآن را از سه راه توجيه ميکردند و آن را ساخته فکر پيامبر دانسته، گاهي ميگفتند: افکار پراکنده است و گاهي ميگفتند به خدا دروغ بسته و سرانجام ميگفتند: شاعري است که تخيلات خود را در اين قالبها ريخته است: «بَلْ قالُوا أَضْغاثُ أَحلام بَل افتراهُ بَلْ هُوَ شاعِرٌ» (انبيا / 5). «بلکه ميگفتند: افکار آشفتهاي است، بلکه آن را به دروغ ساخته و پرداخته است، بلکه او شاعري بيش نيست». قرآن در نقد اين نظريه ميگويد: «وَمَا هُوَ بِقَول شاعرٍ قَليلاً ما تُؤْمِنُون» (حاقه/ 41). «آن سخن شاعري نيست، شما اندک ايمان ميآوريد». و در آيه ديگري ميفرمايد: «وَمَا عَلّمْناهُ الشعْر وَما يَنْبَغي لَهُ إِنْ هُوَ إلاّ ذِکرٌ وَ قُرآن مُبين» (يس/ 69) «ما به او شعر نياموختيم و سزوار او هم نيست، و آن، جز يادآوري و قرآني آشکار نيست». بالأخره آنان، پيامبر را با شعرا در يک صف قرار داده بودند، محتواي نظريه مورد بحث نيز بيش از اين نيست، هرچند کلمه «در سطح بالاتري» را به آن افزوده است، ولي مجموعاً از يک منشأ سرچشمه ميگيرد. اگر ميگويد: شعرا از خود، الهام ميگرفتند ولي پيامبر از مقام ربوبي الهام ميگرفت، در اين صورت، عطف اين دو به هم، عطف مباين به مباين است و در نتجيه تشبيه مخّل و ناروا ميباشد. از اين بگذريم، بالأخره اين نظريه چه دليلي دارد؟ آيا شاهدي هم بر آن داريد؟ متأسفانه اين مصاحبه، سرتاسر، طرح يک رشته تصورات و مفاهيم است بيآن که براي اثبات آن دليلي اقامه شود. اگر واقعاً قرآن در حد يک انديشه شعري هرچند در سطح بالاتر است، پس چرا تحدّي کرده ولو با آوردن يک سوره؟. کدام شاعر در طول عمر خود، تحّدي ميکند و ميگويد: احدي نميتواند تا روز رستاخيز غزلي مانند غزلهاي من بياورد؟ در اينجا باز ميتوان به صاحب اين نظريه گفت: همين تفسير و توجيه شما درباره قرآن جز يک نوع تجربه شعري چيزي ديگري نيست، يعني نفس شما اين انديشه را پرورش داده و بر صحفه ذهن آورده و بر نوک قلم و سر زبان جاري ساخته است، بيآنکه واقعيتي در پشت آن نهفته باشد. اگر واقعاً شعر و شاعري و آنچه در اين رديف است، فاقد ارزش جادوانه است، سخن شما نيز از همين سنج است. 2. پيامبر آفريننده و توليدکننده قرآن است در مورد ديگر ميگوديد: استعاره شعر، به توضيح اين نکته کمک ميکند، پيامبر درست مانند يک شاعر احساس ميکند که نيرويي بيروني او را در اختيار گرفته است، اما در واقع يا «حتي بالاتر از آن، در همان حال شخص پيامبر همه چيز است، آفريننده، توليدکننده، بحث درباره اين که اين الهام از درون است يا از برون، حقيقتاً اينجا موضوعيتي ندارد، چون در سطح وحي تفاوت و تمايزي ميان درون و بيرون نيست». * تحليل اين کلمات و جمل ميرساند که صاحب نظريه، قرآن را تجلّي شخصيت دروني پيامبر (ص) ميداند که در اصطلاح به آن «وحي نفسي» ميگويند. توجيه وحي در مورد پيامبران از طريق مسئله تجلي شخصيت باطن، نخست از طرف گروههاي تبشيري يعني کشيشان و خاورشناسان اظهار شد و بيش از همه خاورشناسي به نام «درمنگهام» در اينباره گردوخاک کرده است. وي با تلاشهاي کودکانهاي ميخواهد براي قرآن، منابعي معرفي کند که يکي از آنها تجلّي شخصيت دروني است. او درباره نظريه خود چنين مينويسد: «عقل دروني محمد و يا به تعبير امروز شخصيت باطني او به بيپايگي آيين شرک، پيبرده بود. او براي رسيدن به مقام نبوت به پرستش خدا پرداخت و در غار حرا براي عبادت، خلوت نمود و در آن جا ايمان وجدان او به درجهاي بلند رسيد و افق افکارش وسيع، و ديد بصيرتش دو چندان شد. در اين مرحله آنچنان نيرومند شد که براي هدايت مردم، شايستگي پيدا کرد. او پيوسته در فکر و انديشه بود تا آنگاه که يقين کرد: اين همان پيامبري ميباشد که خداوند او را براي هدايت بشر برانگيخته است. اين آگاهيها بر او چنان وانمود ميشد که از آسمان بر او نازل ميشود و اين خطاب را خداوند بزرگ به وسيله جبرئيل براي او ميفرستد.»(وحي محمدي، ص 86) آنچه احساس شاعران را از احساس پيامبران، جدا ميسازد، همان است که آقاي سروش براي آن موضوعيتي قائل نشده است. شاعران منبع الهام را درون، و انبيا، منبع الهام را برون از خود ميدانند، ولي متأسفانه اين بزرگترين نقطه تفاوت را ايشان بسيار سهل و آسان گرفت و گفت: «بحث درباره اين که آيا اين الهام، از درون است يا از برون، حقيقتاً اين موضوعيتي ندارد»، در حالي که نقطه بارز تفاوت اين دو الهام در همين است. افرادي که در مسائل فلسفي و عرفان دست توانايي ندارند، نميتوانند مرز اين دو نوع الهام و دو نوع احساس را از هم جدا سازند، لذا همان مشرکان عصر رسول خدا نيز به خاطر عدم توانايي در درک تفاوت اين دو نوع احساس، با خود فکر ميکردند که چگونه ممکن است فردي از برون خود، الهام بگيرد و مأمور هدايت مردم شود. قرآن اين انديشه را از آنان چنين نقل ميکند: «أکانَ لِلنّاسِ عَجباَ أن أوحَيْنا إلي رَجُل مِنْهُمْ أنْ أنْ أنذرِ النّاسَ وَ بَشّرِ الّذِينَ آمَنُوا أنّ لَهُمْ قَدَمَ صِدقٍ عِنْدَ رََبّهِمْ قَالَ الکافِرونَ إِنّ هذا لَسَاحِرٌ مُبينٌ» (يونس/ 2). «آيا براي مردم مايه شگفت است که بر شخصي از خود آنان وحي فرستاديم تا مردم را هدايت کند؟ و به گروههاي با ايمان بشارت بده که در درگاه الهي سابقه نيک و راست دارند، ولي افراد کافر او را ساحر و جادوگر ميخوانند». گروههاي مخالف براي مبارزه با «وحي محمدي» در تمام اعصار، توجيهها و تصورهايي داشتند ولي ماهيت توجيهها و تفسيرهاي باطل در تمام زمانها يکي بود. چيزي که هست، در عصر حاضر، همان تهمتها و ناسزاها، همان توجيهها و تفسيرهاي بوجهلي و بوسفياني، تغيير قيافه داده و به صورت کالاي نو و به عنوان يک تحقيق علمي عرضه شده است. 3. مفاهيم از خدا، و الفاظ از پيامبر صاحب نظريه در عبارتهاي پيشين، از طريق اجمال و تفصيل، قرآن را توليد خود پيامبر را آفريننده قرآن دانست. اما در همين مصاحبه در جاي ديگر ميگويد: «پيامبر به نحو ديگري نيز آفريننده وحي است. آنچه او از خدا دريافت ميکند مضمون وحي است. اما اين مضمون را نميتوان به همان شکل به مردم عرضه کرد چون بالاتر از فهم آنها و حتي وراي کلمات است. اين وحي بيصورت است و وظيفه شخص پيامبر اين است که به اين مضمون بيصورت، صورتي ببخشد تا آن را در دسترس همگان قرار دهد». وي در اين نظريه، مفاهيم و معاني را از جانب خدا دانسته، ولي شکل و صورت را آفريده خود پيامبر ميشمارد. و در نتيجه بخشي از اعجاز قرآن را که در زيبايي الفاظ و استواري تعبير نمايان ميشود، انکار ورزيده و فقط معاني را از جانب خدا دانسته است. بنابراين قرآن کار مشترکي ميان خدا و پيامبر است زيرا معاني از جانب خدا و صورت از جانب پيامبر ميباشد تو گويي يک شرکت سهامي است که سرمايه از جانب خدا و صورتسازي از جانب پيامبر است. اکنون بايد پرسيد که اين نظريه نازلتر از نظريه نخستين است؟، در آنجا همه چيز از آن رسول خدا بود، جز يک رابطه ضعيف با خدا، ولي در اين جا معاوني بيصورت از جانب خدا و صياغت و صورت از جانب پيامبر! و نيز بايد پرسيد: دليل شما براين مشارکت چيست؟ آيا خداي قادر بر انزال مفاهيم، قادر بر صورتسازي نيست؟ از اين گذشته، خود قرآن برخلاف اين نظريه گواهي ميدهد، زيرا کراراً به پيامبر امر ميکند: چنين بگو مثلاً: «قُلْ هُوَ الله أحََد» يعني مفاهيم و صور هر دو از جانب خدا است. 4. شرايط حاکم بر زندگي پيامبر، توليدکننده قرآن است صاحب اين نظريه گاهي، خود پيامبر را مستقلاً توليدکننده قرآن ميداند و ميگويد: او همه چيز است، و نقش محوري دارد، و گاهي نوعي مشارکت بين خدا و پيامبر را مطرح کند، اما گاهي هم ميخواهد بگويد شرايط حاکم بر زندگاني پيامبر، توليدکننده اين مفاهيم و افکار و معاني است و به تعبير ديگر، زمان را آفريننده اين محصول (قرآن کريم) ميشمرد و ميگويد: «تاريخ زندگي خود او، پدرش، مادرش، کودکياش و حتي احوالات روحياش در آن نقش دارند. اگر قرآن را بخوانيد حس ميکنيد که پيامبر گاهي اوقات شاد است و طربناک و بسيار فصيح، در حالي که گاهي اوقات پرملال است و در بيان سخنان خويش بسيار عادي و معمولي.... اين جنبه کاملاً بشري وحي است». اکنون سؤال ميشود: او در اين تعبير ميخواهد قرآن را کتابي صددرصد بشري معرفي کند و بهسان ديگر مؤلفان قلمداد کند که شرايط حاکم بر زندگاني آنان در نگارش و تعبير آنان کاملاً مؤثر ميباشد و به تعبير ديگر تمايلات و فرهنگها، در تدوين آن کاملاً مؤثر بوده است. اگر واقعاً چنين است، پس چرا خداي محمد، همه آنها را نفي ميکند و عاملي جز وحي را در آفرينش قرآن مؤثر نميداند و ميفرمايد: «وَما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوي * إنْ هُوَ إلاّ وَحْيٌّ يُوْحي * عَلَّمهُ شَديدُ الْقُوي» (نجم/ 3-5). «او هرگز از روي هوا و هوس سخن نميگويد و آنچه ميگويد سروش غيبي است که در اختيار او گذارده شده است و موجود نيرومندي (فرشته وحي) به او آموخته است». دم زدن از اين که قرآن کتاب بشري است، با صدها آيه قرآني در تضاد است. اينک برخي از اين آيات: 1- «ولو کانَ مِن عندِ غيرالله لوجَدوا فيه اختلافاً کثيراً» (نساء 82) اگر از جانب غير خدا بود، در آن اختلاف فراواني مييافتند. 2- «کتاب انزلناه اليک لتُخرِجَ الناسَ مِنَ الظُلماتِ الي النور» (ابراهيم 1) قرآن کتابي است که ما آنرا فرو فرستاديم تا مردم را از تاريکيها به روشني وارد سازي. 3- «انا انزلناه قراناً عربياً لعلکم تعقلون» (يوسف 12) ما آنرا به صورت قرآن عربي فرو فرستاديم تا بينديشيد. 4- «و کتاب انزلناه مبارک» (انعام 92) اين کتاب مبارکي است که ما آنرا ارسال کرديم. با اين گفتار صريح چگونه آنرا کتاب بشري تلقي کنيم و آنرا ساخته بشر بدانيم در حالي که در صداقت و راستگويي محمد امين (ص) کسي ترديد ندارد. * برداشتها و اطلاعات نادرست ما، در اينجا به تبيين اصل نظريه ايشان پرداختيم که به چهار صورت مختلف بيان ميکند، بدون اينکه دليلي بر نظريه خود بياورد، و خود تناقض، روشنترين گواه بر بيپايگي آن است. ولي در کنار اين نظريه، يک رشته شطحات و سخنان نا برازنده نيز دارد که به صورت گذرا به آنها اشاره ميشود: 1. ميگويد: «امروزه مفسران بيشتري فکر ميکنند وحي در مسائل صرفاً ديني مانند صفات خداوند، حيات پس از مرگ، و قواعد عبادات خطاناپذير نيست، آنها ميپذيرند که وحي ميتواند در مسائلي که به اين جهان و جامعه انساني مربوط ميشود، اشتباه کند. آنچه که قرآن درباره وقايع تاريخي، ساير اديان و ساير موضوعات عملي زميني ميگويد لزوماً نميتواند درست باشد، اين مفسران، اغلب استدلال ميکنند که اين نوع خطاها در قرآن خدشهاي به نبوت پيامبر وارد نميکند چون پيامبر به سطح دانش مردم خويش فرود آمده است و به زبان زمان خويش سخن گفته است». اکنون سؤال ميشود: اين کلمه «بيشتر» و «اغلب» که به کار ميبرد و مفسران اسلامي را به مطلب ياد شده متهم ميسازد، کدام مفسران هستند که در طول چهارده قرن، به خطاپذيري قرآن در مسائل مربوط به زندگي اعتراف ميکنند؟ آنان جز مشتشرقان و جز دنبالهروهاي آنان مانند رئيس قاديانيها و متأثر از آنان مانند برخي از نويسندگان مصري کسي نيستند. از اين گذشته، اين تبعيض در خطا چه معني دارد که پيامبر در ماوراي طبيعت صددرصد واقعگو و حقيقتنما باشد ولي در مسائل ملموس و عيني دور از حقيقت سخن بگويد؟ و اگر هم يک مفسر درباره آيهاي که مورد نظر اوست، سخني گفته باشد، دليلي بر همگاني بودن مطلب نيست. قرآن علم و دانش پيامبر را عظيمترين فضل الهي ميشمارد و ميفرمايد: «وَعَلَّمَتَ ما لَمْ تَعْلَم و کانَ فَضلُ الله عَليْکَ عَظِيماً» (نساء / 113). «خداوند آنچه نميدانستي به تو آموخت و بخشش خدا به تو بسيار بزرگ است». آيا دانشي که قرآن آن را عظيم ميشمارد، چگونه در بخش دوم خطاپذير ميباشد؟ 2. آنگاه گام فراتر نهاده و علم پيامبر را چنين توصيف ميکند: «من ديدگاه ديگري دارم. فکر نميکنم دانش او از دانش مردم هم عصرش درباره زمين، کيهان، ژنتيک انسانها بيشتر بوده است. اين دانشي را که ما امروز در اختيار داريم، نداشته است و اين نکته خدشهاي به نبوت او وارد نميکند، چون او پيامبر بود، نه دانشمند يا مورخ». اکنون سؤال ميشود: دليل شما براين که او از اين مسائل آگاه نبوده، و دانش او درباره اين مسائل در حد همان دانش عرب جاهلي بوده است، چيست؟ ما، در اينجا نميخواهيم در مورد اعجاز علمي قرآن سخن بگوييم زيرا درباره اعجاز علمي قرآن، در کتاب «مرزهاي اعجاز» به صورت گسترده، سخن گفتهايم. پيامبر گرامي (ص) از طريق وحي و جانشين معصوم او مانند علي (ع) در نهجالبلاغه و فرزند او در صحيفه سجاديه از يک رشته حقايق علمي پرده برداشتهاند که جهان آن روز و ديروز آن را تصور نميکرد. زهي بيانصافي که اين همه حقايق علمي را در اين کتابها منکر شويم و آنگاه عذر بياوريم که او پيامبر بود نه دانشمند، يعني پيامبر بود و عالم نبود، پيامبر بود و آگاه از اسرار نبود. * اتهام به معتزله از آنجا که صاحب نظريه، قرآن را توليد فکر پيامبر شمرده، به دنبال اين ميگردد که براي خود شريک و همراه پيدا کند، در اين ميان ديواري کوتاهتر از ديوار معتعزله پيدا نکرده و اين مطلب را به آنها نسبت ميدهد و ميگويد: «باور به اين نيز که قرآن يک محصول بشري و بالقوه خطاپذير است و در عقايد معتزله داير به مخلقو بودن به طور تلويحي آمده است». البته معتزله، هر چند منقرض شدهاند و چندان شخصيتي بارز از آنها باقي نيست، اما کتابهاي آنان در اختيار همگان است. حاشا و کلاّ که آنها قرآن را مخلوق به معناي ساخته فکر پيامبر (ص) بدانند. اصولاً مسئله مورد بحث، در قرن دوم از طرف مسيحيان درباره عباسي مطرح شد که آيا قرآن «قديم» است يا «حادث»؟ گروهي بر قدمت قرآن و گروهي بر حادث بودن آن معتقد شدند. محدثان، قرآن را قديم دانستند و متعزله حادث، زيرا قديم بالذات منحصر به خداست و غير او همه و همه حادثاند. و يکي از آنها قرآن است که فعل خداست و فعل خدا از حدوث جدا نيست. و اگر ميگفتند مخلوق است، به معناي آفريده خدا است نه به معناي مختلق و ساخته فکر پيامبر، و لذا در روايات ما اصرار شده است که قرآن را نه قديم بخوانند و نه مخلوق، زيرا قديم بخوانند، نوعي شرک است، مخلوق بخوانند، دشمن از آن سواستفاده کرده و آن را به معني مختلق و ساخته و پرداخته فکر پيامبر ميدانند، و لذا مشرکان عصر رسول خدا (ص) همين تعبير را به کار ميبردند و ميگفتند: «ما سَمِعْنا بِهذا في الملّة الآخرة إِنْ هذا إِلاّ اختلاق» (ص/7). «ما اين سخن را در آييني ديگر نشنيديم و اين جز چيزي ساخته و پرداخته نيست». * اتهام به مولوي و عرفا باز براي اين که تنها نماند، به فکر افتاده که از مولوي مايه بگذارد و ميگويد: «قرآن آيينه ذهن پيامبر است. آنچه در دل سخن مولوي مندرج است اين است که شخصيت پيامبر، تغيير احوال و اوقات خوب و بد او همه در قرآن منعکس است». نسبت دادن آسان است ولي اثبات آن مشکل، در کدام بيت مولوي اين نتيجهاي که او گرفته آمده است؟ در حالي که مولوي صدها بيت دارد که درست خلاف اين را به صراحت بيان ميکند از جمله: چون کتاب الله بيامد هم بر آن اين چنين طعنه زدند آن کافران که اساطير است و افسانه نژند نيست تعميقيّ و تحقيقي بلند **** گرچه قرآن از لب پيغمبر است هرکه گويد حق نگفت، آن کافر است اين همه آوازها از شه بود گرچه از حلقوم عبدالله بود * تعيين تکليف براي مسلمانان او در پايان سخن براي مسلمانان امروز تعيين تکليف ميکند و ميگويد: «وظيفه مسلمانان امروز اين است که گوهر قرآن را به گذشت زمان ترجمه کنند». سؤال ميشود: قرآني که شما آن را کتاب بشري و خطاپذير دانستيد، چه نيازي دارد که به ترجمه و تفسير آن به زبان روز بپردازيم؟ چه نيازي به اين خطاپوشي هست؟ شما با معرفي قرآن به عنوان کتاب خطاپذير و بشري، از جامعه اسلامي فاصله گرفتيد، ديگر نيازي به نصايح شما نيست. آن کس ميتواند نصحيت کند که در شمار اين گروه بماند، ولي فردي که با گروهي وداع کند، جايگاه رهبري و راهنمايي و اندرزگويي خود را با اين کار از دست داده است. در پايان يادآور ميشويم: بنده اين نامه را با کمال تأثر و تأسف نگاشتهام ولي اميدوارم که اين مصاحبه از او نباشد و مترجم يا مترجمان درست ترجمه نکرده باشند که در اين صورت ايشان وظيفه دارد که اشتباهات آن را برطرف کند تا آب رفته به جوي باز آيد. و نيز از صاحب نظريه درخواست ميشود درباره «وحي محمدي» و شبهاتي که پيرامون آن از طرف خاورشناسان و دنبالهروهاي آنان مطرح شده است به کتاب «نقد بيست و سه سال» از اين قلم مراجعه کنند. در آن کتاب به روشني ثابت شده است که همه اين توجيهها و تفسيرها همراه با زرق و برق، تعبير ديگري از داوريهاي عصر جاهلي است و در حقيقت، محتوا يکي و پوشش و شيوه بيان دو تا است. چيزي که هست عرب عصر رسالت به خاطر سادگي، نظر خود را، برهنه مطرح ميکرد، ولي دگرانديشان به همان انديشهها، رنگ علمي بخشيده و «سراب» را به صورت آب جلوه ميدهند.
نظر خودتان را ارسال کنید