يکي از صفات رذيله، لجاجت در برابر حق است که در قرآن و روايات از آن نهي شده است. تعدادي از آيات قرآن، مشرکان را به سبب لجاجت در کفر و شرک خود، مذمت و توبيخ ميکند: «و من هر زمان آنها را دعوت کردم که [ايمان بياورند و] تو آنها را بيامرزى، انگشتان خويش را در گوشهايشان قرار داده و لباسهايشان را بر خود پيچيدند، و در مخالفت اصرار ورزيدند و به شدّت استکبار کردند».[1] «پيوسته آيات خدا را ميشنود که بر او تلاوت ميشود، امّا از روى تکبّر اصرار بر مخالفت دارد؛ گويى اصلاً آنرا هيچ نشنيده است؛ چنين کسى را به عذابى دردناک بشارت ده».[2]
امام صادق(ع) نيز در روايتي، شش خصلت را برميشمرد که در مؤمنان وجود ندارد: «سختگيرى، کارشکنى، لجاجت، دروغگويى، حسدورزى و ستمکارى».[3] در مقابل؛ آياتي وجود دارد که عدم اصرار و لجاجت بر خطا و گناه را از صفات مؤمنان برشمرده است: «و آنها که چون ناروايى کردند يا به خويشتن ستم کردند، خدا را ياد کنند و از گناهان خويش آمرزش طلبند - و جز خدا کيست که گناهان را بيامرزد - و بر آنچه کردهاند، دانسته اصرار نورزند. پاداش آنها آمرزش پروردگارشان است با بهشتها که در آن جويها روان است که جاودانه در آن باشند. و چه نيک است پاداش نيکوکاران».[4]
پيرامون مذمّت لجاجت و اصرارهاي نابجا، روايات بسياري نيز وجود دارد که در ذيل به برخي از آنها اشاره ميکنيم: پيامبر اسلام(ص) به حضرت علي(ع) فرمود: «اي على! از لجاجت بگريز که آغازش نادانى و پايانش ندامت است».[5] امام علي(ع) نيز در موارد بسياري لجاجت را مورد نکوهش قرار دادند: «لجبازى، بلايى است که آدمى را ناگزير به کشيدن بار گناهان سازد».[6] «لجوج، رأيى [درست] ندارد».[7] «ستيز، تدبير را باطل کند».[8] «اصرار، خصلت هالکان و تبهکاران است».[9] «لجاجت، تدبير را تباه ميسازد».[10] «دستآورد لجاجت، تباهى است».[11] امام سجاد(ع) فرمود: «لجاجت، همواره همراه با جهالت است».[12] در روايتي ميخوانيم: حضرت موسي(ع) زماني که از حضرت خضر(ع) جدا ميشد، از او خواست تا نصيحتش کند. خضر به او گفت: «از لجاجت بپرهيز».[13] در همين راستا بايد گفت؛ پايداري و استواري در مسير حق را نميتوان لجاجت دانست، اما اصرار و پافشاري در فهماندن مطلبي صحيح به ديگران گاه ممکن است داراي رگههايي از هواي نفس شود که در روايات از آن تعبير «مراء» شده و مورد نکوهش قرار گرفته است: «وَ تَرَکَ الْمِرَاءَ وَ إِنْ کَانَ مُحِقّاً».[14]
[1]. نوح، 7.
[2]. جاثيه، 8.
[3]. شيخ صدوق، الخصال، محقق، غفاري، علي اکبر، ج 1، ص 325، قم، دفتر انتشارات اسلامي، چاپ اول، 1362ش؛ ابن ادريس حلّي، السرائر الحاوي لتحرير الفتاوي، محقق، موسوي، حسن بن احمد، ابن مسيح، ابو الحسن، ج 3، ص 579، قم، دفتر انتشارات اسلامي، چاپ دوم، 1410ق.
[4]. آل عمران، 135 - 136.
[5]. ابن شعبه حراني، حسن بن علي، تحف العقول عن آل الرسول(ص)، محقق، غفاري، علي اکبر، ص 14، قم، دفتر انتشارات اسلامي، چاپ دوم، 1404ق.
[6]. کليني، محمد بن يعقوب، الکافي، محقق، مصحح، غفاري، علي اکبر، آخوندي، محمد، ج 2، ص 394، تهران، دارالکتب الإسلامية، چاپ چهارم، 1407ق.
[7]. ليثي واسطي، علي، عيون الحکم و المواعظ، محقق، حسني بيرجندي، حسين، ص 41، قم، دارالحديث، چاپ اول، 1376ش.
[8]. شريف الرضي، محمد بن حسين، نهج البلاغة، محقق، صبحي صالح، ص 501، قم، هجرت، چاپ اول، 1414ق.
[9]. تميمي آمدي، عبدالواحد بن محمد، غرر الحکم و درر الکلم، محقق، مصحح، رجائي، سيد مهدي، ص 51، قم، دارالکتاب الإسلامي، چاپ دوم، 1410ق.
[10]. همان، ص 58.
[11]. همان، ص 326.
[12]. حلواني، حسين بن محمد، نزهة الناظر و تنبيه الخاطر، ص 91، قم، مدرسة الإمام المهدي(عج)، چاپ اول، 1408ق.
[13]. أبوبکر بيهقي، أحمد بن حسين، شعب الإيمان، محقق، عبدالعلي عبدالحميد حامد، اشراف، ندوي، مختار أحمد، ج 9، ص 65، رياض، هند، مکتبة الرشد، الدار السلفية، چاپ اول، 1423ق؛ شيخ صدوق، الامالي، ص 323، بيروت، اعلمي، چاپ پنجم، 1400ق.
[14]. کافي، ج 2، ص 300.
نظر خودتان را ارسال کنید