سلام.پرسشگر محترم مقدمه با مراجعه به آيات قرآنکريم درمييابيم که منکران نبوت فقط بشر بودن پيامبران الهي را مانع نميشمردند، بلکه به بهانههاي مختلف و انگيزههاي متعدد از پذيرش و قبول رسالت انبياء الهي سرپيچي ميکردند، البته برخي صرفاً به دليل اينکه پيامبران، بشري همانند خودشان هستند از ايمان آوردن امتناع ميورزيدند، اما اکثر مخالفان و منکران بنا به علل و دلايل ديگري از زير بار اين مسؤليت شانه خالي ميکردند که مهمترين آنها به مخاطره افتادن اهداف، منافع، اغراض شخصي و جايگاه سردستههاي کفر و الحاد بوده است و اينکه در برخي آيات مخالفت منکران نبوت را در بشر دانستن انبياء معرفي نموده با واقعيت خارجي که غير آن است در تعارض نيست، زيرا چنان چه با استناد به اقوال مفسران اثبات ميشود اين تعبير نوعي مبالغه و براي تأکيد اهميت موضوع و يا قابل تأويل به گروه خاص از مردم است نه انحصار و خصوصيت مورد، همان گونه که ساير بهانههاي منکران نبوت نيز خصوصيت ندارد چون که در هر عصري بهانههايي است و اين نمونههاي که قرآن ذکر فرموده مثال و قابل استفاده در موارد مشابه است. آناني که منافع و مصالحشان اقتضا نميکرد در برابر انبياء الهي تسليم شوند با استفاده از جهالت و باورهاي نادرست مردم و القاء شبهات، راه مخالفت با سفيران الهي را درپيش گرفتند تا به تعبير قرآنکريم بهاي اندک و ناچيزي را به دست آورند (لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً)[1]، «پنهان مىکنند و آن را به بهاى اندکى مىفروشند». لذا آنان در راستاي تأمين منافع و اهداف پليدشان و جلوگيري از ايمان آوردن مردم و گرايش آنان به برنامههاي آسماني، براي مخالفت با انبياء الهي چند روش را در پيش گرفته بودند؛ بهانهجويي، کارشکني، منطق غلط و تبليغات سوء، تهمت و نسبتهاي ناروا، توهين، تهديد، آزار و اذيت. در اين نوشتار فقط بهانههاي مخالفان و منکران نبوت را با به توجه آيات قرآن بررسي مينمائيم و از پرداختن به ساير موارد به خاطر رعايت اختصار صرفنظر ميکنيم. بهانه هاي منکران نبوت از ديدگاه قرآن الف) بشربودن انبياء قرآن کريم در بيان بهانهجوييها و تعلل مشرکان از پذيرش انبياء الهي ميفرمايد: «و (چيزي) مردم را از ايمان آوردن باز نداشت هنگامي که هدايت برايشان آمد، جز اينکه گفتند: آيا خدا بشري را [به عنوان] فرستاده برانگيخته است؟!»[2] منکرين نبوت در مقام انکار و ابطال دعوي انبياء الهي استدلال ميکردند و ميگفتند: (إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا، تُرِيدُونَ أَنْ تَصُدُّونا عَمَّا کانَ يَعْبُدُ آباؤُنا)[3]؛ «شما جز بشرى همانند ما نيستيد؛ مىخواهيد که ما را از آنچه پدرانمان همواره مىپرستيدند بازداريد» که حاصل استدلالشان اين است که شما هم مثل ساير مردم هستيد، و مردم در نفس خود چنين چيزهايي که شما براي خود ادعا ميکنيد نمييابند، با اينکه آنها مثل شما و شما مثل ايشانيد، و اگر چنين چيزي براي يک انسان ممکن بود، براي همه بود، و يا همه مثل شما ميشدند. اين شبهه نسبت به ساير شبهات و بهانههاي آنان نسبتاً چشمگير و فراگير و با اهميت است تا جايي که خداوند در آيات متعدد به آن اشاره نموده است[4] و مفسران پيرامون آن به تفصيل سخن گفتهاند[5]. اگرچه شبهه در آيه 94 سوره اسراء به صورت يک استثناء و يک حصر بيان شده که ميفرمايد: (وَما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ يُؤْمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدي إِلاَّ أَنْ قالُوا أَبَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولاً)، «و (چيزى) مردم را از ايمان آوردن باز نداشت هنگامى که هدايت برايشان آمد، جز اينکه گفتند: «آيا خدا بشرى را [به عنوان] فرستاده برانگيخته است؟!»، که اين حصر در ظاهر با واقعيت خارجي که غير آن است متعارض به نظر ميرسد ولي اين تعبير دليل بر حصر نيست بلکه براي بيان اهميت مسئله و تأکيد موضوع است چنانچه تفاسير تبيان و مجمعالبيان با اشاره به آن ميفرمايد: «خداوند با اين تعبير به نوعي مبالغه خبرداده است تا شدت منع و اهميت درخواست منکران را برساند» و آيتالله مکارم شيرازي نيز در تفسير آيه ميفرمايد: «اين تعبير البته دليل بر انحصار نيست بلکه براي تأکيد و بيان اهميت موضوع است.»[6] و برخي ديگر از مفسران همچون طبري، فخر رازي، ابن کثير و آلوسي براي رهايي از شبهه تعارض حصر با واقعيت خارجي که غير آن است، کلمه (النّاس) را به معناي اکثريت مردم؛ عدّه مشخصي از بهانهجويان مورد حکايت قرآن؛ گروهي خاص ازمردم يا به مردم سرزمين خاص مانند مکه و... تأويل نمودهاند[7]. به هرحال و با احتمال صحت هر يک از اين فرضيهها، خداي متعال در پاسخ به سخن اين مشرکان که در مقام انکار نبوت پيامبران الهي، بشر بودن آنان را مستمسک قرار دادهاند، از سوي انبياء الهي جوابشان را در قرآنکريم چنين حکايت مينمايد: (قالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إِنْ نَحْنُ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ، وَ لکِنَّ اللَّهَ يَمُنُّ عَلي مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِه)[8]، «فرستادگانشان به آنان گفتند: «ما جز بشرى همانند شما نيستيم و ليکن خدا بر هر کس از بندگانش که بخواهد (و شايسته بداند)، منّت مىگذارد (و نعمت نبوّت به او عطا مىکند)». علامه طباطبايي در ذيل آيه ميفرمايد: «رسالت از منتهاي خاصه خدا است، و اختصاص بعضي از مردم به بعضي از نعمتهاي خاصه، منافاتي با مماثلت ندارد، هم چنان که ميبينيم بعضي از مردم به بعضي از نعمتهاي خاصه اختصاص يافتهاند و اگر خدا بخواهد اين خصوصيت را نسبت به بعضي قائل شود مانعي نيست که جلوگيرش شود، نبوت هم يکي از آن خصوصيتها است، که خدا انبياء را بدان اختصاص داده، هر چند که ميتوانست بغير ايشان نيز بدهد.»[9] اين وحي هر چند براي بشر است وليکن همه افراد بشر قابل دريافت آن نيستند، آري افراد نوع بشر از نظر سعادت و شقاوت، کمال و نقص، پاکي و ناپاکي باطن مختلفاند، تنها از ميان افراد اين نوع آن عده معدودي ميتوانند حامل و دريافتکننده آن باشند که مانند فرشته آورنده آن پاک و از دسترس شيطان منزه باشند، و آن عدة معدود همان رسولان خدا و انبياء هستند. ب) نبودن فرشتگان به همراه انبياء؛ ج) عدم نزول فرشتگان بر انبياء (به صورت مشهود)؛ د) فرشته نبودن انبياء؛ از جمله بهانهجوييهايي که مشرکان در برابر انبياء الهي داشتند و در چندين آيه از قرآن آمده است که آنها ميگفتند چرا پيامبران به تنهايي به اين ماموريت بزرگ دست زدهاند؟ چرا موجودي از غير جنس بشر و از جنس فرشتگان آنان را در اين ماموريت همراهي نميکند؟ مگر ميتواند انساني که از جنس ما است به تنهايي بار رسالت را بر دوش کشد؟ (لَوْلا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مَلَکٌ فَيَکُونَ مَعَهُ نَذِيراً)[10]؛ «چرا هيچ فرشتهاى به سوى او فرود نيامده تا همراه وى هشدارگرى باشد؟!» و اصلاً چرا خود پيامبر ملک نيست؟ و يا اينکه چرا ملک به صورت محسوس و مشهود در معرض ديد همگان بر او فرود نميآيد؟ (وَقالُوا لَوْ لاأُنْزِلَ عَلَيْهِ مَلَکٌ)[11]، «و [مشرکان] گفتند: چرا هيچ فرشتهاى بر او فرود نيامد!». اين همان بهانههايي است که قرآن مکرر از منکران دعوت انبياء نقل ميکند[12] که انتظار داشتند پيامبران الهي هميشه فرشتهاي باشد يا به همراه آنان فرشتگاني به صورت مشهود در ديد همگان باشد، گويا اينکه بشر هرگز شايستگي اين مقام را ندارد، در حالي که با وجود دلائل روشن و آيات بينات بر نبوت آنان جايي براي اين بهانهگيريها نيست، به علاوه فرشته نه قدرتي بالاتر از انسان دارد و نه آمادگي و استعدادي بيش از انسان براي رسالت، بلکه به مراتب انسان از او آمادهتر است. قرآن با دو جمله که هر کدام استدلالي را در بردارد به آنها پاسخ ميگويد: نخست اينکه اگر فرشته نازل شود (و موضوع جنبه حسي و شهود پيدا کند) و سپس آنها ايمان نياورند، کار تمام ميشود و به حيات همه آنان خاتمه داده خواهد شد و ديگر هيچ مهلتي به اين بهانهجويان داده نخواهد شد. (وَلَوْ أَنْزَلْنا مَلَکاً لَقُضِيَ الْأَمْرُ ثُمَّ لايُنْظَرُونَ)[13]، «و [لى] اگر (بر فرض) فرشتهاى فرود مىآورديم، حتماً کار تمام شده بود؛ سپس (اگر مخالفت مىکردند) مهلت داده نمىشدند» زيرا آخرين مرحله اتمام حجت بر آنها تمام شده است. پاسخ دوم اگر او را فرشته قرار ميداديم و به پيشنهاد آنها عمل ميکرديم، باز لازم بود تمام صفات انسان را در او ايجاد کنيم، و او را به صورت و سيرت مردي (از جنس مردم و انسانها) قرار دهيم» (وَلَوْ جَعَلْناهُ مَلَکاً لَجَعَلْناهُ رَجُلاً)[14]، «و اگر (بر فرض) او را فرشتهاى قرار مىداديم، حتماً وى را [به صورت] مردى درمىآورديم» در اين صورت باز همان ايرادهاي سابق را تکرار ميکردند که چرا به انساني، مأموريت رهبري دادهاي و چهره حقيقت را بر ما پوشانيدهاي (وَلَلَبَسْنا عَلَيْهِمْ مايَلْبِسُونَ)[15]، «و مسلماً (به پندار آنها کار را) بر آنان مشتبه مىساختيم؛ آنچه (را بر ديگران) مشتبه مىسازند!» يعني در اين موقع به عقيده آنها ما مردم را به اشتباه و خطا انداخته بوديم و همان نسبتهاي سابق را تکرار ميکردند، همانطور که خود آنها افراد نادان و بيخبر را به اشتباه و خطا ميافکنند و چهره حقيقت را بر آنها ميپوشانند. آيت الله مکارم شيرازي در تفسير آيه ميفرمايد: «پيامبر به مقتضاي مقام رهبري و عهدهدار بودن امر تربيت مردم و سرمشق عملي دادن به آنها لازم است از جنس خود مردم و همرنگ و هم صفات آنها و تمام غرائز و صفات انسان در او وجود داشته باشد، زيرا فرشته علاوه بر اينکه براي بشر قابل رؤيت نيست. نميتواند سرمشق عملي براي او گردد، چون نه از نيازها و دردهاي او آگاه است و نه به وضع غرائز و خواستههاي او آشنا است، و به همين دليل رهبري او نسبت به موجودي که از هر جهت با وي فرق دارد کاملا نارسا خواهد بود.»[16] قرآن در جاي ديگر با اشاره به همگون بودن انبياء با مردم آن را امري اجتنابناپذير و لازم دانسته ميفرمايد: «اگر فرضاً ساکنان روي زمين فرشتگان هم بودند باز ما از آسمان فرشتهي را به عنوان رسول بر آنها ميفرستاديم (چرا که رهبر هرگروهي بايد از جنس خود آنان باشد.»[17] سپس به عنوان تهديد ميگويد اينها که تقاضا دارند فرشتگان را بينند سرانجام خواهند ديد «روزى که فرشتگان را مىبينند، در آن روز هيچ مژدهاى براى خلافکاران نخواهد بود و مىگويند: (منطقهاى) ممنوعِ حفاظت شده (به ما بدهيد تا در امان باشيم.)» (چرا که روز مجازات و کيفرهاي دردناک اعمال آنها است) (يَومَ يَرَوْنَ الْمَلائِکَةَ لابُشْري يَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِينَ)[18]. آري در آن روز از ديدن فرشتگان خوشحال نخواهند شد، بلکه چون نشانههاي عذاب را همراه آنان مشاهده ميکنند به قدري در وحشت فرو ميروند که همان جملهي را که در دنيا به هنگام احساس خطر در برابر ديگران ميگفتند بر زبان جاري ميکنند (وَيَقُولُونَ حِجْراً مَحْجُوراً)[19]، «و مىگويند: (منطقهاى) ممنوعِ حفاظت شده (به ما بدهيد تا در امان باشيم.)». هـ) عدم نزول وحي بر بزرگان و ثروتمندان؛[20] و) عدم نزول ملائکه برخود آنان؛ ز) عدم رؤيت پروردگار. قرآنکريم ديگر از بهانههاي مخالفان نبوت را نيز مطرح کرده و پاسخ ميگويد، بيان آنان اين است که اگر رسالت ـ که عبارت است از نازل شدن ملائکه براي وحي و يا تکلم خدا با بشر ـ چيزي است که رسيدن به آن براي بشر امکان دارد و ما هم که مانند اين شخص مدعي رسالت بشر هستيم، پس چرا فرشتگان بر ما يا به بزرگان قوم نازل نميشوند، و يا پروردگارمان را با چشم خود نميبينيم؟ خداوند علاوه بر پاسخ قبل ـ که رسالت از منتهاي خاصه خداوند است و همه افراد بشر قابليت دريافت آن را ندارند ـ در نکوهش آنان ميفرمايد: درخواست نازل کردن ملائکه، و يا رؤيت پروردگار، از اين جهت بود که اينها از لقاي خدا (معاد و برگشتن به سوي خدا در روز قيامت) مأيوساند و گرفتار غرور، کبر و خودبيني شدهاند[21] «و با طغيان بزرگى سرپيچى کردند»؟ (وَعَتَوْا عُتُوًّا کَبِيراً)[22]ـ[23] ح) شيوه غذا خوردن و راه رفتن انبياء؛ يکي ديگر از بهانههاي آنان اين بود که ادعاي رسالت ايجاب ميکند که شخص رسول مثل ما مردم نباشد، چون حالاتي از قبيل وحي و غيره دارد که درما نيست، علاوه بر آنکه شيوهي ملوک و پادشاهان نيز اين گونه نيست، پس اين چه پيغمبري است که غذا ميخورد و در بازارها راه ميرود، تا لقمه ناني بدست آورد؟[24] خداوند در پاسخ به اين بهانهجويي آنها ميفرمايد: و آن (پيامبر) ان را پيکرهايي که غذا نميخورند قرار نداديم و ماندگار (هم) نبودند[25]. يعني انبياء مرداني از بشرند که ما لوازم بشريت را از آنها سلب نکردهايم، که نه به خوردن محتاج باشند و نه به نوشيدن، و نيز آنان را از مرگ مصونيت ندادهايم، تا هميشه در دنيا بمانند، بلکه ايشان نيز بشر و از کساني هستند که طعام ميخورند و ميميرند، و اين خوردن و مردن، دو خاصه از خواص روشن بشريت است. ط) برخوردار نبودن انبياء ازمادّيات و تجمّلات دنيا؛ ي) چرا پيامبران مخالفان را از زندگي مرفّه و مال دنيا بهرهمند نميسازند؟؛ قرآنکريم بخشي ديگري از ايرادها و بهانهجوييهاي منکران نبوت را مطرح نموده پاسخ ميگويد، آنها ميگفتند به فرض که قبول کنيم پيامبر خدا ميتواند انسان باشد، ولي آخر چرا يک انسان تهي دست و فاقد مال و ثروت؟ که نه خودش از اموال دنيا و ماديات برخوردار باشد و نه ما را از آن بهرهمند گرداند، شخصي که ما هيچ گونه فضيلت و برتري مادي در او نسبت به خود مشاهده نميکنيم تا به خاطر آن از او پيروي کنيم[26]، لذا ميگفتند که ايمان نميآوريم مگر اينکه چند چيز را در تو ببينيم يا آنکه ما را از آن بهرهمند گرداني که به حکايت قرآن کريم آنها عبارتاند از: «و گفتند: «به تو ايمان نمىآوريم تا اينکه براى ما چشمه جوشانى از زمين بيرون آرى»[27]. «يا بوستانى از درختان خرما و انگور براى تو باشد؛ و نهرها را در ميان آنها کاملاً بشکافى»[28]. «يا براى تو خانهاى از زر (و زيور) باشد»[29]. «پس چرا بر او دستبندهايى از طلا افکنده نشده»[30]. «يا هيچ گنجى به سوى او افکنده نمىشود؟!»[31]. «يا در آسمان بالا روى؛ و براى بالا رفتن تو (هم) ايمان نمىآوريم، تا اينکه نامهاى بر ما فرود آورى که آن را بخوانيم!»[32]. خداوند متعال در آيات متعدد از قرآن به اين بهانهجوييهاي گوناگون، نيز پاسخهاي گوناگون و متنوع ميدهد. در يکجا به پيامبرش دستور ميدهد که در برابر اين پيشنهادهاي ضد و نقيض و بيپايه و مضحک، در جواب آنها نخست پروردگار خود را از گزاف و تفويض قدرت به صورت مطلق به انبياء که از گفته ايشان برميآمد منزه نمايد (قُلْ سُبْحانَ رَبِّي)[33]، «(اى پيامبر!) بگو: «پروردگار من پاک و منزّه است». پروردگار من منزه است از اين اوهام، و منزه است از اينکه تحت فرمان اين و آن قرار گيرد و تسليم پيشنهادهاي واهي و بياساس سبک مغزان گردد و در نيز به صورت پرسش بفرمايد: (هَلْ کُنْتُ إِلَّا بَشَراً رَسُولًا) (مگر من جز يک فرد بشرم؟)[34]، يعني آوردن معجزات کار من نيست، من بشري هستم همچون شما، با اين تفاوت که به من وحي ميشود، و هيچ بشري قدرت بر انجام اين امور ندارد، ارسال معجزات کار خدا است و به اراده و فرمان او انجام ميگيرد، او هر وقت لازم بداند براي اثبات صدق دعوت پيامبرش هر معجزهاي که لازم باشد ميفرستد. و اگر از اين نظرکه من پيامبرم از من چنين توقعاتي ميکنيد، معناي رسالت که داشتن قدرت بر اين گونه امور نيست و رسول جز گرفتن رسالت و رساندن آن شأني ندارد. معناي رسالت اين نيست که داراي قدرت غيبي مطلق باشد و خداوند قدرت خود را به ايشان واگذار کرده باشد، و ايشان بتوانند بدون اجازه پروردگار خود هر کاري انجام دهند. در جاي ديگر در پاسخ به اين تقاضاهاي عجيب و غريب ـ که گويا يک نوع مقام الوهيت و مالکيت زمين و آسمان براي پيامبر انتظار داشتند ـ به پيامبرش دستور ميدهد که بگويد: من هرگز ادعا نميکنم که خزائن الهي به دست من است، و نميگويم که از همه امور پنهاني و اسرار غيب آگاهم، و نيز نميگويم که من فرشتهام، بلکه من تنها از دستورات و تعليماتي پيروي ميکنم که از طريق وحي از ناحيه پروردگار به من ميرسد، بگو آيا کور و بينا يکسان است؟ پس چرا تفکر نميکنيد؟[35] يعني من نه خزائن الهي را دارم، و نه عالم به غيبم، و نه فرشتهام تنها پيرو وحي هستم، ولي اين سخن نه به آن معني است که من با شما بت پرستان لجوج همانندم بلکه من انساني هستم بينا، در حالي که شما همچون نابينايان هستيد که دلايل آشکار توحيد و حقانيت پيامبر را ناديده ميگيريد، آيا بينا و نابينا يکسانند؟! در جاي ديگر ميفرمايد: اين بهانهجويان آن قدر لجوجاند که اگر نامهاي بر روي صفحهاي بر آنها نازل کنيم و (علاوه بر ديدن) آن را با دستهاي خود لمس کنند باز در برابرحق تسليم نميشوند و ميگويند اين چيزي جز يک سحر آشکار نيست![36] يا آنکه ميفرمايد: اگر چنان چه بتواني اعماق زمين را بشکافي و در آن نقبي بزني و يا نردباني به آسمان بگذاري (واعماق زمين و آسمانها را جستجو کني) تا آيه و نشانه ديگري براي آنها بياوري چنين کن، (ولي بدان آنان به قدري لجوجند که باز ايمان نخواهند آورد)[37]. در جاي ديگر اين مخالفان متعصب و لجوج را تهديد ميکند و به پيامبرش دستور ميدهد به آنها اعلام کند که خداوند آگاه و بينا، شاهد و گواه ميان من و شما است، گمان نکنيد از محيط قدرت او بيرون خواهيد رفت، و يا چيزي از اعمالتان بر او مخفي ميماند[38]. و در آيهاي ديگر پاسخ اين بهانهها را با توبيخ از آنان، در يک جمله کوتاه چنين بيان ميکند: «بنگر چگونه براى تو مَثَلها زدند و گمراه شدند و (در نتيجه،) قدرتِ (پيدا کردن) هيچ راهى را ندارند!»[39]. اين تعبير گويايي است از اين واقعيت که آنها در مقابل استدلالهاي منطقي ما و دعوت حق که محتواي آن شاهد گوياي ارتباطش با خدا است به يک مشت سخنان واهي و بياساس دست زده و ميخواهند با اين حرفهاي بيپايه، چهرة حقيقت را بپوشانند. ما بياينکه بخواهيم تک تک سخنان آنها را پاسخ دهيم ميگوييم ببين با چه حرفهاي واهي ميخواهند در مقابل دليل منطقي بايستند؟! و در آخر روي سخن را به پيامبر? کرده با تحقير سخنان منکران ميفرمايد: «خجسته (و پايدار) است آن (خدايى) که اگر بخواهد براى تو بهتر از اين [ها] قرار مىدهد؛ بوستانهايى که نهرها از زير [درختان]ـش روان است و (نيز اگر بخواهد) قصرهايى براى تو قرار مىدهد»[40]. مگر باغها و قصرهاي ديگران را چه کسي به آنها داده جز خدا؟ اصولاً چه کسي اين همه نعمت و زيبايي را در اين عالم آفريده جز پروردگار؟ آيا براي چنين خداوند قادر و مناني ممکن نيست که بهتر از اينها را در اختيار تو بگذارد؟! ولي او هرگز نميخواهد مردم شخصيت تو را در مال و ثروت و قصر و باغ بدانند، و از ارزشهاي واقعي غافل شوند. او ميخواهد زندگي تو همانند افراد عادي و مستضعفان و محرومان باشد، تا بتواني پناهگاهي براي همه اينها و براي عموم مردم باشي. نتيجه اين بود فهرستي از بهانههاي منکران نبوت که البته محدود به اينها نبوده و همه اين بهانهها دليلي بر انحصار نبوده و قابل الغاء خصوصيت و استفاده در نمونههاي ديگر است، خصوصاً بهانه اول که به اعتقاد مفسران بزرگ شيعه و سني، تعبير حصرِ بهانه مخالفان در بشر دانستن انبياء نوعي مبالغه و براي بيان اهميت مسئله است تا شدت منع و اهميت در خواست منکران نبوت را برساند و يا قابل تطبيق به گروه خاصي از مخالفان است نه همه منکران نبوت، و حکايت اين بهانهها در قرآن به عنوان مثال و بيان بهانههايي گوناگون در عصرهاي مختلف است که خصوصيت ندارد و براي بهانههاي امروز بشر هم قابل استفاده است. اين سخنان را آنان براي فرار و شانه خالي کردن از زير بار مسؤليت و نپذيرفتن برنامههاي والاي پيامبران الهي ـ که ميدان تاخت و تازهاي سودجويانه و سوء استفادهگرايانة سران کفر را تنگ ميساخت و حرکات آنان را در چارچوب قانون الهي محدود مينمود ـ از روي عمد و به خاطر متوقفکردن يا کندساختن روند پيشرفت برنامههاي الهي بود تا چند صباحي آزادانه به زندگي نکبت بار و فساد و طغيانشان ادامه دهند. منابع جهت مطالعه بيشتر 1. قرآنکريم، (در تفاسير) ذيل سورههاي: مؤمنون/ 24 و33 و34؛ هود/ 27 و 31؛ انعام/ 91؛ قمر/ 24؛ يس/ 15؛ تغابن/ 6؛ فرقان/ 7؛ زخرف/ 53؛ حجر/ 7؛ اسراء/ 92 و 95. 2. نهج البلاغه (ترجمه دشتي)، خطبه 192، ص400 ـ 401، قم، انتشارات مشهور، چاپ هشتم، 1380ق. 3. الميزان (ترجمه موسوي همداني)، ج 1، ص 131 و ج 13، ص 281 ـ 300 و ج 14، ص 355 و ج 15، ص271 ـ 277. 4. تفسير نمونه، ج 18، 15، ص24 ـ 40. 5. سيوطي، جلالالدين، الدّرّ المنثور في تفسير المأثور، قم، نشر کتابخانه آيت الله مرعشي نجفي، چاپ 1404ق. طبرسي، فضل بن حسن، مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7 ص260، تهران، انتشارات ناصرخسرو، چاپ سوم 372 ق. [1]. بقره / 89. [2]. (وَما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ يُؤْمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى إِلاَّ أَنْ قالُوا أَ بَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولا)؛ اسراء/ 94. [3]. ابراهيم / 10. [4]. ر.ک: سورههاي مؤمنون آيات/ 24، 33، 34، 47؛ هود/ 27؛ انعام/ 91؛ قمر/ 24؛ يس/ 15؛ تغابن/ 6؛ اسراء/ 92. [5]. ر.ک: طباطبايي، الميزان (ترجمه سيد محمد باقر موسوي همداني)، ج 14، ص 355. [6]. رک: طوسي، محمد بن حسن، التبيان في تفسيرالقرآن، ج6، ص521؛ طبرسي، فضل بن حسن، مجمع البيان في تفسيرالقرآن، ج6، ص280؛ مکارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، ج12، ص 292. [7]. ر.ک: 1ـ طبري، محمد ابن جرير، تفسيرطبري(مترجم)، ج4، ص906؛ 2ـ رازي، فخرالدين، مفاتيح الغيب، ج21، ص410؛ 3ـ ابن کثير دمشقي، اسماعيل بن عمرو، تفسير القرآنالعظيم (ابن کثير)، ج5، ص111؛ 4ـ آلوسي، محمود، روح المعاني في تفسير القرآن العظيم، ج8، ص162. [8]. ابراهيم/ 11. [9]. الميزان (ترجمه موسوي همداني)، ج 1، ص 131. [10]. فرقان/ 7. [11]. انعام/ 8. [12]. ر.ک: انعام/ 8 و50؛ هود/ 31؛ فرقان/ 7؛ اسراء/ 95؛ زخرف/ 53؛ حجر/ 7. [13]. انعام/ 8 . [14]. انعام/ 9. [15]. همان. [16]. مکارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، ج 5، ص 161. [17]. (قُلْ لَوْکانَ فِي الْأَرْضِ مَلائِکَةٌ يَمْشُونَ مُطْمَئِنِّينَ لَنَزَّلْنا عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ مَلَکاً رَسُولاً)اسراء/ 95. [18]. فرقان/ 22. [19]. همان. [20]. زخرف/31. [21]. (وَقالَ الَّذِينَ لايَرْجُونَ لِقاءَنا لَوْ لاأُنْزِلَ عَلَيْنَا الْمَلائِکَةُ أَوْ نَرى رَبَّنا لَقَدِ اسْتَکْبَرُوا فِي أَنْفُسِهِمْ) فرقان/ 21. [22] . همان [23]. براي مطالعه بيشر، ر.ک: 1ـ الميزان، ج 15، ص 271-277، و ج1، ص131؛ 2ـ طبرسي، مجمع البيان، ج 7، ص260. [24]. (وَقَالُوا مَالِ هَذَا الرَّسُولِ يَأْکُلُ الطَّعَامَ وَيَمْشِي فِي الْأَسْوَاقِ)؛ فرقان /7. [25]. (وما جَعَلْناهُمْ جَسَداً لا يَأْکُلُونَ الطَّعامَ وَما کانُوا خالِدِينَ)؛ انبياء/ 7. [26]. (وَما نَرى لَکُمْ عَلَيْنا مِنْ فَضْلٍ)؛ هود/27. [27]. (وَقالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعاً)؛ اسراء/90. [28]. (أَوْ تَکُونَ لَکَ جَنَّةٌ مِنْ نَخِيلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهارَ خِلالَها تَفْجِيرا)؛ اسراء/91. [29]. (أَوْ يَکُونَ لَکَ بَيْتٌ مِنْ زُخْرُف)؛ اسراء/93. [30]. (فَلَوْ لاأُلْقِيَ عَلَيْهِ أَسْوِرَةٌ مِنْ ذَهَب)؛ زخرف/ 53. [31]. (أَوْ يُلْقى إِلَيْهِ کَنْز)؛ فرقان/ 8. [32]. (أَوْ تَرْقى فِي السَّماءِ وَلَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّکَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَيْنا کِتاباً نَقْرَؤُهُ)؛ اسراء/ 93. [33]. اسراء/ 93. [34]. همان. [35]. (قُلْ لاأَقُولُ لَکُمْ عِنْدِي خَزائِنُ اللَّهِ وَلاأَعْلَمُ الْغَيْبَ وَلاأَقُولُ لَکُمْ إِنِّي مَلَکٌ إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ ما يُوحى إِلَيَّ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الْأَعْمى وَ الْبَصِيرُ أَفَلا تَتَفَکَّرُونَ)؛ انعام/ 50. [36]. (وَلَوْ نَزَّلْنا عَلَيْکَ کِتاباً فِي قِرْطاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَيْدِيهِمْ لَقالَ الَّذِينَ کَفَرُوا إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ مُبِينٌ)؛ انعام/ 7. [37]. (وَإِنْ کانَ کَبُرَ عَلَيْکَ إِعْراضُهُمْ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَبْتَغِيَ نَفَقاً فِي الْأَرْضِ أَوْ سُلَّماً فِي السَّماءِ فَتَأْتِيَهُمْ بِآيَةٍ)؛ انعام / 35. [38]. (قُلْ کَفى بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَبَيْنَکُمْ إِنَّهُ کانَ بِعِبادِهِ خَبِيراً بَصِيرا)؛ اسراء / 96. [39]. (انْظُرْ کَيْفَ ضَرَبُوا لَکَ الْأَمْثالَ فَضَلُّوا فَلا يَسْتَطِيعُونَ سَبِيلًا)؛ فرقان / 9. [40]. (تَبارَکَ الَّذِي إِنْ شاءَ جَعَلَ لَکَ خَيْراً مِنْ ذلِکَ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ وَيَجْعَلْ لَکَ قُصُوراً)؛ فرقان / 10.
نظر خودتان را ارسال کنید