ادعايي که در اين پرسش مطرح شده است، به خاک و خون کشيده شدن ايرانيان در زمان امام علي(ع) در دو واقعه جداگانه توسط واليان ايشان است که مورد نقد و بررسي قرار مي گيرد. به گمان پرسش کننده، برخورد با ايرانيان معترض در واقع? اول، توسط عبدالله بن عباس انجام پذيرفته و در واقع? ديگر نيز اين برخورد توسط زياد بن ابيه که ايرانيان وي را بدين سببب انوشيروان لقب داده اند، صورت گرفته است. اما بايد گفت آنچه که در منابع تاريخي در بار? شورش مردم فارس ذکر شده است، با ادعاي در اين پرسش تفاوت اساسي دارد؛ زيرا منابع تاريخي معتبر اشاره اي به کشتار يا حتي دستور کشتن افراد به زياد بن ابيه ننموده اند؛ بلکه جالب است بدانيم در منابع ياد شده سخني خلاف اين مدعا مطرح است. براي روشن شدن مطلب به گزارش چند منبع مهم تاريخي از اين واقعه اشاره مي نماييم. بنابر نقل طبري، ابن اثير، ابن خلدون، ابن کثير و.... زماني که ابن حضرمي کشته شد، اهل فارس و کرمان سر به شورش برده و واليان خود را بيرون راندند. حضرت علي(ع) در اين مورد که چه کسي را براي سروسامان دادن به اوضاع روان? آن منطقه کند با برخي به مشورت نشست. يکي از ياران حضرت به نام جارية بن قدامه، زياد بن ابيه را براي اين منظور پيشنهاد داد. حضرت علي(ع) نيز با پذيرش اين پشنهاد به ابن عباس دستور داد تا ولايت فارس را به زياد سپرده و او را به همراه سپاهي به آن ناحيه روانه سازد. زياد پس از حضور در فارس و بررسي اوضاع سياسي و اجتماعي منطقه و با سياست زيرکانه اي که به کار بست، توانست بدون جنگ و خونريزي بر فارس مسلّط شود. منابع ياد شده تصريح دارند که زياد با مردم آن سامان با عدالت و رعايت امانت رفتار نمود.[1] بنابر اين، در پاسخ به اين قسمت از پرسش با استفاده از گزارش فوق بايد به دو نکت? اساسي اشاره کرد: نخست اين که، زياد بن ابيه در تسلّط بر فارس نه تنها با شورشيان آن سامان نجنگيد، بلکه با زيرکي و استفاده از روش هاي مسالمت آميز توانست بر اوضاع به هم ريخته آن سامان چيره شود. نکت? ديگر، در بار? تشبيه زياد بن ابيه به انوشيروان است. بايد گفت آنچه از گزارش هاي تاريخي استفاده مي شود آن است که تشبيه نمودن زياد به انوشيروان توسط مردمان فارس -بر خلاف ادعاي در اين پرسش- به جهت نرمش، مدارا و عدل او بوده است.[2] مسئل? ديگري که در اين قسمت بايد به آن پرداخت؛ بررسي ادعاي سرکوب شورش ايرانيان توسط عبد الله ابن عباس است که در فارسنامه ابن بلخي به آن اشاره شده است. در بررسي منابع تاريخي سندي که دلالت بر سرکوب و کشتار شورشيان فارس توسط عبدالله بن عباس کند، ديده نمي شود. شايد منشأ اين ادعا آن باشد که عبد الله بن عباس در زمان خلافت حضرت علي(ع) به ولايت بصره گماشته شد و تا زماني که آن حضرت به شهادت رسيد در اين مسند قرار داشت.[3] در آن دوره بصره و کوفه دو مرکز مهم به شمار مي آمدند که ساير مناطق همجوار، تحت اشراف اين دو مرکز اداره مي شدند. از آن جمله اداره مناطقي از ايران مانند خوزستان و فارس به عهد? استاندار و والي بصره بود. حضرت علي(ع) در واقع? شورش برخي از مردم آن ناحيه بعد از مشورتي که با برخي از ياران خود نمودند به ابن عباس دستور دادند تا زياد بن ابيه را به فرمانداري فارس بگمارد.[4] لذا زماني که نام عبدالله بن عباس در خصوص اين واقعه؛ يعني شورش مردم فارس و تسخير آن در تواريخ به ميان مي آيد،[5] به اين جهت است که وي استاندار منطقه بوده و زياد بن ابيه از کارگزاران تحت نظر او به شمار مي آمد. امّا در مورد انتساب کشتار ايرانيان توسط ابن عباس که در فارسنامه ابن بلخي مطرح گرديده است؛[6] بايد به اين نکته توجه داشت که منابع اصلي فارسنامه ابن بلخي که در سال 510 ق نگاشته شده است، «تاريخ طبري»، «سني ملوک الارض و الانبياء» و «المسالک و الممالک اصطخري» است و در اين سه کتاب تاريخي گزارشي به اين شکل ذکر نشده است، مگر اين که اين سخن نيکلسن را بپذيريم که ابن بلخي شنيده ها و دريافت هاي خود را نيز بر کتابش مي افزوده است،[7] که در اين صورت پذيرفتن اين دسته از گزارش ها از ابن بلخي خالي از اشکال نخواهد بود. بايد اضافه کرد که برخي از منابع متأخر نيز مانند «جغرافياي حافظ ابرو» اين واقعه را بي هيچ کم و کاستي از ابن بلخي نقل نموده اند.[8] در نتيجه از آنچه گفته شد روشن مي شود که: 1. شورش برخي از ايرانيان در منطقه اصطخر فارس در زمان حضرت علي(ع) يک بار بيشتر واقع نشده است. 2. اين شورش با درايت کامل زياد بن ابيه بدون خونريزي مهار گرديد. 3. گزارش کشتار مردم در اين واقعه درست نيست، و سند معتبر و محکمي ندارد. [1]. طبري، محمد بن جرير، تاريخ الطبري، ج 5، ص 138، دار التراث، بيروت، چاپ دوم، 1387ق؛ ابن جوزي، عبد الرحمن، المنتظم، ج 5، ص 159، دار الکتب العلمية، بيروت، چاپ اول، 1412ق؛ ابن اثير، عزالدين، الکامل، ج 3، ص 382، دار صادر- دار بيروت، بيروت 1385ق؛ ابن کثير، اسماعيل بن عمر، البداية و النهاية، ج 7، ص 320، دار الفکر، بيروت، 1407ق؛ ابن خلدون، عبد الرحمن،تاريخ ابن خلدون،ج2، ص 644، دار الفکر، بيروت، چاپ دوم، 1408 ق؛ ابن اثير، عز الدين، أسد الغابة، ج 2، ص 318، دار الفکر، بيروت، 1409ق. [2]. ابن کثير، اسماعيل بن عمر، البداية و النهاية، ج 7، ص320؛ المنتظم، ج 5 ،ص 159؛ طبري، محمد بن جرير تاريخ الطبري، ج 5، ص 137. [3]. طبري، محمد بن جرير، تاريخ الطبري، ج 6، ص 2698، ترجمه ابو القاسم پاينده، اساطير، تهران، چاپ پنجم، 1375ش؛ ابن خلدون عبد الرحمن، تاريخ ابن خلدون، ج 1، ص 639، ترجمه آيتى، عبد المحمد، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، چاپ اول، 1363ش. [4]. ابن اثير، عز الدين، الکامل، ج 3، ص 382. [5] . بلاذري، احمد بن يحيي، فتوح البلدان، ج 2، ص 543، ترجمه محمد توکل، نشر نقره، تهران، چاپ اول، 1337ش. [6]. ابن بلخي، فارسنامه، ص 289، سازمان چاپ و انشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، شيراز، چاپ اول، 1374ش. [7]. ابن بلخي، فارسنامه، ص 3. [8]. حافظ ابرو، شهاب الدين عبد الله خوافى، جفرافياى حافظ ابرو، ج 2، ص 106، ميراث مکتوب، تهران، چاپ اول، 1375ش.
نظر خودتان را ارسال کنید