يقيناً در جهان خارج موجودي هست. اين موجود اگر واجب الوجود باشد مطلوب ما(که وجود خداوند يا همان واجب الوجود است) ثابت مي شود و اگر ممکن الوجود باشد، با توجه به نيازمندي آن به علت و با توجه به امتناع تسلسل و دور، به موجودي نياز دارد که وجودش معلول موجود ديگري نباشد و چنين موجودي، واجب الوجود(يا همان خداوند) است. و نيز وقتي ما به موجودات اطرافمان نگاه و توجه مي کنيم يک خصوصيت مشترک و ريشه اي در تمام آن ها مشاهده مي کنيم و آن اين که تمام موجودات براي بقا و ادامه حيات به غيرخودشان وابسته اند، وقتي اين گونه است اين سوال در ذهن مطرح مي شود که آيا ممکن است موجودي که سراسر وجودش فقر و نياز است و براي هرلحظه ادامه حيات به غير خودش نياز دارد در اصل هستي و وجود به غير محتاج و نيازمند نباشد؟!!! پس ما مجموعه اي از موجودات داريم که همه به غير خودشان فقر و نيازمند هستند، پس بايد يک موجود بي نياز باشد که نه در اصل هستي و نه در بقا و ادامه حيات به غير نياز نداشته باشد و آن همان خداوند است. علت(فلسفه) خلقت تصور ما از انجام کارها، معمولا به دست آوردن سود يا رفع يک نياز است؛ زيرا ما انسان ها موجوداتي محدود و ناقص هستيم و همواره اعمال ما به يکي از اين دو امر برمي گردد؛ اما خداوند، هيچ نقصي ندارد تا با افعالش، قصد رفع آن را داشته باشد. خدا فاقد هيچ کمالي نيست تا به کمال رسيدن براي او متصور باشد پس هدف از آفرينش او چيست؟ در ديدگاه انديشه اسلامي، اين خدايي خداوند است که اقتضاي آفرينش دارد؛ در واقع او مي آفريند چون خداست؛ زيرا «آفريدن» به معناي ايجاد کردن است. هر وجودي خير است.لازمه فياض(بخشنده) بودن خداوند، عطا کردن او است: « وَ ما کانَ عَطاءُ رَبِّکَ مَحْظُور؛ و عطاى پروردگارت هرگز(از کسى) منع نشده است.»(1) هر چيزي که اقتضاي وجود و هستي داشته يا امکان وجود داشتن در آن باشد، فيض وجود از خدا دريافت مي کند. خداوند بخل در وجود و هستي دادن ندارد، تا موجودي که امکان وجود آن است، وجود را دريافت نکند. بنابراين در مورد آفرينش جهان و هدف از آفرينش آن مي گوييم: جهان هستي با تمام نظم و زيبايي هايش نمادي از لطف، مهرباني، علم، قدرت، حکمت و... خداست،به طوري که بدون آفرينش، صفات جمال و جلال خدا مخفي و پنهان مي ماند. هر «بود»ي، «نمود»ي دارد؛ نمي شود فياض باشد، اما فيضي نداشته باشد، همان گونه که نمي تواند نور باشد. اما روشنايي نداشته باشد و رحمت باشد. اما بخشش نداشته باشد! بنابراين از همين جا مي توان نتيجه گرفت که خلقت جهان نتيجه صفات خداوند است. خداوند فيض و بخشش دارد. لازمه آن اين است که هر چه امکان وجود دارد، فيض و هستي خداوند را دريافت کند. چون قابليت وجود براي جهان هستي بود، خداوند آن را آفريد؛ بنابراين جهان هستي، نشان دهنده صفات خداوند است.(2) خداوند از آن جا که علم و قدرت و فضل و جود بي نهايت دارد، جهان و انسان را آفريده،لازمه اين صفات آن است که خلقت خداوند بهترين و کاملترين آفرينش باشد، يعني در مجموعه هستي اگر وجود مخلوقي، زيبايي و کمال آفرينش مجموعه عالم را افزايش دهد، لازم است خدا آن موجود را خلق کند، زيرا عدم خلقت آن موجود، يا ناشي از عدم اطلاع و آگاهي از زيبايي آن است، يا در اثر ضعف و ناتواني از خلقت آن است. چنانچه خدا با توجه به علم و قدرت بي نهايت، باز آن زيبايي را خلق نکند،ناشي از عدم فضل و جود و بخشندگي است که خدا از بخل منزه است. جود و رحمت و بخشندگي او بي نهايت است. پس جهاني که خدا خلق مي کند، بايد کاملترين صورت ممکن را داشته باشد. هر چه امکان تحقق دارد، از طرف خداوند فيض وجود دريافت کند. بر اين اساس حيوانات هم جزئي از اين شکوه آفرينش هستند که اقتضاي خلقت را داشتند و خداوند نيز اين فيض را از ايشان منع نفرمود. البته اين موضوع از منظر غايت فاعل و هدفي است که علت ايجاد عالم در آفرينش دارد. در کنار اين امر، اين عالم و خود مخلوقات خداوند هم به نوعي داراي هدف و مقصدي هستند که در مسير حرکت خود در نهايت به آن منتهي مي گردد و خداوند در خلقت حکيمانه خود اين امر را مد نظر قرار داده است. به عبارت روشن تر ما دو هدف داريم: يکي هدف فعل و ديگري هدف فاعل. بين اين دو تفاوت وجود دارد. مثلا صنعتگري موتوري را مي سازد که قادر به حرکت با سرعت 800 کيلومتر در ساعت است. هدف اين موتور که فعل صنعتگر است، رسيدن به سرعت مورد نظر است. اما هدف اصلي سازنده موتور، نشان دادن توانمندي خود يا رسيدن به شهرت و مانند آن است. با اين توضيح بايد گفت که فارغ از هدف خداوند در خلقت عالم و اقتضاي ذات و صفاتش، اين عالم هم مسير و مقصدي را در پيش دارد که هدف آن به شمار مي رود. اين هدف، تکامل موجودات در مسير تعيين شده در برابر آنهاست. نگاهي هر چند کوتاه به موجودات جهان هستي نمايانگر اين است که همه موجودات به سوي کمال رهسپارند. دانه گندم يا هسته ميوهاي که در دل خاک نهفته است، همواره مراحليرا طيميکنند تا بهکمال نهاييخود، که بوته گندم يا ميوهاي مطلوب است، دستيابند و همچنين نطفهاي که در رحم مادر بسته ميشود، از آغاز پيدايش به سوي هدفنهايي خود يعني انسان کامل رهسپار است. اما در نهايت همه اين امور در مسير تکامل انسان تعريف شده اند و هدف نهاييخلقت موجوداتي چون حيوانات، تکامل انسان است. در واقع هر يک از موجودات در مسر کمالي خود هدف موجودات ديگر ميباشند، يعني بهاينعلت آفريده شدهاند تا موجودي ديگر از آنها بهرهمند شود. مثلاً گياهان بهاين علت آفريده شدهاند تا حيوانات و انسانها از آن بهرهمند شوند و يا حيوانات نيز براي اين آفريده شدهاند تا انسان از آنها استفاده کند به همين جهت در قرآن تصريح شده : «هُوَ الَّذيخَلَقَ لَکُمْ ما فِيالاَرْضِ جَميعاً؛ او کسي است که آنچه در زمين است براي شما خلق کرد.»(3) پينوشت ها : 1. اسراء(17) آيه 20. 2. سيد حسن ابراهيميان، انسانشناسي، نشر معارف، تهران، 1381 شمسى، ص 115 و 116. 3. بقره(2) آيه 29. اثبات حق بودن دين اسلام دين مبين اسلام از يک سري ابزارهايى استفاده نموده که اين ابزارها سبب جاودانگى و کمال آن شده است و همين امور است که باعث مي شود نسبت به حقانيت آن يقين کنيم که ذيلاً به نحو اختصار به آن مىپردازيم: 1. دين اسلام براى هدايت انسانها از يک سو از قواعد کلى و عام استفاده نموده که در واقع منبع قواعد امور لا يتغيرى هستند که به مرور زمان تغيير و تبدل نمىپذيرند. اين منابع عبارت اند از: الف. حکمِ عقل سليم که خداوند آن را در استنباط احکام شرعى حجت دانسته؛ مثل قبيح بودن ظلم يا حسن بودن عدل. ب. خداوند احکام را تابع مصالح و مفاسد قرار داده است. پس هر امرى که مصلحت بيشترى داشته باشد، از نظر شارع مقدم بر امر ديگر است. ج. قوانين کلى وجود دارند که مىتوانند محدود کننده بقيه احکام باشند؛ مثل عدم وجود حرج در دين يا عدم وجود اکراه و اضطرار در احکام دينى. پس اگر مکلفى به واسطه حکم شرعى دچار حرج شده بود متناسب با وضعيتش، حکم شرعى او تبديل به حکم ديگرى مىشود. د. اسلام از قوانينى استفاده نموده که مطابق با فطرت است و در آنها رعايت سرشت تغيير ناپذير انسان شده است و نيز در طريق قانون گذارى خداوند راه اعتدال را پيش گرفته است که اينها همگى به ماندگارى و جاودانگى احکام کمک مىکنند. ه. اجتهاد يکى ديگر از ابزارهايى است که در اسلام استفاده شده تا موضوعات پديد آمده با کليات موجود در دين تطبيق داده شود. 2. راه ديگرى که اسلام براى ماندگارى استفاده نموده تنوع و تعدد احکام در گستره بسيار وسيع زندگى است که شامل ابتدايىترين امور؛ مثل آشاميدن مي شود از سويى نيز در برگيرنده احکام معاملات و احکام حکومتى نيز هست. 3. تفوق اخلاقى و اصول آن بر ديگر مذاهب و مکاتب اخلاقى و کمالى را که اسلام به انسان مىنماياند، نيز يکى ديگر از راههايى است که سبب ماندگارى اصول اسلامى شده است. براى ذکر ادلهاى ديگر مىتوان به امور زير اشاره نمود: 1. بررسى جزء به جزء احکام اسلامى با ديگر احکام مشابه در اديان ديگر حکايت از مترقى بودن و کامل بودن اين احکام مىکند. 2. بررسى آيات و روايات نشان دهنده کامل بودن دين اسلام است که به طور مثال آيه 107 انبيا اسلام را بلاغ مىنامد؛ يعنى چيزى است که شما به وسيله آن به آرزوى خويش مىرسيد يا در خطبه غدير پيامبر صريحاً مىفرمايند هر آنچه را که مبعّد(باعث دوري) شما از بهشت بود و هرآنچه را که مقرّب(نزديک کننده) شما به آن بوده ذکر نمودهام. اثبات حقانيت شيعه از ديدگاه عقلي بايد توجه داشت که: 1. لزوم رهبري در جامعه، امري ضروري و انکار ناپذير است. ?. رهبري در جامعه اسلامي، بايد براساس احکام و قوانين الهي باشد. ?. احکام الهي و اجراي آن به وسيله کسي ممکن است که صد در صد به زواياي آن احکام آگاه و نسبت به آنها متعهد باشد. به عبارت ديگر اگر پيامبر(ص) حضور ندارد، اين شرايط و اوصاف در نزديکترين فرد به آن حضرت مي باشد و به شهادت تاريخ و گواهي خلفا، هيچ کس در اين جهات قابل مقايسه به امامان معصوم(عليهم السلام) نبوده است. حتي خلفا در موارد بسياري احساس نياز به ائمه(عليهم السلام) ميکردند. و سخن شيعه همين است که با موازين عقلي هم سازگار است.
نظر خودتان را ارسال کنید