بسم الله الرحمن الرحيم
سلام عليکم
حياء فضيلتي آسماني
يکي از نيازهاي اساسي جامعه بشري از ديرباز تاکنون، نياز به امنيت است، درسايه اين نياز مهم و ارزشمند آدمي ميتواند با آرامش و آسودگي...
يکي از نيازهاي اساسي جامعه بشري از ديرباز تاکنون، نياز به امنيت است، درسايه اين نياز مهم و ارزشمند آدمي ميتواند با آرامش و آسودگي خاطر در مسير ترقي و رشد و کمال در جنبه هاي گوناگون مادي و معنوي حرکت کند. و چنانچه در اجتماعي هرچند کوچک ناامني حاکم شد اميد هيچگونه بهبودي و تعالي نمي توان داشت. و بايد دانست که آنچه در جامعه ناامني ايجاد مي کند و آرامش فردي و اجتماعي انسانها را برهم مي زند گناه به صورت ها و انواع گوناگون آن است و هرگاه افراد يک جامعه حتي به صورت اندک ارتکاب آن را براي خود زشت و ناپسند ندانند، آرام آرام جامعه به سمت ناامني سوق داده مي شود و همانطور که گفته شد جامعه ناامن، جامعه اي عاري از رشد و کمال بوده و اميد صلاح در آن وجود ندارد! از همين رو در مکاتب آسماني و بويژه آيين درخشان اسلام، تأکيد بسياري بر ترک گناه شده و راهکارهاي زيادي براي آن در نظر گرفته شده است که يکي از مهمترين اين راهکارها، آراسته نمودن دل و جان به صفت اخلاقي و ارزشمند حياء است؛ صفتي الهي که خداوند مايه هاي آن را در نهاد آدمي قرار داده و از زبان اولياء خويش ضمن برشمردن مقام والاي آن توصيه فراوان کرده مسلمانان هر روز در جهت افزودن بر مراتب آن تلاش کرده و هر روز بيش از گذشته روح و قلب خود را با اين صفت پسنديده آراسته گردانند. متأسفانه در جامعه امروزي بشري که جامعه ما نيز جزيي از آن است اين گوهر گرانبها اندک اندک به بوته فراموشي سپرده شده و بي حيايي و وقاحت در جنبه هاي متنوع رفتارهاي فردي و اجتماعي انسانها جايگزين آن شده است. در نوشتار حاضر نويسنده به بحث پيرامون مقام والاي حياء از ديدگاه قرآن کريم و روايات معصومين(ع) پرداخته و تأثيرات مطلوب حياء را در ارتقاء مقام انساني و الهي آدمي مورد بررسي قرار داده است که اينک با هم آن را از نظر مي گذرانيم.
? چيستي حياء
براي آشنايي بهتر و دقيقتر با حياء به سخني گهربار از امام صادق(ع) استناد مي کنيم که در تبيين و تعريف حياء فرموده اند:
الحياء نور جوهره صدرالايمان و تفسيره التثبت عند کل شي ينکره التوحيد و المعرفه : حياء نوري است که جوهر و ذات و حقيقت آن صدر ايمان است و معني آن توقف کردن است در هر چيزي که منافي توحيد و معرفت باشد يعني هر کاري که منافي کارهاي اهل توحيد و معرفت باشد، انجام ندهد.(1)
از تعريف فوق برمي آيد که برخلاف آنچه ما تصور مي کنيم که حياء تنها دست کشيدن از برخي اعمال زشت و نارواست که قبح آنها بسيار روشن است، اين صفت دايره وسيعي از اعمال، گفتار و رفتار آدمي را دربرمي گيرد که چه بسا براي بعضي از ما عمل بدانها منافاتي با حياء نداشته باشد.
حال آنکه چون آن اعمال با روح توحيد حقيقي و معرفت کامل به خدا در تضاد هستند، بطور جد با حياء و شرم نيز تعارض دارند. به عنوان مثال، عملي همچون سخن گفتن با صداي بلند و فرياد زدن، در نظر ما هيچگونه منافاتي با حياء ندارد و چه بسا براي برخي از ما عادت شده باشد ولي براي آنانکه دل و جانشان با توحيد حقيقي عجين شده بي حيايي محسوب مي شود. (2) و يا دراز کردن پا به هنگام خواب و نشستن، براي همه انسانها عملي عادي است و هرگز تصور نمي کنند که اين عمل با حياء منافات داشته باشد در حالي که در کتاب ليالي الاخبار در شرح حالات عالم رباني مرحوم محقق اردبيلي نوشته اند که آن بزرگوار مدت چهل سال پاهاي خود را هنگام نشستن و خواب دراز نکرد نه در جمع و نه در تنهايي و مي فرمود: خلاف حياء و ادب است در محضر پروردگار پاها را دراز کنم. (3) البته ناگفته پيداست که تا اين حد رعايت حياء و ادب را نمودن ارتباط مستقيم با مراتب معرفت و خداشناسي آدمي دارد، ولي مقصود آن است که با توجه به تعريف امام صادق(ع) از حياء، اينگونه نيست که موضوع حياء و اعمال منافي با آنرا کوچک شمرده و آن را تنها محدود به تعداد اندکي از اعمال و گفتار خود کنيم و در باقي اعمال، خود را آزاد و رها دانسته و از دست زدن به هر عملي خودداري نکنيم. بلکه بنا بفرموده امام ششم(ع) هرگونه سخن و رفتاري که به نوعي با روح توحيد و معرفت به خداوند در تضاد باشد با حياء نيز مخالف بوده و انسان خردمند که آراسته شدن به صفت الهي حياء را براي خود لازم مي داند بايد از آنها دوري کند.
جداي از آنچه در تعريف حياء با توجه به کلام امام صادق (ع) گفتيم، اصولاً بايد دانست که از منظر حکماء و بزرگان عالم انديشه، مهمترين عامل انسانيت انسان و آنچه آدمي را از حيوان و حيوانيت متمايز مي گرداند، حياء است. و با اين صفت است که آدمي از صف حيوانات خارج شده و شايسته مقام انسانيت مي گردد، همچنانکه حکيم ناصرخسرو فرموده:
حياء اصلي است اندر ذات انسان
که دارد آدمي را آدمي سان
و ديگري نيز گويد:
با حياء انسان جدا گردد ز دام
پا نهد اندر گلستان کرام
حياء در قرآن کريم
واژه حياء در قرآن کريم در مجموع چهار بار مورد استفاده قرارگرفته که از اين تعداد 3مورد بصورت فعل مضارع و يک مورد به صورت فعل ماضي بکار رفته است و در ادامه ضمن يادآوري آيات مربوطه پيرامون هر يک شرح مختصري آورده مي شود:
الف) خداوند از اينکه مثال (به موجودات ظاهراً کوچکي مانند) پشه و حتي بالاتر از آن بزند شرم نمي کند... (بقره26.)
در اين آيه شريف خداوند اعلام مي دارد که براي وصول به هدف مقدس که همانا هدايت گمراهان و آشکار شدن حق است، متوسل شدن به انواع راههاي مشروع و معقول و از جمله بهره جستن از مثال و تمثيل هيچگونه شگفتي نداشته و خداوند با تمام بزرگي و عظمت از مثال زدن به موجوداتي کوچک همچون پشه شرم و حيايي ندارد. و اين خود درسي است براي مبلغان راه حق که در راه تبليغ آيين حق و معارف الهي، نبايد از تمسک به وسايل مناسب و مباح چه در حيطه نظري و چه در عرصه عمل خودداري کرده و حياء نمايند.
ب) اي کساني که ايمان آورده ايد! در خانه هاي پيامبر داخل نشويد مگر به شما اجازه صرف غذا داده شود (مشروط بر اينکه قبل از موعد نياييد و) در انتظار وقت غذا ننشينيد اما هنگامي که دعوت شديد داخل شويد و وقتي غذا خورديد پراکنده شويد و (بعد از صرف غذا) به بحث و صحبت ننشينيد که اين عمل پيامبر را ناراحت مي کند ولي او از شما شرم و حيا مي نمايد اما خداوند از (بيان) حق شرم ندارد... (احزاب53.)
آيه شريفه فوق اشاره دارد به موضوعي اجتماعي که چه بسا در زمان حاضر نيز اتفاق افتد و آن ايجاد مزاحمت براي ميزبان به هنگام مهماني هاست. گاه مي شود که ميزبان عده اي را براي صرف غذا دعوت مي کند ولي خوش ندارد آنان پس از صرف غذا بمانند و او را از امور ديگر بازدارند. در اين حال بر ميهمانان لازم است که بلافاصله پس از صرف غذا مجلس را ترک کنند و ميزبان را از اين بابت دچار مزاحمت نکنند. چرا که طبيعي است ميزبان بواسطه حرمت ميهمان حياء مي کند که عذر او را بخواهد و اين ميهمان است که بايد تکليف خود را بداند. نظير اين ماجرا در دوران حيات پربار پيامبر اکرم(ص) نيز پيش آمد و عده اي از ميهمانان ايشان پس از صرف غذا در رفتن تأخير نمودند و پيامبر(ص) نيز بواسطه خلق عظيم و الهي که دارا بود از اينکه از آنان بخواهد مجلس را ترک کنند حياء نمود در نتيجه آيه فوق نازل شد و ميهمانان را به تکليف خود آگاه کرد. در اين آيه دو مطلب قابل توجه در رابطه با حياء به چشم مي خورد. مطلب اول اشاره به يکي از صفات اخلاقي رسول گرامي(ص) يعني حياء و شرم است و مطلب دوم اشاره به اينکه خداوند هرگز از بيان حق خودداري نکرده و شرم و حيايي به خرج نميدهد که همين رفتار بايد سرلوحه اعمال مسلمانان باشد که هر جا مشاهده کردند حق و حقيقت در معرض خطر و آسيب قرار دارد از بيان حق و دفاع از آن خودداري نکرده و حياي بيجا نشان ندهند. در اينجا اين سؤال ممکن است مطرح شود که چرا پيامبر(ص) در برخورد با ميهمانان از بيان آنچه موجب آزار ايشان مي شد حياء نموده و به آنان تذکر لازم را ندادند؟ ولي خداوند در بيان اين حق و مطلب حياء نکرده و بدون پرده پوشي مسلمانان و ميهمانان پيامبر(ص) را در قبال عمل ناپسندشان سرزنش نمود؟ در جواب به اين پرسش مي گوييم که: پيامبر خدا نيز از بيان حق در مواردي که جنبه شخصي و خصوصي نداشت هيچ ابا نمي کردند ولي بيان حق شخصي از ناحيه خود افراد زيبا نيست اما از ناحيه کسان ديگر جالب و زيباست و مورد آيه نيز از اين قبيل است، اصول اخلاقي ايجاب مي کرد پيامبر(ص) به دفاع از خود نپردازد، بلکه خداوند به دفاع از او پردازد. (تفسير نمونه400.17.)
ج) .... ناگهان يکي از آن دو دختر به سراغ او آمد در حالي که با نهايت حياء گام برمي داشت و گفت: پدرم از تو دعوت مي کند تا مزد سيراب کردن گوسفندان را به تو بپردازد... (قصص25.)
اين آيه شريفه بيان کننده بخشي از سرگذشت حضرت موسي است. مطابق آيه فوق هنگامي که موسي(ع) در بدو ورود به سرزمين مدين و برخورد با دختران حضرت شعيب(ع) که قصد آب دادن به گوسفندان خود را داشتند، به ياري آنها شتافت و در ميان ازدحام مردان، گوسفندان آنان را سيراب کرد. هنگامي که دختران شعيب(ع) به خانه بازگشتند و ماجرا را با او در ميان گذاردند، شعيب(ع) از آنان خواست تا موسي(ع) را به خانه آورده تا مزد عمل او را پرداخت نمايد. يکي از دختران بدين منظور عازم محلي شد که موسي(ع) در آنجا بود. نکته درخور توجه آنکه قرآن کريم در توصيف چگونگي راه رفتن دختر شعيب(ع) مي فرمايد: تمشي علي استحياء: درحالي که با نهايت حياء گام برمي داشت. و اين مي رساند که انسان مؤمن، رفتار آميخته با حياء را حتي در راه رفتن خود هم لحاظ کرده و از اينکه با سستي و سبکي گام بردارد خودداري مي کند. و البته با عنايت به اينکه قرآن کريم اين راه رفتن با شرم و حياء را به دختر شعيب منتسب نموده، استفاده مي شود که اينگونه گام برداشتن همراه با متانت و حياء براي زنان از ضرورت بيشتري برخوردار است و آنان بايد بيش از مردان مراقب نحوه حرکت خود در ميان اجتماع باشند، چرا که رعايت حياء و شرم در محفوظ ماندن آنان از خطراتي که تهديدشان مي کند بسيار موثر خواهد بود. البته اين بدان معنا نيست که مردان نبايد رعايت حياء را در حرکات و سکنات خود بنمايند، بلکه تنها مبين ضرورت رفتار آميخته با حياء براي زنان جامعه مي باشد.
اما غير از آياتي که در آنها به صراحت لغت حياء به کار رفته در برخي ديگر از آيات، خداوند بدون تصريح به لغت حياء يا آوردن يکي از مشتقات آن، موضوع حياء را متذکر گرديده که ما براي رعايت اختصار به آدرس برخي از آنها اشاره مي کنيم: (سوره انعام. 108، سوره احزاب آيه 32، سوره نور آيات 30 و 31، سوره بقره آيه 273، سوره نور آيات 58 و 59)
? حياء در روايات اسلامي
حياء در مجموعه احاديث و روايات منقول از معصومين عليهم السلام، از مقامي والا و ارزشمند برخوردار است و پيرامون اين صفت حسنه الهي تعبيرات و سخنان گرانسنگي بيان شده که ما به چند نمونه اندک از آنها اشاره مي کنيم:
در علو مرتبه حياء همين بس که اولا آن را به عنوان خلق و خوي ويژه آيين مقدس اسلام معرفي نموده اند:
پيامبر(ص) فرمود: هر ديني خوي خاص دارد و خوي دين ما حياست.
(نهج الفصاحه. 333)
اين صفت در خداوند چنان عظيم است که دستان بنده اي را که به اميد برآورده شدن حاجت به سوي او دراز شده خالي برنمي گرداند.
رسول خدا(ص) فرمود: خداوند با حياء و بخشنده است وقتي انسان دست هاي خود را به سوي او بلند کند شرم دارد که آن را خالي و نوميد بازگرداند. (نهج الفصاحه. ص 294).
و نيز اگر بنده اي در اثر جهالت مرتکب گناهي شد و به قصد توبه و بازگشت به سوي خداوند به آستان او روي آورد، از اينکه او را از لطف و مرحمت خود محروم گرداند حياء مي کند، هم چنان که سعدي در ديباچه گلستان متذکر اين معنا شده و مي گويد:
هرگاه يکي از بندگان گنه کار پريشان روزگار دست انابت به اميد اجابت بدرگاه حق جل و علا بردارد ايزد تعالي در وي نظر نکند بازش بخواند باز اعراض کند بازش به تضرع و زاري بخواند حق سبحانه و تعالي فرمايد: يا ملايکتي قد استحييت من عبدي و ليس له غيري فقد غفرت له، دعوتش را اجابت کردم و حاجتش برآوردم که از بسياري دعا و زاري بنده همي شرم دارم:
کرم بين و لطف خداوندگار
گنه بنده کرده است و او شرمسار
رسول خدا(ص) اين صفت الهي را در شمار سنت هاي انبياء الهي معرفي فرموده است:
پنج چيز از سنت هاي پيغمبران است: حياء و حلم و حجامت و مسواک و عطر زدن. (نهج الفصاحه 462.)
بنا بفرموده امام صادق(ع)، حياء يکي از عوامل مهمي است که گناهان آدمي را مي زدايد و تبديل به حسنه مي گرداند:
چهارچيز است که درهر که باشد و شخص از سرتا پايش گناه باشد خدا همه آن گناهان را به حسنه تبديل کند: راستگويي و حياء و خوش خلقي و شکرگزاري. (کافي325.4.)
پيامبر اکرم (ص) حياء را به عنوان زينت دهنده همه امور و پديده ها دانسته که اگر درهر امري حياء وجود داشته باشد مايه زينت و زيبايي آن خواهد بود:
و حياء درهرچه باشد آن را زينت دهد. (نهج الفصاحه702.)
باز حضرت در حديث ديگري در يک عبارت کوتاه و پرمعنا حياء را امري سراسر خير و نيکي دانسته که در واقع خلاصه تمام آن حسناتي است که در حياء موجود است: الحياء خير کلي: حياء سراسر نيکي است.
(همان. 453)
? مقام انسان با حياء
حياء اگرچه خود صفتي الهي است و از مقامي ارجمند برخوردار است ولي آنچه مسلم است انساني که خود را بدين زيور اخلاقي آراسته هم از رتبه و درجه اي والا برخوردار بوده و در نزد پروردگار داراي مرتبه و پاداشي عظيم است. چنين انساني بنا به روايت معصومين عليهم السلام سراسر خير و نيکي و برکت است و عمل او از عبادت هفتاد ساله اي که يک انسان بي حياء بجا مي آورد برتر است.
امام صادق(ع): فرمود: هرکه صاحب حيا است صاحب همه خوبيهاست... و يک گام که صاحب حياء از روي حيا و شرم در فضاي هيبت الهي برمي دارد عزيزتر است در پيش خداي تعالي از عبادت هفتاد سال که از روي حيا نباشد. (4)
علاوه براين، صاحب حياء داراي صفات ارزنده اي است از جمله اشتغال دايمي به ذکر خداوند و کناره گيري از اموري که عامه مردم بدان مشغولند و چه بسا اشتغال به آنها را براي خود عيبي و نعمتي نمي شمرند و از نظر آنها آن اعمال منافاتي با حياء ندارند، همچنانکه امام صادق(ع) در ادامه حديث سابق الذکر چنين فرمود: هر که صاحب حياست بخود و کار خود مشغول است و هرگز از ذکر الهي فارغ نيست و از مردم کناره مي جويد و به آنچه مردم مشغولند او نهايت تنفر از آن را دارد و اگر صاحب حياء بحال خود واگذاشته شود هرگز رغبت همنشيني با کسي نمي کند. (5)
چنين انساني که بواسطه حياء، از محرمات دوري مي گزيند و سراسر اوقات و لحظات خود را با ياد خداوند سپري مي کند، بطور قطع مورد محبت و لطف خداوند قرار دارد و خداوند عزيز او را با حب و دوستي خود گرامي داشته و سرانجامي نيکو برايش رقم خواهد زد.
? رابطه حياء و ايمان
ايمان که خود در ميان مراتب اعتقادي يک انسان، از رتبه اي والا برخوردار است و به تنهايي به عنوان عامل رستگاري و نجات آدمي معرفي شده رابطه اي تنگاتنگ با حياء دارد به گونه اي که اصولا انسان بي حياء را انساني فاقد ايمان دانسته اند:
امام صادق(ع) فرمود: ايمان ندارد آنکس که شرم و حياء ندارد.
(الحديث. مرتضي فريد. 272)
در روايتي، از حياء و ايمان به عنوان دويار مقرون و نزديک به هم ياد شده که هرگز از يکديگر جدا نشده و همواره با هم هستند:
قال رسول الله(ص): الحياء و الايمان مقر و نان لايفترقان الا جميعا: حياء و ايمان قرين يکديگرند و جز با هم از کسي دور نشوند.
(نهج البلاغه454.)
نکته قابل توجه در رابطه با پيوستگي ايمان و حياء آنکه چون حياء جزيي از ايمان و مرتبط با آن است يقينا انسان با حياء را بايد انساني خوش عاقبت و بهشتي دانست چرا که هرگاه حياء در کسي باشد نشان دهنده ايماني است که در دل و جان او منزل کرده و ايمان نيز بنا بفرموده امام صادق(ع) در بهشت منزل خواهد کرد: حياء از ايمان است و ايمان در بهشت است. (کافي. 4323.)
? اقسام حياء
حياء و شرم، همچون صفات روحي ديگر داراي اقسامي است که در نگاه نخست به دو نوع خردمندانه و احمقانه تقسيم مي شود:
رسول خدا(ص) فرمود: حياء دو نوع است: يکي حياء خردمندانه و يکي حياء احمقانه، حياء خردمندانه دانش است و حياء احمقانه همان ناداني است. (کافي 323.4.) در اين حديث شريف از حياء خردمندانه به عنوان علم و دانش ياد شده و اين مطلب گوياي آن است که اين نوع از حياء ارتباط مستقيم با آگاهي داشته و از چشمه دانش سيراب مي شود. اين نوع از حياء مشتمل بر اموري است که شرع مقدس و عقل سليم پرهيز از آنها را ضروري دانسته و در نتيجه انسان خردمند از نزديک شدن بدانها حياء مي کند. همانند حياء نمودن از گفتار ناپسند، نگاه ناروا و ... اما حياء احمقانه که همان ناداني و جهل است، حياي بي جا از اموري است که نامطلوب بودنشان تنها زاييده توهم و خيال است و در حقيقت ناپسند نمي باشند: مانند حياء از پرسش ازچيزهايي که نمي داند، مخصوصا در مسايل ديني که اين قسم از حياء در (اين) روايت بنام حياء احمقانه خوانده شده و نيز از حياء غلط. حياء در بعضي امور تکويني است که از قدرت و اختيار بشر بيرون است و نزد عقل هيچ زشتي ندارد مانند بلندي يا کوتاهي قامت، لاغري و فربهي، زشتي قيافه يا سياهي پوست و وجود مرض و فقر که اينها اموري است که اختياري بشر نبوده و نزد عقل هيچ قبحي ندارد. (6) و نيز از مواردي که حياء در آنها غلط و ناپسند است حياء در انجام امور خير است. گاه اتفاق مي افتد که آدمي تصميم بر انجام عمل خيري مي گيرد ولي به خاطر ملاحظه ديگران و برخي توهمات، از انجام آن حياء مي کند مثلا در مجلسي حضور دارد و هنگام نماز فرا ميرسد با اينکه علاقمند است که برخيزد و فريضه الهي را بجاي آورد ولي با اينحال به خيال خود از اين عمل شرمش مي آيد و آن را ترک مي کند، حال آنکه حياء در چنين مواردي ناپسند و غلط است و آدمي همان گونه که در انجام اعمال خير بايد از رياء پرهيز کند، حياء را نيز نبايد مدنظر قرار داده و از عمل به تکليف خود به خاطر حياء خودداري کند. همچنان که پيامبر اکرم(ص) فرمود:
لا تعمل شييا من الخير رياء و لا تدعه حياء: هرگز کار نيک را به منظور خودنمايي انجام مده، و نيز به خاطر شرم آن را ترک مکن. (تحف العقول ص 35)
و اما در مورد جاهايي که حياء پسنديده و خردمندانه است بايد دانست که: هر کار اختياري که نزد عقل و شرع ناپسند و زشت باشد حياء کردن و در نتيجه ترک آن نمودن ممدوح و پسنديده است و اين بردو قسم است:
اول حياء از مخلوق يعني انسان از ترس ديدن يا خبر شدن مردم کار زشت را ترک مي کند که دچار شرمساري نزد مردم نشود. و دوم حياء از خالق يعني چون دانسته که پروردگارش هميشه با او است پس هميشه مراقب است و ملاحظه حضور آن حضرت را مي نمايد خواه کسي باشد يا نباشد مردم بفهمند يا نفهمند چون خداوند حاضر و ناظر است، از او حياء مي کند و کار زشت را ترک مي نمايد. و البته کمال انساني در داشتن حياء قسم دوم است و بدبختي و شرمساري براي کسي است که ملاحظه مخلوقي مثل خود را داشته و از او حياء مي کند ولي ملاحظه حضور پروردگار را نداشته و از او حياء نمي کند .(7)
? حياء از مردم
اين قسم از حياء پايين ترين درجه از حياء است و معني آن چنين است که آدمي از بيم با خبر شدن مردم و از دست دادن آبروي خود در نزد آنان و ترس از اين که دچار شرمساري نزد مردم نشود، از کار زشت خودداري مي کند و البته اگر چه چنين حيايي را نمي توان به عنوان يک کمال اخلاقي و ارزشي والا محسوب کرد (چون کمال اخلاقي در حياء از خداوند است) ولي با اين حال چون به نوعي آدمي را از ارتکاب معاصي باز مي دارد و زمينه اي مناسب براي اصلاح اخلاق و آراسته شدن به فضايل اخلاقي است، صفتي مطلوب به شمار مي رود و با توجه به روايتي از اميرمؤمنان(ع) حياء از مردم زمينه ساز حياء از خداوند بوده و کسي که از اين حداقل حياء يعني حياء از مردم هم برخوردار نباشد به طور مسلم از پروردگار عظيم الشأن خويش حيايي نداشته و ملاحظه حضور آن ذات مقدس را نمي نمايد. آن حضرت فرمود:
کسي که از مردم حياء نمي کند از خدا نيز حياء نمي کند. (گناه شناسي. قرايتي ص 143)
? حياء از خويشتن
يکي ديگر از اقسام حياء، حياء از خويش است. شايد در نگاه نخست کمي عجيب به نظر آيد که مگر ميشود انسان از خودش هم حياء کند؟ ولي آنگاه که بدانيم آدمي تا هنگامي که براي نفس خويش ارزش و کرامتي قايل نباشد و از آلوده نمودن آن به معاصي خودداري نکند و در يک کلام از خويش حياء نکند، هرگز ملاحظه حضور خداوند وديگران را نيز نکرده و از انجام گناه ابايي نخواهد داشت، اين شگفتي و تعجب برطرف خواهد شد و به همين دليل در روايات اسلامي ازحياء از خويش با عنوان نيکوترين حياء ياد شده است:
قال علي(ع): احسن الحياء استحيايک من نفسک: نيکوترين حياء، حياء تو از خودت مي باشد. (همان)
? حياء از فرشتگان خداوند
مطابق آيات بسياري از قرآن کريم براي هر يک از ما انسانها، نگهباناني از جنس ملايک وجود دارد که همواره مراقب اعمال، رفتار و سخنان ما هستند وخوب و بد آنها را در صحيفه اعمال ما مي نويسند. جداي از آنها سراسر هستي محل حضور فرشتگان بي شماري است که هر يک در جهت اداره امور عالم مأموريتي خاص برعهده دارند. در روايات اسلامي به مسلمانان سفارش شده که در طول حيات خود هموراه حضور اين مأموران الهي را از ياد نبرند و همچنان که از مردم و نزديکان خود حياء مي نمايند و در حضور آنان مرتکب معاصي و کارهاي ناروا نمي شوند، از بودن در محضر ملايکه الهي نيز حياء کرده و به واسطه حضور آنان گناه نکنند. رسول خدا(ص) فرمود: شخصي بايد از دو فرشته خويش که با او هستند شرم کند چنانکه از دو مرد پارسا از همسايگان خود شرم مي کند که فرشتگان شب و روز با او هستند. (نهج الفصاحه656.)
? حياء از پيامبر(ص) و ايمه(ع)
از آيات قرآن کريم چنين برمي آيد که ارواح عظيم الشأن رسول گرامي اسلام(ص) و ايمه معصومين(ع) حتي پس از شهادت و رحلت ظاهري شان، بر جهان هستي و اعمال انسانها و مخصوصاً مسلمانها شاهد و گواه است و همچنين صورت اعمال ما هر هفته به محضر آن ذوات مقدس تقديم مي گردد و از همين رو آن بزرگواران تأکيد نموده اند که پيروانشان مراقب اعمال خود باشند تا عمل ناروايي در نامه اعمال آنان ثبت نگردد که موجب اندوه و نگراني آن حضرات گردد.
و بگو اعمال خود را انجام دهيد و بدانيد هم خدا و هم رسولش و هم مؤمنان اعمال شما را خواهند ديد...
اين آيه شريفه اشاره اي صريح به مسيله عرض اعمال به محضر خداوند، پيامبر (ص) و مومنان علي (ع) و ايمه از فرزندان آن بزرگوار) دارد. و همچنين حديث زير که يکي از صدها حديثي است که دراين رابطه بيان گرديده تاييد کننده اين امر است:
از امام صادق(ع) نقل شده که فرمود: تعرض علي رسول الله اعمال العباد کل صباح، ابرارها و فجارها، فاحذروها ... تمام اعمال مردم هر روز صبح به پيامبر عرضه مي شود، نيکان و بدان، بنابر اين مراقب باشيد... (تفسير نمونه125.8.)
? حياء از خداوند
بالاترين والاترين مرتبه حياء ، همانا حياء از خداوند است. اين قسم از حياء از چنان عظمت و شأني برخوردار است که جز انبياء الهي و معصومين عليهم السلام و اندکي از پيروان حقيقي آنان بدان دست پيدا نمي کند و کسي که بدين قسم از حياء و اصل شود و هرلحظه خود را در محضر با عظمت پروردگار مي يابد و چون چنين است تمامي رفتار و گفتار او متاثر از اين احساس حضور آميخته با حياء عارفانه است. چنين انساني سراسر اعمالش خير و برکت و تمامي گفتارش سودمند است. کوچکترين بدي و ناشايستگي در قول و فعل او راه ندارد و بدين ترتيب الگوي کاملي از يک انسان شايسته مقام خليفه الله است و از همين رو به عنوان پيامبر يا امام و يا نايب امام (ع)، هادي و راهنماي کاروان بشري به سوي صلاح و سداد خواهد بود. در روايات اسلامي به همه مسلمانان توصيه شده که بدين قسم از حياء عنايت کرده و همواره در راه دست يابي به اين قسم از حياء کوشا باشند.
]رسول خدا (ص) به اصحاب فرمود:[از پـروردگار شرم وحيا کنيد. گفتند: اي رسول خدا ما از خدا شرم داريم. فرمود: چنين نيست. کسي که از خدا شرم داشته باشد، بايد سرخود و آنچه درآن است و شکم خود و آنچه در بردارد حفظ کند (از انديشه ها و خوردني هاي ناروا) و همواره مرگ و بلايا را به ياد آورد. و هر آن کس که خواهان آخرت است. زينت دنيا را ترک گويد. هر کس چنين کند، براستي از خدا شرم کرده است. (فرهنگ اصطلاحات عرفاني، دکتر سجادي، ص 331)
? مکان حياء در وجود انسان
هر يک از اوصاف و خصال زشت و زيباي آدمي، علاوه بر آنکه در سراسر وجود او تاثير مي گذارد و درا عضاء گوناگون بدن زمينه بروز و ظهور پيدا مي کند، دريکي از اعضاء خاص بدن او جلوه گري ويژه اي داشته و به نوعي مي توان آن عضو را محل تجلي واقعي صفت متناسب با آن دانست و حياء نيز از اين قاعده مستثني نيست. و مطابق روايتي که ذيلاً نقل مي شود در ميان اعضاء و جوارح بدن ، آنکه بيش از همه با حيا مرتبط است و اين خصلت الهي درآن جلوه مي کند، چشم است.
گويند حضرت آدم (ع) نشسته بود، شش نفر آمدند سه تا طرف راستش نشستند و سه تا طرف چپ، سه تا سفيد بودند و سه تا سياه. به يکي از سفيدها گفت: تو کيستي؟ گفت: عقل. پرسيد:جاي تو کجاست؟ گفت: مغز از دومي پرسيد: تو کيستي؟ گفت: مهر. پرسيد: جاي تو کجاست؟ گفت: دل. از سومي پرسيد: تو کيستي؟ گفت: حياء، پرسيد: جايت کجاست؟ گفت: چشم.
سپس به جانب چپ نگريست و از يکي از سياهان پرسيد: تو که هستي؟
جواب داد: تکبر. پرسيد: محلت کجاست؟ گفت: مغز. گفت: با عقل يکجاييد؟ گفت: من که آمدم عقل ميرود.
از دومي پرسيد: تو که هستي؟ جواب داد: حسد. محلش را پرسيد: گفت: دل، پرسيد با مهر يکجا هستيد؟ گفت: من که بيايم مهر خواهد رفت.
از سومي پرسيد: کيستي؟ گفت: طمع. پرسيد: مرکزت کجاست؟ گفت: چشم. گفت با حيا يکجا هستيد. گفت چون داخل شوم حيا خارج شود.
(نصايح، صفحه252)
از اين روايت علاوه بر آنکه مکان حياء در ميان اعضاء آدمي مشخص مي گردد اين نکته نيز استفاده مي شود که صفت حياء داراي دشمني است که هرگاه او بيايد جايي براي حياء نخواهدبود و در واقع مي توان گفت با حضور اين صفت، حياء را بايد شکست خورده دانست و اين صفت ناپسند که با حياء در تضاد است همانا طمع است که باعث مي گردد آدمي از حياء تهي شود.
? نقش حياء در پرهيز از گناه و تامين امنيت اجتماعي
يکي از عوامل مهم در ارتکاب معاصي و گسترش آنها درسطح جامعه، وقاحت و بي شرمي است. انسان بي حيا، از انجام هيچ گونه معصيتي خودداري نمي کند و اصولا دست زدن به گناه برايش بي اهميت است. درحالي که انسان باحياء که بدين خصلت الهي آراسته است هرگز حاضر نمي شود جان و روح پاک خود را با ارتکاب گناه آلوده کند. براي چنين انساني انجام گناه آنچنان بزرگ جلوه مي کند که گويي از جاي کندن کوهي را به او تکليف کرده اند از اين رو به هنگام پيش آمدن صحنه گناه از آن مي گريزد و حاضر به ارتکاب معاصي نمي شود و در نتيجه جامعه ازسوي چنين انساني احساس امنيت مي کند.
اثر حياء در جلوگيري از مفاسد از صدها قانون و پاسبان و نگهبان بيشتر است و کساني که دوستدار اصلاح اجتماع و طالب برطرف شدن مفاسدند بايد بکوشند صفت حيا از ميان اجتماع برچيده نشود بلکه اين غريزه خدادادي بکار انداخته شده و زياد گردد. (8)
آري اگر در زندگي انبياء الهي و اولياء حق مي خوانيم که آن حضرت همواره مراقب بودند که حتي مرتکب امور مکروه هم نشوند، اين نبود مگر به خاطر آنکه آنان از اين جهت ارجمند يعني حياء بهره اي وافر داشته اند. درگذشته و به هنگام بحث پيرامون حياء از منظر قرآن کريم، اشاره به ماجراي موسي(ع) و دختران شعيب کرديم و اينکه يکي از دختران شعيب(ع) موسي(ع) را براي پرداخت مزد آب دادن به گوسفندانشان به خانه دعوت کرد. طبق بعضي از روايات دختر براي راهنمايي از پيش رو حرکت مي کرد و موسي از پشت سرش. باد بر لباس دختر مي وزيد و ممکن بود لباس را از اندام او کنار زند، حياء و عفت موسي(ع) اجازه نمي داد چنين شود. به دختر گفت من از جلو مي روم و تو بر سر دو راهي ها و چندراهي ها مرا راهنمايي کن (9) و نيز درتفسير منهج الصادقين ازحضرت علي بن الحسين زين العابدين (ع) نقل کرده هنگامي که زليخا حضرت يوسف را برد در حجره که آنرا آينه کاري و به نقش هاي مهيج شهوت منقش نموده بود- پس درها را بست و در آن حجره بتي بود زليخا پارچه اي بر روي آن انداخت، يوسف(ع) فرمود چرا چنين کردي؟ زليخا گفت تا او از حال ما باخبر نشود و نزد او شرمنده نباشيم! يوسف(ع) فرمود: پس من سزاوارترم از آنکه شرم کنم از خدايي که يکتاست و قهار بر ستمگران است. پس فرار کرد وخداوند او را ياري فرمود. (10)
نتيجه آنکه خصلت برجسته و گرانسنگ حياء تاثير بسيار بسزايي در پرهيز از گناه داشته و انسان را در برابر وسوسه ها و مکايد نفس و شيطان محفوظ مي دارد در صورتيکه ضد آن يعني بي حيايي و وقاحت محرک آدمي به سوي گناهان است و انسان بي حياء از انجام هر عمل قبيحي، کوچک و بزرگ ابايي ندارد و لذا پيامبر (ص) فرمود:
اذا لم تستح فاعمل ما شيت: هرگاه از صفت حيا تهي شدي هر چه مي خواهي بکن (11)
با توجه به آنچه در اين بخش از نوشتار خويش آورديم بنظر ميرسد که يکي از نيازهاي اساسي جامعه امروز بشري براي اصلاح خويش توجه نمودن به تأثير حياء در امر تعليم و تربيت انسانهاست. و بر مسيولين تربيتي و تبليغي جامعه لازم است که برنامه هاي خود را به گونه اي تنظيم و اجراء کنند که روز بروز بر حياء افراد جامعه افزوده شده و از بي حيايي و وقاحت کاسته گردد. چرا که همچنان که گفتيم با حياء و آزرم است که ارتکاب معاصي کم شده و گناه در عرصه هاي مختلف اجتماع زمينه بروز و ظهور نمي يابد و متعاقب آن امنيت اجتماعي در جنبه هاي گوناگون فردي، اجتماعي، روحي - رواني و جسمي تأمين ميگردد، همانگونه که مرحوم سيد جمال الدين اسدآبادي در کتاب رد برماديين مينويسد: به سبب صفت شريف حياء، حق ها ادا ميشود واز حدود تجاوز نميگردد (داستانهاي شگفت ص 142).
? حياء شرط برادري و دوستي
انسان موجودي است که بواسطه ويژگي هاي روحي و جسمي خويش ناگزير از زندگي در جامعه بوده و ناچار است تا از ميان همنوعان خود، گروهي را به عنوان دوست و همنشين انتخاب کند. زيرا زندگي انفرادي براي او رنج آور است و علاوه بر آن او به تنهايي قادر به برآورده کردن حوايج مادي و معنوي خويش نيست. ولي آنچه مسلم است عليرغم اين ناگزيري از ارتباط با ديگران و انتخاب دوست و همنشين، عقل سليم حکم مي کند که انسان براي همنشين شرايطي قايل شود، چراکه تاثيرات مستقيم و غيرمستقيمي بر خلق و خوي آدمي مي گذارد و چه بسا رفاقت با يک انسان ناصالح دنيا و آخرت آدمي را تباه مي سازد.
از اين رو در روايات اسلامي به طور مؤکد توصيه شده که به هنگام انتخاب دوست از صفات پسنديده او آگاه شده و براي رفيق شرايطي قايل شويم، که يکي از مهمترين اين شرايط داشتن صفت ارزنده حياء است. و سفارش شده که از دوستي با انسان بي حياء و پرده در وهتاک پرهيز نموده و در مقابل انسان با حياء و متعهد به آداب انساني و اسلامي را به عنوان دوست انتخاب کنيم.پيامبر (ص) فرمود: وقتي در دوست خود سه صفت ديدي بدو اميدوار باش ] و با او همنشين شو[، حياء و امانت و صداقت. و اگر اين صفات را نداشت به او اميدي نداشته باش ] و با او رفاقت مکن[. (نهج الفصاحه . 193)
? حياء در زنان
صفت ارزشمند حياء صفتي است که همگان چه زن و چه مرد بايد از آن بهره داشته باشند ولي در اين ميان خلقت ويژه زنان و شرايط روحي و جسمي آنان باعث شده تا خداوند متعال از اين صفت، بهره بيشتري به آنان عطاء فرمايد: همچنان که در حديثي گرانسنگ آمده که: خداوند حياء را ده جزء قرار داد و از اين ده جزء نه جزء آن را در زنان يک جزء مردان نهاد (مصباح الشريعه) و در حديث ديگري نيز رسول گرامي اسلام (ص) فرمود: الحياء حسن ولکن في النساء أحسن: حياء نيک است ولي از زنان نيکوتر است. (نهج الفصاحه 576)
و به همين دليل بر زنان جامعه اسلامي فرض است که هر چه بيشتر در جهت حفظ گوهر حياء کوشا باشند و از اين امانت الهي محاظت نمايند. آنهم در دنياي کنوني که متأسفانه گوهر حيا روزبروز ناياب تر شده و حتي زنان که بنا بفرموده معصوم عليه السلام بهره بيشتري از حياء بدانها عطاء شده، هر روز بيش از گذشته از اين خصلت الهي تهي مي شوند و در نتيجه اين سخن رسول خدا (ص) بياد مي آيد که: قيامت برپا نمي شود تا وقتي که حياء از کودکان و زنان برود! (12)
? آثار بي حيايي
خصلت متضاد با حياء، وقاحت يا بي شرمي است. خصلتي ناپسند و شيطاني که در روايات اسلامي به شدت مورد نکوهش واقع شده و ما در پايان بحث از حياء ضروري مي دانيم مطالبي پيرامون آن يادآور شويم:
? بي حيايي اساس کفر و نفاق
کفر و نفاق از جمله اموري هستند که مطابق آيات قرآن کريم موجب خلود در آتش بوده و صاحب اين دو، هرگز روي نجات از عذاب الهي را نخواهد ديد و در زشتي و خباثت بي حيايي و وقاحت همين بس که ريشه و اساس کفر و نفاق مي باشد، امام صادق(ع) فرمود: الوقاحه صدرالنفاق و صدرالنفاق الکفر:
بي حيايي و وقاحت اساس هر نفاق است و نفاق اساس کفر است. (31)
? بي حيايي زمينه ساز هلاکت ابدي
آدمي در طول حيات خود همواره تلاش مي کند که در جهت خوشبختي حرکت کند و تمامي تلاش هاي خود را دراين مسير به کارگيرد و در زشتي صفت بي حيايي همين بس که نه تنها سعادت دنيوي را از او سلب مي کند بلکه سعادت اخروي او را نيز نابود کرده و در يک کلام او را به هلاکت مي کشاند.
رسول خدا(ص) فرمود:
خداوند وقتي بخواهد بنده اي را هلاک سازد حيا را از او بگيرد وقتي از او حياء گرفته شود متنفر و منفور شود وقتي متنفر و منفور شد امانت از او گرفته شود و همينکه امانت از او گرفته شد راي خيانت در پيش گيرد و کسان نيز به او خيانت کنند و وقتي چنين شد رحم از او برخيزد وقتي رحم از او برخاست مطرود و ملعون شود و طوق اسلام را از گردن او بردارند. (نهج الفصاحه288.)
? بي حيايي و حبط اعمال
يکي از اصطلاحات و عبارت قرآن کريم به هنگام بحث پيرامون اعمال آدمي و آثار آنها، احباط مي باشد و آن عبارت است از اين که: ثواب اعمال پيشين براثر گناهان از بين برود. (تفسير نمونه.114.2) و به عبارت ديگر اعمال نيک گذشته از بين رفته و بي خاصيت شوند و تأثيري در سعادت اخروي آدمي نداشته باشند. قرآن کريم به هنگامي که از اين موضوع ياد مي کند، از اعمالي بعنوان حبط کننده خيرات و حسنات ياد مي کند و در روايات اسلامي نيز به برخي از اين اعمال اشاره شده که بي حيايي و وقاحت يکي از آنهاست. پيامبر(ص) فرمود: شش چيز است که اعمال خوب را نابود مي کند، اشتغال به عيب خلايق، سنگدلي و دنياپرستي، بي حيايي و درازي آرزو و ستم گري که بس نکند. (نهج الفصاحه523.)
? بي حيايي از نشانه هاي آخرالزمان و قيامت
دوره اي از تاريخ را که منتهي به ظهور آخرين حجت الهي مي گردد و متعاقب آن قيامت برپا مي شود آخرالزمان مي نامند. براي اين دوره و فرارسيدن آن در روايات اسلامي نشانه ها و علايمي شمرده شده که يکي از آنها رواج بي حيايي در ميان مردم و بالخصوص کودکان و زنان است.(داستان هاي شگفت ص141)
نگاهي به اوضاع کنوني جوامع بشري و ملاحظه گستاخي کوچکتر بر بزرگتر و عدم رعايت حرمت موي سپيد و احترام پيران و نيز حضور زنان با ظواهري بسيار زشت و زننده در سطح جوامع، به خوبي مهر تأييدي بر سخن بالاست و مي رساند که تا قيامت راه چنداني نمانده و به تعبير ديگر: قيامت نزديک است!! و اين رواج بي حيايي متأسفانه مختص به غير مسلمانان نبوده و جوامع اسلامي نيز از آن بي بهره نمانده اند!! که نگاهي مختصر به اوضاع اين جوامع تأييد کننده اين حضور و بروز بي حيايي در آن است و اين رواج بي حيايي درميان مسلمين خود يادآور حديثي از پيامبر گرامي اسلام(ص) است که فرمود:
نخستين چيزي که از ميان اين امت برداشته مي شود حياء و امانت است. (نهج الفصاحه351.)
? بي حياء از ايمان و دين بي بهره است
در ابتداي مقاله و به هنگام بحث از مقام حياء در روايات اسلامي به اين نکته اشاره کرديم که اصولا حياء جزيي از ايمان و به عبارت دقيق تر از برترين اجزاء آن است و ايمان و حياء دو صفت همراه هم هستند که همواره با هم بوده و چنانچه يکي از آنها از کشور وجود آدمي رخت بربندد، ديگري هم خواهد رفت. بدنبال اين بحث بايد گفت که انسان بي حياء، انساني است که از ايمان بهره اي نبرده و از دين هم بري است: امام صادق(ع) فرمود: کسي که حياء ندارد، ايمان ندارد. (41)امام حسن مجتبي(ع) نيز فرمود: آنکه دين ندارد حياء ندارد. ، بقول شاعر:
شرم از اثر عقل بود اي دل هشيار
دين نيست کسي را که حيا نيست پديدار
و چنين انساني که از دو گوهر ايمان و دين بي نصيب است بطور مسلم در رستاخيز جز به سوي دوزخ و عذاب الهي راهي ندارد و در نتيجه انسان بي حياء، انساني جهنمي است .(15)
محتشم مؤ مني پي نوشت ها 1 شرح فارسي مصباح الشريعه و مفتاح الحقيقه دکتر سيد جلال الدين محدث ص510 2 داستانهاي شگفت آيت الله دستغيب ص147 3 همان ص146 4 شرح فارسي مصباح الشريعه و مفتاح الحقيقه صص 511 و 512 5 همان ص 514 6 و 7 داستانهاي شگفت ص143 و ص144 8 داستانهاي شگفت ص142 9 تفسير نمونه ج61 صص 85 و 95 01 داستانهاي شگفت آيت الله دستغيب ص145 11 شرح فارسي مصباح الشريعه و مفتاح الحقيقه صص 512 و 513 21 داستانهاي شگفت آيت الله دستغيب ص141 31 شرح فارسي مصباح الشريعه و مفتاح الحقيقه ص512 41 و 51 فرهنگ معارف و معاريف سيد مصطفي حسيني دشتي ج3 ص 322
روزنامه کيهان www kayhannews ir
حيا لباس اسلام
امام صادق عليه السلام :ياابن جند ب الاسلام عريان فلباسه الحياء وزينته الوقار ومروته العمل الصالح....
درباره حياومصاديق وآثارآن مضامين مختلفي درقرآن کريم آمده است.ازباب مثال ،کلمه استحياء درداستان حضرت موسي(ع) و دختران شعيب آمده است؛آن جاکه مي فرمايد:فجاءته اِحداهما تمشي علي استحياء1.همچنين روايات بسياري درباره اهميت حيا وفضائل آن، مخصوصاًبراي خانمها،واردشده که جاي تاَمل ودقت فراوان دارد.مضمون بعضي ازاين روايات اين است که حيا و ايمان بايکديگرتلازم دارند؛به اين معناکه اگرحياازانسان سلب شودايمان هم ازبين خواهد رفت.دربرخي ديگرازروايات به اين نکته اشاره شده است که کارانسان بي حيا به آنجا مي کشد که ربقه اسلام ازگردنش برداشته مي شود؛يعني خداي ناکرده از کفرسردرمي آورد.نظيراين روايت که ازامام باقر (ع)نقل شده است: الحياء والايمان مقرونان في قرن فاذاذهب احدهماتبعه صاحبه2 حيا وايمان قرين يکديگرند،پس هرگاه يکي ازآنها برودديگري نيزخواهد رفت.
همچنين رواياتي به اين مضمون داريم که اگر اراده خداوندبراين قراربگيرد که کسي ياقومي راهلاک کند،يعني به خاطر اعمال بدشان بخواهد آنهارا مواخذه نمايد،حياراازايشان مي گيرد:اذاارادالله عزوجل هلاک عبدٍنزع منه الحياء3
-------------------------------------------------
سوره قصص آيه25-2- بحارالانوار،ج78،باب22،روايت5 -3- اصول کافي،ج2،ص291،روايت10
انشاءالله عاقبت بخيربشويد.
التماس دعا
نظر خودتان را ارسال کنید