باسلام خدمت شما پرسشگر محترم درباره قتل عمر بن خطاب آنچه به صراحت در تاريخ گزارش شده حکايت از آن دارد که اين مسأله صرفاً مربوط به برخورد شخصي عمر و ابو لؤلؤ - فيروز - بوده و انگيزه آن نيز حداقل در ظاهر اين احساس قاتل بوده که در حق او سختگيرى شده و پول زيادى از وى دريافت مىشده است او در اين باره به عمر شکايت کرد، اما خليفه گفت: در قياس با توان و مهارت او و طبعاً درآمد او مقدار پولى که از او گرفته مىشود زياد نيست، چندى بعد از آن حادثه ترور رخ داد. مسعودى کيفيت واقعه را چنين گزارش مىکند: عمر اجازه ورود عجمان را به مدينه نمىداد. مغيره به او نوشت: من غلامى دارم که نقاش، آهنگر و نجار بوده و به کار مردم مدينه مىآيد، اگر اجازه دهى او را نزد تو بفرستم و به وى اجازه داد و ابولؤلؤ به مدينه آمد. مغيره براى هر روز دو درهم از او مىگرفت. زمانى ابو لؤلؤ نزد عمر آمده و از زيادى خراج خود شکايت کرد. عمر گفت: چه کارى انجام مىدهى؟ ابو لؤلؤ کارهاى نقاشى و نجارى و آهنگرى خود را شرح داد. عمر گفت: با توجه به کارهايى که انجام مىدهى خراج تو زياد نيست. پس از چندى عمر از وى خواست تا يک آسياب بادى بسازد. او گفت: براى وى آسيابى خواهد ساخت که همه از آن سخن بگويند. عمر از اين سخن بوى تهديد شنيد، اما به او چيزى نگرفت. پس از آن بود که عمر را صبحگاهان در يکى از زواياى مسجد به قتل آورد. او دوازده نفر ديگر را نيز مجروح کرد که شش تن آنها مردند بعد از آن خود را با خنجر به قتل رساند. عمر در روزهاى پايانى عمر که مجروح افتاده بود، گويا از زندگى دنياى خود چندان رضايتى نداشت. او مرتب مىگفت:اى کاش من هيچ بودم اى کاش مادرم مرا نزاييده بود، اى کاش من به فراموشى سپرده شده بودم اى کاش بافنده بودم و از دسترنج خود زندگى مىکردم موفق و پيروز باشيد.
نظر خودتان را ارسال کنید