در مورد عرفان هاى جدید توضیح دهید.

متن سوال: 
با سلام در مورد عرفان هاى جديد توضيح دهيد.

باسلام خدمت شما پرسشگر محترم مى گفت : « چقدر بد از اين بدتر نمى شود منظورش داستان « ده » بود يعنى همان روستاى « يازده برادر » . خوب بود کمى انصاف به خرج مى داد . او قصه « دهکده » را نشنيده بود . در ده هر چند « برادر راستگو » را به چاه انداختند ، اما آن ها بين « بد » و « بدتر » ، « بد » را انتخاب کردند و از قتل برادر ، دست کشيدند و نيز نخواستند از اصل ، « وجود برادر » را انکار کنند و همين قدر که با « پيراهن خون آلود » آمدند ، معلوم بود که سابقه رفاقت با برادر را به خاطر دارند و پذيرفته اند که « برادر » ، روزگارى در ميان آن ها بوده است . بيچاره ها نتوانستند ببينند که برادر راستگو ، « سلطان قلب » پدر است . آن ها خواستند خود را با ترفند و توطئه ، به جاى برادر ، در قلب پدر جا دهند غافل از اين که « جنس تقلبى » نمى تواند جاى « کالاى اصلى » را پر کند . آن ها فقط « زور » داشتند و در کنارش ، اندکى حيله و تزوير اما برادر راستگو ، همه چيز داشت . همه اين ها به جاى خود ، اما برادرها يک چيز را فراموش نکردند که اگر برادر راستگو رفته ، پدر هست و همه به پدر احترام مى گذاشتند بماند که آن ها آخر سر ، نه تن ها قبول کردند که اشتباه کرده اند و از پدر عذرخواهى کردند ، بلکه در مقابل برادر راستگو نيز سر تعظيم فرود آوردند و از ياران او شدند . اما در دهکده ، نه فقط « برادرکشى » باب شده ، بلکه بعد از کشتن ، هم « قتل » را انکار مى کنند و هم « مقتول » را عجباً ! دهکده ، تماشاگر افرادى است که بعد از قتل برادر راستگو ، خودشان به جاى « برادر » مى نشينند و زيرکانه با همان اداهاى برادر راستگو ، جلوى چشم پدر و همسايه ها ظاهر مى شوند ، و مى گويند : « هر خدمتى که برادر به پدر و همسايه داشت ما همان را انجام مى دهيم » . بله ، اين جا همان « دهکده ج . ه . ا . ن . ى » است . اوضاع دهکده ، تماشايى است . من که چيزهاى عجيب و باور نکردنى زياد ديده ام حتماً شما هم ديده ايد ! کودکى گرسنه که براى فرونشاندن گرسنگى خود ، با ولع ، دست به سوى « پفک » دراز مى کند يا فرد تشنه اى که از فرط تشنگى ، « نوشابه » سر مى کشد ! هر دو لذت مى برند و البته تسکين مى يابند و گويا به « آرامش » هم مى رسند هر چند آرامشى ناپيوسته و سطحى . مگر برادر راستگو چه گفت ؟ او مى گفت : سرشت حقيقت جوى آدمى ، در پى رسيدن به « معنويت راستين » است نه « کالاى بدلى » . او راست مى گفت . اوضاع دهکده را که ديده ايم ! من ، تو و او ، همه اين جوش و خروش را در روان خود به وضوح ، نه فقط احساس ، بلکه لمس مى کنيم به گونه اى که گاهى ما را به تکاپو و حتى به زحمت مى اندازد . همه تشنه ايم و به دنبال « آب » ، سرگردان . . . و مسئله همين است که در دهکده ، « بازار » ، رونق گرفته ، اگرچه بازارى غير متمرکز و گاهى مجازى و ناپيدا بازارى استثنايى و ديدنى ! مثلاً در اين بازار ، بازارياب ها بى کارند چون « عطش » و بى قرارى ، چنان بيداد مى کند که کافى است کسى در اين بازار آشفته ، متاعى به دست گيرد و به مشترى بقبولاند که « اين متاع ، تو را آرام مى کند » و در اين صورت ، نه فقط مشترى به دنبال فروشنده داد مى زند ، بلکه ديده شده که فروشنده اى ، يک روزه به نان و نوايى رسيده و يا ديگرى که در يک شب ، بدون ابزار و خارج از آزمايشگاه ، به اختراعى بزرگ دست يافت و تمام شبکه هاى راديو و تلويزيونى ، برايش تبليغ کردند و افرادى هيجان زده ، برايش هورا کشيدند . در اين بازار ، مشتريان بر خلاف تصور رايج ، اغلب ، کالا را نمى شناسند و به عرضه کننده ، اعتماد مى کنند اين است که بسيار زياد اتفاق مى افتند که « مس » به جاى « طلا » به فروش مى رسد و « سراب » جاى « آب » مى نشيند . شايد هم بتوان به آن ها حق داد زيرا « گمان مى کنند که داروى عرضه شده ، دواى درد آنهاست » . فروشنده ها به خوبى فهميده اند که به سليقه و ذوق مشترى ، بايد احترام گذاشت . و آن ها قانون نانوشته « حق با مشترى است » را کاملاً مراعات مى کنند . « بدل » ها فراوانند به راحتى سکس و به نام عرفان ، فرياد مى شوند . مواد توهم زا و روان گردان ها نيز با همين برچسب عرضه مى شوند و جادو و افسون نيز با همين نام تبليغ مى شود و خود زنى و خون خوارى و خشونت هم که گروهى را به نام معنويت خواهى مدرن به خود سرگرم نموده ، اين گونه است . در « دهکده » ، اهالى ، ادعاى زنى را براى همديگر زمزمه مى کنند که به « هرزگى » و « خود فروشى » شهره است و جوانان هم در محافل خود ، براى خنداندن همديگر قصه اين زن را حکايت مى کنند قصه اين است که اين زن به تازگى گفته که « عارف » شده و رسماً به يک « سازمان عرفانى » گرويده است . ( 1 ) اگر کسى به طور تصادفى ، در طلب رسيدن به قدرت هاى ماورايى برآيد و بخواهد کشف و شهود را تجربه کند ، او را به افسون و جادو ، سوق مى دهند يا تسخير طبيعت را پيش مى کشند و يا ارتباط با ارواح و جن راپيشنهاد مى کنند و يا اصلاً راهى را فرا روى او قرار مى دهند که در آن ، خدا به عنوان يک قدرت مغلوب و شکست خورده ، معرفى مى شود و « غلبه شرارت بر نور » به عنوان يک اصل مسلم ، عنوان مى شود و بالاتر اين مى گويند : لازم است تسليم قدرت غالب شويم تا بتوانيم از قدرت هاى شگرف شيطان و نيروهاى معنوى او ، در جهت تسليم ديگران و پيشبرد اهداف خود ، سود جوييم . اوضاع دهکده به جاى خود ، محله خودمان هم کمى آشفته است نه فقط کشور ما ، بلکه طيف وسيعى از کشورها ، به ويژه دنياى غرب ، « رويارويى با عرفان هاى جديد » را براى خود ، يک « مسئله » مى دانند . تنوع معنويت خواهى جديد به گونه اى است که « ميلتون » ، محقق اديان جديد ، از 2000 فرقه جديد معنويت گرا ، فقط در آمريکا نام مى برد . در برزيل ، فقط 4 ميليون روح گرا مشغول فعاليتند . ( 2 ) در « محله » ، « بازار واردات » ، گرم است البته بدون ماليات و آزاد از حق گمرک . دسته اى از کالاهاى وارداتى ، شرقى اند مانند بودا ، وساى بابا ، دالايى لاما و . . . و طيفى هم از غرب مثل اشو ، کوئيلو ، اکنکار و کاستاندا . . . به عرضه محصولات خود سرگرمند . گروهى هم محصول داخلند مانند فرقه هاى مختلف صوفيان از جمله گنابادى ، نعمت اللهى ، عرفان حلقه ( متعلق به محمدعلى طاهرى و . . . ) . تاسف بارتر اين که به نام معنويت خواهى ، « جدايى دين از عرفان » و تفکيک « ديانت از معنويت » را شعار مى دهند و گاهى نه فقط جدايى عرفان از ديانت ، بلکه گاهى ارتباط معنويت با خداگرايى را هم انکار مى کنند . پاره اى از عرفان ها ، دينى محسوب مى شوند يعنى از دل اديان الهى بر آمده اند مثل عرفان اسلامى ، مسيحى و يهودى هر چند تلقى و برداشت هر کلام از انسان ، با ديگرى ، تفاوت مبنايى دارد و آن چه به نام عرفان مسيحى و يهودى وجود دارد ، چون برخاسته از کتاب هاى تحريف شده اين دو دين است ، به طور خالص ، دينى محسوب نميشود و پاره اى ديگر از عرفان ها ، انسان گرا محسوب مى شوند مثل بوديسم ، هندوئيسم و . . . و پاره اى ناظر به طبيعت ( طبيعت گرا ) هستند مانند شمنيسم . عرفان تک بعدى از معنويت هاى کهن که بگذريم ، کليدى ترين نکته در اين باب ، اين است که جنبش هاى معنوى جديد ، نيامده اند که به داد فطرت حقيقت خواهى و خداطلبى انسان برسند بلکه آمده اند تا بشر خسته از زندگى ماشينى را آرام کنند و روان ناآرام او را موقتاً تسکين دهند و به عبارت ديگر ، آمده اند تا انسان مدرن را با فرهنگ و تمدن جديد غربى ، سازگارى دهند و تحمل او را براى پذيرش وضع موجود ، بالا ببرند . بنابراين ، در اين بازار ، « يافتن حقيقت » ، اهميتى ندارد بلکه « تحصيل آرامش » ، مهم است و همه برنامه هاى به ظاهر معنوى و آيين ها و آداب ها ، براى « حل مشکلات موجود » طراحى شده اند نه براى تکامل و رشد . دالايى لاما در جواب اين سوال که « بزرگ ترين آرزوى تان چيست » ، مى گويد : « خوراکى خوش و خوابى راحت » . ( 3 ) اين کلام هرچند در ابتدا فريبنده به نظر مى رسد ، اما بعد از درنگى ، پرده کنار مى رود و معلوم مى شود که در مکتب وى ، پيمودن قله هاى معرفت و « زنده کردن ظرفيت هاى وجودى انسان » ، جايى ندارد و هدف نهايى از نظر وى ، آرامش در زندگى دنيايى است و بس . وى همچنين مى گويد : « امکان دارد کسى با پذيرش خدا ، آرامش يابد و ديگرى با انکار خدا و هر کسى بايد به دنبال داروى مناسب خود باشد . ( 4 ) نکته ديگر ، اين است که عرفان هاى کاذب ، بسيارى از ارزش هاى انسانى را براى تحصيل آرامش ، به قربانگاه مى برند به گونه اى که گاهى ستم نه تن ها قبحى ندارد ، بلکه ستم پذيرى نيز فضيلت محسوب مى شود و سکوت در برابر تجاوز ، فلسفه پيدا مى کند . فالون دافا معتقد است که « تلاش براى نجات مظلوم ، خيانت به اوست زيرا مانع تزکيه اوست و اصولاً اگر به کسى ظلم شود ، او در حال تهذيب نفس به سر مى برد و مظلوم ، همان کسى است که در زندگى هاى پيشين خود ، ظالم بوده است » . ( 5 ) عرفان هاى نو ظهور ، اغلب تک بعدى اند يعنى بر جنبه خاصى از روح يا روان يا ساحت وجود انسان ، تاکيد دارند و از بقيه غفلت مى کنند . وين داير در دستورى خطرناک ، به ظاهر ، صلح را تبليغ مى کند اما مخالفت با جنگ و ترور را ضد معنويت مى خواند و مى گويد : به جاى اين که بر ضد تروريسم و جنگ ابراز انزجار کنيد ، طرفدار صلح باشيد . . . اگرشما بر ضد چيزى باشيد و با آن دشمنى نماييد ، نفاق و اختلاف در ضمير شما نقش خواهد بست . . . بر ضد هر چيزى که بايستيد همان چيز بر ضد شما خواهد ايستاد . . . عوض ابراز انزجار نسبت به مواد مخدر و مبارزه بر ضد آن ، کودکان را در انتخاب راه صحيح زندگى ، يارى دهيد » . ( 6 ) در جهان امروز که فقط مخالفت گروهى اندک از انسان هاى آزاده با جنگ و ترور ، توانسته است اندکى از شدت خونريزى ها بکاهد ، باز وين داير به نام « عرفان » و با شعار « حمايت از صلح ، نه مخالفت با جنگ » ، اين گروه اندک را هم از صحنه خاريج مى کند . کدام گروه از اين عرفان سود خواهد برد مستضعفين يا چپاولگران مظلومين و بيچارگان يا مستکبرين و کمپانى هاى سرمايه دارى ؟ روشن است که اين عرفان در جهت صهيونيسم جهانى و سرويس هاى جاسوسى غرب ، ايفاى نقش خواهد کرد . تناقضات در عرفان هاى جديد ، هر چند دين و مذهب و در يک کلمه « شريعت » ، جايى ندارد ، اما يکى از تعارضات اين عرفان ها اين است که آن ها از يک طرف احکام عبادى و مناسک و عبادات رايج در اديان را محکوم مى کنند و از طرف ديگر ، خود عبادت هايى جديد و مناسکى ويژه ، با آداب خاص به پيروان خود آموزش مى دهند مثلاً در مکتب اکنکار ، هر چند شريعت کنار گذاشته مى شود ، اما روزه روز جمعه ، لازم شمرده شده ، به اين صورت که فرد در خانه بنشيند و از اجتماع ، کناره گيرد و ذهن خود را بر استاد زنده آک ، متمرکز کند و فقط به فکر او باشد . ( 7 ) در مرام اشو مراقبههايى با آداب خاص و اوقات خاص ، تبليغ و توصيه مى شود . ( 8 ) عرفان هاى جديد هر چند مسجد و حسينيه و معبد و کليسا را مردود اعلام کرده اند ، اما در عوض ، هر کدام به طريقى ، مکانى مقدس ابداع کرده و به عنوان « مکان عبادت » و « معبد مقدس » ، جايگزين کرده اند . اشو ، مکانى به نام « کمون بين المللى اشو » را در هند پايه گذارى کرد . ساى بابا ، کاخى به نام « آشيانه صلح برين » دارد که در اعياد همه اديان ، مراسمهايى در آن برگزار مى شود و اين مکان ، محل ملاقات و تشرف ساى بابا است که پيروان وى در آنجا وى را ديدار مى کنند . پيروان مکتب اکنکار هر چند مکتب خود را جهانى اعلام کرده اند و آن را فرا مکانى مى دانند ، اما معبدى مقدس در يکى از شهرهاى آمريکا دارند هر ساله در سال روز تولد پال توئيچل ( بنيان گذار اين مکتب که افسر نيروى دريايى امريکا بوده است ) در آن جا تجمع مى کنند . اين مکان مقدس به « معبد زرين اک » مشهور است . لازم به ياد آورى است که پاره اى از فرقه هاى اسلامى ، مانند صوفيان که معمولاً ميان هاى با مسجد و حسينيه ندارند ، « خانقاه » را به جاى آن برگزيده اند . در عرفان هاى جديد به جاى پيامبران ، عارف نماهاى عصر جديد قرار دارند و به جاى « منجى » و « موعود » ، امورى مثل « جنگير » ، « جادوگر » و « مرتاض » ، معرفى مى شوند . از افول معنويت حقيقى و ظهور « معنويت هاى پفکى » در عصر جديد ، همين بس که پائولو کوئيلو که آثارش به بيش از 50 زبان ترجمه شده ، دو کتاب مستقل در باب جادوگرى دارد ( کتاب هاى بريدا و والکيرى ها ) و يک کتاب در باب روسپيگرى و فاحشهگرى ( يازده دقيقه ) نگاشته است و خود را به ناحق در حوزه معنويت و عرفان جا زده است . * در بسيارى از عرفان هاى جديد به جاى « حيات اخروى » که در همه اديان الهى بر آن تکيه شده - تا جايى که يک سوم آيات قرآن در مورد زندگى پس از مرگ است - مفهومى به نام « تناسخ » وارد شده است . تناسخ به معنى وارد شدن روح فردى که مرده است ، در کالبد کودکى که تازه متولد شده و يا در جسم و تن موجوداتى ديگر و حتى در اشياى بى جان است . روشن است که اگر زندگى اخروى و نعمت ها و لذات اخروى - آن گونه که در کتاب هاى آسمانى و به ويژه قرآن آمده است - به آدميان غفلت زده در جوامع اروپايى و شرقى عرضه و معرفى شود ، آنان با از جان و دل ، آن را پذيرا مى شوند . اين حيات ابدى که داراى پشتوانه منطقى ، عقلى و کلامى است ، عامل بزرگى براى تبليع اديان الهى خواهد بود و بشر جديد به جاى پناه بردن به دامن مديتيشن و مراقبه و تناسخ ، زندگى بى رنج اخروى و دست يابى به بهشت برين را سرلوحه آمال خود قرار خواهد داد و بشر تشنه و سرگردان عصر جديد به زير پرچم پيامبر الهى و شريعت نبوى ، جمع خواهد شد . بگذريم که تناسخ ، برهان محکمى ندارد و دانشمندان کلام و فلاسفه اسلامى ، دلايل گوناگونى بر رد تناسخ اقامه کرده اند . عرفان هاى نو با کدام هدف ؟ خواننده محترم اين سطور را به « دو پرسش اساسى » زير توجه مى دهيم : . 1 « غايت و مقصد » سير عرفانى که مدعيان عرفان هاى نوپديد ادعا مى کنند ، چيست يعنى قله اى که سالک اين مسير بعد از طى طريق ، بايد آن را فتح کند ، کدام است ؟ در هر فرقه ، جواب به اين سوال هرچه باشد ، معيار دقيقى است که مى توان با نگاه به آن ، سستى يا اتقان شالوده آن مکتب را به دست آورد . بگذريم که در بسيارى از جنبش هاى معنوى ، واژه « رسيدن به حقيقت » به عنوان هدفى مشترک و البته مبهم ، معرفى شود . اين اصطلاح ، هر چند به خودى خود درست است ، اما مشکل اين جاست که هر کسى و هر گروهى ، حقيقت را به گونه اى تفسير مى کند و حقيقت را همان چيزى مى داند که خودش معرفى مى کند . در بعضى از مکاتب ، « تسلط بر طبيعت » و کشف نيروهاى مرموز طبيعت ، به عنوان غايت معرفى مى شود و عارف ، کسى است که با اين نيروها مرتبط است و آن ها را در جهت اهداف خود به کار مى گيرد مانند عرفان بوميان آمريکا و بعضى از عرفان هاى هندى . شمن ها چنين کارکردى دارند يعنى کسى که بتواند بر طبيعت تسلط يابد و نيروهاى طبيعى و ارواح را جهت شفاى بيماران و امورى از اين قبيل ، به خدمت بگيرد . آنان دشمن واقعى را کسى مى دانند که در کارزار با نيروهاى طبيعى ، مثل ديوان ، ارواح و جنيان ، بتواند بر آن ها فائق آيد . هدف در عرفان بوديسم ، « رهايى از رنج » ، ترسيم شده است يعنى رهايى از رنج زنجيره دارما و پيوستن به نيروانا ( فنا ) . ( 9 ) در قاموس بوديسم ، خدا ، جايى ندارد . بوديسم ، نظام فکرى زيبايى دارد ! اگر خدا که هم مبدا هستى و هم غايت هستى است ، حذف شود ، دنيا جز رنج و ناکامى و بدبختى ، چيزى نخواهد داشت . و به همين دليل ، پاره اى از عرفاى بوديسم براى رهايى از اين زنجيره رنج آور ، دست به خودکشى مى زنند . ( 10 ) دالايى لاما هدف از زندگى را شادمانى و سرور در همين زندگى دنيوى مى داند و مى گويد : « من بر اين باور هستم که هدف اصلى زندگى ، جست وجوى خوش بختى است و اين ، امرى بديهى است . اين که معتقد به اين باشيم يا نباشيم و اين که پيرو کدام مذهب هستيم ، تفاوت زيادى نمى کند . همه ما در زندگى خود دنبال چيزى مطلوب مى گرديم و به همين علت زندگى رو به سوى شادمانگى است » . ( 11 ) آن چه بيش از همه تکان دهنده است ، هدف و غايتى است که در {L= tm( =L} مديتيشن متعالى ) ترسيم شده است . بنيان گذار اين مرام به ظاهر معنوى ، ماهاريشى ماهش است که با ابتکارى بى نظير و خلاقيتى مثال زدنى ، بزرگ ترين خدمت را به دنياى غرب ارائه کرد . وى توانست مکاتب عرفانى شرق آسيا را براساس مبانى تمدن غرب ، عرضه نمايد . اين عرفان که مهم ترين عرفان پست مدرن است ، از يک طرف بوديسم و هندوسيم را با خود دارد و از طرف ديگر به اصالت انسان و دين زدايى ( اومانيسم و سکولاريسم ) که ريشه تمدن غرب است ، کاملاً پاى بند است . در اين مرام ، عقيده بر اين است که بايد ذهن را سامان داد چون ريشه تمامى مشکلات به آشفتگى و پراکندگى ذهن بر مى گردد . نگاه متمرکز به شمع يا تکرار مداوم صداهاى بى معنا ( که نام آن را مراقبه مى گذارند ) همه و همه براى يک هدف است و آن ، همان تخليه فشارهاى روحى و روانى است زيرا با اين کار ، ذهن از مشغوليت هاى گيج کننده و استرس آور نجات پيدا مى کند . معلوم شد که چرا در اين مرام ، عرفان هاى شرقى با مبانى غربى در اين مرام ترکيب شده اند ، چون هدف در هر دو ، « فرار از رنج » است . بازگشت متوالى ارواح به عالم دنيا و تناسخ - که در عرفان هاى شرقى به جاى معاد و حيات اخروى نشسته است - کاملاً هم سو با فرهنگ و تمدن غربى است زيرا در هر دو ، خدا و پيامبران و شريعت ، محو شده اند و به عبارت دقيق تر ، هدف اصلى {L= tm، =L} تحصيل يک زندگى دنيوى آرام و راحت است آن هم بدون خدا و به همين جهت ، به صراحت اعلام کرده اند که مى توان بدون خدا و معاد ، آرامش معنوى را تجربه کرد . ( 12 ) مديتشين به خوبى قادر است در برابر فشارهاى شکننده تمدن سرمايه دارى ، از پيروان خود ، افرادى مطيع و سر به راه ، تربيت کند و کسى هم تنه به تنه سرمايه دارى جهانى نزند . تربيت افرادى راضى و قانع ، غايت مديتشين است که البته توانايى ها و استعدادها به طور خودکار در خدمت تحکيم نظام سرمايه دارى غربى قرار خواهد گرفت . وجه مشترک کتاب هايى که امروزه مديتشين را تبليغ مى کنند ، يک مطلب است و آن هم « کاميابى در زندگى شخصى و رضايت از محيط » است . بنابراين ، براى رسيدن به مديتشين متعالى ، کسى حق ندارد به نيمه خالى ليوان فکر کند و همه بايد خود را با اين شرايط ، هماهنگ کنند و چون نمى توان جهان را تغيير داد بايد اهداف و آرمان هاى خود را با نظام حاکم بر دنيا تطبيق داد . در يوگا با همه زير شاخه هايش هرچند عنوان مى شود که مقصد ، تصفيه نفس و رسيدن به مرحله قدسى و نيروانه است که در نتيجه سالک مى تواند کارهاى معجزه آسا ( مثل حضور همزمان در چند مکان و پرواز در هوا ) را انجام دهد اما واقعيت آن است که غايت سير در يوگا ، از منافع جسمى و فيزيکى ( کاهش فشار خون ، صاف شدن شکم ، داشتن اندامى متناسب ، تعديل مفاصل بدن و . . . ) شروع شده ، به فوايد روانى و روحى ( مثل آرامش فکر ، کنترل احساسات و عواطف ، کنترل خشم و مهار طغيان هاى روانى و روحى ) ختم مى شود . امروزه براى يوگا ، چند هزار حرکت و تکنيک پيچيده و دشوار نام مى برند که گاهى تنوع و تعدد آنها ، مخاطب را سردرگم مى کند ( مثل يوگاى صورت ، کاهش وزن با يوگا ، يوگا پس از زايمان که براى هر کدام کتاب هايى منتشر شده است ) . اگر بپذيريم که فهرست دراز تکنيک ها در يوگا ، همه داراى آثار جسمى و روحى است ، چرا بايد از يوگا به عنوان عرفان تبليغ شود ؟ اگر هدف نهايى در يک مکتب ، به دست آوردن صورتى زيبا و اندامى خوش ترکيب و حداکثر ، رفع اختلالات روحى و روانى باشد ، آيا منطقى است آن مرام به عنوان راهى معنوى و عرفانى که بشر را به سر منزل سعادت و کمال مى رساند ، معرفى شود و به گفته يکى از محققين ، « يوگا را با عرفان چه کار » ؟ ( 13 ) هدف ريکى و هيپنوتيزم . . به اين متن دقت کنيد : « . . . حتى اشياى بى جان ، مانند صندلى ، ميز و يا ساختمان ، داراى انرژى سيال هستند . . . اين کتاب ، اصول تئوريک . . . را به شما آموزش مى دهد و در عين حال به شما نشان مى دهد که چگونه مى توانيد در چهار ديوارى شخصى خود با ابزارى مختصر ، جريان مثبت را تقويت کنيد . . . به ياد داشته باشيد که شعار . . . اين است که فضاى کارتان را مرتب کنيد تا ذهنى آرام داشته باشيد . . . » . ( 14 ) آن چه در بالا آمد ، مربوط به روشى به نام « فنگ شويى » است به اين معنا که تمامى اشياى پيرامون ما ، داراى انرژى فعال هستند حتى اشياى بى جان نيز انرژى سيال دارند . امروزه حتى براى چينش لوازم خانه و تزيين اتاق خواب و تنظيم ابزار در محيط کار هم از قواعد فنگ شويى پيروى مى شود به طورى که ادعا مى شود معمارى ايالت هنگ کنگ ، تحت تاثير فنگ شويى ساخته شده است . بزرگ ترين هنر فنگ شويى ، پيدا کردن محيطى است که در آن محيط ، انرژى چى به صورت مثبت به زندگى ما وارد شود . در « ريکى » هم ادعا مى شود که انسان مى تواند با فرايند همسويى ، مقدار زيادى از انرژى کيهان را دريافت کرده ، از خود عبور دهد يعنى با باز شدن مرکز انرژى ( چاکرا ) در فرد ، بدون اين که تخليه انرژى صورت گيرد ، مقدار مناسب انرژى به فرد نيازمند منتقل مى شود و بدين وسيله ، « عمل شفا و بهبودى » تحقق مى يابد . عمل « هيپنوتيزم » نيز که يکى از حالات روانى انسان فرايندى است شبيه خواب است ، که بر اثر القائات طولانى عامل در معمول ، تمرکزى قوى در معمول اتفاق مى افتد و در اين حالت مى توان به بهبود وضعيت روانى و روحى و حتى جسمى او کمک کرد . مرام هاى بالا ، همه تحت عنوان عرفان هاى روان شناسى و فراعلم مطرحند و رنگ تجربى و علمى دارند . امروزه شاهديم که امورى مثل فنگ شويى ، ريکى ، هيپنوتيزم ، انرژى درمانى ، مديتشين ، موسيقى درمانى ، طالع بينى و موارد متعددى از اين قبيل ، به صورتى توضيح و تفسير مى شوند که گويا مى توانند انسان ها را از دين و شريعت ، بى نياز کنند يعنى با رنگ و لعاب عرفان ومعنويت ، به تشنگان معرفت عرضه مى شوند غافل از اين که اگر مدعيان اين عرصه ها ، همگى در پيمودن مسيرى که ترسيم کرده اند ، توفيق کامل يابند ، باز هم فطرت ناکام بشر در طلب گوهرى است که منشأ تمام اين امور است و با دست تواناى او ، انرژى حيات ، خلق شده و باز اين سوال بى جواب است که آيا عالم هستى ، کائنات و کهکشان ها با تمامى وسعت خود ، فقط براى ريکى و هيپنوتيزم و انرژى درمانى خلق شده اند و سرانجام ، هدف نهايى هستى کجاست ؟ اين جاست که پرسش دوم ، خود را نشان مى دهد : عقل چه مى گويد ؟ همه مى پذيريم که در انسان ، قوه اى حساب گر به نام قوه درک و تميز که در اصطلاح به آن عقل گفته مى شود ، وجود دارد و اين قوه در امور مهم و اساسى زندگى ، به راحتى قانع نمى شود و براى سوالات کليدى در عالم هستى ، همه گونه احتمالات را بررسى و مورد کنکاش قرار مى دهد . اساسى ترين سوال اين است : « فرض مى کنيم تمام آن چه عرفان هاى شرقى و غربى ادعا مى کنند ، حاصل شود ، اگر حقيقتاً بعد از مرگ ، جهان ديگرى به نام « آخرت » وجود داشته باشد ، آيا انسان مى تواند گواهى پيامبران الهى بر وجود چنين جهانى را ناديده بگيرد ؟ با اين فرض که وجود معاد ، قطعى نباشد آيا مى توان از « احتمال معاد » هم چشم پوشيد و سرنوشت خطير آدمى را مهمل گذاشت ؟ اين در حالى است که وجود جهان پس از مرگ ، موضوع مشترک تمام اديان الهى است و دلايل عقلى گوناگونى بر اثبات اين جهان در کتاب هاى فلسفى و کلامى مسلمانان ، مطرح شده است اين ، همان مطلبى است که ششمين پيشواى معصوم ( عليه السلام ) به يکى از منکرين توحيد گوشزد کرد . امام صادق به ابن ابى العوجاء فرمود : « اگر فرض کنيم پس از مرگ ، واقعاً جهان ديگرى در کار نباشد ضررى متوجه ما نيست چون ما عمرى را با پاکى و خوبى گذرانده ايم اما اگر جهان ديگرى وجود داشته باشد ، آيا در اين صورت ، شما در امان خواهيد بود و مصونيت خواهيد داشت » ؟ کارهاى خارق العاده در عرفان هاى جديد به راستى مرتاضان چه کار کرده اند که گاهى با يک نگاه متمرکز ، موجود زنده اى را از تحرک باز مى دارند ؟ چطور مى شود که بعضى از گذشته خبر مى دهند ؟ جنيان را چگونه مى شود به خدمت گرفت و مهم تر از همه ، آيا اين کارها کرامت به حساب مى آيند ؟ فرق اين کارها با مکاشفه چيست و در يک کلام ، کارهاى خارق العاده ، چه پيامى دارند ؟ ابتدا بايد گفت که مکاشفه با کرامت ، تفاوت دارد . مکاشفه ( همان خلسه ) ، حالتى است که در بيدارى يا بين خواب و بيدارى ، اتفاق مى افتد . در اين حالت ، انسان مى تواند چيزهايى را که ديگران نمى بينند مشاهده کند ، اما منظور از کرامت ، اين است که انسان به اذن الهى ، بتواند کارهاى خارق العاده انجام دهد مثلاً در عالم طبيعت يا در ديگر انسان ها ، تصرف کند . پس در کرامت ، انجام کار خارق العاده ، بايد مستند به اذن الهى باشد و در غير اين صورت ، به آن کار خارق العاده ، کرامت گفته نمى شود . مرتبه بالاى کرامت که به وسيله پيامبران و ائمه ( عليهم السلام ) براى اثبات نبوت و امامت انجام مى پذيرد ، معجزه نام دارد . بنابراين ، آن چه از جانب بندگان صالح خداوند ، بدون ادعاى خاصى ، به صورت کارهاى غير عادى جريان پيدا مى کند ، کرامت است نه معجزه . اولين پرسشى که در اين بحث خود را مى نماياند ، اين است که آيا مکاشفه و کرامت اتفاق مى افتد و آيا وجود آن ، واقعيت دارد ؟ پرسش دوم اين است که اگر مکاشفه و کرامت ، حقيقت دارد ، پيام آن در مورد انجام دهنده چيست ؟ جواب پرسش اول ، اين است که به گواهى بزرگان معرفت ، اين حالت ، واقعيت دارد و بارها اتفاق افتاده است . اما در جواب پرسش دوم ، مطلبى بسيار اساسى و راهگشا ذکر مى شود و آن ، اين نکته است که از مدعيان دروغين که بگذريم ، اعمالى مثل ارتباط با ارواح ، تسخير و ارتباط با جن ، تله پاتى و طى الارض هيچ کدام به خودى خود ، دليل بر حقانيت فاعل آن نيست . و به عبارت ديگر ، در صورتى که اين امور توسط کسى انجام شوند ، او نه به قطب و مرشد تبديل مى شود و نه صحبت هاى او و ادعاهايش ، براى ديگران وظيفه شرعى و اخلاقى ايجاد مى کند . اولياى دين مى گويند : انسان مى تواند با انجام کارهاى مشکل و رياضتهاى سخت ، قدرت هاى غيرعادى روح و نفس خود را بازيابد و اصولاً خداوند متعال ، اين قدرت ها را به نفس انسانى ، عطا کرده است و توانايى انجام اين امور ، از خواص نفس انسانى است و ارتباطى مستقيم با ايمان و تقواى افراد ندارد تا جايى که گفته اند لازمه ارتباط با اجنه کافر ، توهين کردن شخص احضار کننده به دين حق است . و به همين جهت ، ارباب معرفت ، مکاشفه را به دو نوع رحمانى و شيطانى تقسيم کرده اند يعنى عامل مکاشفه ، ممکن است فرشته و ممکن است شيطان باشد و ملاک تشخيص اين دو از همديگر را تعاليم قرآن و سنت معصومين ( عليهم السلام ) ذکر نموده اند يعنى هرچه درمکاشفه به دست آيد ، اگر با مضامين و دستورات قرآن و روايات معصومين همخوانى داشته باشد ، « مکاشفه ربانى » است و در غير اين صورت ، دست شيطان ، صحنه گردان نمايش بوده است . بنابراين ، حتى اگر ثابت شود که مکاشفه ، رحمانى بوده است ، نه فقط سخنان او در حق ديگران حجت نيست ، بلکه دليل بر اين نيز نيست که صاحبش مربى کامل شده باشد . پرداختن به پرسشى ديگر در اين جا لازم است و آن ، فرق عارفان حقيقى با صاحبان اعمال غير عادى ( مثل مرتاضان ) چيست ؟ پاسخ را در قالب تمثيلى چنين گفته اند : « اگر کسى در کويرى بى آب ، براى يافتن آب ، به حفر زمين بپردازد و بعد از تلاش پى گيرى ، به چند سکه طلا دست يابد ، هر چند طلا با ارزش است ، اما او نبايد فراموش کند که به دنبال آب و اين منبع حيات بوده است و در اين بيابان ، چند سکه طلا ، مشکل تشنگى او را بر طرف نمى کند . او موقتاً خوشحال مى شود اما اگر دست از ادامه کار بکشد ، در واقع ، او به دنبال آب نبوده است و ممکن است از تشنگى هلاک شود اما اگر حفر را ادامه دهد ، هم به آب مى رسد و هم طلا را دارد . بزرگان دين فرموده اند : دست يافتن به اين قدرت ها ، براى اولياى دين ، « نقل و نبات » راه است که خداوند به دوستانش عطا مى کند و آن هم در مواردى که مصلحتى بر اعطاى اين قدرت وجود داشته باشد . دست يافتن به اين قدرتها ، فطرت تشنه بشر را سيراب نمى کند و اين فطرت ، بايد به اصل خود برگردد . فراتر از آب ، سراب است که اثر حقيقى ندارد . آن چه هدف سالک حقيقى است ، « تحصيل روح تعبد و رسيدن به مقام زلال بندگى » است نه رسيدن به قدرت هاى ويژه . و راه رسيدن به بندگى حقيقى خداوند ، « شريعت » است و به عبارت دقيق تر ، « شريعت ، طريقتِ حقيقت است » و « قرآن و عرفان و برهان » ، همه يک حقيقتند . ابن عربى مى گويد : « هر که از شريعت فاصله بگيرد ، اگر تا آسمان هفتم بالا رفته باشد ، به چيزى از حقيقت ، دست نخواهد يافت . . . چرا که حقيقت ، عين شريعت است . شريعت ، مانند جسم و روح است که جسمش ، احکام است و روحش ، حقيقت » . ( 15 ) علامه طباطبايى در اين باره گفته است : « اين که از بعضى شنيده شده است که مى گويند سالک پس از وصول به مقامات عاليه و وصول به فيوضات ربانيه ، تکليف از او ساقط مى گردد ، سخنى است کذب و افترايى است بس عظيم زيرا رسول اکرم صلى الله عليه وآله با اين که اشرف موجودات و اکمل خلايق بودند ، با اين حال ، تا آخرين درجات حيات ، تابع و ملازم احکام الهيه بودند . بنابراين ، سقوط تکليف به اين معنى ، دروغ و بهتان است » . به ابو سعيد ابى الخير گفته شد : فلان کس بر روى آب راه مى رود پاسخ گفت : « سهل است « قورباغه » نيز روى آب راه مى رود . گفتند : « فلان کس در هوا مى پرد » جواب داد : « مگس نيز به هوا مى پرد » . گفتند : » فلان کس در يک لحظه از شهرى به شهرى مى رود » جواب داد : « شيطان نيز در يک نفس ، از مشرق به مغرب مى رود . اين چيزها ، قيمتى ندارند . مرد آن است که ميان مردم زندگى کند و با آن ها رفت و آمد و داد و ستد کند زن بگيرد و با ديگران معاشرت داشته باشد و يک لحظه از خداى خود ، غافل نباشد » . ( 16 ) آخرين سخن اين که قدرت غير عادى ، به خودى خود ، نه نشان عرفان است و نه ضد عرفان تلقى مى شود . زمان امام صادق ( عليه السلام ) شخصى مدعى بود که قادر است از اشيايى که ديگران پنهان کرده اند ، خبر دهد . مردم به عنوان سرگرمى و تفريح ، از راه هاى مختلف وى را امتحان کردند و آن فرد بر خلاف انتظار حاضرين ، به خوبى از پس امتحانات برآمد تا اينکه امام صادق ( عليه السلام ) سر رسيد و اوضاع را جويا شد و وقتى جريان را شرح دادند ، حضرت دست خود را مشت کردند و از او پرسيد : در دست من چه چيزى است ؟ او بعد از لحظاتى تامل و تفکر ، با حالت تحير و تعجب به امام خيره شد . امام پرسيد : چرا جواب نمى دهى ؟ گفت : جواب را مى دانم ولى در تعجبم شما از کجا آن را آورده ايد . آن شخص ادامه داد : در تمام کره زمين همه چيز مسير طبيعى خود را مى پيمايد فقط در يک جزيره ، مرغى دو تا تخم گذاشته که يکى از آن ها مفقود شده و آن چه در دست توست ، بايد همان تخم باشد سپس حضرت او را تصديق کرد . امام از او پرسيد : چگونه به اين جا رسيدى ؟ جواب داد : « با مخالفت با هواى نفس » هر چه دلم خواست ، خلافش را انجام دادم . حضرت از او خواست ، مسلمان شود . جواب داد : دوست ندارم . امام فرمود مگر قرار نبود با هواى نفست مخالفت کنى پس طبق عهد خودت ، الان بايد مسلمان شوى چون دوست ندارى مسلمان شوى و او که هم به قدرت معنوى امام پى برد و هم در مقابل استدلال امام ، پاسخى نداشت ، مسلمان شد و بعد از مسلمان شدن ، قدرت غيبى خود را از دست داد و بعد به سراغ امام آمد و زبان به شکوه گشود : « قبلاً که مسلمان نبودم اين قدرت را داشتم و الان که خدا را پذيرفتم ، قدرتم را از دست داده ام ! اين چه دينى است ؟ » امام فرمود : تاکنون متحمل زحمتى شده بودى و خداوند در همين عالم ، مزد زحمت تو را مى داد و بعد از دريافت مزد ، طلبى از خدا نداشتى چون با خدا بيگانه بودى و از حالا ، آن چه راعمل مى کنى ، خداوند براى آن جايى که به آن نيازمندى ، ذخيره مى کند و آن چه که قبلاً داشتى ، براى نيل به سعادت ابدى ، سودى به تو نمى رساند . ( 17 ) پاورقى ها : 1 ) مدونا ، خواننده و بازى گر آمريکايى که به فرقه کابالا - عرفان يهود - پيوست . 2 ) محمدرضا ، غفارى ، روح و دانش جديد . 3 ) زندگى در راهى بهتر ، ص 4 . 155 ) بيدارى ، ص 7 و 5 . 9 ) شو آن فالون ، لى هنجگى ، ص 6 . 412 ) وين داير ، عرفان ، ص 7 . 228 ) حکمت آک ، ص 8 ، 4 و 8 . 7 ) اشو ، شهامت بخش آخر . 9 ) اين فنا با آن چه در عرفان اسلامى وارد شده ، فرق دارد . در عرفان اسلامى ، حقيقتى بى پايان به نام خداوند ، وجود دارد و سالک در مسير پيوستن به آن حقيقت ، گام بر مى دارد ولى در بوديسم ، هدفى جزء « رهايى از رنج تحميل شده به انسان از ناحيه طبيعت » ، تصور نمى شود علاوه بر اين که ابزار رسيدن به هدف در اين دو ، هيچ اشتراکى ندارد . 10 ) جريان شناسى انتقادى عرفان هاى نو ظهور ، ص 11 . 122 ) دالايى لاما هنر شادمانگى ، ترجمه حميد رفيعى ، ص 12 . 380 ) هويت ، جميز ، ترجمه رضا جلاليان ، ص 13 . 128 ) آفتاب و سايه ها ، محمدتقى فعالى ، ص 14 . 110 ) فنگ شويى ادارى ، ترجمه محبوبه افاضلى ، مقدمه فنگ شويى ، راهنماى اسکندرى ، مقدمه . 15 ) فصوص ، ج 1 ، ص 16 35 ) نفحات الانس ، عبدالرحمن جامى ، ص 17 . 305 ) مصباح يزدى ، نرم افزار عرفان ( کشف و کرامت ) .

پربازدیدترین ها