. معاد جسماني بين معتقدين به معاد ، در مورد کيفيّت عالم آخرت سه نظر عمده وجود دارد. عدّه اي بر آنند که عالم آخرت فقط عالم روحاني است و بدنها محشور نمي شوند. اين نظر در بين مسلمين به برخي از حکماي مشاء و عدّه اي از اشراقيّون نسبت داده شده که تعداد قابل ذکري ندارند. عدّه اي ديگر معتقدند که حشر انسانها با روح و بدن است و بدن اخروي از هر جهت شبيه همين بدن مادّي است ؛ لذا آخرت نيز عالمي مادّي و عنصري است. اکثر متکلمين مسلمان ، بخصوص متکلمين اعصار گذشته طرفدار اين نظريّه اند. اکثر مردم مسلمان نيز چنين ديدي نسبت به آخرت دارند. خود اين گروه نيز دو دسته اند. برخي بر آنند که بدن محشور در آخرت ، عيناً از همين موادّ بدن دنيايي تشکيل خواهد شد. يعني خداوند متعال دوباره ذرّات پخش شده ي بدن دنيوي را گرد آورده و به صورت اوّلش بازسازي خواهد نمود. بارزترين شبهه اي که بر اين نگره وارد شده شبهه ي آکل و مأکول است. امّا عدّه اي ديگر معتقدند که بدن اخروي بدن مادّي است ؛ ولي لزومي ندارد که موادّ تشکيل دهنده ي آن ، عين ذرّات پخش شده ي بدن دنيوي باشند ؛ بلکه بدن اخروي از هر موادّي درست شود بدن خود شخص خواهد بود. چون تشخّص و حقيقت وجودي فرد به روح اوست نه به موادّ بدن او . لذا با اينکه در طول يک عمر ، بارها موادّ بدن انسان در اثر مرگ سلولها عوض مي شود ولي باز انسان همان انسان است. لذا طبق اين بيان ، که مقبولترين نگرش کلامي در ميان متکلّمين عقل گراست ، شبهاتي چون شبهه ي آکل و مأکول منتفي خواهند بود. نظريّه ي سوّم ، نظريّه ي فيلسوفان مکتب حکمت متعاليه (مکتب فلسفي ملاصدرا) است. طبق اين نظر ، حشر انسانها ، هم با روح است هم با جسم ؛ ولي جسم اخروي مثل جسم دنيايي ، جسم مادّي نيست. اکثر مردم جسم را با مادّه يکي مي انگارند ولي از نظر اين مکتب فلسفي ، جسم و مادّه با هم يکي نيستند. ـــ بيان تفاوت مادّه و جسم نيازمند بحث مجزايي است لذا در مجال از بيان آن پرهيز مي شود. به عقيده ي ملاصدرا و پيروان مکتب فلسفي او ، عالم خلقت داراي سه مرتبه ي کلّي است که هر مرتبه ، علّت ، حقيقت و باطن مرتبه ي پايين تر از خود است. لذا اين سه عالم در عرض هم نيستند بلکه همواره عالم بالاتر بر عالم پايين تر احاطه ي وجودي دارد ؛ امّا نه مثل کرات تو در تو بلکه مثل احاطه ي روح بر ذهن و ذهن بر صور ذهني. پايين ترين مرتبه ي عالم خلقت ، عالم مادّه است که بارزترين مشخّصه ي آن حرکت است. زمان نيز از مختصّات اين عالم است چون زمان چيزي نيست جز مقدار حرکت. امّا بالاترين مرتبه ي عالم خلقت ، عالمي است منزّه و مبرّا از مادّه و آثار و محدوديّتهاي مادّه نظير شکل و رنگ و اندازه و امثال آنها. فلاسفه ي اسلامي اين عالم را عالم عقول مجرّده يا عالم جبروت مي نامند. ملائک عظام همچون جبرئيل و ميکائيل و عزرائيل و اسرافيل از ساکنان اين عالمند. عالم ديگري نيز وجود دارد که واسطه بين اين دو عالم بوده عالم مثال ناميده مي شود. بنا به باور اين حکما ، عالم برزخ مطرح در متون ديني نيز جزئي از عالم مثال است. اين عالم از جهاتي شبيه عالم عقول بوده فاقد مادّه و حرکت و زمان است و از جهاتي نيز شبيه عالم مادّه بوده داراي شکل و رنگ و اندازه و امثال آنهاست. از نظر فيلسوفان صدرايي در اين عالم ، جسم وجود دارد ولي اجسام آن غير مادّي اند. اجسام اين عالم شبيه موجوداتي هستند که انسان در خواب مي بيند يا در قوّه ي خيال تخيّل مي کند. چرا که موجودات ذهني انسان نيز فاقد مادّه و حرکتند. ــ توجّه: حرکت معناي ويژه اي در فلسفه دارد که طبق آن معنا ، حرکت موجودات ذهني و خيالي حرکت محسوب نمي شوند. تصوّر حرکت با خود حرکت يکي نيست. همانطور که هنرپيشه هاي داخل فيلم يا انيميشن به ظاهر حرکت مي کنند ولي در حقيقت حرکت ندارند. ـــ بر اين اساس ، ملاصدرا و پيروان کتب فلسفي او ، بر اين باورند که انسان بعد از مرگ همچنان داراي بدن خواهد بود ولي بدني از سنخ اجسام مثالي نه بدن مادّي. همچنين بعد از وقوع قيامت باز انسان داراي بدن خواهد بود که آن هم بدني است غير مادّي. البته بايد توجّه داشت که منظور اينان از جسم غير مادّي ــ آنگونه که به غلط مشهور شده ــ جسم مثالي نيست. در حکمت متعاليه برتر از جسم مثالي جسم ديگري نيز اثبات شده که آن را جسم عقلي گفته اند. اين جسم به اعتباري عين جسم مثالي و به لحاظي ديگر غير آن است ؛ همان گونه که جسم مثالي نيز به يک نگرش عين جسم طبيعي و به نگاه ديگري غير آن است. لذا برخي از منتقدينِ نگره ي صدرايي که متوجّه سخن وي بوده اند بر او اشکال نموده اند که جسم اخروي مورد نظر شما در حقيقت همان روح است ؛ لذا شما نيز در حقيقت قائل به معاد روحاني صرف هستيد. امّا حکماي صدرايي بر اين اعتقادند که اين منتقدين از درک جسم اخروي مورد نظر آنها عاجزند ؛ لذا گاه آن را با جسم مثالي و گاه ديگر با روح اشتباه مي کنند. حکماي صدرايي براهيني نيز براي معاد مورد نظر خود اقامه نموده اند. لکن ايشان معمولاً از علني نمودن معاد مورد نظر خود اِبا داشته آن را در کلاسهاي عمومي فلسفه نيز مطرح نمي کنند کجا رسد در محيطهاي غير فلسفي. حکماي طراز اوّل صدرايي همواره بخش معاد اسفارملاصدرا را براي خواصّ تدريس مي کنند ؛ و تنها سيماي رقيق شده اي از آن را در مجامع علمي مطرح مي کنند. 2. معراج جسماني در باب معراج نبوي نيز دو نظر عمده وجود دارد. عدّّه اي آن را صرفاً روحاني و در مقابل گروه ديگري آن را روحاني و جسماني دانسته اند. خود گروه دوم نيز دو طايفه اند. اکثر متکلّمين بر اين باورند که عروج آن حضرت در تمام مراحل آن با همين جسم مادّي عنصري بوده است. حتّي تعدادي از اينها آسمانهاي هفتگانه ي مطرح در روايات معراج را هم مادّي دانسته اند. در مقابل ملاصدرا و طرفدران او بر اين عقيده اند که سير معراجي آن حضرت جسماني بوده ولي بدن آن حضرت در هر عالمي متناسب با آن عالم بوده است. سير آن حضرت از مکّه تا بيت المقدّس با بدن مادّي ، در عالم مثال با بدن مثالي و در عالم عقول با بدن عقلي بوده است ؛ و در فراتر از عالم عقول (عرش و مافوق آن) با روح بوده است که موجودي است فراعقلي و از سنخ ظهورات اسمائي. 3. آنچه در باب معاد و معراج جسماني براي يک مسلمان غير مجتهد در مباحث اعتقادي لازم است ، اعتقاد به اصل اين مطلب است نه جزئيّات آن. لذا همين مقدار که کسي به جسماني ـ روحاني بودن معاد و معراج نبوي معتقد باشد کافي است و لزومي ندارد که سنخ جسم را هم مشخّص نمايد. براى روشن شدن پاسخ صحيح و معقول لازم است، به دو نکته مهم توجه کنيم: نکته اول. سنخيت روح و بدن؛ ذرات بدنى انسان، داراى يک ارتباط تکوينى با روح است که اين ارتباط، معلول اتحادى است که در زندگى دنيايى با تعلق روح به بدن پيش مىآيد؛ يعنى، با تعلق روح به بدن در دنيا، اتحاد خاصى ميان آن دو به وجود مىآيد و با ادامه اين تعلق تا پايان عمر دنيايى هر انسان، وابستگى روح و بدن به يکديگر شديدتر و کاملتر شده و تثبيت مىشود و در نتيجه، ارتباط مخصوصى ميان روح و بدن تحقق مىيابد. اين نحوه اتحاد به صورتى است که آثار روح در بدن و خصوصيات بدن در روح اثر مىگذارد. اين نوع ارتباط و سنخيت و وجود يک سلسله خصوصيات مشترک ميان روح و بدن - که آن دو را به يکديگر مرتبط کرده و پيوند مىدهد - يک امر تکوينى و واقعى است. نکته دوم. بقاى اين سنخيت؛ اين نحو ارتباط تکوينى، نه تنها با جدا شدن روح از بدن از بين نمىرود؛ بلکه حتى با عارض شدن تحوّلات و تبدّلات در بدن و روح هم معدوم نمىگردد؛ يعنى، پس از جدا شدن روح از بدن و پس از تبدّلِ بدن به خاک، اين سنخيت در ذرّات و اجزاى خاکى باقى مىماند و ذرات خاکى حامل آن است. همچنين روح هم با تحوّلاتى که در برزخ به تناسب خود برايش رخ مىدهد، حامل اين سنخيت است. بنابراين، ارتباط تکوينى موجود ميان روح و جسم هر انسانى، با تغييرات و تبدّلاتى که براى هر دو پيش مىآيد و بر اساس لزوم و ضرورت تحوّل - که بايد هم پيش بيايد - از بين نرفته و باقى است. حال اين تبدّل، مثلاً تبدّل جسم به خاک باشد، يا تبديل ديگر و چه اين تحوّل يک بار باشد، يا چند بار و به صورت تغييرات متوالى و چه تحوّل در ناحيه روح به تناسب آن باشد، يا در جانب بدن؛ در هر صورتى، روح و جسم با يکديگر ارتباط و سنخيت داشته و خواهند داشت. بر اساس اين دو نکته؛ در يک مرحله بايد دوباره روح به بدن تعلق بگيرد و مجدداً بدن براى روح باشد؛ يعنى، در اول حشر و پس از «نفخه احيا»، هر روحى به سوى ذرات بدن خود و ذرات هم به سوى روح خود کشيده مىشود و با وجود تحوّلاتى در هر دو جانب، باز روح، جسم خود را و جسم، روح خود را پيدا مىکند و در يک شرايط خاص، بر پايه همين سنخيت موجود ميان روح و ذرات بدنى، دوباره ذرات بدنى به صورت بدن در مىآيد و به طرف روح کشيده مىشود. روح نيز به سوى اين ذرات کشيده مىشود و دوباره با هم اتحاد پيدا مىکنند. امّا براى ورود به عالم قيامت بايد روح و جسم، با تحولاتى قابليت ورود را کسب کنند؛ زيرا بدن مادى و روح برزخى و در مجموع موجودات و عوالم وجود، احکام و آثار و خواص خود را داشته؛ با اين خصوصيتها با عالم حشر و عوالم بالاتر از آن و احکام و آثار آنها نمىسازد و با آنها متناسب نيست بنابراين، بايد تمام هستى و از جمله بدن خاکى و روح برزخى، اين نقايص و خصايص را از دست داده و خصوصيات جديدى را کسب کند. دوام بهشتها و جهنمها، نعمتها و عذابها و زوالناپذيرى آنها و نيز آثار متعدد و خاص آن عوالم - که از آيات و روايات استفاده مىشود - مانند نفى آثار سوءِ خوردن و آشاميدن، نفى بعضى از عوارض نامطلوب از انسانهاى بهشتى، نفى پيرى و شکستگى و مريضى و نظاير آنها، سوختن بدن و در عين حال باقى بودن بدن، همه گوياى اين حقيقت است که عالم حشر، قوانين و احکام خاص خود را دارد و به کلى با نظامهاى ديگر - از جمله نظام دنيوى و برزخى - متفاوت است. از اين رو بايد مجموعه هستى و موجودات، سنخيت جريان آن نظام را پيدا کنند. در حقيقت «نفخه اول» براى محو چنين نقايصى است که ريشه در وجهالخلقى موجودات دارد. حتى با اين نفخه، - چنان که توضيح داده شد - نظام برزخى و نظامهاى بالاتر و موجودات در آن - از جمله مجرداتى چون ملائکه - باطل و فانى مىگردنداين توضيح لازم است که ما يک باطن نداريم، بلکه باطنها داريم. برزخ ظهور يک باطن و مرتبهاى از مراتب باطنهاى دنياست و بالاتر از اين باطن، باطنهاى ديگرى نيز وجود دارد. حتى خود قيامت هم داراى مراتب و باطنها است و يک باطن ندارد. با توجه به اين حقيقت اين که گفته مىشود، با نفخ اول نظام برزخى و نظامهاى بالاتر که آنها نيز باطن نظام برزخى و محيط بر آن بوده، محو و باطل مىگردند، منافاتى با باطن بودن آنها براى نظامهاى پايينتر ندارد، بلکه در سير تکاملى هر نظام و وجودى بايد اين مراحل طى شود و با از ميان رفتن باطن مرتبه پايينتر، باطن برتر و بالاترى به ظهور رسد. و با نفخه دوم و ظهور جنبه «وجهاللهى» قابليت حضور در محشر را مىيابند. بنابراين، با نفخ اول، بدنى که در عالم خاکى و نظام دنيوى است، نقايص خود را از دست داده، سر فصل خاصى را در تداوم حرکت خود پشت سر مىگذارد. روح نيز با نفخ اول، در عالم برزخ با بطلان و محو شدن جنبه «خلقى»، در آن عالم تحوّل اساسى پيدا کرده، مرتبهاى چشمگير و ممتاز را در ادامه حرکت خود، شاهد است و با «نفخه احيا»، جسم و بدن مادى - مانند همه ماديات و اجسام ديگر - با جنبه «وجهاللهى» ظاهر مىگردند. روح نيز همچون موجودات برزخى و مجرد، با تحوّل جدّى بارز شده و بدن و روح با قوانين جديد و خاص نظام حشر و از دست دادن نقايص خود، پيوند دوباره مىيابند. قرآن و احاديث، با تعابير گوناگون به اين حقيقت اشاره دارند که: «جسم و روح» به تبع همه موجودات ديگر، تحوّل اساسى پيدا مىکنند و با محو و بطلان نقايص و وجهه خلقى خود، با ويژگى جديد و مخصوص به عالم قيامت با نفخه دوم، با جنبه «الهى» خود ظاهر و بارز مىگردند. هر روحى به سوى جسم خود و هر جسمى به سوى روح خود کشيده شده، به هم ديگر مىرسند. آيات قرآن، حکايتگر اين واقعيتاند که ذرات بدن و جسم، قبل از پيوند دوباره روح و بدن، با تحوّل کلى عالم متحوّل مىگردد. به بيان ديگر، بر اساس بيان قرآن کريم، ذرات بدن خاکى و زمينى هر انسانى، همگام با همه زمين و اجزا و قطعات آن و همگام با همه نظام مادى و موجودات آن، مبدّل گشته و به صورت ديگرى - که صورت بالاتر، کاملتر و لطيفتر است - درمىآيد. در اين تحوّل کلى نظام مادى - که داراى مراحل، مراتب و به صورت تدريجى است - موجودات سرابى که حق و حقيقت مىنمايند، زايل و هلاک مىگردند و باطن و حقيقت آنها که در پشت حجاب وجودات فعلى و سرابى قرار گرفته - به ظهور مىرسد؛ باطنهايى که در واقع، آن سوى زمين و آسمانها و موجودات آنها است؛ آن سويى که به حق مرتبط و به حق قائم بوده و از او است و نشان دهنده اوست. ذرات بدن خاکى انسان نيز در پرتو اين تحوّل اساسى، متحوّل گشته، چهره واقعىاش - که به طرف حضرت حق و از او است - تجلّى مىکند. بايد توجه داشت که اين تحوّل، به عينيّت ذرات بدن ما لطمه نمىزند؛ بلکه اين ذرات همان است؛ امّا تکامل يافته. بدن مادى تبديل به خاک شده و در تحوّل کلى عالم، صورت خاک را از دست مىدهد و صورت - مثلاً موجى - به خود گرفته، به ذرات لطيفترى درمىآيد. اين تبدّل، تغيير ماهوى نيست؛ بلکه بدن در سيرتکاملى خود، تبديل به خاک مىشود و پس از آن، از مرحله خاکى گذشته و به صورت ذرات لطيفترى مىآيد و نواقص خود را جا مىگذارد. بايد توجه داشت که تحوّل يک دور يا چند دور، تفاوتى ندارد و به هويت و عينيت بدن و اين همانى انسان، خللى وارد نمىسازد. سپس از اين چنين ذرات بدنىاى - که با وجود بالاتر و با وجود حقيقى جلوهگر شده است - بدن ساخته مىشود؛ يعنى، اين ذرات پس از يافتن اين وجود حقيقى و جنبه «وجهاللهى» به صورت بدن در مىآيد و بر اساس سنخيت موجود ميان بدن و روح، آن دو با يکديگر متحد مىشوند و در محشر حاضر مىگردند. امّا نکته حائز اهميت و دقت آن که بدن اخروى در عين اين که همين جسم و بدن است از همان ذرات بدنى هر انسانى، بدن اخروى او تشکيل شده است و همان ذرات است که پس از تبدّلاتى به صورت بدن جديد درآمده است؛ در عين حال در اثر همين تبدّلات، داراى احکام و آثار جديد و ديگرى مىشود که قبلاً نداشت و يکى از عمدهترين آنها اين است که به اقتضاى روح آدمى، بدن درست مىشود. اگر روح، روحى باشد که انسانيت خود را از دست نداده باشد، آن بدن به شکل انسان مىشود و با روح متحد مىگردد. امّا اگر روح، روحى باشد که مسخ شده و در حقيقت اوصاف حيوانى يافته است، بدن هم به صورت همان حيوانى که خصلتش بر روح غلبه کرده، درمىآيد و با روح متحد مىشود. حضرت رسول(ص) به همين حقيقت اشاره کرده، فرمودهاند: «در اول حشر، ذرات بدن به اقتضاى روح، بدن مىشود و از اين رو، برخى از انسانها به صورت ميمون و خوک و حتى با چهرههاى بدتر از آن دو محشور مىگردند». سرّ اين مسأله همان است که رسول اکرم(ص) به آن اشاره کردند که ذرات به اقتضاى روح، بدن مىگردد. به عنوان مثال در همين عالم دنيوى نيز چنين است؛ يعنى، مواد اوليه نظام مادى - از آب، خاک، هوا و نور - به اقتضاى روح در اين بدنها شکل پيدا مىکند. آب که وارد بدن مىشود و تحليل مىگردد، به اقتضاى روح ما - که انسانى است - شکل بدن انسانى مىگيرد؛ ولى در بدن حيوان به شکل حيوان مىشود. روح عقرب اقتضا مىکند که آب، بدن عقربى درست کند. هوايى هم که استنشاق مىکنيم، چنين است. هر روحى اين هوا را به شکل و اقتضاى خود در مىآورد. از اين رو، در نظام قيامت که داراى احکام و آثار خاص خود است، اگر روح انسانيت باقى نبود، اين ذرات لطيف بدنى، جسمى به اقتضاى همان روح خواهد ساخت و سپس با آن، بر اساس ارتباط تکوينى که ميان روح و جسم وجود دارد متحد خواهد شد. در پايان، روايتى را که بيانگر چگونگى ظهور روح و بدن در عالم حشر بوده و حکايتگر گوشهاى از حقيقت پيوند دوباره روح و بدن است، نقل مىکنيم: در کتاب احتجاج از امام صادق(ع) نقل شده که فرمود: «حقيقت آن است که روح در جايگاه خويش قرار گرفته است: روح نيکوکار در روشنايى (نور) و گشايش است و روح بدکار در تنگنا و تاريکى. بدن به خاک تبديل مىشود، چنانکه از آن، آفريده شده بود و بدنهايى که درندگان و کرمها خورده و پاره پاره کرده همه در خاک، نزد کسى که از علم او ذرهاى در تاريکىهاى زمين پوشيده نيست و عدد و وزن اشيا را مىداند (يعنى خداوند سبحان) محفوظ مىماند. خاک روحانيان همچون طلا در ميان خاک است؛ پس هنگامى که زمان برانگيختن فرا رسد، بر زمين باران زندگى مىبارد و زمين مىرويد و سپس به شدت هم چون تکان خوردن مَشک حرکت مىکند. خاک آدمى مانند طلاى به دست آمده از خاک شسته شده با آب و کره برآمده از شير زده شده مىگردد. پس خاک هر بدنى جمع شده، به اذن خداوند توانا، به مکان روح منتقل مىگردد و سپس صورتها به اذن خداوند صورتگر و صورت دهنده، مانند هيأتهاى خود، باز مىگردند و روح در آنها وارد مىشود؛ چنان به کمال ساخته مىگردد که کسى از خود، چيزى را انکار نمىکند».... قال : «انّ الروح مقيمة فى مکانها روح المحسنين فى ضياء و فسحة و روح المسىء فى ضيق و ظلمة و البدن يصير ترابا منه خلق و ما تقذف به السباع و الهوام من اجوافها فما اکلته و مزقته کل ذلک فى التراب محفوظ عند من لايعزب عنه مثقال ذرة فى ظلمات الارض و يعلم عدد الاشياء و وزنها و ان تراب الروحانيين بمنزلة الذهب فى التراب، فاذا کان حين البعث مطرت الارض فتربوا الارض ثم تمخض مخض السقاء فيصير تراب البشر کمصير الذهب من التراب اذا غسل بالماء و الزبد من اللبن اذا مخض فيجتمع تراب کل قالب فينقل باذن الله تعالى الى حيث الروح فتعود الصور باذن المصور کهيئتها و تلج الروح فيها فاذاً قد استوى لاينکر من نفس شيئاً» (بحارالانوار، ج 7، ص 38، روايت 5؛ ر.ک: قيام قيامت، صص 74 - 84).
نظر خودتان را ارسال کنید