باسلام خدمت شما پرسشگر محترم پاسخ سوال اول: عمروبن العاص، از زيرکان مشهور عرب، فاتح مصر و از قبيله قريش. پدرش عاص بن وائل و مادرش نابغه نام داشت، از قبيله «بني سهم» قريش و بسيار حيله گر بود. اوايل از مخالفين اسلام و از دشمنان سرسخت رسول خدا در مکه بود، براي آزار رسول خدا، اشعاري را سروده بود و کودکان مکه هنگامي که رسول الله را مي ديدند، آن اشعار را بلند مي خواندند و موجب ناراحتي و اذيت پيغمبر مي شدند از اين رو رسول خدا چنين دعا فرمود: 'خداوندا! عمرو مرا هجو کرده ولي من شاعر نيستم و شاعري زيبنده من نيست تا پاسخش را بگويم بنابراين او را در مقابل هر يک حرف از حروف شعرش هزار بار لعنت کن'. زماني که اولين مسلمانان براي فرار از آزار مشرکان به حبشه هجرت کردند، بزرگان قريش، عمروعاص را به سرپرستي گروهي به حبشه فرستادند تا از نجاشي پادشاه حبشه بخواهند که مسلمانان را تسليم کند ولي نجاشي نپذيرفت و عمروعاص با همراهانش دست خالي برگشتند. عمرو عاص از کساني بود که در مسجدالحرام، شکمبه شتري را بر سر رسول خدا انداختند. او اندکي قبل از فتح مکه، در سال هشتم هجري مسلمان شد و به اين شرط که بدي هاي گذشته اش بخشيده شود با رسول خدا بيعت کرد. پيامبر بعد از مسلمان شدنش فرماندهي سريه «ذات السلاسل» را به او داد و سپس براي جمع آوري زکات مردم عمان او را فرستاد. وي در آنجا بود تا خبر رحلت پيامبر را شنيد به مدينه باز گشت. نقش عمروعاص در دوران خلفا: دوره ابوبکر: او در دوران خلافت ابوبکر و عمربن خطاب، از نزديکترين افراد به آنان بود. سال 12 هـ ق ابوبکر او را با سپاهي به فلسطين فرستاد. تصرف سرزمين غرب اردن، بدست او صورت گرفته و نيز در نبردهاي اجنادين و يرموک و در فتح شام (دمشق) شرکت داشت. دوره عمر: در دوران عمر، مدتي والي فلسطين شد و آنگاه مأمور فتح مصر به دستور عمر گشت. بنابر بعضي منابع، او به مسئوليت خودش و با فکر زيرکانه اش، با سپاهيان خود، به اين کار اقدام کرد. بهر حال در سال 19 هـ ق يونانيان، در سال 20 بابلي ها و در سال 21 هـ ق اسکندريه تسخير شد. عمروعاص خودش حاکم آنجا شد و دستگاه قضايي را تأسيس کرد و از اين رو شهرت عمده او ناشي از فتح اين سرزمين (مصر) شد. شهر مصر از سال چهارم، به نام قاهره شد. او تا چند سال بعد از مرگ عمر هم، در همان حاکميت مصر بود. دوره عثمان: زماني که عثمان به خلافت رسيد، عبدالله بن سعد را به جاي عمروعاص حاکم مصر کرد و او را عزل نمود. از آن موقع به بعد، عمروعاص از منتقدان عثمان شد و باطنا مخالفين او را تحريک مي کرد، او به فلسطين برگشت و کمتر به مدينه مي آمد. دوران اميرالمؤمنين علي عليه السلام: بعد از قتل عثمان به معاويه پيوست و همه کاره دستگاه معاويه شد. او با نيرنگ هاي سياسي خود، موجبات تحکيم خلافت معاويه و تزلزل موقعيت علي بن ابيطالب را فراهم کرد. معاويه که سالهاي طولاني در شام و فلسطين حکومت مي کرد، تمام مردم آنجا را با تدبير خود و بذل و بخشش مال، به خود جلب کرده بود و حتي مخفيانه به جلب ياران علي عليه السلام پرداخت از اين رو در خصوص جنگ صفين، پس از کشته شدن جمعي از بزرگان عرب از هر دو طرف، زماني که نزديک بود جنگ به نفع علي عليه السلام تمام شود، عمروعاص حيله اي کرد و دستور داد که قرآن ها را بر سر نيزه ها کنند، اين نيرنگ سبب شد که جنگ بي نتيجه ماند، کار به حکميت کشيد. ابوموسي اشعري با تحميل خوارج و شورشيان صفين، حکم از طرف علي؛ و عمروعاص، حکم از طرف معاويه شدند. اول ابوموسي، علي عليه السلام و معاويه را از خلافت خلع کرد، ولي عمروعاص، معاويه را به خلافت برگزيد. ابوموسي به شدت از عمروعاص خشمگين و او را دشنام ميداد لذا حکميت نيز نتيجه اي نداد فقط موقعيت معاويه مستحکم تر و موقعيت اميرالمؤمنين با دو دسته گي که در ميان پيروانش افتاد، ضعيف تر شد. دوران معاويه: يکسال بعد، معاويه عمروعاص را به مصر فرستاد. او محمدبن ابي بکر را که والي مصر بود، کشت و خود حاکم آنجا شد. از اين خبر، اميرالمؤمنين به شدت ناراحت و غمگين شدند ولي معاويه و يارانش آنقدر خوشحال شده و شادي کردند. عمروعاص تا زمان مرگش در حاکميت مصر از طرف معاويه باقي بود. - عمروعاص در کلام اميرالمؤمنين علي عليه السلام حضرت علي عليه السلام او را دشمن مي دانند و او را محارب اسلام و نسبت به رسول خدا، از دشمنان سرکش ميدانند و ميفرمايند: اهل جفا که از روي اکراه اسلام آوردند، دشمنان سنت و قرآن و اهل بدعتها بودند، آن چنان کساني که مردم از شر آنها پرهيز مي کردند و آنها بندگان دنيا و رشوه خوار بودند، به من رسيده که پسر نابغه (عمرو عاص) با معاويه به شرطي که مملکت مصر را که بزرگتر از شام بود، به او بدهد، بيعت کرد! خوار باد دست اين فروشنده که دين خود را به دنيا فروخت و خوار باد امانت اين خريدار که با مال مسلمانان فاسق عذاري را ياري کرد. عمرو عاص در سال 40 هـ ق سحرگاه روز 19 رمضان تصادفا از کشته شدن به دست عمروبن بکر هم پيمان ابن ملجم مرادي مصون ماند چون در آن روز مريض بود و براي نماز به مسجد نرفت و به جاي خود خارجة بن حذافه را فرستاد و خارجه مجروح شد. عمرو عاص سرانجام در سال 43 هجري درگذشت. اما در مورد معلم يهودي او بعد بررسي مختصر به عمل آمده مطلب دقيقي يافت نشد، لذا نيازمند بررسي بيشتر است که در اين مقال فرصت پرداختن به آن وجود ندارد اما پسر عمرو بن عاص که از محدثان بوده، در نقل و ترويج اسرائيليات نقش بزرگي داشت. او از راويان و شاگردان کعب الاحبار بوده است. او در سفر به «يرموک » دو مجموعه و نسخه به دست آورد که در آن ها علوم اهل کتاب و اسرائيليات بود و او بسياري از آن ها را نقل مي کرد. گويا منبع اطلاعات عبدالله بن عمرو در زمينه اسرائيليات، غير از آن چه از کعب شنيده بود، اين دو کتاب بوده است. در نقش پسر عمرو بن عاص در انتقال فکر يهودي در جامعه اسلامي و در تاريخ اسلام، کافي است بدانيم که به گفته «محمد بن سعد» او - و عبدالله بن عباس و عبدالله بن عمر - پس از قتل عثمان تا زماني که زنده بودند، در مدينه از پيامبر اسلام نقل حديث مي کردند و فتوا مي دادند و طبعا فتاواي او نمي توانست متاثر از تفکر اسرائيلي او نباشد. و... منبع : 1. کشف المحجه سيدبن طاووس ص248 2. دائرةالمعارف تشيع پاسخ سوال دوم: انسان در هر موردي که گناه ميکند، پيروي از هواي نفس را به جاي اطاعت از خدا انتخاب ميکند. هواپرستي از تمام انواع بت پرستي خطرناکتر است ؛زيرا ممکن است کسي بت پرست باشد، ولي دست به جنايات هولناک نزند، ولي هواپرستان به خاطر هواپرستي شان هزاران و گاه ميليونها انسان بي گناه را به خاک و خون کشيدهاند، و گاهي دست به کاري زدهاند که سبب انحراف امتي از مسير حق شدهاند، مانند غصب خلافت علي(ع). رسول گرامي اسلام فرمود: در زير آسمان هيچ بت بزرگي نزد خدا از هوا و هوس که از آن پيروي کنند وجود ندارد .(1) حسد، کبر، غرور و ساير صفات رذيله که هر يک آثار و عواقب زيانبار و هولناکي بر فرد و جامعه دارند، هر کدام شاخهاي از شجره خبيثه هواپرستي است. در مسئله غصب خلافت علي(ع) و اين که چرا مردم به دستور و سفارش پيامبر گرامي اسلام(ص) در خصوص امامت و خلافت علي(ع) عمل نکردند، ميتوان گفت: عامل اصلي هواپرستي بود. اگر بخواهيم اين عامل اصلي را در عنوانهاي جزئي جستجو کنيم، عوامل زير را مطرح ميکنيم: 1- حسادت ورزي و برتري جويي نسبت به خاندان پاک پيامبر و قبيله بني هاشم، از طرف معرکه گردانان غصب خلافت و اطرافيان آنان از انگيزههاي مهم عمل نکردن به دستور پيامبر اسلام(ص) در مورد امامت علي(ع) است. اين انگيزه ريشه دار بود و به عصر پيامبر اسلام(ص) و شايد پيش از اسلام بر ميگردد و مربوط به قبايل عرب به ويژه برخي قبايل قريشي مکه است. بررسيهاي تاريخ نشان ميدهد که بسياري از اقوام و قبايل عرب خصوصاً برخي از قبايل قريش و در راس آنان بني اميه بنا به انگيزه ياد شده هيچ گاه با پيامبر و خاندانش (که از بني هاشم بودند) خوب نبودند و پيوسته نسبت به آنان به دليل تعصب قومي و قبيلگي رشک ميورزيدند. بر اين اساس هرگز مايل نبودند فردي از اين خاندان به حکومت برسد و بر آنان حکم کند. اين حسادت به قدري در اعماق جانشان شعله ور بود که بسياري از قريشيان حتي پس از بيعت خود جوش مردم با اميرمومنان(ع) بعد از قتل عثمان نيز يا با حضرت بيعت نکردند و يا اگر به انگيزه سياسي مجبور شدند بيعت کنند، از همکاري با حکومت علوي سرباز زدند و پيوسته مترصد ضربه زدن به او و براندازي حکومتش بودند. امام(ع) درباره انگيزه مخالفت قريش با حضرتش ميفرمايد: ما تنقم مِنا قريش إلا انّ اللَّه اخْتارنا عليهم فادخلنا هم في حيزنا؛ قريش با ما دشمني نميکند جز براي اين که خداوند ما را به رهبري و سروري ايشان برگزيد و ما آنان را زير فرمان خويش کشانديم .(2) حضرت در پاسخ به اين سؤال که چگونه مردم شما را از خلافت که حقتان بود بازداشتند؟ فرمود: به خاطر خودخواهي بود که گروهي بخيلانه به خلافت چسبيدند (و حق را از ما گرفتند) .(3) ابوسفيان سرکرده قريشيان و بني اميه، پس از انتخاب عثمان به خلافت، بسيار خوشحال بود و در پوست خود نميگنجيد. وي در آن وقت نابينا بود و به مردي گفت او را به قبر حضرت حمزه عموي پيامبر اسلام(ص) برساند. وقتي به کنار قبر رسيد، خطاب به قبر گفت: حکومتي که با ضرب شمشير به دست آورديد، امروز بازيچه دست غلامان ما شده است، سپس به قبر حمزه(ع) لگد زد.(4) 2- کينه توزي و انتقام جويي اعراب و قريش. اين انگيزه ريشهاش به جنگهاي صدر اسلام بر ميگردد. امام علي(ع) در دفاع از پيامبر اسلام(ص) و برداشتن موانع تبليغ و نشر اسلام، تعدادي از سران شرک و کفر را به هلاکت رساند. از اين رو بسياري از اعراب و قريشياني که در جنگها از نزديکان خويش، کساني را از دست داده بودند، کينه حضرت را به دل گرفتند. آنان اين کينه را پنهان نميکردند، بلکه در محافل و مجالس ابراز ميکردند و پيوسته در صدد انتقام جويي از حضرت بودند. اين واقعيت در قسمت هايي از دعاي ندبه آمده است: در راه خدا خونهاي سران و گردن کشان عرب را به خاک ريخت و شجاعان شان را به قتل رساند و سرکشان آنها را مطيع ساخت (در نتيجه) دلهاي آنان را نسبت به خود پر از حقد و کينه از واقعه جنگهاي بدر و خيبر و حنين و غير آنها ساخت .(5) ابن ابي الحديد معتزلي درباره کينه توزي قريشيان نسبت به حضرت علي(ع) ميگويد: تجربه ثابت کرده که گذشت زمان موجب فراموشي کنيهها و خاموشي آتش حسد و سردي دلهاي پرکينه ميشود، ولي بر خلاف انتظار روحيه مخالفان علي پس از گذشت ربع قرن (25 سال) عوض نشد و عداوت و کينهاي که از دوران پيامبر(ص) نسبت به علي(ع) داشتند، کاهش نيافت و حتي فرزندان قريش و نوباوگان و جوانان آنان که شاهد حوادث خونين معرکههاي اسلام نبودهاند و قهرمانيهاي امام(ع) را در جنگهاي بدر و احد و... بر ضد قريش نديده بودند، بسان نياکان خود سرسختانه با علي(ع) عداوت ورزيدند و کينه او را در دل داشتند .(6) 3- دنياطلبي؛عدهاي با توجه به شناختي که از امير مؤمنان علي(ع) داشتند، به خوبي ميدانستند که اگر حکومت به دست حضرت بيفتد و امام قدرت اجرايي پيدا کند، اجازه دنياطلبي و تعدّي به بيت المال را به آنان نميدهد. اين قبيل افراد ميدانستند تاب تحمّل عدل علوي را ندارند. عدالت و دادگري و سختگيري و تقيد کامل امام(ع) به رعايت اصول از عصر رسالت زبان زد خاص و عام بود. در مواقع مختلف در زمان پيامبر، سختگيري حضرت علي(ع) را در موضع عدالت و بيت المال ديده بودند. مثلاً در جريان غنيمت يا جزيهاي که از يمن به دست آوردند، حضرت علي(ع) متوجه شد که فرماندهان آن را بين سربازان تقسيم کردهاند، حضرت با شدت با آنها برخورد نموده و از همه سربازان و افسران پس گرفت. مسلمانان پيش پيامبر(ص) شکايت از حضرت علي(ع) کردند، پيامبر در جوابشان فرمود: از بدگويي درباره علي(ع) دست برداريد که او در اجراي دستور خدا بسيار دقيق و سخت گير است و هرگز در زندگي او تملّق و مداهنه وجود ندارد .(7) 4- عدم رشد سياسي؛ غاصبان خلافت و سياست بازان و دغلکاران بازار سياست، آگاهانه (چنان که علي(ع) در خطبه شقشقيه ميفرمايد: ابوبکر با اين که شايستگي و افضيلت مرا ميدانست، غصب خلافت نمود . امامت را از مسير حقيقي خود منحرف نمودند و توده مردم هم به لحاظ عدم رشد سياسي و عدم درک صحيح از اين که انحراف در مسئله امامت و رهبري امت اسلام چه مصايبي به بار ميآورد، دنبال غاصبان خلافت را گرفتند. نه به توصيه و سفارش پيامبر اسلام(ص) عمل کردند و نه به دعوت علي(ع) پاسخ مثبت دادند. آنها تصور ميکردند مسئله خلافت و امامت بر جامعه اهميت چنداني ندارد که آيا حضرت علي(ع) به دست گيرد يا کساني مانند ابوبکر و عمر (که از کهنسالان و پدر خانم پيامبر و از اوّلين مسلمانان بودند و به عقيده آنها به اندازه علي(ع) شايستگي داشتند). اگر جريان سقيفه و اتفاقاتي را که در آن جا اتفاق افتاد و نحوه انتخاب ابوبکر را مرور کنيم، ميبينيم به صورت برنامه طراحي شده، اين مسئله اتفاق ميافتد و مسلماناني که در آن جا حضور دارند، براي اين که عقب نيفتند، زود تصميم گرفته و بيعت ميکنند. نتيجه اين که اين عوامل چهارگانه باعث شد که به دستور رسول گرامي اسلام(ص) در مورد جانشيني و خلافت علي(ع) عمل نکردند. نه تنها با حضرت بيعت نکردند، بلکه به زور شمشير از حضرت براي خليفه اوّل بيعت گرفته شد. و در مورد حوادث بعد از رحلت پيامبر(ص) مي توان بيان داشت که: پس از رحلت رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ گروهي از لشکر اسامه جدا شدند و اجازه ندادند پيامبر ضمن يک سند کتبي علي ـ عليه السلام ـ را به عنوان جانشين خود انتخاب کند، آنان، در حالي که علي ـ عليه السلام ـ و بني هاشم سرگرم مراسم غسل پيغمبر بودند، جسد پيامبر را رها کرده و براي تعيين رئيس امّت در سقيفه بني ساعده گرد آمدند مهاجرين وانصار در سقيفه هر کدام خود را لايق تر از ديگري مي پنداشتند، مردم مکه مي گفتند: «اسلام در شهر ما و ميان ما آشکار شد، پيامبر از مردم ماست؛ ما خويشاوندان او هستيم، ما پيش از شما اين دين را پذيرفته ايم پس زمامدار مسلمانان بايد از مهاجرين باشد.» انصار مي گفتند: «مکه دعوت پيامبر را نپذيرفت با او به مقابله و دشمني پرداخت و اين ما بوديم که پيامبر را ياري کرديم و اسلام را رونق بخشيديم و... پس زمامدار بايد از انصار باشد. و برخي ديگر از انصار گفتند يک امير از ما باشد و يک امير از مهاجرين اما ابوبکر اين رأي را نپذيرفت و روايتي جَعلي از پيامبر نقل کرد که فرموده است: «الأئمه من قريش» اين حديث هر چند متن و سند آن داراي اعتبار نبود امّا انصار را ساکت کرد از سوي ديگر دشمني ديرينه اوس و خزرج نيز در پيشبرد نظر مهاجران موثر واقع شد.(شهيدي، سيد جعفر، تاريخ تحليلي اسلام، تهران، مرکز نشر دانشگاهي، چاپ دوم، 63، ص92). در جريان سقيفه، انصار که به دنبال رياست سعد ابن عباده بودند شکست خوردند که در اين ميان با بازي سياسي عمر، توافق کردند که ابوبکر خليفه شود و بلافاصله با او بيعت کردند و بيشتر حاضران نيز از آنان پيروي نمودند و پس از خروج از سقيفه با شيوه هاي مختلف، از ديگران بيعت گرفتند و تلاشهاي حضرت علي ـ عليه السلام ـ و زهرا ـ سلامالله عليها ـ و برخي از اصحاب پيامبر در برابر غاصبان خلافت راه به جايي نبرد و حکومت ابوبکر تثبيت شد. عده اي به بهانه اينکه با جماعت مسلمين نبايد مخالفت کرد مجبور به بيعت شدند و غاصبان با مغالطه و موعظه و تطميع و تهديد و قتل و ترور و جعل حديث بيعت اکثريت را در مدّت کوتاهي بدست آوردند که بيعت کنندگان برخي از روي رغبت و برخي با بي ميلي و اجبار با ابوبکر بيعت کردند. (رشاد، علي اکبر، دانشنامه امام علي(ع)، تهران، فرهنگ و انديشه اسلامي،1380، ج 8، صصص 405، 407، 455) در اين انتخاب بني هاشم و برخي از سران مهاجران و انصار و نخبگان با سابقه و فداکار پيامبر اسلام و علي ـ عليه السلام ـ که جان پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ بوده و از طرف خداوند به مقام خلافت مسلمين و جانشيني رسول چنين منصوب شده بود، حضور نداشت و هم چنين بني هاشم و عباس عموي پيامبر و سلمان و مقداد و عمار و ابوذر و... و بعد از متوجه شدن ايشان هم مقاومتشان به همان دلايلي که عرض شد بي فايده بود. اما اينکه چرا حضرت على(ع) در اينباره صبر کرد و در مقابل آنان تا پاي جان نايستاد؟ بايد گفت گاهى ممکن است چنين برداشتى صورت گيرد که تنها راه رسيدن به حق، استفاده از شمشير و زور است و تنها مىتوان با توسل به نيروى قهريه، بدون در نظر گرفتن شرايط و پيامدهايى که ممکن است به دنبال داشته باشد، حق را ستاند؛ اما سيره پيامبران و به ويژه پيامبر گرامى اسلام(ص) نشان مىدهد که آن بزرگوار هرگز با توسل به زور به دنبال انجام رسالت و تبليغ دين نبودهاند و حتى در بسيارى از اوقات ستمها و ظلمهاى روا شده بر خود و پيروانشان را تحمل کردهاند تا بتوانند به مصالحى که آن را براى پيروانشان لازم تر مىدانستهاند، دست يابند. پيامبر گرامى اسلام نيز که اسوه حسنه ما مىباشد، همواره براى دستيابى به حق خود و پيروانشان تا آن زمان که مجبور نمىشدهاند، دست به شمشير نمىبردهاند. و گاه مىشد که آن حضرت انجام عملى را تا موعد مقرر آن به تأخير مىانداخت و يا به خاطر مصالح مسلمانان به پذيرش پيمانهاى ظالمانهاى تن مىداد. مثلاً تمامى مفسران درباره آيه «وَ أَنذِر عَشيِرَتَکَ الأَقرَبينَ»؛ سوره شعرا، آيه 214 اتفاق نظر دارند که اين آيه در سال سوم بعثت نازل شده است و تا آن زمان هيچ يک از اقوام و خويشان پيامبر دعوت آن حضرت را از زبانشان نشنيده بودند و اين تأخير سه ساله به علت شرايط زمانى و مکانى ويژه بوده است. مثال ديگر اين که در حدود سال ششم هجرت هنگامى که پيامبر با کفار قريش پيمان صلحى را منعقد کرد، هنگام نگارش پيماننامه آن حضرت، على(ع) را فرا خواند و فرمود: بنويس به نام خداوند بخشنده مهربان! سهيل بن عمرو، نماينده کفار قريش، گفت: اين خدايى را که تو مىگويى، من نمىشناسم و تنها بنويس به نام خدا! پيامبر فرمود: همين را بنويس! سپس پيامبر(ص) به على(ع) فرمود: بنويس اين قرارداد صلحى است بين رسول خدا و سهيل بن عمرو! سهيل گفت: اگر بر پيامبرى تو شهادت مىداديم که با تو نمىجنگيديم؛ تنها نام خودت و پدرت را بنويس! در مفاد اين قرارداد چنين آمده بود که به مدت ده سال بين مسلمانان و کفار جنگى در نگيرد. و هر شخصى از کفار به پيامبر پناهنده شود، بازگردانيده شود؛ اما اگر از افراد پيامبر کسى به قريش پناهنده شد، بازگشت داده نخواهد شد. مفاد اين پيماننامه هر چند به نظر برخي از صحابه ظالمانه و غير قابل پذيرش بود، اما پيامبر براى حفظ مصالح امت اسلامى و اهدافى بسيار ژرفتر از انعقادِ يک پيمان صلح آن را پذيرفت. حضرت على(ع) نيز با ملاحظه خطرهايى که در صورت قيام او، جامعه اسلامى را تهديد مىکرد از قيام و اقدام مسلحانه خوددارى کرد، و با دشمنان خويش سازش نمود تا اصل اسلام محفوظ بماند. در اين جا به چند نمونه از خطرهاى جدى که در آن دوران اسلام و مسلمانان را تهديد مىکرد، اشاره مىکنيم: 1. خطر مرتدين بسيارى از گروهها و قبايلى که در سالهاى آخر عمر پيامبر مسلمان شده بودند، هنوز آموزشهاى لازم اسلامى را نديده بودند و نور ايمان کاملاً در دل آنها نفوذ نکرده بود. از اينرو هنگامى که خبر درگذشت پيامبر اسلام در ميان آنان منتشر گرديد، گروهى از آنان پرچم «ارتداد» و بازگشت به بتپرستى را برافراشتند و عملاً با حکومت اسلام در مدينه مخالفت کرده، حاضر به پرداخت ماليات اسلامى نشدند. اينان با گردآورى نيروى نظامى، نظام نوپاى اسلامى را به شدت مورد تهديد قرار دادند. به همين جهت نخستين کارى که حکومت جديد انجام داد، نبرد با مرتدان بود. در چنين موقعيتى که دشمنان ارتجاعى اسلام، پرچم ارتداد را برافراشته و حکومت اسلامى را تهديد مىکردند، هرگز صحيح نبود که امام(ع) پرچم ديگرى به دست گيرد و قيام نمايد. حضرت على(ع) در يکى از نامههاى خود به مردم مصر، به اين نکته اشاره مىکند و مىفرمايد: «آن گاه که پيامبر(ص) به سوى خدا رفت، مسلمانان پس از وى در کار حکومت با يکديگر درگير شدند. سوگند به خدا، نه در فکرم مىگذشت و نه در خاطرم مىآمد که عرب خلافت را پس از رسول خدا(ص) از اهل بيت او بگرداند، يا مرا پس از وى از عهدهدار شدن حکومت باز دارند. تنها چيزى که نگرانم کرد شتافتن مردم به سوى فلان شخص (ابوبکر) بود. من دست باز کشيدم تا آن جا که ديدم گروهى از اسلام بازگشته، مىخواهند دين محمد(ص) را نابود سازند. پس ترسيدم که اگر اسلام و طرفدارنش را يارى نکنم (و دست به قيام بزنم)، رخنهاى در آن ببينم يا شاهد نابودى آن باشم، که مصيبت آن بر من سختتر از رها کردن حکومت برشماست، که حکومت کالاى چند روزه دنياست... . 2. خطر مدعيان دروغين نبوت علاوه بر خطر مرتدين، مدعيان نبوت و پيامبرانى دروغين مانند «مسيلمه»، «طليحه»، «سجاح» نيز در صحنه ظاهر شده، هر کدام طرفداران و نيروهايى دور خود گرد آوردند و قصد حمله به مدينه را داشتند که با همکارى و اتحاد مسلمانان پس از زحماتى فراوان نيروهاى آنان شکست خوردند. 3. خطر روميان خطر حمله احتمالى روميان نيز مىتوانست مايه نگرانى ديگرى براى جبهه مسلمانان باشد، زيرا تا آن زمان مسلمانان سه بار با روميان درگير شده بودند. از همين روى روميان مسلمانان را براى خود خطرى جدى تلقى مىکردند و در پى فرصتى بودند که به مرکز اسلام حمله کنند. اگر حضرت على(ع) دست به قيام مسلحانه مىزد، با تضعيف جبهه داخلى مسلمانان، بهترين فرصت به دست رومىها مىافتاد که از اين ضعف استفاده کنند. لذا در چنين شرايطي سکوت حضرت على(ع) همانند سکوت پيامبر است که گاهى براى مصلحت يا رفع فتنه سکوت مىنمود؛ مانند جريان طلب نمودن کاغذ و قلم در واپسين روزهاى حيات حضرت رسول(ص) که بعضى از حاضران گفتند: «اِنَّ رسول اللَّه(ص) يَهْجر»؛ (صحيح مسلم، ج 5، ص 76، (دارالفکر، بيروت) پيامبر هذيان مىگويد، يا به قولى: «قَدْ غَلَبَ عَلَيْهِ الْوَجَعُ» (صحيح مسلم، همان؛ صحيح بخارى، ج 7، ص 9، (دارالفکر، بيروت) درد بر او غالب شده است و بيهوده حرف مىزند. تا جايى که حضرت دستور فرمودند همه از خانه بيرون بروند و از نوشتن صرفنظر کردند و سکوت فرمود. امير مؤمنان على بن ابىطالب(ع) نيز به خاطر مصالح و رفع فتنه و جلوگيرى از نابود شدن اسلام سکوت کردند. ابو طفيل مىگويد: در روز شورا من در کنار آن خانه - محل شوراى شش نفره - بودم که سر و صدا از اندرون بلند شد. شنيدم که امام على(ع) مىفرمود: «زمانى مردم با ابوبکر بيعت کردند به خدا قسم که من از او سزاوارتر بودم و حق با من بود؛ اما در عين حال اطاعت کردم تا مبادا مردم کافر شوند و گردن يکديگر را با شمشير بزنند. سپس ابوبکر براى عمر بيعت گرفت، در حالى که به خدا قسم من سزاوارتر بودم؛ ولى باز هم اطاعت کردم که مبادا مردم کافر شوند و امروز شما مىخواهيد با عثمان بيعت کنيد، اما به خدا سوگند، من رضايت نمىدهم و اطاعت نمىکنم». در نهجالبلاغه نيز مىخوانيم که آن حضرت فرمود: «من رداى خلافت را رها ساختم و دامن خود را از آن درپيچيدم و کنار رفتم، در حالى که در اين انديشه فرو رفته بودم که آيا با دست تنها و بدون ياور به پا خيزم و حق خود و مردم را بگيرم و يا در اين محيط پر خفقان و ظلمتى که پديد آوردهاند، صبر کنم؟ محيطى که پيران را فرسوده، جوانان را پير و مردان با ايمان را تا واپسين دم زندگى به رنج وا مىدارد. عاقبت ديدم بردبارى و صبر، به عقل و خرد، نزديکتر است، لذا شکيبايى ورزيدم، ولى به کسى مىماندم که خار در چشم و استخوان در گلو دارد، با چشم خود مىديدم ميراثم را به غارت مىبرند». نهجالبلاغه، صبحى صالح، خطبه 3» امام(ع) به صبر خود در برابر انحراف خلافت اسلامى از مسير اصلى خود به منظور حفظ اساس اسلام در موارد ديگر نيز اشاره نموده است. از آن جمله در آغاز خلافت عثمان که رأى شورا به نفع عثمان تمام شد و قدرت به دست وى افتاد، امام رو به ديگر اعضاى شورا کرد و فرمود: «خوب مىدانيد که من از همه کس به خلافت شايستهترم. به خدا سوگند، تا هنگامى که اوضاع مسلمين روبه راه باشد و در هم نريزد و به غير از من به ديگرى ستم نشود، همچنان مدارا خواهم کرد».نهجالبلاغه، صبحى صالح، خطبه 74». آرى، حضرت على(ع) در برابر خلافت خلفا قيام نکرد، تا زحمتهاى 23 ساله پيامبر و خون شهدايى چون حمزه، جعفر طيار و... به هدر نرود. ايشان از خلافت خود جهت حفظ اسلام صرف نظر کردند تا اصل اسلام باقى بماند. و... پينوشتها: 1. تفسير نمونه، ج 15، ص 103. 2. مجله حکومت اسلامي، ج 18، ص 316، به نقل از شيخ مفيد، ارشاد (ترجمه سيد هاشم رسولي محلاتي، ج 1، ص 242). 3. نهج البلاغه، فيض الاسلام، خطبه 161. 4. عبدالفتاح عبدالمقصود، امام علي بن ابي طالب، (ترجمه سيد محمّد مهدي جعفري) ج 1، ص 287. 5. مفاتيح الجنان، دعاي ندبه. 6. ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 11، ص 144، ذيل خطبه 211. 7. جعفر سبحاني، فروغ ولايت، ص 114. موفق و پيروز باشيد.
نظر خودتان را ارسال کنید