خدا براي خودش از خلقت انسان و نه هيچ موجود ديگري هدفي ندارد چون خداوند نيازي ندارد تا براي تأمين آن نياز بخواهد براي خودش هدفي قرار دهد، اما خداوند در افعالش هدف دارد به اين معنا که غرض و نهايت حکيمانه اي دارد. براي فهم اين مطلب نقاشي را در نظر بگيرد که نه نياز مالي دارد و نه نياز به مشهور شدن اما با اين حال دست از خلق آثار هنري نمي کشد و دائما مشغول خلق آثار هنري و شاهکارهاي هنري است، با اين که اين نقاش در کارش هدف به معناي تأمين نياز ندارد اما در عين حال غرض و غايتي حکيمانه در کارش دارد و آن غرض حکيمانه اين است که او اين تابلوي زيبا را خلق مي کند چون اين تابلو لايق نقاشي شدن و به تصوير کشيده شدن است، به اصلاح عاميانه حيف است که اين تابلو نقاشي نشود و اين شاهکار هنري خلق نشود. به همين صورت خداوند تابلوي هستي را خلق فرمود چون اين تابلو ارزش خلق شدن را داشت و حيف بود که از نعمت وجود بهره مند نشود. يکي از عناصر اين تابلو که بدون آن اين تابلو ناقص بود و اتفاقا اين عنصر در کامل شدن و زيبا شدن اين تابلوي هستي بسيار نقش کليدي و اساسي دارد، انسان است، پس خلقت انسان هم براي زيبا شدن کل تابلوي هستي لازم بود و هم خود اين عنصر لايق آفريده شدن بود. مثالي ديگر: فرض کنيد فرد ثروتمندي که از ثروت فراوان و شهرت بالايي برخوردار است تصميم بگيرد مدرسه اي بسازد و کساني که استعداد تحصيل در آن مدرسه دارند را به آن مدرسه وارد کند، اين کار او گرچه نيازي ندارد کاري عاقلانه و حکيمانه است. خداوند اين جهان و موجودات آن را خلق فرمود چون لايق خلق شدن بود و انسان را آفريد چون انسان لايق تحصيل در دانشگاه دنيا و رسيدن به مدارج رشد و کمال بود اما اين که مقصد انسان به بهشت ختم مي شود و نعمت هاي آن يا به جهنم و نقمت هاي آن يک مسئله ثانويه و عرضي است. وقتي اين گونه به مسئله بهشت و جهنم نگاه کنيم ديگر نعمت هاي بهشت و نقمت هاي جهنم براي ما بي معنا جلوه نمي کنند و در راستاي همان غرض و هدف حکيمانه خلقت ارزيابي مي شوند.
نظر خودتان را ارسال کنید