سلام.پرسشگر محترم نظم مفهومي است که از ربط وجودي به اشياء انتزاع مي شود؛ به عبارت ديگر نظم مفهومي است قياسي و نسبي که از مقايسه دو يا چند چيز که بين آنها نوعي ربط و پيوند و اتحاد وجودي برقرار است انتزاع مي شود. و چون ربط و اتحاد وجودي دائر مدار عليت است لذا مي توان گفت که مفهوم نظم از جمله رابطه علي و معلولي بين اشياء انتزاع مي شود؛ و از آنجايي که ربط علي و معلولي بر سه گونه است نظم نيز داراي سه قسم است که عبارتند از: 1. ربط و نظم علت فاعلي 2. ربط و نظم علت غائي 3. ربط و نظم علت قوامي (داخلي) علت فاعلي، علتي است که به معلول افاضه وجود مي کند و نظم فاعلي عبارت است از سنخيت بين علت فاعلي و معلول. يعني از فاعلي خاص، پديد مي آيد؛ و از هر فاعلي، هر معلولي به وجود نمي آيد. خداوند متعال مي فرمايد: «قل کل يعمل علي شاکلته؛ هر موجودي براساس شاکله و ساختار وجودي خود عمل مي کند». بنابراين در نظام خلقت هر علتي، معلول خاص خود را دارد؛ و همين امر باعث مي شود که صدور موجودات عالم از خداوند متعال براساس نظمي خاص و هندسه اي ويژه باشد. از خداوند متعال، اسماء او تعين مي يابند که حقايق الهي هستند و از اسماء و صفات اعيان ثابته عالم عقول آفريده مي شود و مطابق نظام عالم عقول ولي مرتبه ضعيف تر عالم مثال آفريده مي شود و مطابق نظام عالم مثال عالم ماده خلق مي شود. امام صادق (ع) فرمودند: «همانا خداوند عز و جل ملک خويش بر مثال ملکوتش خلق کرد و ملکوتش را بر مثال جبروتش تأسيس نمود تا با ملکش به ملکوتش استدلال و راهنمايي شود و با ملکوتش بر جبروتش». (منهاج النجاح في ترجمه مفتاح الفلاح، مقدمه 2، ص 27) و علت قوامي (داخلي) عبارت است از علت مادي و علت صوري، و علت مادي يعني علت قابلي براي مثال چوب علت قابلي صندلي است يا گج علت قابلي مجسمه گجي است که شکل مجسمه را مي پذيرد و شکل صندلي يا مجسمه علت صوري است. روشن است که اين دو علت مختص به موجودات مادي است؛ چرا که موجود و صورت وجود دارد به اين معني که هر ماده اي هر صورتي را نمي پذيرد؛ و هر صورتي به هر ماده ماده اي تعلق نمي گيرد. براي مثال صورت آب همواره بر ترکيب دو اتم ئيدرون و يک اتم اکسيژن تعلق مي گيرد و هيچ گاه از دو اتم ئيدروژن و يک اتم کربي آب به وجود نمي آيد. يعني ربط وجودي بين صورت آب و دو اتم ئيدروژن بعلاوه يک اتم کربي وجود ندارد؛ يا صورت درخت هيچ گاه به آهن تعلق نمي گيرد و ... بنابراين مواد خاص صور خاصي را مي پذيرد و از اين امر نظم داخلي اشياء پديد مي آيد. اما منظور از علت غائي، آن چيزي است که شي به شمت آن در حرکت است يا به عبارت ديگر علت غايي يک چيزي کمالي است که آن چيز طالب آن است. و منظور از نظم غايي اين است که هر موجودي طالب کمال خاص خود است؛ و هر موجودي به سمت هر غايتي نمي رود. براي مثال تخم مرغ مي تواند تبديل به جوجه مرغ شود ولي نمي تواند تبديل جوجه بوقلمون شود يا نمي تواند تبديل به درخت شود. يعني بين تخم مرغ و جوجه مرغ پيوند وجودي برقرار است اما بين تخم مرغ و جوجه بوقلمون يا درخت ربط وجودي برقرار نيست. وقتي گفته مي شود موجودات طبيعي هدفدارند مقصود اين است که هر موجود طبيعي داراي غايتي مشخص است. و چنين نيست که رسيدن يک موجود به يک غايت و هدف تصادفي باشد. اين هدفدار بودن هم در تک تک موجودات عالم ماده وجود دارد هم در مجموعه هاي طبيعي مثلا هم تک تک زنبورها غايتي دارند هم مجموع زنبور هاي يک کند و غايت و هدفي دارند. هم تک تک موجودات يک منطقه غايت دارند هم مجموع آنها با طبيعت و زيستگاه شان يک سيستم هدفدار به نام «اکوسيسم» را مي سازند و در بعدي بزرگ تر کل کره زمين يک موجود هدفدار است و غايتي خاص خود دارد. و غايت آن غير از غايت يک سياره ديگر مثل زحل است و با در اندازه بزرگ تر منظومه شمسي و کهکشان راه شيري و خوشه کهکشاني غايت هاي خاص خود دارند؛ و در بزرگ تر ين بعد کل عالم ماده هم يک مجموعه هدفدار است که به سمت غايتي معين به پيش مي رود. کل عالم ماده مثل يک پيکره زنده عظيم است که اجزاء آن هر کدام را مي کنند ولي سمت و سوي کار اين ها در مسير کل عالم ماده است. و مسير کل عالم ماده به سمت تجرد برزخي است و غايت عالم برزخ نيز عالم آخرت است و غايت آخرت رسيدن به لقاء پروردگار متعال است. لذا غايت تمام امور در نهايت خداوند متعال است. «الا الي الله تصير الامور؛ آگاه باشيد که همه چيز به سوي خدا در تکاپو هستند». (شوري، 53) «و الي الله ترجع الامور؛ و بازگشت امور به سوي خداست». (بقره، 210) «و الي الله عاقبه الامور؛ و عاقبت امور به سوي خداست». (لقمان، 22) «و اتقوا يوما ترجعون فيه الي الله؛ خود را حفظ کنيد براي آن روزي که در آن روز به سوي خدا باز مي گردند». (بقره، 281) اثبات نظم داخلي اشياء و نظم داخلي عالم بر عهده علوم طبيعي مثل فيزيک و شيمي و زيست شناسي است نظم غايي را هم در محدوده قابل دسترسي ابزار علوم تجربي اين علوم مي توانند کشف کنند اما اثبات کننده اصلي نظم در عالم هستي فلسفه است. فلسفه ابتدا وجود خدا و اسماء او را اثبات مي کند و آنگاه وجود عالم عقول و عالم مثال را به اثبات مي رساند و ثابت مي کند که اين عوامل داراي ربط وجودي و علي و معلولي هستند و آنگاه اثبات مي کند که علت فاعلي عالم ماده موجود عقلي يا مثالي برزخي است. يا به عبارتي اثبات مي کند که خالق عالم خداوند متعال است و عالم عقول و عالم مثال نيز واسطه فيض خدا هستند و آنگاه اثبات مي کند که مخلوقات مظاهر اسماء و صفات خدا و نظام حاکم بر آنها کامل ترين و عالي ترين مرتبه کمال و نظام است لذا نظام خلقت نيز کامل ترين و عالي ترين نظام ممکن است. يعني هم کل نظام هستي (عوالم سه گانه) بهترين نظام است هم هر کدام ازا ين عوامل در جايگاه خود بهترين نظام ممکن است يعني عالم عقول و مثال بهترين از آن چه که هستند نمي توانستند باشند و عالم ماده هم بهتر از اين که هست که نمي تواند باشد والا لازم مي آمد که وجودي کامل تر از خدا نيز باشد که او کامل تر اين عالم را بيافريند و براهين توحيد وجود خداي ديگر را ابطال مي کند. هم چنين فلاسفه اثبات مي کنند که حقيقت علت غائي همان علت فاعلي است - اثبات اين مطلب فراتر از حد اين مقاله و نيازمند مقدمات فراوان فلسفي است لذا از تفصيل آن خودداري مي شود - بنابراين علت غايي عالم ماده عالم مثال برزخ است چرا که علت فاعلي آن است و علت غائي عالم مثال نيز عالم عقول است لذا بازگشت عالم ماده به سمت عالم عقول است لکن به خاطر خصوصيت خاصي که در بازگشت وجود دارد و شرح آن مقاله مفصلي مي طلبد عالم عقول را در بازگشت عالم آخرت مي نامند و غايت عالم آخرت نيز اسماء و صفات خداست.
نظر خودتان را ارسال کنید