فلاسفه که بحثشان دربار? وجود است، مي گويند هر «معنا» و «مفهوم» را که در نظر بگيريم و موضوع قرار دهيم و «وجود» را به عنوان محمول به آن نسبت دهيم از يکي از سه قسم خارج نيست: يا رابط? وجود با آن مفهوم و معنا، وجوبي است؛ يعني ضرورتاً و وجوباً آن چيز وجود دارد، که آن را «واجب الوجود» مي نامند. و اگر رابط? وجود با او منفي و امتناعي است؛ يعني محال است که موجود باشد، بلکه ضرورتاً و وجوباً بايد نباشد، آن چيز را «ممتنع الوجود» مي نامند؛ مانند جسمي که در آنِ واحد هم کروي باشد و هم مکعب. و اما اگر رابط? وجود با آن معنا رابط? امکاني باشد؛ يعني آن معنا، ذاتي است که نه از وجود ابا دارد و نه از عدم، که آن چيز را «ممکن الوجود» مي گويند. هر کدام از وجوب، امکان و امتناع داراي اقسامي است. ممکن الوجود بالذات؛ يعني ذاتي که به خودي خود و قطع نظر از هر غيري، نه وجود برايش ضروري است و نه عدم. در واقع ممکن بالذات آن است که، يک چيز نسبت به وجود و نسبت به عدم ضرورت نداشته باشد. در نتيجه هر ممکن بالذاتي در مقايسه با وجود، امکان دارد و در عين حال، در مقايسه با عدم نيز، حالت امکان دارد. به ديگر سخن؛ هر ممکن بالذاتي، ممکن العدم بالذات و ممکن الوجود بالذات مي باشد؛ يعني ممکن الوجود و ممکن العدم ذاتي، دو روي? سکه براي ممکن بالذات است. بنابراين، ممکن الوجود بالذات و ممکن العدم بالذات، همان ممکن بالذات مي باشند.
نظر خودتان را ارسال کنید