وقتي عمر بن خطاب فهميد که نيروهاي ايراني آماده حمله بزرگي مي شوند به مسجد آمد و همه را دعوت کرد و از آنان نظر خواست. طلحه گفت: تو خودت به جبهه جنگ برو تا مسلمانان با ديدن تو قوي تر شوند و خوب بجنگند. عثمان گفت: همه مردم شام، همه مردم يمن، مردم مدينه و مردم مکه را حرکت بده و به جبهه جنگ برو تا مسلمانان با ديدن تو و اينهمه نيرو خوب بجنگند، عثمان نشست و ديگر کسي بلند نشد. عمر بن خطاب دوباره گفت: اي مسلمانان نظر بدهيد. حضرت علي(عليهم السلام) فرمود: اين درست نيست که مردم شام را روانه جبهه جنگ بکني چون در اين صورت روميان حمله مي کنند و زن و بچه آنان را مي کشند. مردم يمن را هم حرکت نده چون حبشه حمله مي کند و يمن را قتل و غارت مي کند. اگر مردم مدينه و مکه را بيرون ببري اعراب اطراف حمله مي کنند و اين دو شهر را غارت مي کنند. تو خودت هم نرو بلکه به بصره نامه بنويس و تعدادي از آنان را به کمک مسلمانان بفرست. اين نظر را عمر بن خطاب پسنديد و گفت: نظر درست همين است و بايد مطابق آن عمل کنم[1]. بنابراين حضرت علي(عليهم السلام) اصل اين حمله پيشگيرانه را قبول داشتند و آن را مشروع مي دانستند(هرچند در جزئيات با تمام کارهاي صورت گرفته شده موافق نبودند) و به همين جهت اصل کنيز و برده شدن برخي افراد که در اين جنگ شرکت داشته اند مورد تاييد بوده است. تذکر نکاتي در اين جا سودمند است: 1. به مقتضاي ضوابط و ايدئولوژي اسلام؛ يعني با توجه به محتواي دين اسلام -که مشتمل بر جهاد، دفاع، امر به معروف، نهي از منکر، دادخواهي و کمک به مظلومان و استضعاف زدايي و... است- و سيره پيامبر(ص) و امامان(عليهم السلام) ميتوان به اين نتيجه رسيد که جهاد و دفاع براي زدودن موانعي که در مسير گسترش اسلام وجود دارد، تا حدودي، آن هم با وجود يک سري ضوابط و شرايط پذيرفته شده است. جنگ هايي که مورد تأييد اسلام است، جنگهاي کشور گشايي و فتوحات پادشاهان نيست، بلکه مبارزات رهايي بخش است. شعار پيامبر اسلام(ص) شعار رستگاري، آزادي و آزادگي بشريت بود(قولوا لا اله الاّ اللَّه تفلحوا) و ميکوشيد با اقدامات فرهنگي مردم را به راه رستگاري رهنمون سازد. جنگهاي پيامبر(ص) تنها براي رفع موانع بود، چون که دشمنان در مسير فعاليتهاي سازنده آن حضرت موانع ايجاد ميکردند، حال اگر پيامبر(ص) موانع را از مسير راه بر نميداشت، نميتوانست به هدفهاي والاي خويش که همان هدايت و رستگاري بشر بوده نايل گردد؛ به ناچار از استراتژي جهاد و دفاع بهره ميگرفت تا مانعهاي مسير رشد زدوده و راه، براي سعادت و رستگاري هموار گردد. در واقع اسلام استفاده از قدرت نظامي را تنها در سه مورد روا ميداند: الف- براي نابودي آثار شرک و بت پرستي. چون از نظر اسلام شرک و بت پرستي، انحراف و بيماري و خرافه است. از اين رو پيامبر اسلام(ص) اوّل بت پرستان را از راه تبليغ به سوي توحيد دعوت ميکرد، آن گاه که مقاومت کردند، به زور متوسّل شد. ب- براي نابودي نقشههاي دشمنان، کساني که نقشه نابودي و حمله به مسلمانان را ميکشند، اسلام دستور جهاد و توسل به قدرت نظامي بر ضد اينان را صادر کرده است. ج- براي آزادي در تبليغ، زيرا هر آييني حق دارد آزادانه و به صورت منطقي خود را معرفي کند و اگر کساني مانع اين کار شوند، ميتوان با توسل به زور اين حق را به دست آورد. البته ميتوان همه اين موارد سه گانه را در دايره دفاع از رشد و تعالي و کمال انسانها قرار داد[2]. 2. از آنچه در باره نظر مشورتي حضرت علي(عليهم السلام) بيان شد، بدست نمي آيد که فتوحات انجام شده در زمان خلفا به طور مطلق مورد تأييد قوانين اسلام بوده و حضرت علي(عليهم السلام) با همه کارهاي انجام شده توسط خلفا در اين فتوحات موافق بوده است يعني اگر پيامبر(ص) زنده بود يا حضرت علي(عليهم السلام) پس از پيامبر(ص)، به خلافت ميرسيد، يقينا فتوحات به آن صورتي که اتفاق افتاد، انجام نمي گرفت. بعبارت ديگر؛ توسعهي بيبرنامهي قلمرو اسلامي، و فقدان حضرت علي(عليهم السلام) در راس حکومت، انحرافاتي را موجب گشت که يقينا با برنامه هاي حضرت علي(عليهم السلام) تطابق نداشت. ما در اينجا به نمونه اي از اين انحرافات اشاره مي کنيم و بحث مفصل آن را به وقت ديگر موکول مي کنيم: الف: طبقه اي در اجتماع اسلامي پيدا شده که به اسلام علاقه مند بود، به اسلام مؤمن و معتقد بود اما فقط ظاهر اسلام را مي شناخت، با روح اسلام آشنا نبود؛ طبقه اي که هر چه فشار مي آورد، فقط روي مثلاً نماز خواندن بود نه روي معرفت، نه روي شناسايي اهداف اسلامي. ب: فاصله گرفتن از عدالت اسلامي و رواج تبعيض، مثلا؛ موالي - غير عربها - در عراق به عنوان شهروند درجه دوم شناخته ميشدند و به همين دليل از همان آغاز، به کارهاي پر مشقّتي همچون اقامة السوق و عمارة الطريق يعني چرخاندن و بر پاي داشتن بازار و راهسازي به آنها واگذاري ميشد» «در زمان خليفه دوم عجمان را به مدينة الرسول راه نمي دادند و اين در ظاهر به دليل عدم آميختگي آنها با عربها و نفوذ ايرانيان در مرکز اسلام صورت ميگرفت. خليفه وقتي ديد که مردم در داشتن بردگان عجم دستشان باز است سزاوار نميديد که با وجود آنها برده عرب وجود داشته باشد» ابن جريح مينويسد: «... وقتي خليفه ثاني در طواف مشاهده کرد که دو نفر به زبان فارسي تکلم ميکنند. بدانها گفت: به عربي سخن بگويند که اگر کسي به دنبال زبان فارسي رفته و آن را فرا بگيرد مروت او از ميان خواهد رفت. و بنا به سنتي که خليفه دوم نهاده بود عربان اجازه داشتند تا از عجمان زن بگيرند اما بدانها زن عرب نميدادند. به دنبال آن رويه، در زمان امويان فرزندان زنان عجم خلفا، استحقاق خلافت نداشتند. حجاج خليفه وقت در عراق گفته بود: هيچ عجمي در کوفه نبايد امام جماعت باشد. او حتي موالي را به زور به ميدان جنگ ميبرد. و يا اينکه موالي معمولاً در جنگها مشارکت ميکردند به هنگام تقسيم غنايم از اعراب سهم کمتري ميگرفتند. ناگوارتر اينکه از آنچه به نام عطاء از بيت المال به مردم داده ميشد به موالي سهمي داده نميشد[3]. و البته اين امر موجب شد که مسلمانان از اسلام حقيقي، فاصله گرفته و گمان کنند که اسلام، همان است که آنها ديده و شنيدهاند. و همين هم باعث شده بود که پس از فتوحات، شورش هايي در سرزمين هاي فتح شده پديد آيد و از اين جهت حضرت علي(عليهم السلام) ناگزير شد سپاهي را به قزوين و دو سپاه به خراسان اعزام کند و شهرهاي خراسان از جمله نيشابور را دوباره فتح کند[4]. نکته پاياني اينکه هدف حضرت علي(عليهم السلام) در حکومت کوتاه خودش، همانا تصحيح انحرافاتي بود که بعد از پيامبر(ص) در امت محمدي پديد آمده بود. پي نوشت ها: 1. نک: ارشاد مفيد، ص 207، عربي، چاپ مؤسسه آل البيت، 1413، نهج البلاغه عبده، خطبه 144; تاريخ طبرى، ج4، ص 238 - 237; تاريخ کامل، ج3، ص3; تاريخ ابن کثير، ج7، ص107; بحار الانوار، ج9، ص 501، ط کمپانى.. 2. البته لازم به ياد آوري است که مشروعيت جهاد ابتدائي منوط به اذن امام معصوم(عليهم السلام) ميباشد. 3. تاريخ تشيع در ايران، رسول جعفريان، ج 1، ص 111 به بعد. 4. تاريخ طبري، حوادث سال 38 هجري.
نظر خودتان را ارسال کنید