باسلام خدمت شما پرسشگر محترم پاسخ از عصمت حضرت آدم (ع) در دو بخش بيان مي شود؛ شايسته است بخش دوم را با دقت بيشتري مطالعه و در انتهاي نيز به عصمت حضرت يوسف (ع) نيز اشاره خواهد شد. بخش اول: پيامبران عظيم الشأن نه تنها از گناه معصوم هستند بلکه از سهو و نسيان نيز معصوم بوده و محال است مرتکب گناه شودند . در ابتدا بايد بدانيم بهشتي که حضرت آدم (ع) از درخت ممنوعه خورد ، بهشت برزخي بود نه بهشت دنيوي ، در بهشتي که آدم (ع) حضور داشت تکليف نبود فلذا امر و نهي در اين بهشت تکليف آور نيست ، متذکر مي شود ؛ امر به دو نوع : امر مولوي و امر ارشادي تقسيم مي شود . امر مولوي الزام آور است فلذا اطاعت از آن واجب و سرپيچي از آن معصيت است ، اما امر ارشادي الزام آور نيست . مثل اينکه کسي به ديگري بگويد اگر به آتش دست بزني خواهي سوخت . چنين امري الزام آور نيست مي تواند اطاعت کند و مي تواند اطاعت نکند . ( اما دست زدن به آتش اثر وضعي دارد و آن سوختن است) وقتي خداوند به آدم و حوا (عليهما السلام) امر مي کند « و لا تقربا هذه الشجره فتکونا من الظالمين» از اينکه به درخت ممنوعه نزديک بشوند نهي مي کند ، اما بايد توجه داشت که در بهشت برزخي امر و نهي معني ندارد زيرا هنوز آدم و حوا مکلف نشده بودند تا امر و نهي بر آنها تعلق بگيرد . فلذا با خوردن ميوه ممنوعه هيچ گناهي مرکتب نشده اند ( چون گناه در صورتي متصور است که شخص مکلف باشد ) اما خوردن ميوه ممنوعه اثر وضعي را به دنبال داشت ، و اثر آن اين بود که .« فَلَمَّا ذاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما » و هنگامى که از آن درخت چشيدند، اندامشان[ عورتشان] بر آنها آشکار شد ( الأعراف : 22) در قرآن کريم علّت اصلي خروج آدم و حوا از بهشت را نه خوردن از درخت ممنوعه بلکه آشکار شدن عورات آنها معرّفي نموده است ، که خود همين امر معلول خوردن از درخت ممنوعه بوده است. امّا اينکه چرا ظهور عورات آنها باعث خروج آنها از بهشت شد؟ در آيات و روايات توضيح چنداني درباره آن داده نشده است. مفسرين نيز احتمالات گوناگوني درباره آن داده اند از جمله اين که گفته اند آن دو بزرگوار تا آن زمان از اعضاء و قواي جنسي خود بي خبر بودند ؛ لذا شيطان آنها را با فريب تشويق به خوردن از درخت ممنوعه کرد تا به اين سبب لباس بهشتي آنها فرو ريزد و اعضاء جنسي آنها آشکار شود. و شايد خوردن از اين درخت باعث شده که آن دو ، از مرتبه وجودي خويش تنزّل کرده و به مرز عالم مادّه نزديکتر شوند ؛ و همين امر باعث شده است که آنها به اعضاء دنيايي خود واقف شوند. چون موجودات هر چه به مراتب پايين تر وجود تنزّل مي کنند کثرت در آنها قويتر شده و اجزاء و اعضاء بيشتري پيدا مي کنند. بخش دوم: براي تکميل پاسخ، توجه و دقت در مقدمات زير ضروري است: 1- از مجموع آيات مربوط به خلقت انسان استفاده مىشود که آدم از ابتدا براى زندگى و مرگ در زمين خلق شده بود و به همين جهت، خداوند قبل از خلقت انسان، آن گاه که به ملائکه خبر از آفرينش خليفه و جانشين خود مىدهد، محل استقرار و سکونت او را زمين معرفى مىکند؛ «و اذ قال ربّک للملائکة انّى جاعل فى الارض خليفه قالوا اتجعل فيها من يفسد فيها؛ آن گاه که پروردگارت فرشتگان را گفت که من در زمين جانشينى قرار مىدهم، گفتند: آيا در زمين کسى را مىگمارى که در آن فساد مىکند».1 ماجراى سکونت آدم و حوا در بهشت و خوردن از درخت ممنوع، مرحلهاى از سير نزولى انسان در مسير استقرار و سکونت در زمين بوده است؛ يعنى آدم از ابتدا براى سکونت در زمين خلق شد و طريق استقرار او بر زمين، طى شدن مراحلى از جمله اسکان موقت در بهشت بوده است. ابتدا خداوند اسما را به او تعليم مىدهد و پس از اثبات خلافت و جانشينى آدم براى ملائکه، آنان را امر به سجده مىکند و آن گاه، وى را در بهشت ساکن مىکند و از نزديک شدن به درخت خاصى منع مىکند و تا آن جا که انسان با فريب شيطان از آن مىخورد و به زمين هبوط مىکند و در زمين مستقر مىشود. 2- حقيقت و هويت اصلى انسان که همان روح است، از عالمى متعالى و برتر، سير نزولى را طى کرده تا به عالم مادى و خاکى که پايينترين مرتبه وجود است، رسيده است تا بار ديگر انسان با قوس صعودى از عالم ماده اوج گرفته، به سوى خدا بازگردد؛ «يا ايها الانسان انّک کادح الى ربّک کدحاً فملاقيه؛ اى انسان حقّا که تو به سوى پروردگار خود به سختى در تلاشى؛ پس او را ملاقات خواهى کرد».2 آن چه در جريان سکونت آدم در بهشت و سپس نزول و هبوط به زمين، در قرآن کريم آمده است، در حقيقت بيانگر بخشى از قوس نزولى خلقت انسان است. آدم در سير نزولى، ابتدا در بهشت برزخى ساکن مىشود - که عالمى پايينتر از عالم ملائکه و روح و بالاتر از عالم ماده و خاک است - تا براى نزول و استقرار در زمين مهيا گردد. 3- خداوند در داستان آدم، يک واقعيت را بيان مىکند. بر اين اساس، همچنان که تعليم اسماء به نوع آدم است و نوع بشر مىتواند اين قوه را به فعليت برساند و همچنان که مقصود از سجده، سجده بر نوع آدم نيز هست، مقصود از خوردن آن درخت و برگزيدن زندگى دنيا، نوع انسان است؛ هر چند براى خصوص آدم رخ داده است؛ يعنى نوع انسان چنين است. در اين جا اين سؤال خودنمايى مىکند که اگر خوردن از درخت ممنوع، مقتضاى سرشت و نوع خلقت انسان است، چرا خداوند آدم را از نزديک شدن به اين درخت نهى مىکند؟ در پاسخ بايد گفت: اين نهى، نهى مولوى و به انگيزه زجر و بازداشتن نيست؛ بلکه اين نهى براى ارشاد و تعليم آدم است. در واقع خداوند مىفرمايد: اى انسان! اگر نزديک نشوى، از عالم برتر به دنيا نزول نمىکنى؛ هر چند سرشت تو به گونهاى است که به اختيار خود از درخت خواهى خورد و نزول خواهى کرد. خداوند با اين نهى، مىخواهد به آدم چيزهايى را نشان بدهد تا آدم امورى را تجربه کند و ياد بگيرد و آماده و مهياى استقرار در زمين گردد که اين امور عبارتند از: الف) آدم بايد بفهمد، که دشمنى مکار و حيلهگر دارد که خير او را نمىخواهد؛ بلکه به دنبال آشکار کردن زشتىها در اوست. ب) آدم، قبل از هبوط به زمين، آثار تلخ و رنجآور مخالفت با دستورات الهى و پيروى از شيطان را تجربه مىکند. ج) راه توبه و بازگشت را مىآموزد و آن را تجربه مىکند. 4- شايد پرسيده شود که اگر نهى از خوردن از درخت، نهى مولوى نيست، پس چرا در قرآن، تعبير ظلم و عصيان آمده است؛ «و لا تقربا هذه الشجرة فتکونا من الظالمين؛3 به اين درخت نزديک نشويد که از ستمکاران خواهيد بود». و در آيه ديگر آمده است: «و عصى آدم ربه فغوى؛ آدم پروردگارش را عصيان کرد پس ارشاد نشد». در پاسخ بايد گفت: مقصود از ظلم در «فتکونا من الظالمين»، ظلم به نفس است؛ نه ظلم به خداوند و شکستن حرمت مولا و مولويّت مولا و معصيت و شاهد بر اين مطلب، اين است که وقتى آدم و حوا توبه کردند، چنين گفتند: «ربنا اننا ظلمنا انفسنا؛4 خدايا ما به خودمان ستم کرديم». ظلم به نفس، به اين بود که با خوردن از آن درخت، خود را گرفتار مشقت، رنج و سختى زندگى دنيا کردند. زندگى دنيا که انسان در آن تشنه و گرسنه مىشود و نياز به پوشش و هزاران نياز مادى ديگر دارد؛ زندگى توأم با فقر و غنا، سلامتى، بيمارى، بهرهمندى، محروميت، به دست آوردن، از دست دادن و... . دليل و شاهد بر اين که، مقصود از ظلم، ظلم به نفس به واسطه گرفتار شدن در سختى و مشقت زندگى دنياست، آيه شريفه ديگرى است که در آن به جاى «فتکونا من الظالمين»، مىفرمايد: «فتشقى»؛ «يا آدم انّ هذا عدوّ لک و لزوجک فلا يخرجنّکما من الجنة فتشقى؛5 اى آدم! اين [ابليس] براى تو و همسرت دشمنى [خطرناک] است. زنهار تا شما را از بهشت بيرون نکند که گرفتار رنج و مشقت مىشوى». «شقاء» به معنى رنج و تعب است و ادامه آيه نيز مقصود از «شقاء» را بيان مىکند؛ «انّ لک ان لا تجوع فيها و لا تصرى و انّک لاتظمأ فيها و لاتضحى؛6 تو در آن [بهشت] نه گرسنه مىشوى و نه برهنه و نه تشنه مىگردى و نه در حرارت آفتاب مىمانى». اثر اين ظلم به نفس، اين است که انسان به مشقت و سختى حيات دنيا، چون گرسنگى، تشنگى، سرما، گرما و مشکلات ديگرى که لازمه زندگى روى زمين است، گرفتار خواهد شد. در آيه «و عصى آدم ربّه فغوى»، غى در مقابل رشد و هدايت است و وقتى کلمه «هدى» در مقابل «غى» به کار مىرود، به معناى ارشاد است.7 بنابراين، «هدى»، يعنى ارشاد کرد و «غوى»، يعنى ارشاد نشد. در آيه «و عصى آدم ربه فغوى، ثم اجتبيه ربه فتاب عليه و هدى؛8 و آدم پروردگارش را عصيان کرد (يعنى از امر ارشادى او تأثير نپذيرفت)، پس ارشاد نشد؛ سپس خداوند او را برگزيد و او را بخشيد؛ پس او را ارشاد و هدايت کرد»، غوايت، نتيجه قهرى عصيانِ امر ارشادى است. کسى که از ارشاد مولا بهره نبرد، قهراً ارشاد نشده است. 5- همان طور که در ضمن مقدمات قبل اشاره شد، بهشتى که حضرت آدم قبل از هبوط به زمين به طور موقت در آن ساکن شد، بهشت جاودان اخروى نبوده است. دلايل اين که آن بهشت، بهشت اخروى - که به عنوان پاداش انسانهاى مطيع وعده داده شد - نبوده است عبارتند از: الف) بهشت اخروى (جنةالخلد) جاودان و دائمى است و در آيات بسيارى بر جاودانه و دائمى بودن آن تأکيد شده است و اين که کسى که وارد آن شود، هرگز خارج نخواهد شد. ب) در بهشت اخروى، ابليس و وسوسههاى شيطانى هرگز راه ندارد؛ در حالى که آدم و حوا در آن بهشت فريب شيطان را خوردند؛ «فوسوس لهما الشيطان؛9 شيطان آنان را وسوسه کرد» و «فدلّيهما بغرور؛10 پس آن دو را فريب داد». همچنان که آن بهشت، باغ دنيوى نيز نبوده است؛ زيرا هم تعبير آيات قرآنى به «هبوط به زمين، پس از عصيان» بر اين امر دلالت دارد و هم رواياتى که بر آسمانى بودن آن بهشت تأکيد مىکند و آن را در مقابل ويژگىهاى زندگى دنيوى قرار داده، با تفسير آن به باغهاى دنيوى سازگار نيست؛ «انّ لک ان لا تجوع فيها و لا تصرى و انّک لا تظمأ فيها و لا تضحى»؛11 با توجه به مقدماتى که گذشت، مطالب زير روشن مىشود: 1- بهشتى که آدم و حوا ابتدا در آن ساکن شدند، بهشت اخروى که پاداش انسانهاست - و در سير صعودى به سوى آن حرکت خواهند کرد - نبوده است. 2- آدم از آغاز، براى سکونت، زندگى و مرگ بر روى زمين خلق شده است و سکونت در بهشت، در حقيقت مرحلهاى از مراحل خلقت انسان براى استقرار بر روى زمين بوده است. 3- انسان موجودى است که از شعور و اراده برخوردار است و بشر ابتدايى از همان ابتدا که بر روى زمين مستقر شد، از قدرت انتخاب و اختيار برخوردار بوده است. در داستان نزديک شدن به درخت بهشتى و خوردن از آن، انسان به اراده و اختيار از آن درخت خورد؛ اما اين مقتضاى سرشت و طبيعت انسانى او بود. نوع خلقت انسان به گونهاى است که در آن مرحله، به مقتضاى طبيعت انسانىاش از آن درخت مىخورد. 4- چنين نيست که بشريت انتقام عمل حضرت آدم را پس مىدهد؛ بلکه آدم، نماد نوع اين موجود است. انسان از ابتدا براى زندگى و مرگ بر روى زمين خلق شده است و آدم، نماد نوع انسان است و انسان به مقتضاى خلقت انسانىاش و آن چه که در نهاد و ضميرش نهاده شده، از آن درخت مىخورد و زندگى زمينى را انتخاب مىکند. پىنوشت ها: 1- بقره (2) آيه 30. 2- انشقاق (84) آيه 6. 3- بقره (2) آيه 35. 4- اعراف (7) آيه 23. 5- طه (20) آيه 117. 6- طه (20) آيه 118 و 119. 7- علامه طباطبايى، تفسير الميزان، ج 1، ص 240. 8- طه (20) آيه 121 و122. 9- اعراف (7) آيه 20. 10- اعراف (7) آيه 22. 11- طه (20) آيات 118 و 119 در مورد حضرت يوسف (ع) نيز مي توان بيان داشت که دليلي بر عدم عصمت ايشان وجود ندارد و در مورد جريان واقع شده در زندان هم مي توان بيان داشت که: موضوع ياد شده در آيه هاي 41 به بعد سوره مبارک يوسف آمده است. در آيات مزبور مي خوانيم:«يصحبي السجن اما احدکما فيسقي ربه خمرا و اما الاخر فيصلب فتاکل الطير من رأسه قضي الامر الذي فيه تستفتيان * و قال للذي ظن انه ناج منهما اذکرني عند ربک فانسيه الشيطن ذکر ربه فلبث في السجن بضع سنين؛ اي دوستان زنداني من!اما يکي از شما (دو نفر، آزاد مي شود و) ساقي شراب براي صاحب خود خواهد شد؛ و اما ديگري به دار آويخته شده و پرندگان از سر او مي خورند و مطلبي که درباره آن (از من) نظر خواستيد، قطعي و حتمي است و به يکي از آن دو نفر، که مي دانست رهايي مي يابد گفت:مرا نزد صاحبت [= سلطان مصر] يادآوري کن!ولي شيطان، يادآوري او را نزد صاحبش از خاطرش برد و به دنبال آن (يوسف) چند سال در زندان باقي ماند». 2. همانگونه که در آيه شريفه آمده، حضرت يوسف زماني که احساس کرده اين دو به زودي از او جدا خواهند شد براي اين که روزنه اي به آزادي پيدا کرده و خود را از گناهي که نابه حق به او نسبت داده بودند، تبرئه نمايد به يکي از آن دو رفيق زنداني، که مي دانست آزاد خواهدشد، سفارش کرد که نزد مالک و صاحب اختيار خود؛ يعني شاه از من سخن بگو تا تحقيق کرده، بي گناهي من ثابت شود. هر چند او هم فراموش کرد چنين اقدامي را انجام دهد (آيت الله مکارم شيرازي و ديگران، تفسير نمونه، ج 9، ص 413، دارالکتب الاسلاميه). پيداست چنين حرکتي از سوي حضرت يوسف، که تلاش براي اثبات بي گناهي خود است، با مقام شريف عصمت، هيچ گونه ناسازگاري ندارد. 3. اخلاص ورزيدن به درگاه الهي، موجب اين نمي شود که نبايد به اسباب ظاهري نيز توسل جست؛ چرا که از نهايت ناداني است که انسان انتظار داشته باشد همه اسباب به کلي بي فايده بوده و بايد اهداف خود را بدون بهره جويي از آنها انجام دهد، بلکه اخلاص، تنها سبب مي شود که انسان به سبب هاي ديگر، دل بستگي و اعتماد نداشته باشد؛ وانگهي، در جمله «اذکرني عند ربک» قرينه اي وجود ندارد حاکي از اين که حضرت يوسف به غير خدا دل بستگي داشته است(علامه طباطبايي، الميزان، ج 11، ص 181، مؤسسه الاعلمي). و... موفق و پيروز باشيد.
نظر خودتان را ارسال کنید