باسلام خدمت شما پرسشگر محترم
کمي در مورد وضو بدانيم
يکى از اختلافات مسلمانان در احکام عبادى، حکم مسح يا شستن پا در وضو است.ريشه اين اختلاف پردامنه را بايد در تفاوت روايات جست وجو کرد، اما ترديدى نيست که قرآن بهترين داور در نزاع ميان روايات است و آيه وضو در سوره مائده حتى بنابر قرائتهاى گوناگون آن بر حکم مسح پا دلالتى روشن دارد. از اين رو جمع کثيرى از عالمان اهل سنت با پذيرش دلالت صريح قرآن به توجيه ضعيف فتاواى برخى از فقيهان خويش پرداخته اند. پس دلالت روشن قرآن کريم، همراه با روايات فراوان اهل سنت که از وجوب مسح پا حکايت مى کند، به ضميمه فتاواى گروه فراوانى از صحابه و تابعين براين حقيقت، و در نهايت، روايات روشن اهل بيت پيامبر(ع) در باره کيفيت وضوى آن حضرت، ترديدى در رجحان قول به وجوب مسح پا در وضو باقى نمى گذارد.
آيه وضو، از محکمات
مسلمانان به پيروى از قرآن کريم اتفاق نظر دارند که نماز، بدون طهارت، صحيح نيست و طهارت مطلوب براى نماز، وضو، غسل و تيمم است. خداوند، سر تکليف انسانها را به طهارت قبل از نماز، بيان کرده است: «ما يريد الله ليجعل عليکم من حرج و لکن يريد ليطهرکم((مائده/6))»، [خداوند نمى خواهد مشکلى براى شما ايجاد کند، بلکه مى خواهد شما را پاک سازد].
چنان که از ظاهر کتاب و سنت برمى آيد، وضو در تشريع اسلامى از اهميت بالايى برخوردار است، پيامبر اکرم(ص) فرمود: «لاصلاة الا بطهور»،((وسائل الشيعه، ج1، باب اول از ابواب وضو)) [نماز بدون طهارت صحيح نيست]
و در جاى ديگر فرمود: «الوضوء شطرالايمان»،((وسائل الشيعه، ج1، باب اول از ابواب وضو))[وضو جزء ايمان است].
حال که جايگاه وضو در تشريع اسلامى چنين است، بر هر مسلمانى واجب است که از اجزا، شرايط، نواقض و مبطلات آن، که کتب فقهى عهده دار بيان آنها هستند، آگاه شود.
آنچه در اين مقاله بر آن تکيه مى کنيم، تبيين يکى از مسائل وضو است که فقها در باره آن اختلاف نظر دارند، يعنى حکم مسح يا شستن پا.
خداوند در قرآن به هنگام بيان وجوب وضو و کيفيت آن مى فرمايد:
«يا ايها الذين آمنوا اذا قمتم الى الصلاة فاغسلوا وجوهکم و ايديکم الى المرافق وامسحوا برؤوسکم و ارجلکم الى الکعبين و ان کنتم جنبا فاطهروا وان کنتم مرضى اوعلى سفر او جاء احد منکم من الغائط او لامستم النساء فلم تجدوا ماء فتيمموا صعيدا طيبا فامسحوا بوجوهکم و ايديکم منه ما يريد الله ليجعل عليکم من حرج ولکن يريد ليطهرکم و ليتم نعمته عليکم لعلکم تشکرون»((مائده/6))،
[اى کسانى که ايمان آورده ايد! هنگامى که به نماز مى ايستيد، صورت و دستها را تا آرنج بشوييد وسر و پاها را تا برآمدگى جلو پا مسح کنيد و اگر جنب باشيد، غسل کنيد و اگر بيمار يامسافر باشيد، يا يکى از شما قضاى حاجت کرده، يا با زنان تماس گرفته (آميزش جنسى کرده ايد) و آب نيابيد، با خاک پاکى تيمم کنيد و از آن، بر صورت و دستها بکشيد. خداوند نمى خواهد مشکلى براى شما ايجاد کند، بلکه مى خواهد شما راپاک سازد و نعمتش را بر شما تمام کند، شايد شکر او را به جاى آوريد].
اين آيه يکى از آيات الاحکام است که از آنها احکام شرعى عملى که افعال مکلفان رادر امور مربوط به زندگى دنيا و دينيشان تنظيم مى کند، استنباط مى شود. اين گونه آيات، دلالت و تعابير آشکار و روشنى دارد، زيرا مخاطب اين آيات، مردمان با ايمانى هستند که مايلند رفتار خويش را طبق آيات قرآنى انجام دهند. از اين رو اين آيات، از آيات مربوط به توحيد و معارف عقلى، بويژه مسائل مربوط به مبدا و معادکه ديدگان انديشمندان متبحر را به خود جلب مى کند، متفاوت است. انسان اگر دراين آيات و نظاير آنها که مبين وظايف مسلمانان است، مانند آياتى که وجوب اقامه نماز در اوقات پنج گانه را بيان مى کند، تامل کند، درمى يابد اين گونه آيات که همه مؤمنان را مورد خطاب قرار مى دهد تا وظايف آنان را به هنگام اقامه نماز ترسيم کند، از تعابير محکم و دلالت روشنى برخوردار است.
اين گونه خطابها بايد از هر گونه پيچيدگى و ابهام، تقديم و تاخير و تقدير کلمه ياجمله اى عارى باشد تا عموم مسلمانان در هر سطحى که هستند، اعم از عالمى که به دقايق قواعد عربى آشناست و غير عالم، از مضمون آن آگاه شوند. بنابراين هر کس آيه مزبور را به گونه اى ديگر تفسير کند، از جايگاه آن بى خبر است، همچنان که اگرکسى تلاش کند آن را در پرتو فتاواى فقهى فقها تفسير کند، از راه درستى وارد نشده است.
جبرئيل امين اين آيه را بر قلب رسول اکرم (ص) نازل کرد و او آن را براى مؤمنان تلاوت نمود و مؤمنان به روشنى و بدون هيچ گونه ترديد و ابهام و غموضى، وظيفه خود را در مقابل آن دريافتند. تنها در دوره پيدايش اجتهادات و تضارب آرا غموض و پيچيدگى در آن ايجاد شد.
بنابراين کسى که اين آيه مبارک را با دقت بخواند، با قلب و زبان خود اعتراف مى کند: بار خدايا منزهى تو! چه فصيح و بليغ است کلام تو. آنچه قبل از نماز بر هر فرد مسلمانى واجب و لازم است، آشکار و بيان کردى، چرا که در آغاز فرمودى: «ياايها الذين آمنوا اذا قمتم الى الصلاة»، [اى کسانى که ايمان آورده ايد هنگامى که به نماز مى ايستيد.] آن گاه در تبيين کيفيت وظيفه ما هنگام نماز، اين دو امر را بيان فرمودى:
الف) «فاغسلوا وجوهکم و ايديکم الى المرافق»، [صورت و دستها را تا آرنج بشوييد].
ب) «وامسحوا برؤوسکم و ارجلکم الى الکعبين»،[و سرها و پاها را تا برآمدگى پامسح کنيد].
منزهى تو! هيچ اجمال و ابهامى را در سخن و بيانت ننهادى و با توضيح اين فريضه و بيان جزئيات آن، باب اختلاف و انحراف را بستى.
بارالها، منزهى تو! اگر کتاب عزيز تو حافظ و نگهبان ديگر کتب آسمانى است، پس به يقين حافظ و نگهبان روايات رسيده از پيامبر اکرم (ص) نيز مى باشد، همچنان که فرمودى: «وانزلنا اليک الکتاب بالحق مصدقا لما بين يديه من الکتاب و مهيمنا عليه»((مائده/ 4Cool)، [و اين کتاب را به حق بر تو نازل کرديم، در حالى که کتب پيشين راتصديق مى کند و حافظ و نگهبان آنهاست]،
در برخى از روايات به شستن پاها امرشده و در برخى ديگر به مسح آنها. پس با روايات متناقضى که از شخصيتى روايت شده که جز وحى را بازگو نمى کند و در سخنانش تناقضى يافت نمى شود، چه کنيم؟
خدايا، منزهى تو! براى ما راهى نيست جز اينکه به آنچه کتاب عزيز و قرآن مجيد توندا داده است، تمسک کنيم. قرآن واقعيت اين فريضه را در طى دو جمله بيان مى کندکه وضو از دو شستن تشکيل شده است:
«فاغسلوا وجوهکم و ايديکم الى المرافق»،[صورت و دستها را تا آرنج بشوييد] همچنان که از دو مسح تشکيل شده است: «فامسحوا برؤوسکم و ارجلکم الى الکعبين»، [سر و پاها را تا برآمدگى جلوى پا مسح کنيد]. «افغير الله ابتغى حکما وهو الذى انزل اليکم الکتاب مفصلا»((انعام/114))،[با اين حال، آيا غير از خدا را به داورى طلبم؟ در حالى که کتاب آسمانى را که همه چيز در آن آمده، به سوى شما فرستاده است].
آغاز اختلاف
مسلمانان قبل از حکومت خليفه سوم، در مسئله وضو اتفاق نظر داشته، در موردمسح پاها يا شستن آن، اختلاف نظر بارزى نداشتند، اما از رواياتى که از عثمان دربيان کيفيت وضو نقل شده، استفاده مى شود، آغاز اختلاف در اين زمينه در دوره خلافت اين خليفه آغاز شده است. مسلم در صحيحش برخى از اين اخبار را نقل مى کند و ما اينک به ذکر آنها مى پردازيم:
1. مسلم از حمران، يکى از موالى عثمان، نقل کرده است: براى عثمان بن عفان مقدارى آب براى وضو آوردم و او وضو گرفت. آن گاه گفت: گروهى از مردم از رسول خدا (ص) احاديثى نقل مى کنند که نمى دانم چيست. آگاه باشيد من ديدم که رسول خدا (ص) مثل من وضو گرفت. سپس گفت: هرکس چنين وضو بگيرد، همه گناهان گذشته اش بخشوده مى شود و نماز و راه رفتنش تا مسجد، نافله محسوب مى شود.((صحيح مسلم به شرح نووى، ج3، ص115، شماره 229))
2. مسلم از ابى انس روايت کرده است: عثمان به آرامى وضو گرفت، آن گاه گفت: آيانمى خواهيد کيفيت وضوى رسول خدا (ص) را به شما نشان دهم؟ سپس هر بخش از اجزاى وضو را سه بار انجام داد.
قتيبه در روايتش افزوده است که سفيان گفت: ابو نضر از ابى انس نقل کرده است که در اين هنگام نزد عثمان جمعى از اصحاب رسول خدا (ص) حضورداشتند.((صحيح مسلم به شرح نووى، ج3، ص115، شماره 230))
روايات ديگرى در بيان کيفيت وضوى رسول خدا (ص) به نقل از عثمان وجود داردکه مسلم آنها را ذکر نکرده است، اما ديگران آورده اند. تمامى آنها اشاره دارند که اختلاف نظر در زمينه کيفيت وضوى پيامبر اکرم(ص) در دوره خلافت عثمان روى داده است. اما اينکه سبب اختلاف چه بوده است، در ادامه به بيان آن خواهيم پرداخت.
قرآن، تنها مرجع و حافظ به هنگام اختلاف روايات است. قرآن بر ديگر کتب آسمانى، اشراف دارد و معيار حق و باطل آنهاست.
آنچه در کتب آسمانى وجوددارد، چنانچه با قرآن مخالفت نداشته باشد، اخذ مى شود، و گرنه بايد آن را رد کرد.بنابراين وقتى جايگاه قرآن نسبت به ديگر کتب آسمانى چنين است، جايگاه آن نسبت به رواياتى که از پيامبر اکرم (ص) نقل شده نيز چنين است، يعنى قرآن بر آنها اشراف دارد و چنانچه روايتى (در صورت صحت سند) با آن مخالفت نداشته باشد، اخذ مى شود، و گرنه پذيرفته نمى شود.
البته معناى سخن اين نيست که بايد سنت را از شريعت حذف و به قرآن اکتفا کرد،بلکه سنت، يعنى رواياتى که از پيامبر اکرم (ص) نقل شده است، چنانچه با سندقطعى مسلمانان (قرآن) در تضاد نباشد، پس از قرآن، دومين حجت مسلمانان است.
بنابراين اگر قرآن در زمينه مسح يا شستن، حکمى داشته باشد، اخبارى که بر خلاف آن حکم باشند، چه ارزشى دارند؟ البته اگر امکان جمع بين قرآن و اخبار وجودداشته باشد، مثلا «اخبارى که در اين باب وارد شده، مربوط به دوره اى خاص بوده، آن گاه قرآن آنها را نسخ کرده است» اين کار را مى کنيم. اما اگر امکان جمع وجودنداشته باشد، بايد آن روايات را به کنار نهاد.
فخر رازى مى گويد: «پيامبر (ص) فرموده است: اگر حديثى براى شما نقل شد، آن رابر کتاب خدا عرضه کنيد، چنانچه با آن موافق بود، آن را قبول کنيد، و گرنه آن را رد کنيد».((مفاتيح الغيب (تفسير کبير)، ج3، ص252، چاپ مصر، 1308 ه. ق))
سوره مائده، آخرين سوره نازل شده
به طور قطع مائده آخرين سوره اى است که بر پيامبر اکرم (ص) نازل شده است و درآن آيه منسوخى وجود ندارد. احمد بن حنبل در مسند، ابو عبيد در فضائل، نحاس در ناسخ، نسائى، ابن منذر، حاکم و ابن مردويه در کتبشان و بيهقى در سنن خويش ازجبير بن نفير نقل کرده اند:
حج به جاى آوردم، آن گاه بر عايشه واردشدم. به من گفت: اى جبير، مائده مى خوانى؟ گفتم: بله، گفت: مائده آخرين سوره اى است که نازل شده است. بنابراين آنچه را که در اين سوره حلال يافتيد، حلال است و آنچه را در آن حرام يافتيد، حرام بدانيد.
ابو عبيد از ضمرة بن حبيب و عطية بن قيس نقل کرده است:
رسول خدا(ص) فرمود: مائده از نظر نزول، آخرين سوره از سوره هاى قرآن است.پس حلال آن را حلال و حرام آن را حرام شماريد.
فريابى و ابوعبيد و عبد بن حميد و ابن منذر و ابوالشيخ از ابى ميسره نقل کرده اند:
در سوره مائده هجده فريضه است که در هيچ يک از سوره هاى قرآنى نيست و آيه منسوخى در آن وجود ندارد و يکى از آيات اين سوره، آيه «و اذا قمتم الى الصلاة فاغسلوا.» است.
ابو داود و نحاس در الناسخ از ابى ميسره عمروبن شرحبيل نقل کرده اند:
«از سوره مائده آيه اى نسخ شده است».
عبدبن حميد مى گويد: «به حسن گفتم: آيا از سوره مائده چيزى نسخ شده است؟ گفت: نه».(( الدرا المنثور، ج3، ص34))
همه اين روايات نشان مى دهد که مائده آخرين سوره اى است که نازل شده، بنابراين چاره اى جز عمل طبق آيات آن وجود ندارد و هيچ آيه اى از آن نسخ نشده است.
روايات بسيارى از امامان عليهم السلام وجود دارد که نشان مى دهد مائده آخرين سوره اى است که نازل شده و آيه اى از آن نسخ نشده است.
محمد بن مسعود عياشى سمرقندى با سند خود از امام على (ع)نقل کرده است:
برخى آيات قرآن با برخى آيات ديگر نسخ مى شود و اينکه کدام آيه، آخرين آيه است، بايد آن را از فرمايش رسول خدا (ص) به دست آورد. آخرين سوره اى که برحضرت نازل شد، سوره مائده است که قبل از خودش را نسخ کرد و چيزى آن رانسخ نکرد.((نور الثقلين، ج1، ص483))
شيخ طوسى با سند خود از امام صادق و امام باقر(ع) و آن دو از اميرالمؤمنين على(ع) نقل کرده اند که در طى حديثى طولانى فرموده است: قرآن حکم مسح روى کفشها را نسخ کرده است. همانا سوره مائده [که در آن به مسح بر پاها امر شده] دو ماه قبل از رحلت پيامبر (ص) نازل شده است.»((نور الثقلين، ج1، ص483))
با توجه به مطالب گذشته، روايات مخالف با قرآن را بايد بر منسوخ بودنشان به واسطه قرآن، حمل کرد و يا بايد آنها را به کنار نهاد.
ريشه اختلاف
حال که دانسته شد آغاز اختلاف در زمينه مسح يا شستن پاها در دوره خلافت خليفه سوم بوده است، اينک اين پرسش مطرح مى شود که چه چيزى سبب شد حدودبيست سال پس از رحلت رسول اکرم (ص) در اين زمينه اختلاف ايجاد شود؟ در پاسخ به اين پرسش احتمالاتى وجود دارد که آنها را ذکر مى کنيم:
1. اختلاف قرائت
ممکن است تصور شود ريشه اختلاف در آن دوره، اختلاف قرائت بوده است، به اين معنا که قراء در اعراب کلمه «ارجلکم» در آيه «فامسحوا برؤوسکم و ارجلکم» اختلاف داشتند. گروهى کلمه «ارجلکم» را عطف بر «برؤوسکم» گرفتند و در نتيجه آن را «ارجلکم» به کسر «لام» قرائت کردند که مطابق اين قرائت، مسح بر پاها واجب مى شود. اما گروهى کلمه «ارجلکم» را عطف بر «وجوهکم» در جمله «فاغسلوا وجوهکم و ايديکم» قلمداد کردند و در نتيجه آن را «ارجلکم» به فتح «لام» قرائت کردند که مطابق اين قرائت، شستن پاها واجب مى شود.
اما اين احتمال قطعا باطل است، زيرا اگر يک عرب اصيل آيه مزبور را بدون هر گونه پيش داورى بخواند، به جز عطف «ارجلکم» بر «برؤوسکم» به چيز ديگرى راضى نخواهد شد، خواه کلمه «ارجلکم» را با جر بخواند يا با نصب، هرگز به فکرش نمى رسد که اين کلمه بر «وجوهکم» عطف شده باشد تا در نتيجه، منشا اختلاف درمسح يا شستن پاها باشد.
بنابراين اگر کسى خواهان تفسير آيه و فهم مدلول آن باشد، کافى است خودش را درعصر نزول آيه قرار دهد و در نظر بگيرد اين کلام خدا را از دهان رسول خدا (ص) يااصحابش مى شنود. در اين صورت، آنچه از آن مى فهمد بين خود و خدايش حجت خواهد بود و قطعا به احتمالات و وجوهى که پس از آن ظاهر مى شود، اعتمادنخواهد کرد.
اگر اين آيه را بر يک عرب که دور از فضاى مباحث فقهى و اختلافاتى که ميان مسلمانان در کيفيت وضو وجود دارد، عرضه کنيم و از او بخواهيم آنچه را از آيه مى فهمد براى ما بيان کند، به روشنى و بدون اينکه فکر کند که آيا «ارجلکم» عطف بر «رؤوسکم»است يا بر «وجوهکم» خواهد گفت: وضو مشتمل بر دو شستن و دومسح است. او درک مى کند که آيه شريفه از دو جمله تشکيل شده و در هريک از آنهابه حکمى تصريح گرديده است:
در جمله نخست، يعنى «فاغسلوا وجوهکم و ايديکم الى المرافق» ابتدا حکم شستن «وجوه» آمده، آن گاه «ايدى» بر آن عطف شده است. بنابراين حکم «ايدى» به دليل عطف بر «وجوه»، حکم «وجوه» را دارد.
در جمله دوم، يعنى «وامسحوا برؤوسکم و ارجلکم الى الکعبين» ابتدا حکم مسح «رؤوس» مطرح شده، آن گاه «ارجل» بر آن عطف شده است. بنابراين حکم «ارجل»به دليل عطف شدن بر «رؤوس» حکم «رؤوس» را دارد. واو عطف که ميان «رؤوسکم»و «ارجلکم» آمده، نشان دهنده اين است که حکم پس از واو با حکم قبل از آن، يکى است و هيچ عرب اصيلى بين حکم «رؤوس» و حکم «ارجل» تفاوت قائل نمى شود،بلکه آن را مخالف ظاهر آيه مى داند.
2. تمسک به روايات منسوخ شستن پاها
از برخى روايات استفاده مى شود که شستن پاها به هنگام وضو به جاى مسح، سنت بوده و پيامبر (ص) در بخشى از عمرشان به آن دستور داده اند. اما وقتى سوره مائده نازل شد که در آن آيه وضو و دستور مسح پاها به جاى شستن آنها وجود دارد، سنت قبلى نسخ شده و وظيفه اين مى شود که در وضو پس از شستن دستها، سر و پاها مسح شود. پس از گذشت زمانى، برخى که ناسخ و منسوخ را نمى شناخته اند، به سنتى که نسخ شده عمل مى کنند و همين موجب اختلاف بين مسلمانان مى شود. غافل از اينکه پس از نزول قرآن، که حاوى سوره مائده، يعنى آخرين سوره اى که برپيامبر(ص) نازل شد، وظيفه مسلمانان عمل به قرآن ناسخ است.
ابن جرير از انس روايت مى کند: «قرآن به مسح پاها به هنگام وضو حکم کرد، درحالى که سنت، شستن [پاها] بود».((الدر المنثور، ج3، ص1و4)) منظور از سنت، عمل پيامبر (ص) قبل از نزول آيه قرآن در اين زمينه مى باشد. بديهى است که قرآن، حاکم و ناسخ سنت است.
ابن عباس مى گويد: «مردم در وضو پاى خود را مى شويند در حالى که در قرآن چيزى را جز مسح پاها نمى يابم».((الدر المنثور، ج3، ص1و4))
بين رواياتى که حاکى از عمل پيامبر (ص) در شستن پاها و ظهور آيه در لزوم مسح است، مى توانيم اين گونه جمع کنيم و بگوييم شستن پاها قبل از نزول آيه وضو بوده است. نظير اين مطلب را در باره مسح بر کفشها (به هنگام سفر) هم مشاهده مى کنيم، زيرا حاتم بن اسماعيل از جعفر بن محمد و وى از پدرش و او از على(ع)روايت کرده است: «قرآن حکم مسح روى کفشها را نسخ کرده است».((ابن ابى شيبه، المصنف، ج1، ص213، باب من کان لايرى المسح، باب217))
عکرمه از ابن عباس روايت کرده است: آيه وضو پس از مسئله مسح روى کفش نازل شده و معناى کلام اين است که اگر چه از پيامبر (ص) در دوره اى دستور مسح روى کفش صادر شده بود، ولى قرآن خلاف آن را آورده و آن را نسخ کرده و فرموده است: «وامسحوا برؤوسکم و ارجلکم»، يعنى برپوست پا مسح کنيد، نه بر کفش وجوراب.((ابن ابى شيبه، المصنف، ج1، ص213، باب من کان لايرى المسح، باب217))
3. ترويج شستن پا از جانب قدرت حاکم
حاکمان اصرار داشته اند که پاها به جاى مسح، شسته شود و به خاطر کثيف بودن کف پاها مردم را بر اين کار مجبور مى کرده اند. از آنجا که بسيارى از مردم، پا برهنه بوده اند، آن را مى پذيرفته اند. برخى از مطالبى که در متون آمده است اين احتمال راتاييد مى کند،
از جمله: ابن جرير از حميد روايت کرده است که گفت: موسى بن انس که ما نزد او بوديم، گفت: اى ابا حمزه! حجاج در اهواز براى ما که با او بوديم خطبه اى ايراد کرد و در طى آن از وضو ياد کرد. آن گاه گفت: «اغسلوا وجوهکم و ايدکم و امسحوا برؤوسکم و ارجلکم» و هيچ جاى انسان کثيف تر ازپاهايش نيست، پس زير و رو و پاشنه آنها را بشوييد!
انس گفت: خدا راست گفت و حجاج دروغ گفت. خداوند فرموده است: سرها و پاهارا مسح کنيد، موسى بن انس گفت: چنين بود که هر گاه انس مى خواست پاهايش رامسح کند، آنها را تر مى کرد.((ابن کثير، تفسير القرآن، ج2، ص25، طبرى، تفسير قرآن، ج6، ص82))
ـ ازجمله مواردى که نشان مى دهد دستگاههاى تبليغاتى رسمى هيئت حاکم، شستن پاها را تاييد کرده و کسانى را که به مسح معتقد بوده اند، مؤاخذه مى کرده اند((به گونهاى که معتقدان به مسح از اظهار عقيده در اين زمينه پرهيز و تنها در نهان بدان تصريح مىکردهاند))،
روايتى است که احمد بن حنبل با سند خويش از ابى مالک اشعرى نقل کرده که روزى او به قومش مى گويد:
جمع شويد تا براى شما نمازى آن گونه که رسول خدا (ص) خوانده است، بخوانم، چون جمع شدند، گفت: آيا ميان شما غريبه اى هست؟ گفتند نه مگر خواهر زاده اى از ما. گفت: خواهر زاده هر قومى، از آن گروه است. آن گاه درخواست کرد کاسه آبى بياورند. وقتى آوردند، وضو گرفت، به اين شکل که نخست مضمضه و استنشاق کرد، آن گاه صورت و دستها را هر کدام سه بار شست و بر سر و روى دو پا مسح کرد و آن گاه نماز خواند.((مسند، احمد بن حنبل، ج5، ص342، المعجم الکبير، ج3، ص280،شماره3412))
اينها احتمالاتى بود که مى توان با آنها شستن پا به جاى مسح را توجيه کرد، با آنکه قرآن بر مسح دلالت دارد. از ميان اين سه احتمال، احتمال دوم و پس از آن، احتمال سوم به واقع نزديک تر است.
دو گونه قرائت و دلالت آيه بر مسح پاها
از نظر ما اختلاف قراء در کلمه «ارجلکم» که گروهى آن را با نصب خوانده اند وگروهى ديگر با جر، در دلالت آيه بر وجوب مسح تاثيرى نمى گذارد. توضيح اينکه نافع و ابن عامر و عاصم (البته بنا بر روايت حفص از او) «ارجلکم» را به نصب قرائت کرده اند و اين، قرائت معروفى است که قرآنهاى متداول مطابق آن است.
ابن کثير، حمزه، ابو عمرو و عاصم (البته به روايت ابى بکر از او) آن کلمه را به جر قرائت کرده اند.
به اعتقاد ما هر دو قرائت ياد شده، بدون اينکه ترديدى وجود داشته باشد، بر قول به وجوب مسح، منطبق است،
*** زيرا قرائت جر قوى ترين شاهد است بر اينکه کلمه «ارجلکم» بر کلمه «برؤوسکم» عطف شده است، زيرا دليلى براى قرائت جر جزاينکه به کلمه «برؤوسکم» عطف شده باشد، وجود ندارد. در اين صورت بدون شک، پاها را بايد مسح کرد.
*** دليل قرائت نصب اين است که اين کلمه بر محل «برؤوسکم» که به دليل مفعول بودن، منصوب است، عطف شده است. عطف بر محل يک کلمه،در زبان عربى متداول است و مواردى از اين قبيل در قرآن کريم وجود دارد.
اما خداوند در قرآن، فرموده است: «ان الله بري ء من المشرکين ورسوله»((توبه/1))
که قرائت کلمه «رسوله» به ضم، قرائتى معروف و متداول است و دليلى براى رفع آن جز اينکه عطف بر محل اسم ان، يعنى لفظ جلاله در عبارت «ان الله» باشد، وجود ندارد، زيرا «الله» مبتداست.
اما در کتب عربى عطف بر محل، در موارد زيادى آمده است، به طورى که ابن هشام براى اين مسئله باب خاصى تنظيم کرده و شرايط آن را بيان نموده است. در اشعارعربى نيز نمونه عطف بر محل، بسيار است، براى مثال شاعر گفته است:
معاوى اننا بشر فاسجح
فلسنا بالجبال ولا الحديدا
در اين شعر کلمه منصوب «الحديدا» بر محل «الجبال» عطف شده است، زيرا «بالجبال» خبر «ليس» است.
از آنچه گذشت اين نتيجه به دست مى آيد که اختلاف قرائت در کلمه «ارجلکم» تاثيرى در تعين وجوب مسح ندارد. اين دو قرائت را بنابر قولى که شستن پاها راواجب مى داند، بررسى خواهيم کرد.
از طرف ديگر گروهى از علماى نامدار اهل سنت تصريح کرده اند که آيه فوق بروجوب مسح دلالت دارد. اينان گفته اند کلمه «ارجلکم» بر عامل نزديک تر عطف شده است، نه بر عامل دورتر، يعنى عاملى که در کلمه «ارجلکم» اثر کرده،«فامسحوا» است، نه غير آن. اينک سخنان برخى از آنها را ذکر مى کنيم:
1. ابن حزم گفته است:
اما ديدگاه ما در باره پاها اين است که قرآن مسح را واجب کرده است. خداوندفرموده است: «و امسحوا برؤوسکم و ارجلکم». کلمه «ارجلکم»را چه مجرور بخوانيم و چه مفتوح، در هر صورت بر «رؤوس» عطف شده است، يعنى اگر مجروربخوانيم، بر لفظ «رؤوس» عطف شده و اگر منصوب بخوانيم، بر محل «رؤوس» عطف شده است و غير اين جايز نيست.((المحلى، ج2، 56))
2. فخر رازى گفته است:
مقتضاى مجرور خواندن کلمه «ارجلکم» اين است که بر «رؤوس» عطف شده باشد.در اين صورت، پاها را بايد همچون سر، مسح کرد. اما در صورت قرائت نصب، علماگفته اند که مسح واجب است، زيرا کلمه «برؤوسکم» در جمله «وامسحوا برؤوسکم» در محل نصب است، اما ظاهرا به وسيله «باء» مجرور شده است. بنابراين اگر«ارجلکم» بر «رؤوسکم» عطف شده باشد، مى توان آن را بنابر عطف بودن بر محل «رؤوسکم» منصوب خواند و مى توان آن را بنابر عطف بودن بر ظاهر «رؤوسکم» مجرور خواند. اين کلام، نظر مشهور نحويان است.(( تفسير کبير، ج11، ص161))
3. شيخ سندى حنفى پس از بيان اعتقاد جزمى خود بر اينکه ظاهر قرآن [وجوب] مسح پاهاست، مى گويد:
ظاهر قرآن مسح را مى رساند، زيرا ظاهر آن قرائت جر است و قرائت نصب درصورتى است که بر محل عطف کنيم((شرح سنن ابن ماجه، ج1، ص88، بخش پاورقى)).
به نظر مى رسد همين مقدار از نقل آراى صاحب نظران اهل سنت، در بيان اين حقيقت که هر دو قرائت، بدون هيچ گونه ترديدى تنها بر مسح منطبق است و آن راتاييد مى کند، کافى باشد.
شستن پاها با توجه به قرائت نصب و جر
گذشت که اختلاف قرائت در کلمه «ارجلکم»، در اعتقاد به مسح پاها تاثيرى ندارد.به عبارت ديگر، نصب کلمه «ارجلکم» و هم جر آن، عقيده وجوب مسح را تاييدمى کند. عامل کلمه «ارجلکم» جمله «فامسحوا» است و کلمه «ارجلکم» بر لفظ يامحل «برؤوسکم» عطف شده است.
اما سخن در امکان انطباق اعتقاد به شستن پاها بر اين دو قرائت معروف و ميزان هماهنگى آن با قواعد عربى است. طى اين بحث، روشن خواهيم ساخت که اسنادشستن پاها به آيه، نقض آشکار قواعد عربى است.
شستن پاها با توجه به قرائت نصب
اگر قائل شويم که آيه وضو بر شستن پاها دلالت دارد، به ناچار بايد عامل نصب کلمه «ارجلکم» جمله «فاغسلوا» باشد و کلمه «ارجلکم» بر «وجوهکم» عطف شده باشد.
لازمه اين کلام آن است که بين معطوف، يعنى «ارجلکم» و معطوف عليه، يعنى «وجوهکم» جمله اى که به اين دو کلمه ربطى ندارد، يعنى «و امسحوا برؤوسکم»، فاصله شده باشد، در حالى که نبايد حتى يک کلمه بى ربط بين «معطوف» و«معطوف عليه» فاصله اندازد، چه رسد به يک جمله بى ربط.
در کلام عرب فصيح شنيده نشده که کسى بگويد: «ضربت زيدا و مررت ببکر و عمروا» که کلمه «عمروا» بر«زيدا» عطف شده باشد.
ابن حزم گفته است:
عطف کلمه «ارجلکم» بر کلمه «وجوهکم» جايز نيست، زيرا درست نيست که بين «معطوف» و «معطوف عليه» يک جمله استينافى قرار گيرد((المحلى، ج2، ص56)).
ابوحيان گفته است:
صحت اين اعتقاد که قرائت نصب در «ارجلکم» به دليل عطف بودن آن بر«وجوهکم» است، بعيد مى نمايد، زيرا در اين صورت بين دو کلمه که به هم عطف شده اند، جمله اى انشايى (يعنى وامسحوا برؤوسکم) فاصله مى افتد.((تفسير النهر الماد، ج1، ص558))
شيخ حلبى در تفسير آيه وضو گفته است:
نصب کلمه «ارجلکم» بنابر عطف شدن آن بر محل است و جر آن بنابر عطف شدن آن بر لفظ و نصب آن بنابر عطف شدن بر کلمه «وجوهکم» جايز نيست، زيرا در اين صورت بين «معطوف» و «معطوف عليه» جمله اى بيگانه که «وامسحوا برؤوسکم» باشد، فاصله مى افتد، در حالى که اصل اين است که بين آن دو حتى يک کلمه فاصله نيندازد، چه رسد به يک جمله. و در کلمات عرب فصيح شنيده نشده کسى بگويد: «ضربت زيدا و مررت ببکر و عمروا» که عمروا بر زيدا عطف شده باشد.((غنية المتملي فى شرح منية المصلي معروف به الحلبى الکبير، ص16))
شيخ سندى گفته است:
توجيه قرائت نصب کلمه «ارجلکم» به عطف بودن آن بر محل کلمه «رؤوسکم» به صواب نزديک تر است، زيرا عطف به محل، شايع است. همچنين در اين توجيه مشکل فاصله افتادن بين معطوف و معطوف عليه با يک جمله بيگانه وجود ندارد. بنابراين ظهور قرآن در مسح است.((شرح سنن ابن ماجه، ج1، ص8Cool)
سخنان ديگرى هم از اديبان و مفسران وجود دارد که تصريح مى کند قرائت نصب وبرداشت وجوب شستن پاها از آيه، متوقف بر اين است که مرتکب نقض يک قاعده نحوى شويم و ميان معطوف و معطوف عليه با يک جمله بيگانه فاصله بيندازيم.
شستن پاها با توجه به قرائت جر
قائلان به وجوب شستن پاها در وضو، قرائت نصب را به گونه اى توجيه کرده اند که ضعف و ناهماهنگى آن با قواعد عربى آشکار است. آنان وقتى متوجه شدند قرائت جر بر مسح دلالت دارد، نه بر شستن، در توجيه و تطبيق قرائت جر با اعتقادشان به وجوب شستن، در ماندند.
از اين رو، کوشيدند تا توجيهى براى قول به شستن پاها باتوجه به قرائت جر بيابند، اما توجيهى نيافتند جز «اعراب جر به سبب مجاورت». کلمه «ارجلکم» به سبب اينکه به کلمه «وجوهکم» عطف شده، منصوب است، اماچون در جوار کلمه اى مجرور، يعنى «برؤوسکم» قرار گرفته، اعراب جر را از آن کسب مى کند، که از آن به «جر به سبب مجاورت» تعبير مى شود و به اين معناست که کلمه اى اعراب طبيعى خود را از دست بدهد و اعراب کلمه مجاور را بگيرد.
مى گويند در مثل آمده است: «حُجْرُ ضَبٍّ خَرْبٍ» [سوراخ سوسمار خراب است]، کلمه «خربٍ» چون خبر «حُجر» است بايد مرفوع باشد، اما چون در کنار کلمه مجرور«ضَبٍّ» قرار گرفته، از آن کسب جر کرده و مجرور شده است.
از آنجا که «جر به سبب مجاورت» در کلمات فصيح عرب وجود ندارد و بر فرض وجود آن، داراى شرايطى است که در مورد بحث، آن شرايط، موجود نيست، فصل بعدى را به بيان اين موضوع اختصاص مى دهيم.
منبع: www.shia-sonni.com
موفق و پيروز باشيد.
نظر خودتان را ارسال کنید