با سلام به شما دانشجوى گرامى در مورد مسئله عقبماندگى که شما در مورد کشور ايران مطرح کردهايد . سلسله مسائل و دلائلى وجود دارد که به صورت کلى مىتوان در دو دسته ، دستهبندى نمود . سلسله مسائل درونى و مسائل بيرونى . قبل از تبيين اين دو دسته از عوامل نکتهاى در مورد عقبماندگى مطرح است که براى تبيين مناسب بايستى تبيين شود . نکتهاى که در ابتدا بايد بررسى شود ، معناى عقبماندگى و معيار آن است . منظور ما از عقبماندگى چيست ؟ عقب مانده از چه چيزهايى ؟ ! اگر اين معيار مشخص نباشد ، نمىتوان به صورت مناسب و منطقى به همفکرى دست يافت . عدم تبيين اين مسئله خود در برهههايى از تاريخ باعث کجفهمىهاى قابل توجهى شده است . اگر اين معيار مشخص نباشد ، اين توهم به وجود مىآيد که جامعه ايران در طول تاريخ و در همه زمينهها کشورى عقبمانده بوده است . اگر چنين وصفى براى يک جامعه ثابت شود ، باعث مىشود آن جامعه از تمام هويت و ظرفيتهاى مطلوب خود خالى شده ، به جاى اينکه با اتکاء به داشتههاى خود ، کاستىها را جبران کند ، دست نياز را در همه زمينهها به سوى ديگران دراز مىکند . امرى که زمينهساز استعمار همه جانبه آن کشور مىشود . نکته ديگر اينکه ، بايد ريشهيابى نمود که از چه تاريخى جامعه ايران متصف به عقبماندگى شده است . اين بررسى تاريخى باعث مىشود که ما در اصل صدق عنوان عقبمانده به جامعه ايران دچار ترديد شويم . يا لااقل همهجانبه بودن آن براى ما مشکوک باشد . به صورت کلى مىتوان گفت عنوان عقبماندگى که به برخى کشورهاى شرق ، از جمله ايران اطلاق شد ، همزمان با ظهور نگرشهاى استعمارى در دنياى غرب بود . اين کشورها براى اينکه زمينه نفوذ خود به منابع ديگر کشورها را فراهم کنند ، عناوينى مانند ، عقبافتاده ، جهان سوم و . . . را به عنوان صورت مسئله ، براى ديگران به کار برده ، در پى آن به بيان پاسخهايى پرداختند که مسائل آن را خود به وجود آورده بودند . اين امر در تاريخ ايران نيز قابل مشاهده است . شما زمانى مىتوانيد اهداف مدنظر خود را به راحتى در جامعه پياده کنيد که ابتدا در آن جامعه احساس نياز پيدا شود ، حال نياز واقعى يا کاذب . گروههايى نيز خواسته يا ناخواسته ، فريب اين هجمه را خورده ، به جاى اينکه بر اساس داشتههاى خود برنامهاى براى رفع کاستىها بنگارند ، به اجراى برنامههاى دلخواه استعمار پرداختند . نکته ديگر در زمينه مسئله عقبماندگى ، لزوم تفکيک ميان دو واژه « عقبمانده » و « عقبنگهداشته شده » است . بايد بررسى کرد که آيا جامعه ايران بنا به هر گونه تعبيرى که نسبت به مسئله عقبماندگى داشته باشيم ، عقبمانده است يا عقبنگهداشته شده . اگرچه در ادامه بحث پيرامون مسائل داخلى و بيرونى به تبيين بيشتر اين مسئله خواهيم پرداخت ولى به صورت اجمالى بايد گفت ، حتى اگر عنوان عقبافتادگى براى جامعه ايران صدق کند ، نه از روى عقبماندگى که از روى عقبنگه داشته شدن است . تفاوت اين دو واژه در اين است که اولى ( عقبماندگى ) به دليل سلسله مسائلى است که درون آن جامعه به صورت واقعى وجود دارد ، ولى عقبنگه داشته ، واژهاى است که نشان مىدهد جامعه ، در واقع عقبمانده نيست ، بلکه تنها داراى يکسرى کاستىهايى است که مىتواند خود آن را برطرف کند ، ولى قدرتهايى وجود دارند که نمىخواهند آن جامعه به دست خود اين کاستىها را جبران کند . پس از ذکر اين سه نکته به صورت مناسبترى مىتوان به تحليل عوامل دورنى و بيرونى در مورد مسئله ذکر شده پرداخت . در مورد مسائل درونى شايد وجود برخى عناصر نالايق را در رأس امور بتوان دخيل دانست اما مهمتر از اين عناصر وجود تفکراتى است که در برخى موارد زمام امور سياسى اجتماعى ايران را به دست داشتهاند . وجود عناصر فکرى که مدهوش از تفکرات مغربزمين ، تمام امکانات و نقاط قوت جامعه خود را ناديده انگاشته ، ضمن اينکه جامعه ايران را در تمامى زمينهها جامعه عقبمانده مىدانستند ، به دنبال ارائه راهکارهايى براى غربى شدن جامعه ايران بودند . دادن نسخههايى مانند اينکه اگر « ايرانى مىخواهد پيشرفت کند بايد از فرق سر تا نوک ناخن پا غربى شود » ، غير از اين نمىتوان تحليل کرد . شما زمانى مىتوانيد براى يک جامعه برنامه مطلوب خود را اجرا کنيد ، که ابتدا به جامعه القاء کرده باشيد که شما عقبماندهايد ، و هيچ امکانى براى پيشرفت نداريد مگر در پرتو اجراى برنامههايى خاص . بر اين اساس بايد گفت ، شايد نقش متفکران و برنامهريزان در اين زمينه بيش از برخى عناصر نالايق و بىاطلاع است که تنها امور اجرايى را به دست داشتهاند . مقايسه ميان دوران صدارت اميرکبير و برخى ديگر از صدراعظمهاى دوران قاجارى مىتواند در اين زمينه مناسب باشد . پادشاه همان پادشاه است ، اما متفکران نزديک به او زمانى که بدون توجه به ظرفيتهاى جامعه ايران به دنبال مستعمره شدن ايران هستند ، باعث عقبنگهداشتن ايران شده ، در مقابل نخبگانى که مىخواهند بر اساس ظرفيتهاى جامعه ايران ، برخى ناکامىها را جبران کنند ، به دنبال استقلال و اقتدار ايران هستند . شايد عنوان اين بحث را بتوان در خودباورى و عدم آن رديابى نمود . در مورد مسائل بيرونى علاوه بر آن کلياتى که در ابتدا مورد اشاره قرارگرفت ، نيز مىتوان از موضوعاتى چون استعمار و هجمههاى دولتهاى تازه به قدرت رسيده اروپايى ياد کرد . استعمار در دو بُعد در اين زمينه فعال است ، اول ايجاد زمينههاى فکرى و فرهنگى ، يا به تعبيرى استعمار فرهنگى ( تهاجم فرهنگى ) ، و ديگرى استعمار عملى ، در زمينههاى سياسى ، اقتصادى و . . . . راهکار اصلى استعمار در اين دو بُعد ، نفوذ غير مستقيم است ، يا به تعبير بهتر تربيت نيروهاى بومى که بتوانند به خوبى اهداف استعمار را در جامعه هدف ، هموار کنند . زيرا استعمار مىداند در کشورهايى که سابقه تمدنى و فرهنگى عظيمى دارند ، نمىتوان به صورت علنى مداخله نمود ، اول بايد زمينههاى فکرى و فرهنگى آن جامعه را از طريق تربيت نيروهاى وابسته ، فراهم نمود ، سپس به فکر تاراج منابع بود . امرى که در تاريخ معاصر ايران نيز قابل رديابى بوده ، اگر نبود مقاومتهاى فکرى و فرهنگى برخى آگاهان در طول تاريخ به خصوص در دويست سال اخير ، معلوم نيست چه بر سر ميراث فرهنگى و هويتى ايران و ايرانى مىآمد . ريشههاى هويتى که به خصوص طى پنج قرن اخير ، يعنى از بعد از روى کار آمدن سلسله صفويان ، مبناى هويتى جامعه ايران بوده و عملکردهاى همسو با آن موجب بسيارى از پيشرفتها و آبادانىها شده است . ولى هرزمان که بر خلاف جهت آن ، طى مسير شده ، اثرات ناگوارى را در تاريخ اين مرز و بوم از خود به يادگار گذاشته است . در يک جمعبندى کلى مىتوان گفت ، جامعه ايران عقبمانده نبوده ، بلکه جامعهاى است که داراى يکسرى کاستىهاست . در ريشهيابى اين کاستىها مىتوان سلسله عوامل درونى و بيرونى را مدنظر قرار داد ، که به نظر ما ، اگر عوامل بيرونى در اين مسائل دخالتى نکرده بودند ، مردم و نخبگان ايرانى اين توانايى را داشتند که خود بر اساس ظرفيتهاى بالاى خود ، اين نواقص را جبران کنند . نمونه اين امر را در طول تاريخ مىتوانيد ملاحظه کنيد ، نهضت مردمى و دينى مشروطه در حدود يکصد سال پيش به قصد رفع همين نقائص ، يعنى مقابله با استبداد و استعمار ، شکل گرفت ، که اگر دخالتهاى بيگانگان و نيز سنگاندازى عناصر وابسته به آن در اين نهضت نبود . مىتوانست اثرات مثبتى در جامعه ما داشته باشد . ( جهت اطلاع بيشتر در اين زمينه مىتوانيد به کتاب تاريخ تحولات ايران معاصر ، نوشته دکتر موسى نجفى و موسى حقانى و نيز مجموعه اسناد و مدارک ، خانه مشروطه اصفهان ، مراجعه نماييد . ) اما در مورد ارزيابى عنوان ، حمله اعراب به اسلام بايد گفت منظور شما از حمله اعراب به اسلام چيست ؟ اين عنوان غير از اينکه ابهام دارد ، مربوط به مسائل 200 سال اخير ايران نيست ، مسئلهاى است مربوط به صدر اسلام . اگر منظور برخى انحرافاتى است که در صدر اسلام به وجود آمد و باعث شد دين از مسير صحيح و اصولى خود خارج شده در مسيرهايى انحرافى قرار گيرد . به گونهاى که اثرات آن در بسيارى از ديگر مناطق به خصوص جوامعى که تازه به اسلام گرويده بودند شود . بايد گفت مطلبى است صحيح . بله اگر اسلام راستين و بدون پيرايههاى انحرافى توسط منابع اصلى آن يعنى ولايت ، در تمامى مناطق آن دوران گسترش مىيافت ، امروز شايد شاهد بسيارى از معضلات و مسائل در جوامع اسلامى نبوديم . ولى اگر منظور غير از اين مورد باشد ، نيازمند توضيح بيشتر از سوى شما دارد . حتى اگر منظور شما ، حمله اعراب به ايران هم باشد ، مسئله مربوط به تاريخ 200 ساله ايران نيست . چرا که اين حمله ، اگرچه از بُعد نظامى ، باعث خسارت شد ، اما از نظر فکرى باعث شد ، ايران طلايهدار تمدن اسلامى در طول قرون متمادى شود ، حتى شکلگيرى حکومت صفويان به عنوان اوج اقتدار ايران پس از اسلام با الهامگيرى از آموزههاى اصيل اسلامى و شيعى بوده است . بنابراين به هيچ فرضى نمىتوان گفت ، حمله اعراب به اسلام ، باعث عقبماندگى ايران در طول 200 سال اخير بوده است . حتى اين فرض بيشتر قابل ذکر است که عدم توجه به آموزههاى اصيل دينى ، طى دويست سال اخير باعث برخى کاستىها شده است . اميد است مطالب مطرح شده ، توانسته باشد پاسخگوى مسئله شما قرار گيرد . در پايان جهت آگاهى بيشتر پاسخ يکى از شبهاتى که متاسفانه توسط جريان هاى معاند در جهت تخريب چهره دين مبين اسلام ترويج مى شود ارائه مى گردد : محور پرسش : پذيرش فرهنگ عربى توسط ايرانيان و ذلت آنان در برابر اعراب ؟ ابتدا درباره اينکه ايرانيان چرا تسليم عرب شدند ، براى فاتحينشان جشن و عزا گرفتند و حتى نام فاتحين را بر روى خود گذاشتند لازم است کلماتى چند به رشته تحرير در آيد . ايرانيان يکى از متمدن ترين و با سابقه ترين ملتهاى جهان هستند که از روزگاران کهن در اين سرزمين زيسته و تمدن عظيم خود را به رخ جهانيان کشيده اند اين ملت داراى غناى عظيم تمدنى مى باشد که ريشه آن را مى تو ان در ديندارى آنان جستجو کرد چرا که طبق شواهد تاريخى ايرانيان از جمله ملتهايى بوده اند که همواره دين داشته و خداپرست بوده اند همچنين آموزه هاى الهى در ميان مردم اين سرزمين درطول تاريخ بروز و ظهور فراوانى داشته است . پندار نيک ، گفتار نيک و کردار نيک که از شعارهاى مهم زرتشت پيامبر ايران باستان مى باشد خود شناسنامه فرهنگ ايران قبل از اسلام مى باشد که در روح ايرانيان عناصر عدالت طلبى و حق طلبى را دميده و آن را مستعد پذيرش عناصر همنوا با اين فرهنگ کرده بود . در کنار اين نقاط مثبت ايرانيان در طول تاريخ پيش از اسلام گرفتار برخى نماهاى جاهلانه اى شده بودند که زنجير بر پاى آنان بسته وبه تدريج آنان را به سمت انحطاط و سرنگونى هدايت مى کرد سرنوشتى که بسيارى از تمدنهاى پيشين و پسين که به رسمهاى مشابه جاهلانه دچار شده بودند را نيز به انحطاط کشانده بود . تحريف آيين زرتشت و پررنگ شدن دوگانه پرستى و آتش پرستى در دينى که در اصل همچون ساير اديان الهى بر يگانه پرستى و توحيد تاکيد داشت در کنار ترويج اوهام و خرافات ، نظام تقسيم طبقاتى که در جوامع آن روز بر خلاف هر گونه منطق سليمى ايرانيان را در دسته هاى چندگانه اى تقسيم مى کرد که زمينه رشد براى برخى فراهم مى کرد و برخى ديگر را از هر گونه رشد و ترقى باز مى داشت . ( رک : تاريخ ايران باستان ، مشيرالدوله ج 6 ص 1500 و مروج الذهب مسعودى به نقل از خدمات متقابل اسلامى و ايران ، شهيد مطهرى ص 249 و تاريخ اجتماعى ايران ، سعيد نفيسى ج 2 ص 24 و 25 ، و ايران در زمان ساسانيان ، کريستين سن ) و اين رسم تبديل به سنتى شده بود که حاکمان وقت حتى حاضر نبودند به بهاى نابودى خود مانع ازعقب نشينى از آنها شوند به گونه اى که داستان مرد کفش دوزى که در زمان هجوم لشکر روم که از سويى با خالى بودن خزانه دولتى همراه شده بود و حاضر بود تمام مخارج لشکر ايران را بپردازد به شرط آنکه فرزند او نيز اجازه يابد همچون اشراف درس بخواند و سواد ياد بگيرد اما انوشيروان به اصطلاح عادل حاضر به چنينى کارى نشد مشهور عام و خاص بوده و درمتون تاريخ و نيز شاهنامه فردوسى ذکر شده است ، نظامات ظالمانه حاکم بر خانواده به ويژه درباره شخصيت و حقوق زنان به گونه اى که در آن زن هيچ گونه حقى در انتخاب همسر براى خود نداشت و يا شوهر ولايت تمام بر اموال زن داشت به گونه اى که زن بدون اجازه شوهر حق تصرف در اموال خود را نداشت و بنا بر قانون زناشويى فقط شوهر شخصيت حقوقى داشت ( رک : ايران در زمان ساسانيان ص 352 ) و مرد مى توانست زن خود را به فرد ديگرى عاريه دهد ، ازدواج با محارم ( رک : تاريخ اجتماعى ايران ج 2 ص 39 به نقل از ارداويرافنامه و نقل از خدمات متقابل اسلام و ايران ، همان ص 260 ) ، انحطاط اخلاقى که برخى از نمونه هاى آن را در قتل وغارت پيش از حمله نهايى لشگراسلام به ايران توسط سپاه رستم فرخزاد را ابن اثير درکتاب کامل خود نقل کرده است که اين روحيات حاکمان باروح اصيل ايرانى درتعارض بود و . . . همه و همه باعث نوعى دلزدگى در ميان ايرانيان از نظام حاکم بر آنها بود به گونه اى که آنان را آماده انقلاب و طغيان بر عليه اين نظام ظالمانه کرده بود اما اين بدان معنا نيست که آنان حاضر بودند هر نظامى را به خود بپذيرند در واقع ايرانيان با درک همخوانى پيامهاى الهى دين اسلام با آموزه هاى اصيلى که ريشه در اعتقادات کهن آنها داشت و نيز تناسب اين آموزها بافطرت پاک آنها از دين جديد استقبال کردند و در اين مسير آنچه به گسترش اسلام در ايران کمک مى کرد دو مساله بود : 1 ج نارضايتى مردم از وضع موجود که باعث شد در مسير فتح ايران با پشت کردن به حاکمان ظالم خود حتى به اعراب کمک هم بنمايند . ( رک : بيست مقاله ، محمد قزوينى و تاريخ ادبيات ايران ، ادوارد براون ج 1 ص 259 به نقل از خدمات متقابل اسلام و ايران ص 97 و ديباچه اى بر رهبرى ، دکتر صاحب الزمانى ص 255 ) 2 ج تناسب دين جديد با روح آزاد منش و عدالت خواه ايرانيان و همنوايى پيامهاى آسمانى دين اسلام با فطرت پاک ايرانى امرى که نه تنها در ايران بلکه در اقصى نقاط جهان باعث گسترش سريع اسلام گرديد . ضمن اينکه اسلام آنگونه که برخى ادعا مى کنند با شمشير و به سرعت در ايران گسترش نيافت بلکه اين دين با رغبت کامل ايرانيان مورد استقبال قرار گرفت و روند پذيرش آن هم کاملا تدريجى و بر اساس انتخاب عقلايى ايرانيان در طول چند صدسال بود به گونه اى که شواهد تاريخ نشان مى دهد تا چند صد سال زرتشتيان در کنار مسلمانان زندگى کرده و با آزادى تمام به دين خود عمل مى کردند و به مرور با شناخت هر چه بيشتر از اسلام دين جديد را با رغبت کامل انتخاب کردند . ( رک : ميراث باستانى ايران ، مسترفراى ص 392 به نقل از خدمات متقابل اسلام و ايران ص 102 ) درواقع با نگاهى کلان به تاريخ ايران مشاهده مى کنيم که اين کشور چندين بار در معرض تاخت و تاز فرهنگهاى بيگانه يا حاشيه نشين قرار گرفته است که نتيجه آن استيلاى حاکمانى از اين فرهنگها بر ايران بوده است اما شواهد تاريخى نشان مى دهد ملت ايران به سادگى در برابر فرهنگهاى بيگانه منفعل نشده اند مگر اينکه آن فرهنگ حاوى آموزه ها و پيامهاى متعالى و انسان ساز باشد که فرهنگ اسلام در وهله اول و فرهنگ شيعى که خود جزئى از فرهنگ اسلامى مى باشد در وهله دوم چنين ويژگيهايى داشتند لذا با ورود فرهنگ اسلام در قرن اول هجرى ايرانيان آن را به راحتى پذيرفته و در درون فرهنگ ايران هضم نموده و تاثير و تاثرات متقابلى ميان فرهنگ ايران و اسلام رخ داد و يا با گسترش تشيع ايرانيان آن را با روى باز استقبال کرده و آموزه هاى آن را به عنوان آموزه هاى متعالى وهمنوا با روح عدالت خواه خود يافتند و داستانهايى که در باره گسترش تشيع در سايه شمشير صفويان نقل شده برخى اغراق و ساخته و پرداخته مستشرقان بوه و برخى ديگر نيز مربوط به محدودهاى خاص مى باشد و نمى توان با اين استدلال شيعه شدن منطقه پهناورى از ايران را توجيه کرد به ويژه ايکه اگر استدلال صحيح باشد سنى ماندن برخى از مناطق با وجود حاکميت صفويه بر اين مناطق قابل توجيه نيست . باز تجربه تاريخى نشان داده است که ايرانيان در صورتى که با فرهنگ بيگانه اى مواجه شوند که به زور بر آنها تحميل شده باشد اگر هم ناچار به پذيرش شوند اما در صورت بازشدن عرصه به سرعت سر از راى فرهنگ مهاجم بر مى تابند و آن را رد ميکنند اين درحالى است که در تجربه ورود اسلام به ايران و نيز گسرتش تشيع در هر دومورد پس از مدتى آزادى عمل به وجود آمد در مورد اسلام با تشکيل حکومتهاى مستقل و نيمه مستقل نه تنها اسلام به عنوان دين ايرانيان بر قرار ماند بلکه روند مسلمان شدن کامل ايرانيان در دوران اين حکومتهاى ايرانى تسريع و تکميل شد . به قول شهيد مطهرى : ايرانيان پس از استقلال بدون هيچ مزاحمتى مى توانستند آيين و رسوم کهن خود را احيا کنند ولى نکردند بلکه بيشتر به آن پشت کردند و به اسلام رو آوردند چرا ؟ چون آنها اسلام را با عقل و انديشه و خواسته هاى فطرى خود سازگار ميديدند هيچ گاه خيال تجديد آيين و رسول را که موجب عذاب روحى آنان بود در سر نمى پروراندند . در مورد گسترش تشيع نيز پس از سقوط سلسله صفويان و ختم غائله افاغنه نادرشاه افشار بر ايران حکومت کرد که در دوران وى به قدرى آزادى عمل داده شد و حتى تصميماتى جهت تضييق تشيع گرفته شد که برخى نادر را سنى دانسته اند اما با اين حال مردمى که راه خود را انتخاب کرده بودند هرگز از مسير برنگشتند . اين درحالى استکه در دو تجربه تاريخ ديگر يعنى حمله اسکندر مقدونى به ايران و تشکيل حکومت يونانيان ( سلوکيان ) و ديگرى تهاجم مغولها به ايران و تشکيل دولت ايلخانى به محض کنار رفتن فشارها در اولى تمامى مواريث دوران تسلط يونانيان توسط ايرانيان نابود شده و ايرانيان به دوران پيش از حمله اسکندر بر گشتند و در دومى نه تنها اسير مغولها نشدند بلکه مغولها را مجذوب فرهنگ غنى خود کردند . نتيجه اينکه برخلاف نظرات مطرح شده در پرسش ، اينکه ايرانيان تسليم اعراب شدند ، صحيح نيست ، بلکه ملت فهيم و با شعور ايران با اختيار و آگاهى کامل دين مبين و مترقى اسلام و نيز مکتب تشيع و به تبع اين دو حب اهل بيت را انتخاب و سرلوحه زندگى خويش قرار د اده است و اين انتخاب آگاهانه نبايد مورد خرده گيرى قرار گيرد چرا که فرهنگ پويا ، فرهنگى است که در برابر عناصر عقلانى و انسان ساز جديد سر تعظيم فرود آورد و از آن براى شکوفايى هر چه بيشترش بهره گيرى نمايد . چنانکه خود اسلام نيز چنين بوده و در مسير گسترش خود هم در فرهنگ ها تاثير مى گذاشت و هم عناصر همنوا باپيامهاى دينى را جذب مى کرد برخلاف فرهنگ متصلب و متعصبانه که در چارچوب تنگى خود را محدود و محصور کرده و نتيجه آن جز جهالت ، تاريکى ، عقب ماندگى و گرفتار شدن در اوهام و خرافات نيست و صد البته که فرهنگ ايرانى به دليل پويايى و عقلانيت موجود در آن چنين معامله پر ثمرى با فرهنگ اسلامى نمود لذا با مشخص شدن صحت اين انتخاب مشخص شد که انتخاب نامهاى اسلامى به ويژه نامهاى اهل بيت و نيز برگزارى جشن و عزاى اهل بيت نه تقليد کورکورانه ( آنگونه که برخى از جوامع امروزى نسبت به فرهنگ غربى انجام مى دهند ) بلکه کاملا از روى عقلانيت و آگاهى بوده و با توجه به تعريف جديد آنان از فرهنگ ايرانى صورت گرفته است چرا که در تعريف جديد از فرهگ ايرانى اسلام جزء عناصر مقوم اين فرهنگ شده است به گونه اى که ديگر نمى تو ان فرهنگ ايرانى را بدون اسلام در نظر گرفت . باتوجه به اين استدلالات درست تر آن است که با پذيرش واقعيات تاريخى و حقايق غير قابل انکار از اهانت به شعور ميليونها ايرانى که بر اساس عقلانيت خويش انتخابى کرده و بر اساس اين انتخاب عمل خود را تنظيم مى کنند دست برداريم . آرى روزى که اسلام وارد ايران شد مورد استقبال باشکوه مردمى قرار گرفت که از نظام تبعيض و ستم امپراتورى ساسانى به تنگ آمده بودند . برخلاف کسانى که مدعى اند ملت ما به دليل ترس از شمشير به اسلام روى آورد ، اين آيين آسمانى در اعماق وجود ايرانى خسته از ظلم و شيفته عدل جاى خود را پيدا کرد و بر آن اساس تمدن باشکوهى را در هزار سال پيش پايه گذارد که چهره هاى برجسته و کم نظيرى همچون زکرياى رازى ، بوعلى سينا ، خواجه نظام الملک و . . . را به عالم انسانيت تقديم کرد . چهره هايى که اروپا قرنها خوشه چين درياى علم و فضل آنها بود و از سفره دانش آنها ارتزاق مى کرد و تمدن جديد هم به اعتراف خاورشناسان و امداد آن دستاوردهاست . ايرانى اسلام را با جان و دل پذيرفت و به قول استاد مطهرى از آن بهره ها برد و متقابلا به پيشبرد و پيشرفت آن در جهان نيز بيشترين کمکها را داد . ( براى مطالعه بيشتر به کتاب خدمات متقابل اسلام و ايران شهيد مطهرى و يا کتاب پويايى فرهنگ و تمدن اسلام و ايران نوشته دکتر ولايتى يا کتاب کارنامه اسلام زرين کوب و ساير کتب مى توانيدمراجعه کنيد . )
نظر خودتان را ارسال کنید