باسلام خدمت شما پرسشگر محترم عقيده به مهدويت و باور به ظهور و قيام مهدى موعود - به عنوان نجات دهنده عالم بشريت و اصلاحگر موعود - باور و اعتقادى است که بر اساس کتاب و سنّت ، پديد آمده و بيشتر مسلمانان به آن اذعان دارند . اين باورداشت - به عنوان انديشه اصيل اسلامى ، بر پايه استوارترين دلايل عقلى و نقلى بنا نهاده شده و هيچ يک از مسلمانان - به جز عدهاى اندک ، به انکار و يا ترديد آن نپرداخته است . « اهل سنت و شيعه ، در طى اعصار و مرور قرنها ، بر اين اتفاق داشته و دارند که در آخرالزمان ، يک نفر از اولاد رسول « ص » و فرزندان على و فاطمه « ع » - که صفات و علاماتش در احاديث مذکور است - در هنگامى که دنيا پر از ظلم و جور شده باشد ، ظهور نمايد و جهان را پر از عدل و داد کند . همه او را هم نام و هم کنيه پيغمبر « ص » و ملقّب به مهدى معرفى کردهاند و همه اتفاق دارند بر اينکه تا او ظهور نکند ، سير اين عالم و اين جامعه بشرى به پايان نخواهد رسيد و تا اين دادگستر بزرگ و رهبر حکومت عدل جهانى قيام نکرده است ، بشر بايد منتظر ظهور او باشد و بداند که جهان ، محکوم ظلم ستمگران و فسادگران نيست و سرانجام همه تباهىها و نگرانىها به راحتى و امنيّت و آسايش مبدّل مىشود و مستکبران و مفسدان ، ريشه کن مىگردند » 1 . از مصادر معتبر تاريخ و حديث استفاده مىشود که در تمامى عصرها و دورانها ، اين يک عقيده عمومى امّت اسلام بوده است و همه بر آن اتفاق داشتهاند ، لذا مدعيان دروغين مهدويت را - به جهت اينکه واجد صفات و نشانىهاى مهدى موعود نيستند - رد مىکردند و هرگز در مقام رد آنها ، صحّت اصل و اساس اين عقيده را منکر نمىشدند . خلاصه اتفاق مسلمين بر اصل ظهور مهدى ( عج ) و بعضى از ويژگىها و خصوصيات او ، هميشه مورد قبول بوده و علماى بزرگ اهل سنت ، به آن تصريح و تأکيد کردهاند . . « . در اينجا به بعضى از اين ادله مى پردازيم : الف ) قرآن کريم بدون شک ، از نظر جامعه اسلامى کليه مفاهيم و اعتقادات اصيل اسلامى ريشه در کلام الهى دارد و اساس عقيده به ظهور امام زمان ( عج ) در کتاب خدا وجود دارد و اين کتاب بزرگ آسمانى فرا رسيدن آن روز مبارک و فرخنده را به تمام پيروان بشارت داده است . آيات متعددى در شان امام مهدى ( عج ) هست که امامان معصوم ( ع ) تفسير ، تاويل و تطبيق اين آيات را بر وجود مقدس امام زمان ( عج ) و حکومت جهانى ان عدالت گستر بيان نموده اند که در ذيل براى نمونه به پاره اى از اين آيات اشاره مى شود : 1 « لقد کتبنا فى الزبور من بعد الذکر ان الارض يرثها عبادى الصالحون » ( سوره انبياء آيه 105 ) ، ما در زبور داوود پس از تورات نوشته ايم که سرانجام بندگان شايسته ما وارث زمين مى شوند » . امام باقر ( ع ) در مورد « عِبادىَ الصالحون » ، فرموده اند : قائم و اصحاب وى مى باشند . ( منتخب الاثر ، ص 159 ) 2 « وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آَمَنُوا مِنْکُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِى الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَيُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِى ارْتَضَى لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا يَعْبُدُونَنِى لَا يُشْرِکُونَ بِى شَيْئًا وَمَنْ کَفَرَ بَعْدَ ذَلِکَ فَأُولَئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ » ( سوره نور ، آيه 55 ) خداوند به کسانى از شما که ايمان آوردند و اعمال شايسته انجام دادند وعده فرمود که آنان را قطعاً در زمين خليفه خواهد کرد ، همان گونه که کسانى را که پيش از آنان بودند به خلافت گمارد و قطعاً دينشان را براى آنها مستقر خواهد نمود ، دينى که براى آنها پذيرفت و قطعاً آنان را پس از خوفشان به حالت امنيت دگرگون مى کند ، تا مرا عبادت کنند و چيزى را شريک من ننمايند و هر که بعد از آن کفر ورزد ، پس قطعاً آنان فاسق اند . امام صادق ( ع ) فرموده است که اين آيه درباره حضرت قائم و اصحاب وى به شمار مى رود . ( منتخب الاثر ، ص 161 ) 3 « و نريد ان نمن على الذّين استضعفوا فى الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثين » ( سوره قصص ، آيه 5 ) ، ما مى خواهيم تا به مستضعفان زمين نيکى کنيم يعنى آنان را پيشوايان و ميراث بران زمين سازيم . امام باقر ( ع ) و امام هادى ( ع ) فرموده اند : اين آيه مخصوص امام زمان ( عج ) است که در آخرالزمان ظهور مى کند . . . و زمين را پر از عدل و داد مى کند ، هم چنان که پر از ظلم و ستم شده است . ( المحجه ص 168 ) ب ) روايات وجود حضرت مهدى ( عج ) از طريق روايات نيز به اثبات رسيده است که ذکر همه آنها ، ممکن و لازم نيست . لذا به چند روايت اشاره مى کنيم : احاديثى که شيعه و سنى به آن معتقدند : 1 حديث ثقلين : پيامبر اکرم ( ص ) فرموده اند : « همانا من دو شى ء گران بها را در ميان شما مى گذارم کتاب خدا ، ريسمان کشيده از آسمان تا زمين و اهل بيتم و همانا اين دو از يکديگر جدا نمى شوند تا در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند » ( سنن ترمذى ، ج 5 ص 329 کافى ، ج 1 ص 294 ) طبق اين حديث هميشه همتاى کتاب الهى ( اهل بيت ) ، در روى زمين وجود دارد که همان امام زمان هر عصر است . 2 حديث وجوب اعتقاد به امام : بر اساس روايات شيعه و سنى ، پيامبر اکرم ( ص ) فرمود : « هر کس بميرد در حالى که معتقد به امام زمان نباشد به مرگ جاهليت از دنيا رفته است . » ( کافى ، ج 1 ، ص 371 مسند احمد ، ج 4 ، ص 96 ) با کمترين تامل در اين روايت و نظاير آن به مصداق واقعى امام پى خواهيم برد که از ان در روايت به « امام » تعبير شده است و اگر کسى بدون اعتقاد به او بميرد ، به مرگ جاهليت از دنيا رفته است . . 3 احاديث رسل خدا درباره مهدويت از رسول خدا « ص » نقل شده است : H « انّ خلفائى و اوصيائى و حجج اللَّه على الخلق بعدى اثناعشر اوّلهم اخى و آخرهم ولدى قيل يا رسول اللَّه ! و من اخوک ؟ قال : علىّ بنابى طالب ، قيل ، فمن ولدک ؟ قال : المهدى ( عج ) يملأ الارض قسطاً و عدلاً کما ملئت جوراً و ظلماً و الّذى بعثنى بالحقّ بشيراً و نذيراً لو لم يبق من الدّنيا الاّ يوم واحد لطوّل اللَّه ذلک اليوم حتّى يخرج به ولدى المهدىّ فينزل روح اللَّه عيسى بن مريم فيصلّى خلقه » E 2 « خلفا و جانشينان من و حجّتهاى خدا بر خلق پس از من دوازده نفرند : اوّل آنان برادرم و آخرشان فرزندم گفته شد : اى رسول خدا ! برادرت کيست ؟ فرمود : على بن ابىطالب . سؤال شد : فرزندت کيست ؟ فرمود : مهدى ، که زمين را از قسط و عدل آکنده مىسازد همانسان که از ظلم و جور پر شده است . قسم به آنکه مرا به حق ، به عنوان بشارت دهنده و ترساننده برانگيخت ! اگر از عمر دنيا يک روز باقى نمانده باشد ، خداوند آن روز چنان طولانى سازد تا فرزندم مهدى خروج کند . ( پس از خروج او ) عيسى پسر مريم پشت سرش به نماز مىايستد » . همچنين از رسول خدا « ص » نقل شده است : H « ليبعَثَنَّ اللّه من عترتى رجلاً افرق الثنايا اَجلى الجبهه يملکُ الارض عدلاً و يفيضُ المال فيضاً » E 3 « همانا خداوند از عترتم ، مردى را برمىانگيزاند که دندانهايش برّاق و گشادهاند و پيشانىاش بلند و تابنده است . زمين را آکنده از عدل مىکند و مال را به نحوى خاص زياد مىگرداند » . ج . ادله عقلى اثبات مهدويت : 1 برهان لطف يکى از براهين عقلى که متکمان زياد به آن استدلال مى کنند « قاعده لطف است » علامه حلى براى اثبات امامت به اين قاعده تمسک جسته ، مى گويد : « امامت ، رياست عامه الهى در امور دين و دنياست ، براى شخصى از اشخاص به عنوان نيابت از پيامبر ( ص ) و اين واجب عقلى استزيرا امامت لطف است . پس ما علم قطعى داريم که اگر براى مردم شخصى باشد که رياست آنها را برعهده گيرد و آنها را راهنمايى کند و ديگران از او اطاعت کنند و او حق مظلوم را از ظالم بستاند و ظالم را از ظلم منع کند ، مردم به صلاح نزديک تر و از فساد دورتر مى شوند » ( شرح باب حادى حشر ، ص 83 ) . متکلمان لطف را بر خداوند ، واجب مى دانند زيرا او بندگان خود را عبث و بيهوده نيافريده و راه رسيدن به هدف را بر ايشان هموار مى سازد . اين قاعده ايجاب مى کند که در ميان جامعه امامى باشد تا محور حق بوده و جامعه را از خطاى مطلق بازدارد و آنان را به سعادت حقيقى هدايت کند . امتثال از دستورات و اطاعت انسان ها از تکاليفى که خداوند بر بندگان واجب داشته ، بدون انجام دادن امورى از جانب خداوند ( مثل نصب امام معصوم ، وعده و وعيد و . . . ) محقق نمى شود و خداى حکيم حتماً اين امور را انجام مى دهد تا نقض غرض در تکليف لازم نيايد و اين به دست امام صورت مى گيرد . شيخ شهاب الدين سهروردى در اثبات وجود حضرت ولى عصر ( ع ) از طريق قاعده لطف مى گويد : در جهان هيچ گاه از حکمت و از وجود کسى که قائم به حکمت باشد و نشانه هاى خداوند نيز در او باشد ، خالى نبوده است . اين چنين کسى خليفه خداست در زمين و تا زمين و آسمان برپاست چنين خواهد بود . . . پس در هر زمان اگر چنين شخص باشد که خدايى و نمونه کامل علم و عمل است ، رياست جامعه با اوست و او خليفه خداوند در روى زمين است و زمين هيچ گاه از چنين انسانى خالى نخواهد بود . . . اينکه مى گوييم رياست با اوست ، مقصود الزام حکومت ظاهرى او نيست بلکه گاه امام خدايى ، حکومت تشکيل مى دهد و آشکار است و مبسوط اليد وگاه در نهايت پنهانى ( غيبت ) به سر مى برد . اين امام همان کسى است که مردم او را قطب زمان « ولى عصر » مى نامند . رياست جامعه با اين انسان است اگر چه نشانى از او در دست نباشد . البته اگر اين رئيس ظاهر باشد و در راس حکومت قرار گيرد ، زمان نورانى خواهد شد . ( مجموعه مصنفات شيخ اشراق ، ج 2 ، ص 21 و 22 ) به اين ترتيب وجود امام زمان گرچه از ديدگان مردم غايب است ، داراى الطافى است ، از جمله : حراست از دين خدا ، تربيت نفوس مستعد انسانى ، حفظ و بقاى مذهب ، وجود الگو در جهت پيشرفت بشر و . . . البته محروميت از فيض ظهور پيشواى الهى ، به جهت موانعى است که خود انسان ها ايجاد کرده اند ، چنان که شيخ طوسى مى گويد : اصل وجود امام ، لطف است و تصرف آن حضرت لطف ديگر و اين ما هستيم که موجب غيبت آن حضرت شده ايم ( عدمه منّا ) . ( کشف المراد ، ص 363 ) 2 برهان فطرت انسان داراى تمايلات غريزى و فطرى گوناگون است ( شخصى و اجتماعى و عالى ) . تمايلات عالى از قبيل حقيقت جويى ، خير طلبى ، حس دينى و پرستش ، يافتن کامل مطلق و . . . حال براى رسيدن به کمال مطلق و معبود حقيقى احتياج به واسطه اى است که خود سفر کمال را طى کرده و بتواند انسان را دستگيرى کند تا او را از راه هاى گوناگون ( وضع قوانين تشريعى و تبيين آنها ، دستگيرى انسان هاى مستعد کمال و . . . ) به کمال مطلوب برساند . اين امر از دو راه قابل اثبات است : 1 وجود اين ميل و اميد واسطه در انسان بديهى است . 2 وجود انسان کامل که ناطق و هادى به کتاب و سنت ( به نقل آيات قران و روايات ) ضرورى است . ( سوره احقاف آيه 12 ، سوره اعلى آيه 19 ، سوره بقره آيه 124 ) . حال اگر ميل و کشش فطرى به چيزى در انسان وجود دارد ، پس بايد آن چيز در خارج موجود باشد وگرنه وجود آن در انسان لغو خواهد بود . به عبارت ديگر اين عطش نسبت به انسان کامل معصوم ، دليل وجود خارجى او است و بى جهت و خود به خود به وجود نيامده است . حال اگر اين تمايل واقعيت نداشته باشد ، ساير تمايلات نيز واقعيت ندارد و اگر ساير تمايلات واقعيت دارد ، اين نيز واقعى است . اين مطلب را به طريق ديگرى مى توان با توجه به برهان « هدفمندى » توضيح داد . برهان هدفمندى انسان ، مرکب از جسم و روح است و روح او نيز مانند جسمش در تکامل است . لازمه نيل به تکامل ، وجود يک راهنماست که او را کمک نمايد . اگرچه عقل ، وظيفه راهنمايى را بر عهده دارد ، اما به خاطر محصور بودن آن به عالم جسمانيات و نيز به خاطر وجود دشمن هايى چون هوا و هوس و تمايلات حيوانى بايد راهنمايى ديگرى هم باشد تا به کمک عقل بشتابد . اين راهنما در عصر رسالت وجود پيامبر اکرم ( ص ) بود . به يقين پس از ايشان نيز راهنمايانى وجود خواهند داشت ، چرا که نسل انسان ها تداوم يافته است و اگر راه برنامه و راهنمايى الهى موجود نباشد ، خلقت انسان ها ، لغو و بى غايت خواهد بود . علاوه بر اين خطر تحريف دين و وجود گروه ها ى معاند نيز ، اين ضرورت را تاکيد مى کند . 3 واسطه فيض : بايد در ميان بشر همواره فرد کاملى موجود باشد که تمام کمالات انسانى ممکن ، در او به فعليت رسيده و در ضمن با عالم ربوبى ارتباط داشته باشد ( تا ارتباط بين عالم غيب و نوع انسان محفوظ بماند ) که اگر چنين برگزيده اى در ميان بشر نباشد حرکت تکاملى افراد بى غايت و بدون هدف خواهد بود . بر اساس آيات قرآنى ( آيات 30 و 213 سوره بقره ) ، پروردگار در نظام خلقت و نيز قانون گذارى و ديانت ، ائمه و حجت هاى خودش را خليفه روى زمين قرار داده و آنان را مجراى بهره ورى ها و فيض عام و خاص براى مردم ساخته و تمام اسماى الهى را به ايشان آموخته است « وً عًلًّمً آدًمً الأًسْماءً کُلًّها » تا اينکه به اذن او ، همچون خودش در همه چيز تصرف و دخالت کنند و جانشينى او و عهده دار امور زمين و مردم باشند و چنين است که اگر حجت و خليفه خدا در زمين نباشد ، خاک هستى مردم را در خود خواهد کشيد . بايد دانست که خداوند متعال ، با اسما و صفات عاليه اش ، همه چيز و همه پديده ها را آفريده و خود عهده دار تمام امور آنها است . هستى همه آنها ، وابسته به او است و هرگونه اراده کند ، در انها دخل و تصرف مى کند . . . اما بناى ذات مقدسش بر اين است که امور خلقت مادى را ، فقط از طريق اسباب مادى و بدون دخالت مستقيم و يا بى واسطه اداره کند و از جمله اسباب براى اصلاح امور ظاهرى و باطنى مردم ، پيامبران و جانشينان آنان به خصوص امامان معصوم هستند . امام صادق ( ع ) مى فرمايد : « خداوند ناپسند و ناخوش مى دارد که امور عالم را جز با اسباب و وسايط اداره کند از اين رو براى هر چيزى سببى قرار داده است و براى هر سبب گسترده و ميدان قدرت نفوذى قرار داده و براى هر نشانه اى ، پشتگاه و راه ورودى گويا و خواننده به حق مقرر فرموده است . هر که او را بشناسد و به رسميت بپذيرد خدا را شناخته و هرکه او را انکار کند ، خدا را انکار کرده است . آن بارگاه و راه ورود ، رسول الله و ما هستيم » . پس اگر امامان معصوم و در عصر حاضر امام زمان ( عج ) عناصرى خاکى نبودند و امور عالم خلقت ازجمله زمين و ساکنان آن را بر عهده نمى گرفتند امور زمين و مردمش از هم مى پاشيد . بنابراين بايد واسطه بين آفريننده و پديده هاى مادى ، کسى باشد که داراى خلقت مادى و جسمانى و علاوه بر آن داراى درجه اى از شرافت معنوى باشد که شايستگى ارتباط بين آفريننده و آفريدگان را احراز کند و چنين افرادى جز خلفاى ذات مقدس پروردگار ( پيامبران و جانشينان آنان ) کسى نمى تواند باشد . 4 اتمام حجت : اگر رهبرى معصوم در هر دورانى و در ميان هر نسل از نسل هاى بشر نباشد چه بسا مردم گمراه ، گمراهى و فساد خود را معلول نبودن اين رهبر بدانند . از اين رو براى هميشه ، خداوند بايد امام يا امامانى معصوم در جامعه معين کرده باشد تا حجت را بر مردم تمام کنند و بهانه اى براى منحرفان باقى نمايند « فًلِلّهِ الْْحٌجًّه الْبالِغًه » . در روايتى از امام باقر ( عليه السلام ) آمده است : « اٍنّ الحجّه لا تقومٌ لله عزّ و جل على خلقِه الا بالامام حتى يعرفونه » « حجت خدا بر خلقش تمام نشود ، مگر به وجود امامى زنده که مردم او را بشناسند . » 5 قانون هدايت عمومى : اين قانون ، اقتضا مى کند بعد از پيامبر ، امام و رهبرى معصوم باشد که کارهاى پيامبر را ادامه دهد با اين تفاوت که ديگر به امام وحى نمى شود و در هستى يک سلسله قوانين غير قابل تغيير وجود دارد ( مانند قانون هدايت عمومى ) که بر اساس آن ، خداوند همه موجودات را به سمت کمال وجوديشان ، راهنمايى و هدايت مى کند . . . در بين موجودات ، انسان علاوه بر هدايت تکوينى ، نيازمند هدايت تشريعى است و اين هدايت ، به وسيله پيامبر اکرم ابلاغ شده است و از آنجا که لازم است ، هدايت مستمر باشد و نسبت به نسل هاى بعدى نيز ادامه يابد ? بايد بعد از پيامبر اکرم ، افرادى مسئوليت هدايت مردم و توضيح و تبيين شريعت و مسائل دينى را بر عهده بگيرند . چنين اشخاصى ، جز امامان معصوم نخواهند بود و اگر آنان وجود نداشته باشند ، به هدايت تشريعى ، خلل وارد شده و اين باعث نقض در قانون هدايت عمومى است ( در حالى که قانون هدايت قابل نقض نيست ) . به اين جهت در هر عصر ، وجود امام زنده جهت هدايت مردم ، ضرورى ولازم است . حضرت على ( عليه السلام ) در خطبه اى ، به اين مهم چنين اشاره فرموده است : « پروردگارا ! تو خود گواهى که اهل زمين را از داشتن حجتى از ناحيه تو که آنان را به دين هدايت کند و علم الهى را به ايشان بياموزد و حجت تو از تماميت نيفتد و پيروان اوليايت بعد از اينکه به وسيله پيامبران ، هدايتشان کردى ، گمراه نشوند گريزى نيست . اين حجت تو يا در ميان مردم ، ظاهر و براى آنان آشناست اما از او اطاعت نمى کنند و يا از ديد مردم پنهان و منتظر زمان ظهور است . زمانى که مردم در صلح و آرامش هستند ، اگر وجود حجت از نظر آنان غايب باشد ، دانش و منش او به دل هاى مومنان مى رسد و ايشان به آن عمل مى کنند . » در مورد تولد و وجود حضرت ولى عصر ( عج ) روز پانزدهم ماه شعبان سال 255 هجرى قمرى به دنيا آمد ، 4 . پدرش ابا محمد حضرت امام حسن عسکرى ( ع ) است که در سال 260 هجرى قمرى به شهادت رسيد ، 5 . مادر حضرت ولى عصر ( ع ) بانوئى است بنام ريحانه که به او « نرگس » ، « سوسن » و « صيقل » گفته مىشود ، 6 . حضرت ولى عصر ( ع ) ، تا سال 260 هجرى قمرى تحت تربيت و سرپرستى پدر بزرگوارش مىزيست و در همان زمان از مردم پنهان نگهداشته مىشد و جز خواصّى از شيعيان امام حسن عسکرى ( ع ) ، کسى با آن حضرت ملاقات نداشت . : ادله تاريخى و روايى ولادت و حيات حضرت مهدى ( عج ) فراوان است ، براى نمونه به چند سند تاريخى اشاره مى کنيم : 1 علاوه بر نظر قاطبه علماى شيعه بسيارى از دانشمندان نامدار اهل سنت نيز آن را پذيرفته اند ( برخى از پژوهشگران بيش از صد نفر از دانشمندان اهل سنت را نام برده اند که در تاليفات شان ولادت امام مهدى ( عج ) را بيان کرده اند ) و در کتابهايشان متذکر شده اند که مهدى موعود فرزند امام حسن عسگرى ( ع ) است و در سامراء در سال 255 ه . ق متولد شده است و در پس پرده غيبت زندگى مى کند و روزى به امر خداوند ظهور خواهد کرد . ( محمد بن طلحه شافعى در مطالب السؤل اين صباغ مالکى در الفصول المهمه ابن حجر شافعى در الصواعق المحرقهو ابن خلکان در وفيات الاعيان ) . در اينجا به بعضى از اين ديدگاهها اشاره مى شود : الف ) حافظ سليمان حنفى مى گويد : خبر معلوم نزد محققان و موثقان اين است که ولادت قائم در شب پانزدهم شعبان ( 255 ه . ق ) در شهر سامرا واقع شده است . ( قندوزى حنفى ، سليمان ، ينابيع الموده ، ص 179 ) ب ) خواجه محمد پارسا در کتاب فصل الخطاب گفته است : يکى از اهل بيت ، ابومحمد بن عسکرى است . وى فرزندى جز ابوالقاسم باقى نگذاشت که قائم و حجت و مهدى و صاحب الزمان ناميده مى شود . او هنگام شهادت پدرش پنج سال داشت . ( همان ) ج ) ابن خلکان در وفيات الاعيان مى نويسد : ابوالقاسم محمد ، فرزند حسن عسکرى ، فرزند على هادى فرزند محمد جواد . . . دوازدهمين امام از ائمه دوازده گانه شيعه است که به « حجت » معرف است . . . ولادت او روز جمعه نيمه شعبان سال 255 ه . ق است . ( ابن خلکان ، وفيات الاعيان ، ج 4 ، ص 562 ) د ) ذهبى نيز در سه کتاب از کتاب هايش به ولادت امام مهدى ( عج ) اشاره کرده و در کتاب العبر و در حوادث سال 256 ه ق مى نويسد : در اين سال محمدبن حسن بن على الهادى ، فرزند محمد جواد ، فرزند على الرضا ، فرزند جعفر الصادق علوى حسينى به دنيا آمد . کنيه اش ابوالقاسم است و رافضيان او را الخلف الحجه مهدى منتظر و صاحب الزمان مى نامند . او آخرين امام از ائمه دوازده گانه است . ( ذهبى ، العبر فى خبر من غبر ، ج 3 ، ص 31 ) ه ) خير الدين زرکلى ( متوفى 1396 ه ق ) از علماى معاصر اهل سنت نيز در کتاب اعلام مى نويسد : او در سامرا به دنيا آمد و هنگام وفات پدرش پنج سال داشت و گفته شده که در شب نيمه شعبان سال 255 ه ق به دنيا آمده و در سال 265 ه ق ، غايب شده است . ( زرکلى ، خير الدين ، الاعلام ، ج 6 ، ص 80 ) 2 امام عسکرى ( ع ) قبل از ولادت فرزندش امام مهدى ( عج ) از ولادت حضرت خبر داده بود ، از جمله به عمه اش « حکيمه خاتون » فرمود : « در شب پانزدهم شعبان فرزندم مهدى از نرگس خاتون متولد مى شود » ( صافى ، لطف الله ، منتخب الاثر ، صص 398 - 399 ) احمدبن اسحاق مى گويد : از امام ابومحمد حسن عسکرى ( ع ) شنيدم که فرمود : « حمد و سپاس خداى را که مرا از دنيا نبرد تا اين که جانشين من و مهدى موعود را به من نشان داد . او از حيث ويژگى هاى جسمانى و اخلاقى و رفتارى شبيه ترين انسان ها به پيامبر خدا ( ص ) است . خدا مدتى وى را در حالت غيبت نگه مى دارد و سپس ظاهر مى شود و جهان را از عدل و داد پر مى کند ( مجلسى ، بحارالانوار ، ج 51 ، صص 161 و 397 ) » . نيز حضرت عسکرى ( ع ) بعد از ولادت فرزندش ، خواص و نزديکان را از تولد امام مهدى ( عج ) آگاه نمود . محمد بن على بن حمزه گويد : از امام عسکرى ( ع ) شنيدم : « حجت خدا بر بندگان و امام و جانشين من در پانزدهم شعبان سال 255 در هنگام طلوع فجر متولد شد » . ( همان ، ص 397 ) احمدبن حسن بن اسحاق قمى مى گويد : « وقتى که امام مهدى ( عج ) متولد شد ، نامه اى از امام عسکرى ( ع ) به من رسيد که حضرت مرقوم فرموده بود : فرزندى برايم متولد شده است . اين موضوع را مخفى بدار زيرا جز براى دوستان و نزديکان ما آن را اظهار نخواهم کرد » . ( حر عاملى ، محمدبن حسن بن على بن محمد ، اثبات الهداه ، ج 6 ، ص 436 امينى ، ابراهيم ، دادگستر جهان ، ص 103 ) ابراهيم بن ادريس مى گويد : امام ابو محمد عسکرى ( ع ) گوسفندى را براى من فرستاد و فرمود : « اين را به جهت و ولادت فرزندم ( مهدى ) عقيقه کن و به خود و خانواده ات بخوران » . ( مجلسى ، بحارالانوار ، ج 52 ، ص 22 ) 3 امام عسکرى ( ع ) افزون بر اين که قبل از ولادت امام مهدى بشارت داد و بعد از تولد به خواص خبر داد که مهدى موعود ولادت يافته است ، گام ديگرى برداشت و آن اين بود که براى افزايش ايمان و اطمينان شيعيان ، فرزندش امام مهدى را به تعدادى نشان داد . الف . احمد بن اسحاق مى گويد : امام عسکرى ( عج ) کودک سه ساله اى را به من نشان داد و فرمود : اى احمد ، اگر تو نزد خدا و امامان گرامى نبودى ، فرزندم را به تو نشان نمى دادم . بدان که اين کودک همنام و هم کنيه رسول خداست و همان کسى است که زمين را پر از عدل و داد خواهد کرد . ( مجلسى ، بحارالانوار ، ج 52 ، صص 23 و 24 ) ب . معاويه بن حکيم ، محمدبن ايوب و محمدبن عثمان بن سعيد عمرى مى گويند : ما يک گروه چهل نفره در خانه امام حسن عسکرى ( ع ) جمع شده بوديم ، حضرت فرزندش امام مهدى را به ما نشان داد و فرمود : « اين امام شما و جانشين من است » . ( قندوزى حنفى ، سليمان ، ينابيع الموده ، ص 460 مجلسى ، بحارالانوار ، ج 52 ، ص 26 ) ج . على بن بلال ، احمدبن هلال ، محمد بن معاويه بن حکيم و حسن بن ايوب مى گويند : ما تعدادى از شيعيان در خانه امام حسن عسکرى ( ع ) تجمع نموديم و از حضرت درباره جانشين وى پرسش نموديم ، پس از ساعتى حضرت کودکى را به ما نشان داد و گفت : « بعد از اين امام شما است » . ( حر عاملى ، محمدبن حسن بن على بن محمد ، اثبات الهداه ، ج 6 ، ص 311 امينى ، ابراهيم ، دادگستر جهان ، ص 107 ) د . عمر اهوازى مى گويد : امام حسن عسکرى ( ع ) فرزندش را به من نشان داد و فرمود : « بعد از من ، اين فرزندم ، امام شما است » . ( قندوزى حنفى ، سليمان ، ينابيع الموده ، ص 46 ) ه . ابراهيم بن محمد گويد : در خانه عسکرى کودک زيبايى را ديدم ، از حضرت پرسيدم : يا ابن رسول الله ، اين کودک کيست ؟ حضرت فرمود : « اين کودک من است . اين جانشين من است » . ( امينى ، ابراهيم ، دادگستر جهان ، ص 107 ) و . يعقوب بن منفوس مى گويد : خدمت امام عسکرى ( ع ) رسيدم و از حضرت درباره امام بعدى و صاحب الامر جويا شدم . حضرت فرمود : پرده را کنار بزن ، کنار زدم ، در اين هنگام کودک پنچ ساله اى را ديدم که به سوى ما مى آيد ، آمد و روى زانوى حضرت عسکرى ( ع ) نشست . حضرت فرمود : « اين امام شما است » . ( مجلسى ، بهارالانوار ، ج 52 ، ص 25 ) 4 بعد از بشارت هاى امام عسکرى ( ع ) و نشان دادن فرزند بزرگوارشان ، مهدى ، به خواص و افراد مورد اطمينان ، اينک نوبت خواص است که اقدام نمايند و وجود امام مهدى را به اطلاع ديگر شيعيان برسانند تا آنان را از شک و حيرت نجات دهند . افرادى همانند حکيمه خاتون ، دختر محمد بن على بن موسى الرضا ( ع ) ، عثمان بن سعيد عمرى ، حسن بن حسين علوى ، عبدالله بن عباس علوى ، حسن بن منذر ، حمزه بن ابى الفتح ، محمد بن عثمان بن سعيد عمرى ، معاويه بن حکيم ، محمد بن معاويه بن حکيم ، محمدبن ايوب بن نوح ، حسن بن ايوب بن نوح ، على بن بلال ، احمدبن هلال ، محمدبن اسماعيل بن موسى بن جعفر ، يعقوب بن منفوس ، عمر اهوازى ، خادم فارسى ، ابوعلى بن مطهر ، ابى نصر طريف خادم ، کامل بن ابراهيم ، احمدبن اسحاق ، عبدالله مستورى ، عبدالله جعفر حميرى ، على بن ابراهيم مهزيار ، ابوغانم خادم ، کوشيدند و ولادت امام مهدى ( عج ) را به اطلاع شعيان رساندند . به روايتى از حکيمه خاتون توجه فرماييد : امام حسن عسکرى ( ع ) کسى را به دنبال من فرستاد که امشب ( شب نيمه شعبان ) براى افطار نزد من بيا ، چون خداوند امشب حجت خود را آشکار مى کند . پرسيدم : اين مولود از چه کسى است ؟ فرمود : از نرجس . گفتم : در نرجس اثر حمل مشاهده نمى شود . فرمود : موضوع همين است که گفتم . من در حالى که نشسته بودم ، نرجس آمد و کفش مرا از پايم در آورد و فرمود : بانوى من ، حالت چطور است ؟ گفتم : تو بانوى من و خانواده ام هستى . او از سخن من تعجب کرد و ناراحت شد و فرمود : اين چه سختى است ؟ گفتم : خداوند در اين شب به تو فرزندى عنايت مى کند که سرور دنيا و آخرت است . نرجس از سخن من خجالت کشيد . سپس بعد از افطار ، نماز عشا را به جا آوردم و به بستر رفتم . بعد از نيمه شب برخاستم و نماز شب خواندم . بعد از تعقيب نماز به خواب رفتم و دوباره بيدار شدم ، ديدم نرجس نيز بيدار شد و نماز شب به جا آورد . از اتاق بيرون رفتم تا از طلوع فجر با خبر شوم ، ديدم فجر اول طلوع کرده و نرجس در خواب است . در اين هنگام اين سوال به ذهنم خطور کرد که چرا حجت خدا متولد نشد . ناگهان امام عسکرى ( ع ) از اتاق مجاور صدا زد : عمه جان شتاب مکن که موعد نزديک است . من نشستم و قرآن خواندم . در هنگامى که مشغول خواندن قرآن بودم ، ناگهان نرجس خاتون با ناراحتى از خواب بيدار شد . من با شتاب خودم را به او رساندم و پرسيدم : چيزى احساس مى کنى ؟ گفت : آرى . گفتم : نام خدا را بر زبان جارى کن ، اين همان است که در آغاز شب به تو خبر دادم ، مضطرب نباش ، دلت را آرام کن . در اين هنگام پرده نورى ميان من و او حايل شد ، ناگهان متوجه شدم که کودک ولادت يافته است . چون جامه را از روى نرجس برداشتم ، ديدم که آن مولود سر به سجده گذاشته و به ذکر خدا مشغول است . در اين هنگام امام حسن عسکرى ( ع ) صدا زد : « عمه فرزندم را نزد من بياور » . نوزاد را خدمت حضرت بردم ، حضرت او را در آغوش گرفت و بر دست و چشم و مفاصل کودک کشيد و در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت و فرمود : « فرزندم ، سخن بگو » . نوزاد لب به سخن گشود و شهادتين بر زبان جارى کرد و سپس به امام على ( ع ) و ديگر امامان ( ع ) به ترتيب درود فرستاد ، تا رسيد به نام پدرش و بر او هم درود فرستاد . سپس امام عسکرى ( ع ) به من فرمود : عمه ، فرزند را نزد مادر ببر تا به او سلام کند و بعد نزد من بياور . نوزاد را نزد مادر بردم و به مادر سلام گفت ، و سپس نزد حضرت برگرداندم . حضرت فرمود : روز هفتم نزد ما بيا . روز هفتم آمدم . حضرت فرمود : عمه جان ، فرزندم را بياور . آوردم . همانند روز اول شهادتين و سلام بر امامان را بر زبان جارى کرد . سپس اين آيه را تلاوت نمود : « وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِى الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّهً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ » . حکيمه خاتون مى گويد : بعد از اين ، روزى خدمت رسيدم ، پرده را کنار زدم و امام مهدى را نديدم ، گفتم : فدايت شوم ، امام مهدى چه شد ؟ فرمود : عمه جان ، او همانند حضرت موسى در خفا نگه دارى مى شود . ( قندوزى حنفى ، سليمان ، ينابيع الموده ، صص 449 و 450 ) 5 بعد از شهادت امام عسکرى ( ع ) امام مهدى ( عج ) از طريق نشان دادن کرامت ها و شواهد صدق ( معجزه يا شبه معجزه ) وجود و امامت خويش را براى شيعيان امام عسکرى ( ع ) نماياندو حجت را بر آنان تمام کرد . در آغاز غيبت صغرا ، سازمان مخفى وکالت که از امام صادق ( ع ) براى چنين دوره اى پايه ريزى شده بود ، از مهم ترين وظايفش اين بود که شک و حيرت شيعيان را بزدايد و آنان را به امام غايب و نيابت نواب اربعه مطمئن نمايد . نايبان و وکيلان حضرت با ارايه شواهد صدق ، کرامت ها و علوم برتر اعطايى از ناحيه مقدسه به اين امر اقدام نمودند . کرامت ها و شواهد صدق در برخى موارد مستقيماً توسط امام مهدى ( عج ) و در برخى موارد با واسطه سفيران به شيعيان بيان مى شد ، تا شيعيان افزون بر اين که به وجود امام مهدى ( عج ) ايمان داشته باشند ، به نيابت نواب اربعه نيز مطمئن شوند . نشان دادن کرامت ها و شواهد صدق عمدتاً در زمان سفارت اولين سفير ناحيه مقدسه ، عثمان بن سعيد عمرى صورت گرفت ، چون که در اين دوره هنوز شيعيان در حيرت بودند و به وجود امام مهدى ( عج ) پى نبرده بودند . سيد بن طاووس مى نويسد : « امام زمان ( عج ) را بسيارى از اصحاب پدرش ، امام حسن عسکرى ( ع ) ديده و از وى اخبار و احکام شرعى روايت کرده اند . از اين گذشته حضرت وکيل هايى داشت که اسم ، نسب و وطن آنان معلوم بود و آنان معجزات ، کرامات ، پاسخ مسايل مشکل و بسيارى از اخبار غيبى را از حضرت از جدش پيامبر ( ع ) روايت کرده بود ، نقل کرده اند » . ( ابن طاووس حلى ، ابوالقاسم على بن موسى بن محمد ، الطرائف فى معرفه مذهب الطوائف ، ج 1 ، صص 183 - 184 زندگانى نواب خاص امام زمان ( عج ) صص 93 - 94 ) در اينجا به ذکر چند نمونه اکتفا مى کنيم : الف . سعد بن عبدالله اشعرى قمى مى گويد : « حسن بن نضر » که در ميان شعيان قم جايگاه ويژه اى داشت ، بعد از رحلت امام عسکرى ( ع ) در حيرت بود . او و « ابو صدام » و عده اى ديگر تصميم گرفتند که از امام بعدى جويا شوند . حسن بن نضر نزد ابو صدام رفت وگفت : امسال مى خواهم به حج بروم . ابو صدام از او خواست که اين سفر را به تعويق اندازد ولى حسن بن نضر گفت : نه ، من خوابى ديدم و بيمناکم ، بنابراين ، بايد بروم . قبل از حرکت به احمد بن على بن حماد درباره اموال متعلق به ( امام ) وصيت کرد که اين اموال را نگه دارد تا اينکه جانشين امام عسکرى ( ع ) مشخص شود . به بغداد رفت و در آنجا از سوى ناحيه مقدسه توقيعى به دستش رسيد و به امامت امام مهدى ( عج ) و نيز به وکالت خاصه عثمان بن سعيد عمرى مطمئن شد . ( کلينى ، کافى ، ج 1 ، ص 517 ، ح 4 ) ب . محمد بن ابراهيم بن مهزيار مى گويد : پس از وفات امام حسن عسکرى ( ع ) در مورد جانشين آن حضرت به شک افتادم . پدرم وکيل حضرت بود و اموال زيادى نزدش بود . پدرم اموال را برداشت و من را به همراهى طلبيد و به راه افتاديم . پدرم بين راه مريض شد و به من در مورد اموال وصيت نمود و گفت : از خدا بترس و اين اموال را به صاحبش برگردان . هر که اين نشانه را گفت ، اموال را به او بسپار . سپس وفات کرد . چند روزى در عراق ماندم ، سپس نامه اى از سوى عثمان بن سعيد به من رسيد که در آن نامه همه علايم و نشانه هاى اموال بيان شده بود ، نشانه هايى که جز من و پدرم کسى آن را نمى دانست . ( همان ، ص 518 ، ح 5 شيخ طوسى ، ابوجعفر محمد ، اختيار معرفه الرجال ، ج 2 ، ص 813 ) محمد بن ابراهيم بن مهزيار با اين کرامت و شاهد صدق هم به امامت امام مهدى و هم به نيابت عثمان بن سعيد مطمئن شد . ج . ابو هاشم مىگويد : به ابا محمد حضرت امام حسن عسکرى ( ع ) گفتم : جلالت تو مانع پرسش من است . آيا مىتوانم سؤالى بکنم ؟ امام فرمود : بپرس . گفتم : سرورم ! آيا شمافرزندى داريد ؟ فرمود : دارم . گفتم : اگر حادثهاى پيش آمد ، او را در کجا ببينم ؟ فرمود : در مدينه ، 7 . يکى از کسانى که حضرت ولى عصر را ديده است ، ابو عمرو عثمان بن سعيد است . عبدالله بن جعفر حميرى مىگويد : من و ابو عمرو نزد احمدبن اسحاق رفتيم . وقتى همه اجتماع کرديم ، احمد بن اسحاق به من اشاره کرد که درباره جانشين حضرت ابا محمد امام حسن عسکرى ( ع ) از ابو عمرو بپرسم . به ابو عمرو گفتم : اى ابا عمرو ! مىخواهم از چيزى سؤال بکنم که در آن شکى ندارم چون اعتقاد من و دين من اين است که کره زمين از حجت خدا خالى نمىماند مگر چهل روز مانده به روز قيامت و چون آن روز برسد حجت برداشته مىشود و راه توبه بسته مىشود و اگر کسى پيش از آن ايمان نياورده باشد ، ديگر ايمانش به او سودى نخواهد بخشيد و آن افراد بدترين خلق خواهند بود . گرچه ايمان به اين دارم ولى مىخواهم اطمينان خاطر پيدا کنم و يقينم بيشتر گردد همانطورى که حضرت ابراهيم از خداوند خواست که به او کيفيت زنده کردن مردهها را نشان بدهد و خداوند به او گفت : مگر ايمان نياوردى و او جواب داد : چرا ، مىخواهم قلبم مطمئن شود و احمد بن اسحاق به من گفته است که روزى از حضرت اباالحسن امام هادى ( ع ) پرسيدم : با چه کسى رفت و آمد کنم و دينم را از او بگيرم و حضرت امام هادى ( ع ) گفته است ابو عمرو مورد اعتماد من است و هر چه او گفته من گفتهام و همچنين احمد بن اسحاق گفت : از حضرت امام حسن عسکرى پرسيدم : از چه کسى احکام دين خود را بگيرم و آن حضرت فرمود : ابو عمرو و پسرش مورد اعتماد من است . آنان از من هر چه براى شماگفتند ، درست گفتهاند . تو پيرو آنان باش و هر چه مىگويند اطاعت کن که هر دو مورد اعتماد من هستند . اين ، گفتار دو امام درباره توست . وقتى ابوعمرو حرفهاى مرا شنيد به سجده افتاد و گريست . پس از آن گفت : سؤالت را بگو . گفتم : آيا شما جانشين حضرت امام حسن عسکرى ( ع ) را ديدهاى ؟ فرمود : به خدا قسم ديدهام گفتم : يک سؤال ديگر مانده است . گفت : بگو . گفتم : نامش چيست ؟ گفت : سؤال از نام او بر شما تحريم شده است و اين دستور خود حضرت است نه دستور من زيرا خليفه چنين مىپندارد که حضرت امام حسن عسکرى وفات يافته و فرزندى ازخود به جاى نگذاشته است و ميراثش تقسيم شده است . او مىپندارد خانواده امام حسن عسکرى ( ع ) در بدر شدهاند و کسى را ندارند . اگر اسم حضرت به زبانها بيفتد ، تعقيبش مىکنند . پس از خدا بترسيد و از اين موضوع دست برداريد ، 8 . اين ابو عمرو و پسرش هر دو از جانشينهاى مخصوص حضرت ولى عصر ( ع ) هستند . . طول عمر از نظر علمى ابتدا به طور مقدمه گفتنى است که از نظر متخصصان ، طول عمر انسان به هر اندازه طولانى هم باشد ، بر خلاف اصول علمى نيست و علم آن را تأييد مى کند . دانشمند آلمانى مى گويد : نه مردود عقل است و نه مردود علم . در دوره ما ميزان طول عمر بالا رفته است و دليلى ندارد از اين بالاتر نرود و يک روز نيايد که بشر به عمر نهصد ساله برسد . ( خورشيد مغرب ، ص 193 ) دکتر الکيس کارل در سال 1912 ميلادى موفق به نگه دارى يک مرغ به مدت سى سال شد ، در حالى که زندگى مرغ از ده سال تجاوز نمى کند . ( امامت و مهدويت ، ص 168 ) آزمايش هايى که بر روى بعضى از حيوانات ريز آبى انجام شد ، دانشمندان را به امکان تغيير دوران حيات اميدوار نمود . هم چنين دانشمندان بر روى مگس هاى ميوه ها آزمايش هايى نمودند که در نتيجه عمر آن ها نهصد برابر عمر طبيعى گرديد بنابراين اگر اين امتحان بر روى انسان با موفقيت عملى شود و عمر طبيعى انسان را هشتاد سال فرض کنيم ، امکان طولانى کردن عمر تا هفتاد و دو هزار سال ثابت مى شود . ( امامت و مهدويت ، ص 170 ) از طرفى هنوز انسان ، اسرار زيست انسانى و علل بقاى سلامت و دراز زيستن و عوامل انحلال جسم و مرگ را کشف نکرده است . خواجه نصيرالدين طوسى نيز درازى عمر را قابل تحقق و انکار آن را جهل محض خوانده است . ( خورشيد مغرب ، ص 214 ) نکته ديگرى که از آن راجع به امکان طول عمر مى توان استفاده کرد ، تجربه تاريخ طولانى بشريت است . اگر عمر طولانى در تاريخ زندگى بشر اتفاق افتاده باشد ، اگر چه در مواردى نه چندان بسيار ، تکرار يافتن موارد يا مورد مشابه آن امرى طبيعى خواهد بود . فلاسفه مى گويند : بهترين دليل براى امکان چيزى ، واقع شدن آن است . قرآن مجيد عمر طولانى حضرت نوح را به صراحت ذکر کرده است و کتب تاريخ نام بسيارى از معمران را ( کسانى که بسيار زيسته اند ) ذکر نموده اند . در برخى از کتب تا 223 نفر از معمران را نيز ( براساس مأخذ تاريخ ) نام برده اند . ( خورشيد مغرب ، ص 199 ) اين عمر طولانى حتى در عالم آفرينش هم وجود دارد مثل درخت شهر اورتاوا ، در جزيره تنزيف ، که محيطش به قدرى بزرگ است که اگر ده نفر دور آن ، دست هاى خود را باز کنند ، باز به تمام تنه آن احاطه نمى نمايند . صاحب مى گويد : حال که سال 1882 م است ، 482 سال مى باشد که جزيره مزبور کشف شده و آن درخت عظيم در وقت کشف جزيره به همين حال بوده است که حالا هست . در اين صورت خدا مى داند چقدر قرون و دهور گذشته تا درخت اورتاوا به اين عظمت و قطر رسيده است . ( امامت و مهدويت ، ص 182 ) در هر حال دانشمندان هنوز در تعيين مرز قاطع ( زندگى طبيعى ) بشر به موفقيّتى نرسيدهاند . مرز منطقى زندگى به نظر دانشمندان تفاوت دارد . « پاولوف » ، مرز طبيعى حيات انسان را 100 سال مىدانست ، « مچنيکوف » آن را 150 تا 160 سال قلمداد مىکرد . پزشک و دانشمند مشهور آلمانى موسوم به « گوفلاند » معتقد بود که مدّت عادى زندگى بشر 200 سال است . فيزيولوژيست مشهور قرن نوزدهم « فلوگر » آن را تا 600 سال و « روجربيکن » انگليسى تا 1000 سال قلمداد کردهاند . ولى هيچ يک دليلى بر اينکه اين مرزها مرز قاطع باشد که از آن تجاوز نکند ارائه نمىدهند . به عقيده دانشمند روسى « اليا مچنيکوف » پزشک و فيزيولوژيست ، ياختهها و سلول هاى بدن انسان که تقريباً شصت تريليون مىباشد از سموم ترشح شده توسط باکترى هاى سمى روده مخصوصاً روده بزرگ ( که درآن روزانه 130 تريليون ميکروب زاده مىشود ) مسموم مىشوند . بسيارى از اين باکترى ها زيانى به بدن نمىرساند ولى بعضى از آن ها سمّى هستند . اين ها بدن را از داخل توسط سم هايى که توليد مىکنند ( مانند گازهاى فنل و اندل ) مسموم مىسازند احتمالاً ياختهها و بافت هاى سازنده بدن در اثر اين مسموميّت به پيرى زودرس دچار مىشوند ، وقتى ياخته پير شد ، به سختى مىتواند نيازهاى حياتى را رفع نمايد و در تکثير آن اختلال پديد آمده و سپس مىميرد . حتى اگر به فرض محال امکان طبيعى طول عمر ممکن نباشد ، تکيه ما بر قدرت خدا و اراده الهى است . خداوند همان گونه که به کسى هفتاد سال عمر مى دهد ، مى تواند هزار سال عمر دهد . و او است که بر همه چيز توانا است ( انّ الله على کل شى قدير ) و اگر حکمت کلى عالم اقتضا کند به کسى يا کسانى عمرى دراز داده شود ، خداوند قادر بر آن است . موفق و پيروز باشيد.
نظر خودتان را ارسال کنید