چرا غرب سرمایه دار برای گسترش تمدن و ترویج عقاید خود در طول تاریخ از زور استفاده می کند؟

متن سوال: 
چرا غرب سرمايه دار براي گسترش تمدن و ترويج عقايد خود در طول تاريخ از زور استفاده مي کند؟

باسلام خدمت شما پرسشگر محترم تمدن معاصر غرب بعد از دست يابي به قدرت نظامي برتر و تکنولوژي و صنعت پيش رو و با کنار گذاشتن دين و ارزشها ي الهي و اخلاقي از زندگي اجتماعي و حکومتي ، با هدف دست يابي به ثروت ملت هاي ديگر و چپاول ذخاير زير زميني آنها و بازاريابي براي فروش محصولات صنعتي خود ، به سوي قاره هاي ديگر هجوم آورد . تنها عامل کنترل قدرت به دست آمده از علم و تکنولوژي و صنعت ،ايمان وتمسک به ارزشهاي ديني و اخلاقي بود که غربي ها با پذيرش جهان بيني امانيستي و طرد ارزشهاي ديني و اخلاقي از زندگي اجتماعي و حکومتي ، فاقد آن شده بودند از اين رو به توسعه طلبي و برتري جويي و استعمار ملت هاي ديگر روي آوردند. انسان غربي چون گذاره هايي نظير اصالت لذت و سود جويي و ... را کاملا پذيرفته است ، لذا در رسيدن به سود و منفعت و لذت بيشتر هيچ قيدي را نمي پذيرد و با تمام توان به دنبال تسلط بر ديگر ملل جهان ميباشد و در اين راه از توجيهات فلسفي و اشتهاي سيري ناپذير خود نيز بهره ميبرد . اهدافي که در اشغال ديگر کشورها و استفاده از زور دنبال مي شود را مي توان در 5 هدف زير خلاصه کرد : 1- تسلط بر منابع اوليه و ذخاير زيرزميني کشورها ، براي تأمين مواد اوليه ي کارخانجات صنعتي 2- تبديل کشورهاي آسيايي ، آفريقايي و آمريکاي مرکزي و جنوبي به بازار فروش محصولات غربي 3- اشغال کشورها و تبديل آنها به مستعمرات 4- به يغما بردن ثروتهاي ملتها و کشورها 5- تأمين نيروي کار ارزان که به ايجاد نظام برده داري و تجارت انسان انجاميد . در ادامه لازم است که ريشه هاي تاريخي و فلسفي استفاده از زور و قدرت در تاريخ غرب بررسي شود . غرب به عنوان يک تمدن براي استيلا وتسلط بر ديگر ملل و تمدنها شيوه هاي مختلفي را آزموده است و در اين راه با تکيه بر نظريات فلاسفه خود پيش رفته است . براي نمونه به تعدادي از اين نظريه ها و نظريه پردازان آنها اشاره مي نمائيم : الف .ماکياولي « مکتب ماکياوليسم که آن را «فلسفه استبداد جديد» نيز مي خوانند شامل مجموعه اي از اصول، روش ها و دستوراتي است که ماکياولي (1469- 1527) فيلسوف و سياستمدار ايتاليائي براي حکومت ارائه کرد. وي نخستين کسي است که در تاريخ غرب افکاري را براي روش حکومت استبدادي تجويز کرده که مسبوق به سابقه نبوده يا لااقل تا آن تاريخ اين چنين با صراحت نوشته نشده است؛ از اين رو، آن را «فلسفه استبداد جديد» ناميده اند. در تاريخ فلسفه سياسي، ماکياولي به عنوان معلم حکمرانان ستمگر شهرت يافته است. (1) ماکياولي ديدگاهي بدبينانه دارد و طرفدار ظلم و حکومت مطلقه و نامحدود است . او در بعد انسان شناختي، انسان را موجودي سياسي و ذاتاً فاسد، شرور و خودخواه قلمداد مي کند. (2)از اين رو، براي دفع شر انسان و برقراري نظم در جامعه، تشکيل حکومت مقتدررا ضروري ميداند. (3) ماکياولي معتقد است که زمامدار بايد خودپرست باشد و با روش بدبيني و اعمال سخت گيرانه و ظالمانه بي حد و حساب پيش برود. (4) زمامدار نه تنها معمار کشور و دولت بلکه معمار اخلاق، مذهب، اقتصاد و همه چيز مي باشد، اگر رهبري بخواهد بقا داشته باشد، نبايد از زشتي و شرارت احتراز کند. تنها دولت متکي به زور موفق است و بس؛ هيچ مقياسي جز موفقيت سياسي و افزايش قدرت براي قضاوت درباره عمل حاکم وجود ندارد. ماکياولي معتقد است که حاکم خود، قانون است و مردم موظف هستند از او پيروي نمايند؛ اما خود حاکم موظف به رعايت اخلاق و قانون نيست. بلکه او مافوق قانون است. روش حکومت مجاز شمردن اموري از قبيل تزوير، تعصب، جنايت و... است تا در سايه آن بتواند نظم را ايجاد و حفظ کند. (5) چنانچه ظلم و جنايت زمامدار را در معرض اتهام قرار مي دهد. منعي نيست؛ زيرا نتيجه عمل وي که موفقيت است او را تبرئه خواهد کرد. (6) ب. توماس هابز نمونه ديگر از انديشمندان متمايل به زور در مغرب زمين، توماس هابز (1588 - 1679) فيلسوف انگليسي است. وي در کتاب لوياتان (حيوان ترسناک) تاکيدش بر وجود يک فرمانرواي نيرومند و مقتدر به مثابه حيوان و جانور وحشتناک است. از نظر او، انسان دو حالت دارد؛ حالت اول، حالت طبيعي و مربوط به زماني است که هنوز جامعه به شکل گسترده وبزرگ بوجود نيامده است. در چنين جامعه کوچک و انفرادي، نه قانوني وجود دارد و نه خوب و بد مطرح است، بلکه همه پيرو اميال و خواسته هاي شخصي و صرفاً مشغول زندگي خويش اند. همانند زندگي حيوانات هر کس قدرتش بيشتر باشد. بهره مندي و حقش نيز بيشتر خواهد بود. وي اين حالت طبيعي را به حالت جنگ ميان همگان تشبيه مي کند. اما زندگي در اين وضع بسيار دشوار، وحشيانه، ترسناک و همراه با بدبختي و نهايتاً کوتاه مدت خواهد بود. اينجاست که انسان با استفاده از هوش و عقل معاش خود به اين نتيجه مي رسد که سودش در اين است که به حالت دوم تن در دهد. اما حالت دوم، حالتي معقول يا اجتماعي است؛ در اين وضعيت عموم مردم براي نيل به سود بيشتر و پايدار، با يکديگر پيماني مي بندند تا جامعه اي بسازند که همه آحاد آن تابع قانون باشند. از آنجا که انگيزه سودجويي و خودخواهي در آدميان پس از پيدايش جامعه بزرگ و گسترده نيز همچنان باقي است بنحوي که هرگاه احساس قدرت نمايند، باز پيمان را مي شکنند، از سوي ديگر چون آدمي از عواقب پيمان شکني ترس دارد، لذا ضروري است قدرتي به وجود آورد که همه از آن بترسند و بدين وسيله مردم با توافق يکديگر قدرت خود را به يک گروه نيرومند و ترجيحا به يک نفر مي سپارند تا اراده هاي همه در او جمع شود. (7) از ديدگاه هابز عدالت يعني اطاعت از قانون و ستم يعني شکستن قانون، (8) لذا حاکم که خود برتر از قانون است از دايره معناي عدالت و ظلم بيرون بوده و قيام عليه او جايزه نيست. (9) از طرفي چون جامعه بر قدرت زمامدار استوار است، نبايد او را محدود ساخت. تاکيد هابز عمدتا بر حفظ و صيانت از «نظم اجتماعي» است. (10) و نقش مردم بيش از «قرارداد» چيزي نيست تا در سايه اين پيمان و سپردن قدرت مطلق به يک نفر به صلح و آسايش و آرامش و ارضاء اميال برسند. وي شيوه سلطنتي و پادشاهي را بهترين نوع حکومت مي داند و آن را هر چند خودکامه و استبدادي باشد، بر جوامع ديگر، ترجيح مي دهد. او آزادي سياسي را از آن حيث که به زيان نظم و آرامش جامعه است نفي مي کند. اقليت مخالف نهايتاً يا بايد تسليم شود و يا بايد از بين برود. (11) هابز گرچه از مهمترين نظريه پردازان سياسي است که نظريه قرارداد اجتماعي را مطرح نموده است، اما نتيجه و ماحصل ديدگاه وي درباب حکومت، مشروعيت بخشي به نظام استبدادي و ديکتاتوري است. با اين تفاوت که اين چنين نظامي با توافق و حمايت مردم بوجود آمده و مشروع تلقي مي شود. در قرن بيستم بزرگترين حکومتهاي استبدادي به وجود آمد. موسوليني در ايتاليا با عنوان فاشيسم، ژنرال فرانگو در اسپانيا با عنوان فالانژيسم، و هيتلر در آلمان با عنوان نازيسم، پرون در آرژانتين و استالين در روسيه تزاري با عنوان مارکسيسم و کمونيسم و ...» (12) با توجه به اين قبيل انديشه ها وتطبيق آن با عملکرد غرب مي بينيم که اعتقاد به اين گذاره ها در غرب بسيار بالا مي باشد انسان غربي با توجه به ذات منفعت طلب و سود جو و لذت گراي خود هميشه به دنبال اين بوده است که بيشترين منافع را کسب کند و از بيشترين لذت هاي مادي بهره ببرد . انسان غربي براي رسيدن به نهايت بهره و توسعه هيچگونه قيدي را براي خودش باقي نگذاشته است و تمامي قيود اخلاقي و ديني را از خود دور کرده و با نهايت سرعت به سمت کسب بهره بيشتر در حرکت است لذا براي دست يابي به هدف از هر وسيله ايي استفاده مي کند ( جمله ي معروف ماکياولي که هدف وسيله را توجيح ميکند شعار تمامي سردمداران غرب بوده است ) . استفاده از زور براي ترويج غرب يکي از ابزارهاي مهم غرب است که در طول تاريخ با بهره گيري از آن تمامي جوامع اشغال شده را غارت کرده است . چون انسان غربي براي رسيدن به هدف خود که همان توسعه ي ثروت است معتقد به اصالت قدرت است و همه چيز را با قدرت مي سنجد لذا افزايش قدرت را در تسلط بر منابع و جوامع ديگر ميداند لذا با استفاده از زور و توان نظامي اقدام به اشغال و غارت ديگر جوامع مي کند . به عبارت ديگر وقتي کشوري و جامعه ايي با زور سرنيزه و ارعاب اشغال شد تمامي هويتش را در مقابل قدرت مسلط و اشغالگر به تدريج از دست خواهد داد و کشور اشغالگر اگر پايبند به هيچ قيد اخلاقي والهي نباشد ديگر در رسيدن به اهداف خود هيچ مانعي نخواهد ديد . غرب با چنين تفکراتي براي دست اندازي به ديگر نقاط جهان نيازمند زور و امکانات مالي و نظامي زيادي بود وبه علت گستردگي منابع و ملل ديگر دست اندازي غرب نمي توانست فقط با امکانات خود غرب امکان پذير باشد لذا براي پيش برد اهداف خود از شيوه ها و روشها و ابزارهاي مختلفي بهره برده است ( استعمار و حکومتهاي دست نشانده ، تربيت نخبه گان غرب باور ، شعارها و ادعاهايي چون حق مردم و حقوق بشر و دموکراسي و جديدا با شعارهايي چون مبارزه با سلاحهاي کشتار جمعي و حمله ي پيشگيرانه و ...) در آخرين نمايش از اين دست شعارها و برنامه ها آمريکا با ادعاي مبارزه با سلاحهاي کشتار جمعي و تروريسم اقدام به اشغال عراق و افغانستان نمود و با به جا گذاشتن صدها هزار کشتار همچنان به دنبال اهداف خاصي چون تسلط بر منابع نفتي عراق و تضمين امنيت اسرائيل و کنترل کشورهاي منطقه ازجمله ايران است. . غرب براي به دست آوردن منافع بيشتر نيازمند اين است فرهنگ خاصي ( فرهنگ تساهل و تسامح و لاقيدي و هرهري مذهبي و فرهنگ مصرف گرايي و خودباختگي در مقابل مظاهر غرب و فرهنگ برهنگي و لذت جويي و...) را در جوامع هدف حاکم کند تا بتواند به سهولت اهداف خود را در سريع ترين زمان ممکن محقق بکند و در اين راه بهترين ايده استفاده از قدرت سخت و به عبارت ديگر زور است که با توجيهات فلسفي نظريه پردازان غرب نيز هماهنگ است . هرچند استفاده از زور به معناي منتفي شدن ديگر شيوه ها نيست اما استفاده از زور و ارعاب مي تواند جامعه را از درون تهي کند و جامعه ي هدف را به راحتي تسليم کند . غرب در استفاده از زور حد و مرزي نمي شناسد و در مقابل دشمن خود بهترين گزينه را نظامي گر مي داند اما با يک پيش فرض آنهم نمايش قدرت در مقابل ملتها و جوامع ضعيف ، لذا تنها سلاح موفق نيز در مقابل غرب سلاح مقاومت بوده است . غرب به سرکردگي آمريکا در محيط بين المللي يک نظام ديکتاتوري خاصي را حاکم کرده اند که ظاهري اتو کشيده ولي باطني بسيار بي رحم و ظالم دارد . در حقيقت همان گفته ي هابز که مخالف نهايتاً يا بايد تسليم شود و يا بايد از بين برود را در جهان امروز حاکم کرده اند و خبري از شعار دهان پر کن دموکراسي در عرصه ي جهاني نيست و در چنين فضاي بسته و پر خفقاني است که برخلاف قوانين خود نوشته ، آمريکا بدون مجوز سازمان ملل و با ناديده گرفتن افکار عمومي جهاني اقدام به لشکر کشي هاي متعدد ميکند و اين همان باطن واقعي ليبرال دموکراسي است . پي نوشتها 1- خداوندان انديشه سياسي، 2، 42 2- شهريار، 107 3- همان، ص 102 4- همان، 104 5- شهريار، 106 6- همان، 97 و 101 و 107 7- لوياتان، 192-158 8- همان، ص171 9- همان، 196و 211 10- همان189 11- لوياتان، 195 12- ( برگرفته از : حاکميت زور و دموکراسي در انديشه سياسي غرب ، محمد مهدي رشادتي ، روزنامه کيهان تاريخ 31/1/88) موفق و پيروز باشيد.

نوع سوال: 

پربازدیدترین ها