باسلام خدمت شما پرسشگر محترم ارتداد يعني برگشتن از دين اسلام ومرتد دو قسم است: مرتد فطري: کسى است که نطفه او در زمان مسلمان بودن پدر و مادر يا يکى از پدر و مادرش بسته شده باشد و بعد از بلوغ اسلام را قبول کرده ، سپس کافر شود. مرتدّ ملّى: کسي است که حين انعقاد نطفه او، پدر و مادرش کافر بود ه باشند و خودش هم بعد از بلوغ اظهار کفر کند و بعد اسلام را قبول کند و بعد از قبول اسلام از اسلام برگردد.(1) حکم اين دو نوع مرتد در احکام فقهي از جهاتي با هم متفاوت است که در نهايت ذکر مي شود ، اما در خصوص اصل مساله ارتداد و تغيير دين بيان مقدماتي ضروري است : خداوند در سوره بقره آيه 256 مي فرمايد: « در دين هيچ اجباري نيست، و راه از بيراهه به خوبي آشکار شده است.» اما حقيقت آن است که بسياري از افراد در تفسير اين آيه دچار اشتباه مي شوند . اين آيه نه تنها بيان مي دارد که نبايد در دين اجبار باشد ، بلکه بالاتر از آن مي گويد اجبار در دين شدني نيست . اين بيان بسيار دقيق است ؛ زيرا اصولاً دين و اعتقاد به عنوان يک امر دروني و قلبي ، قابليت اجبار کردن يا اجباري شدن را ندارد ؛ پس به اين معنا نيست که در دين و دينداري هيچ نوع اجباري وجود ندارد و يا مي شد در دين اجبار باشد اما خدا آن را برداشته ؛ دين و اعتقاد مربوط به قلب و درون انسان است .حوزه قلب و دل انسان اصلاً اجبار بردار نيست. اما ارتداد اصلاً ارتباطي با حوزه اعتقاد فردي ندارد ، بلکه حقيقتي اجتماعي است. از آن جا که انتخاب دين و اعتقاد يافتن به يک آيين و شريعت نيازمند رسيدن به درجه خاصي از رشد فکري و عقلي است ، اين کار مهم از کودکان نابالغ ساخته نيست ، در نتيجه چون بسياري از امور شرعي و قانوني و اجتماعي بر نوع دين يک فرد مبتني است ، بايد معيار و ميزاني براي تعيين حقوقي دين اين دسته از افراد وجود داشته باشد. در شريعت اسلام و همه اديان ديگر تبعيت از پدر و مادر معيار اين امر است . مثلا مسلمان زادگان تا زماني که به سن رشد و بلوغ فکري دست يابند ، حکم مسلمان را دارند ، يعني از نظر فقهي بچههاي پدر و مادر مسلمان به تبعيت از والدينشان مسلمان هستند . از نظر حقوقي مسلمان محسوب ميشوند. از مزاياي اجتماعي در جامعه به عنوان يک مسلمان برخوردار هستند. اما اين موضوع، غير از اعتقاد به اسلام است. اعتقاد به اسلام نميتواند سنتي و تقليدي باشد؛ بنا بر اين هر کسي وقتي به مرحله رشد عقلي و تکليف رسيد، پذيرش اسلام بايد به سبب دليل باشد، نه از روي تبعيت. از اين رو مراجع معظم تقليد در اول توضيحالمسائل مينويسند: تقليد در اصول دين جايز نيست. بنا بر اين فرزندان مسلمانان، دين حقيقي خود را بايد خودشان انتخاب کنند ؛ اصولا دين و ايمان به آن که يک اعتقاد قلبي و دروني است ،ممکن نيست تحميلي باشد. از اين رو قرآن ميفرمايد: «در قبول دين اکراهي نيست». در حقيقت معناي اين آيه بيان يک حقيقت عقلي است. به اصطلاح اين آيه يک گزاره خبري است ،يعني در دين اکراه و اجبار ممکن نيست ؛ نه اين که اصل اجبار در دين ممکن بود و خداوند دستور داد که در اسلام اجبار نباشد . در نتيجه اعتقاد حقيقي و واقعي به اسلام يا هر دين ديگر نميتواند سنتي و تقليدي باشد؛ بنابراين هر کسي وقتي به مرحله رشد عقلي و تکليف رسيد، پذيرش اسلام يا هر دين ديگري توسط او بايد به سبب دليل باشد، نه از روي تبعيت. از اين رو مراجع معظم تقليد در اول توضيحالمسائل مينويسند: تقليد در اصول دين جايز نيست. البته اين بدان معنا نيست که انسان به محض رسيدن انسان به سن تکليف، از اسلام خارج شده، بايد دين جديدي براي خود انتخاب کند. اما در عين اينکه مسلمان محسوب مي شود، وظيفه دارد مباني و دلايل عقلي و محکم حقانيت اسلام را براي خود به باور و اعتقاد تبديل نمايد يا اين که به حقانيت دين ديگري برسد و بدان معتقد گردد . بنا بر اين فرزندان مسلمانان، دين واقعي خود را بايد خود انتخاب کنند. از نظر جهان بيني اسلامي همه انسانها از آزادي، اختيار و قدرت بر تصميم گيري برخوردارند . خودشان سرنوشت خويش را رقم ميزنند ؛ اسلام از راههاي گوناگون ميکوشد انديشه بشر را از اسارت باطل برهاند . آدمي با ديد باز و وسعت نظر بيانديشد و داوري کند . دين و آيين حق را برگزيند.بر همين اساس اسلام به شدت مدافع تحقيق و بررسي و استدلال عقلي در مسير يافتن حقيقت است ؛ اين سخن قرآن است که مي فرمايد :«به بندگاني مژده باد که همه سخنان را ميشنوند و بهترين را برمي گزينند». (2) بالاتر از اين، اسلام اساس تقليد از دين آبا و اجدادي را محکوم مي کند. مسلم است اين تقليد مذموم در خصوص فردي است که به سن رشد و قدرت درک عقلي لازم رسيده است: «و چون به ايشان گفته شود که از آن چه از سوي خدا فرود آمده است، پيروي کنيد، گويند: نه، به همان راهي ميرويم که پدران ما ميرفتند. حتي اگر پدران شان بي خرد و گمراه بودهاند!». (3) معناي اين کلام آن نيست که بايد ديني غير از دين پدران انتخاب نمود ، بلکه چه بسا راه و دين پدران حق باشد، اما در هر دو صورت بايد با انتخاب و تحقيق خود انسان باشد. حال چه نتيجه اين تحقيقات منصفانه و درست اسلام باشد يا هر دين ديگري مهم نيست ؛ مهم آن است که انسان به دور از پيش داوري و با انصاف و عقلانيت به دين و آييني معتقد گردد که بتواند در قيامت بر گرويدن به آن در پيشگاه خداوند دليل بياورد . پس مسلمان زاده نه تنها مي تواند. بلکه بايد دين حقيقي خود را انتخاب نمايد و حقيقت دين پدر و مادري خود يا هر دين ديگري را با تحقيق و بررسي و بررسي منصفانه و عالمانه به دست آورد و به آن پايبند باشد . اما اين نکات را چگونه مي توان با حکم مرتد و مجازات ارتداد قابل جمع دانست ؟ چنان که گفتيم انسان مي تواند، بلکه بايد با تحقيق و بررسي به دنبال يافتن دين حق باشد. از نظر فردي و عقل انساني نيز اين امر، صحيح و بي اشکال، بلکه لازم و ضروري است و اسلام هم به اين باور عقلاني صحه گذاشته است. اما از نظر اجتماعي، اين مسئله نمي تواند مورد قبول باشد . همه جوامع بشري با تغيير بنيادهاي فکري خود، به مقابله برمي خيزند . تغيير دين را که به نوعي نابسماني فکري در متن جامعه ايجاد مي نمايد، مذموم مي دانند. بر همين اساس، هر آييني براي حفظ وحدت اجتماعي و حمايت از باورهاي پيروان خود و گسترش آن در جامعه، راهکارهايي را انديشيده تا اين امر شکل اجتماعي به خود نگيرد . اگر فردي در تحقيق خود به حقانيت دين ديگري رسيد، مجال ابراز علني آن و تلاش براي تخريب باورهاي ديگران نيابد. دليل اين امر هم مسئله اي کاملاً منطقي و عقلاني است؛ زيرا در جامعهاي که بر مبناي اعتقادات و باورهاي دين معيني، قوانين، رفتارهاي اجتماعي و فردي، اميال و آرزوهاي انسانها، ارزشهاي اخلاقي و اجتماعي و ... شکل گرفته، شخص حق ندارد در برابر دين و اعتقادات موضعگيري نموده و درصدد تخريب آن ها باشد؛ زيرا آثار نامطلوبي در زندگي فردي و اجتماعي ايجاد خواهد کرد . باعث تزلزل ارکان اجتماعي خواهد شد. دليل روشن امر آن است که بيش تر افراد جامعه قدرت تحليل و بررسي دقيق و درست در مورد حقيقت را ندارند. در صورتي که باورهاي فطري و اجمالي آنان مورد ترديد و تشکيک قرار بگيرد و در مواجهه با سؤالات و شبهاتي در مورد حقانيت دين خود قرار گيرند، قدرت يافتن حقيقت را دست مي دهند؛ نه به عقيده جديد متمايل مي گردند و نه عقيده قبلي خود را همچون سابق مي توانند بپذيرند. از نظر اسلام تغيير دين به عنوان امري شخصي و دروني، حقيقتي مورد تأييد و قابل قبول و غير قابل انکار است؛ اما از اين جهت که افکار عمومي و ايمان مردم را متزلزل ميکند، اظهار آن روا و شايسته نيست. به همين دليل، اسلام با وجود يک سري شرايط، با شخص مرتد، يعني فردي که دين خود را تغيير داده و در برابر دين قبلي خويش موضع انکاري گرفته، برخورد ميکند. در اين حال، اگر فرد باور خود را رواج ندهد و به امنيت فکري و فرهنگي جامعه آسيبي وارد نکند، به او کاري ندارند و حکم ارتداد نداشته و عقيدهاش نزد خودش محترم است. ارتداد، از ديدگاه اديان مختلف هم جرم است و مجازات آن نيز مرگ است. حتي در برخي از منابع اديان موجود، حکم آن بسيار شديدتر از اسلام است. در اين جا به اختصار به ذکر دو منبع از کتاب مقدس عهد قديم و جديد بسنده مي کنيم: «اگر برادرت يا پسر مادرت يا پسر و يا دختر تو يا زن هم آغوش تو و يا رفيق تو که مثل جان تو است، تو را اغوا نموده، بگويد که برويم تا خدايان غيري که تو و آباي تو ندانستيد، عبادت نماييم... او را قبول مکن و او را گوش مده و چشم تو بر او رحمت ننمايد و او را متحمل مشو و وي را پنهان مدار. البته او را به قتل رسان. اولاً دست تو به قتلش دراز شود و بعد دست تمامي قوم و او را با سنگ سنگسار نما تا بميرد؛ به سبب اين که جوياي اين بود که تو را از خداوند خداي تو که تو را از زمين مصر از خانه بندگي بيرون آورد، براند تا تمامي اسرائيليان بشنوند و بترسند و بار ديگر چنين امر شنيع را در ميان ما مرتکب نشوند...». (4) «اگر کسي دانسته گناه بکند و گناهش هم اين باشد که مسيح را که نجات دهنده او است، رد کند، آن هم بعد از اين که با خبر شده که مسيح آمده است تا گناهان او را ببخشد، اين گناه با خون مسيح پاک نمي شود و ديگر راه فراري از شر چنين گناهي نيست. بلي، راه ديگري جز اين که انتظار مجازات وحشتناکي باشد که از خشم و غضب شديد خدا به او مي رسد، همان خشم و غضبي است که تمام دشمنان خدا را مي سوزاند و هلاک مي کند. کسي که قوانين موسي را مي شکست، اگر دو يا سه نفر به گناه او شهادت مي دادند، آن شخص... جا به جا کشته مي شد. حالا فکر مي کنيد چه مجازات وحشتناک تري در انتظار کساني است که فرزند خدا را زير پا لگدمال کرده اند و خون او را که براي رفع گناهان شان ريخته شد، دست کم گرفته و ناپاک به حساب آورده اند، و روح پاک خدا که درهاي رحمت خدا را به روي عزيزان خدا باز مي کند، بد گفته و بي حرمتي کرده اند؟!». (5) از اين دو قسمت از عهد قديم و عهد جديد، به دست مي آيد که حکم ارتداد در دين يهود و مسيح مانند اسلام، مرگ است. در نتيجه، اگر فردي با مطالعه و تحقيق تشخيص داد که دين قبلي اش بر حق نيست، ميتواند، بلکه بايد دين ديگر را انتخاب کند. اين امر، هيچ اشکالي ندارد، به شرطي که اين تغيير دين و کشف حقيقت، منصفانه و از روي عدم تعصب و پيش داوري و از مجراي صحيح و درست صورت پذيرفته باشد. به يقين، چنين فردي در برابر خداوند هم حجت شرعي براي اين کار دارد. اما در عين حال، چنين فردي حق ندارد در برابر دين و اعتقادات عمومي جامعه موضعگيري نموده و در صدد تخريب آن ها باشد؛ زيرا آثار نامطلوبي در زندگي فردي و اجتماعي ايجاد خواهد کرد . موجب تزلزل ارکان اجتماعي خواهد شد. اين عمل، به يقين و به حکم عقل و همه اديان، مذموم و غير قابل قبول خواهد بود. البته اين حکم در مورد مردان مسلمان زاده قدري جدي تر است ، اما در هر حال همين قاعده در مورد زنان مسلمان زاده و همه افرادي که با انتخاب و اختيار اسلام آوردند ، با قدري تفاوت وجود دارد ، يعني در همه اين افراد معيار و قاعده آن است که در جامعه اسلامي حق به خطر اندختن امنيت رواني و فکري و عقيدتي جامعه را ندارند و عقيده خودشان پيش خودشان محترم و ارزشمند است . حکم مرتد حقيقي تنها در برخي مواردِ خاص بسيار سخت بوده و اعدام است (6) اما نه هر انکار و تشکيکي در دين اسلام ارتداد محسوب مي شود و نه هر فردي به صرف تغيير دين و اعلان آن ،خونش مباح شده ،اعدام مي شود ؛ بلکه حکم زنان مرتد و همچنين کساني که ابتدا مسلمان نبوده و بعد مسلمان شده اند که مرتد ملي ناميده مي شوند ابتداءا اعدام نيست . در نتيجه از چهار قسم مرتد ملي و فطري (کساني که مسلمان زاده اند ) از زنان و مردان ، تنها مرتد فطري مرد به اتفاق بسياري از فقها ، آن هم در شرايط خاص و با حصول شرايط متعدد مستحق مرگ است (7) اما در خصوص ديگر گروه ها رفتار و برخوردهاي متفاوت ديگري اعمال مي شود ، يعني اگر مرتد فطرى زن باشد، حبس مى شود. در زندان به او سخت گيرى مى کنند تا توبه کند. اگر توبه کرد ،آزاد مى شود. اگر توبه نکرد، در زندان باقى مى ماند تا بميرد. در مرتد ملي، احتياط آن است که تا سه روز از او بخواهند که توبه کند. اگر توبه کرد، آزاد مى شود. اگر توبه نکرد، از طرف حاکم شرع به اعدام محکوم مى گردد. حکم مرتد ملي اگر زن باشد، حکم مرتد فطري زن مي باشد، يعني حبس مى شود . در زندان به او سخت گيرى مى کنند تا توبه کند. اگر توبه کرد، آزاد مى شود، و اگر توبه نکرد، در زندان باقى مى ماند تا بميرد.(8) لازم به ذکر است که اين حکم به صراحت در قرآن نيامده است ولي روايات متعدد بيان گر اين حکم فقهي هستند . پي نوشت ها : 1. امام خميني، تحرير الوسيله، ج2،کتاب المواريث، في موانع الارث، مسئله10،ص 366 و احکام مرتد، مسئله1 ،ص494. 2. زمر (39) آيه 18. 3. مائده(5) آيه 104. 4. سفر تورية مثني، فصل 13، (مشتمل بر 18 آيه)، کتاب المقدس، ترجمه وليم گلن، دار السلطنه لندن، 1856ميلادي. 5. نامه اي به مسيحيان يهودي نژاد عبرانيان، بند 10، جمله 26-32. (انجيل عيسي مسيح، ترجمه تفسيري عهد جديد، سازمان ترجمه تفسيري کتاب مقدس، تهران، 1357،ص 305-306). 6. امام خميني، تحرير الوسيله، ج 1، ص 118. 7. عبد الکريم موسوي اردبيلي، فقه الحدود و التعزيرات، قم، دفتر تبليغات اسلامي، 1413 ق، ص 840. 8. محمدي، ابوالحسن، حقوق کيفري اسلام، ترجمه حدود وتعزيرات وقصاص وديات از کتاب شرايع ومسالک، تهران، مرکز نشر دانشگاهي، 1374، ص 157. موفق و پيروز باشيد.
نظر خودتان را ارسال کنید