باسلام خدمت شما پرسشگر محترم «ذوالقرنين» (صاحب دو قرن) چرا به اين نام ناميده شده است؟ بعضى معتقدند اين نامگذارى به خاطر آن است که او به شرق و غرب عالم رسيد که عرب از آن تعبير به قرنى الشمس (دو شاخ آفتاب) مىکند. بعضى ديگر معتقدند که اين نام به خاطر اين بود که دو قرن زندگى يا حکومت کرد و در اينکه مقدار قرن چه اندازه است نيز نظرات متفاوتى دارند. بعضى مىگويند در دو طرف سر او برآمدگى مخصوصى بود و به خاطر آن به ذوالقرنين معروف شد. و برخى ديگر بر اين عقيدهاند که تاج مخصوص او داراى دو شاخک بود. از اين رو مبتکر نظريه سوم يعنى «ابوالکلام آزاد» از اين لقب، استفاده فراوانى براى اثبات نظريه خود کرده است.» ب. از قرآن کريم به خوبى استفاده مىشود که ذوالقرنين داراى صفات ممتازى بود. خداوند اسباب پيروزيها را در اختيار او قرار داد. ـ او سه لشگرکشى مهم داشت: نخست به غرب: سپس به شرق و سرانجام به منطقهاى که در آنجا يک تنگه کوهستانى وجود داشته، و در هر يک از اين سفرها با اقوامى برخورد کرد. ـ او مرد مؤمن و موحّد و مهربانى بود، و از طريق عدل و داد منحرف نمىشد، و به همين جهت مشمول لطف خاص پروردگار بود. او يار نيکوکاران و دشمن ظالمان و ستمگران بود، و به مال و ثروت دنيا علاقهاى نداشت. او هم به خدا ايمان داشت و هم به روز رستاخيز. او سازنده يکى از مهمترين و نيرومندترين سدها است، سدى که در آن به جاى آجر و سنگ از آهن و مس استفاده شد (و اگر مصالح ديگر در ساختمان آن نيز به کار رفته باشد تحت الشعاع اين فلزات بود) و هدف او از ساختن اين سد کمک به گروهى مستضعف در مقابل ظلم و ستم قوم يأجوج و مأجوج بوده است. ـ او کسى بوده که قبل از نزول قرآن نامش در ميان جمعى از مردم شهرت داشت، و لذا قريش يا يهود از پيغمبر(ص) درباره آن سؤال کردند، چنانکه قرآن مىگويد: «يسئلونک عن ذى القرنين؛ از تو درباره ذوالقرنين سؤال مىکنند»، (کهف، 83؛ همان ص 544 و 545). اما از قرآن چيزى که صريحا دلالت کند او پيامبر بوده استفاده نمىشود، هر چند تعبيراتى در قرآن هست که اشعار به اين معنى دارد. از بسيارى از روايات اسلامى که از پيامبر(ص) و ائمه اطهار(ع) نقل شده نيز مىخوانيم «او پيامبر نبود بلکه بنده صالحى بود»، (الحويزى، على بن جمعه العروسى؛ نورالثقلين، قم: مطبعه الحکمه، الجزء الثالث، بىجا، بىتا، ص 294 و 295). هردوت مورخ يونانى مىنويسد: «کوروش» فرمان داد تا سپاهيانش جز به روى جنگجويان شمشير نکشند، و هر سرباز دشمن که نيزه خود را خم کند او را نکشند، و لشکر کوروش فرمان او را اطاعت کردند بطورى که توده ملت، مصائب جنگ را احساس نکردند. و نيز مورخ ديگر «ذى نوفن» مىنويسد: کوروش پادشاه عاقل و مهربان بود و بزرگى ملوک با فضائل حکماء در او جمع بود، همتى فائق، وجودى غالب داشت، شعارش خدمت انسانيّت و خوى او بذل عدالت بود، و تواضع و سماحت در وجود او جاى کبر و عجب را گرفته بود»، (همان، ص 547 و 548) «سفرهاى سه گانهاى که در قرآن براى ذىالقرنين ذکر شده است. به نوعى سفرهاي» کوروش با آن انطباق دارد: نخستين لشکرکشى کوروش به کشور «ليديا» که در قسمت شمال آسياى صغير قرار داشت صورت گرفت و اين کشور نسبت به مرکز حکومت کوروش جنبه غربى داشته است. قرآن مىگويد ذوالقرنين در سفر غربيش احساس کرد خورشيد در چشمه گلآلودى فرو مىرود. اين صحنه همان صحنهاى بود که کوروش به هنگام فرو رفتن قرص آفتاب (در نظر بيننده) در خليجکهاى ساحلى مشاهده کرد. لشکرکشى دوم کوروش به جانب شرق بود، چنانکه در هردوت مىگويد: اين هجوم شرقى کوروش بعد از فتح «ليديا» صورت گرفت، مخصوصا طغيان بعضى از قبايل وحشى بيابانى کوروش را به اين حمله وا داشت. تعبير قرآن «حتى اذا بلغ مطلع الشمس وجدها تطلع على قوم لم نجعل لهم من دونها سترا»، (کهف، 90). اشاره به سفر کوروش به منتهاى شرق است که مشاهده کرد خورشيد بر قومى طلوع مىکند در برابر تابش آن سايبانى ندارند اشاره به اينکه آن قوم بيابان گرد و صحرانورد بودند»، (مکارم شيرازى، ناصر (با همکارى جمعى از نويسندگان)، تفسير نمونه، ج 12، انتشارات دارالکتب الاسلاميه، ج سوم، 1362، ص 548). «کوروش لشگرکشى سومى داشت که به سوى شمال، به طرف کوههاى قفقاز بود، تا به تنگه ميان دو کوه رسيد، و براى جلوگيرى از هجوم اقوام وحشى با درخواست مردمى که در آنجا بودند در برابر تنگه سدّ محکمى بنا کرد. اين تنگه در عصر حاضر تنگه «داريال» ناميده مىشود که در نقشههاى موجود ميان «ولادى کيوکز» و «تفليس» نشان داده مىشود، در همانجا که تاکنون ديوار آهنى موجود است. اين ديوار همان سدى است که کوروش بنا نموده زيرا اوصافى که قرآن درباره سد ذوالقرنين بيان کرده کاملاً بر آن تطبيق مىکند»، (همان، ص 549). «گرچه بعضى ميل دارند که اين سد را با ديوار معروف چين که هم اکنون برپاست و صدها کيلومتر ادامه دارد منطبق بدانند ولى روشن است که ديوار چين نه از آهن و مس ساخته شده، و نه در يک تنگه باريک کوهستانى است، بلکه ديوارى است که از مصالح معمولى بنا گرديده، و همانگونه که گفتيم صدها کيلومتر طول آن است که هم اکنون موجود است. برخى ديگر اصرار دارند که اين همان سد «مأرب» در سرزمين يمن مىباشد در حالى که سد مأرب گرچه در يک تنگه کوهستانى بنا شده ولى براى جلوگيرى از سيلاب و به منظور ذخيره آب بود و ساختمان آن از آهن و مس نيست»، (همان، ص 550). «ولى طبق گواهى دانشمندان در سرزمين قفقاز ميان درياى خزر و درياى سياه سلسله کوههاى است همچون يک ديوار که شمال را از جنوب جدا مىکند، تنها تنگهاى که در ميان اين کوهها ديوار مانند وجود دارد تنگه «داريال» معروف است، و در همانجا تاکنون ديوار آهنين باستانى به چشم مىخورد، و به همين جهت بسيارى معتقدند که سد ذوالقرنين همين سد است. جالب اينکه در آن نزديکى نهرى است بنام «سائرس» که به معنى «کوروش» است (يونانيان کورش را سائرس مىناميدند). در آثار باستانى ارمنى از اين ديوار به نام «بهاگ گورائى» ياد شده و معنى اين کلمه «تنگه کوروش» يا «معبر کوروش» است، و اين سند نشان مىدهد که بانى اين سد او بوده است»، (همان، ص 550). درست است که در اين نظريه نقطههاى ابهامى وجود دارد، ولى فعلاً مىتوان از آن به عنوان بهترين نظريه درباره تطبيق ذوالقرنين بر رجال معروف تاريخى نام برد. و اما بخش دوم سؤال که چرا قرآن به طور بارز به نام اين فرد اشاره مستقيم نکرده است؛ به نظر مىرسد «قرآن کريم درباره پيامبران و مطالبى که به آنان مربوط مىشود، آيات فراوانى دارد، اين آيات بخش عمدهاى از نگرشهاى تاريخى قرآن را تشکيل مىدهد. گفتنى است که محور بحثهاى دانشمندان تاريخ ـ چه آنان که وقايع نگار بوده و حوادث تاريخى را نگاشتهاند و چه کسانى که بحثهاى تحليلى درباره تاريخ کردهاند ـ شؤون مادى بشر بوده است. وقايعنگاران معمولاً محور تاريخ را پادشاهان و حکام قرار داده و تاريخ را بر حسب احوال آنان نگاشتهاند و تنها به تبع آنها از احوال جوامع و ملتها سخن گفتهاند. مىتوان گفت در اين گونه تاريخها، که عمده تاريخ نگاريها را تشکيل مىدهد، محور بحث حکومت است. اما کسانى که بحثهاى تحليلى درباره تاريخ کردهاند، بيشتر تأکيدشان بر مردم و تحليل ويژگىهاى رفتارى مردم و قهرمانان تاريخ است. و از ذکر نام افراد و جزئيات داستانها اجتناب مىکنند. ازاينرو، قرآن کتاب تاريخ نيست، تا تمام جزئيات موارد تاريخى را بيان نمايد. براى مطالعه بيشتر رجوع کنيد به: 1. ترجمه تفسير الميزان، ج 13، تفسير آيات 83 تا 102 سوره کهف، صص 496 ـ 544؛ دفتر انتشارات اسلامى، بىتا، بىچا. 2. تفسير نمونه، ج 12، ذيل آيات 82 تا 102 سوره کهف، ص 523 ـ 557، دار الکتب الاسلاميه، چ سوم، 1362. 3. لغتنامه دهخدا، واژه ذوالقرنين، صص 92 ـ 123. 4. کورش کبير (ذوالقرنين)، ابو الکلام آزاد (ترجمه: باستانى پاريزى)، انتشارات کوروش، چ پنجم، 1369. 5. قصص قرآن با فرهنگ قصص قرآن، صدر بلاغى، تهران، مؤسسه انتشارات اميرکبير، ج چهاردهم، 1368. مفسّران درباره اين که «ذو القرنين» چه کسى بوده و بر کدام يک از مردان معروف تاريخ منطبق است، اختلاف دارند: در اين باره مباحث زير قابل طرح است: 1. از ظاهر عبارت A}يسئلونک عن ذى القرنين{A، V}(کهف، آيه 83){V بر مىآيد که داستان ذو القرنين، در ميان مردم قبلاً مطرح بود؛ اما اختلافات يا ابهاماتى آن را فرا گرفته بود. به همين دليل مردم، براى زدودناينها و نيز امتحان پيامبر(ص)، توضيحات لازم را از آن حضرت مىخواستند. 2. آيا ذوالقرنين از جنس بشر بود يا غير آن، اين که آيا او از پيامبران محسوب مىشد يا نه؟ مفسران نظرات مختلفى ابراز داشتهاند، طبق بيان علامه طباطبايى V}(در تفسير الميزان، ج 13، ص 398){V در برخى از روايات وى از جنس بشرمعرفى شده و در بعضى ديگر که فرشتهاى آسمانى دانسته شده است، V}(ر.ک: سيوطى، تفسير در المنثور، ج 4، ص 265 و ابن کثير، بدايه و نهايه، ج 2، ص 103){V. جاحظ مىنويسد: «مادر وى از جنس بشر و پدرش از ملائکه بوده است»، (الحيوان). به هر حال عموم مفسران بر اين عقيدهاند که او از جنس بشر است. در بسيارى از روايات آمده که او پيامبر نبود، بلکه بنده صالحى بود، V}(ر.ک: تفسير نور الثقلين، ج 3، ص 294 و 295){V؛ گرچه در بعضى ديگر آمده که محدث بوده است؛ يعنى، ملائکه با او گفت و گو مىکردهاند، V}(ر.ک:سيوطى، تفسير در المنثور، ج 4، ص 264){V. برخى از مفسران نيز از تعبير «قلنا» (ما گفتيم) نبوت او را استفاده کردهاند V}(فخر رازى، تفسير کبير، ج 21، ص 167؛ آلوسى، تفسير روح المعانى، ج 16، ص 34){V. امّا چنان که علامه طباطبايى به آن اشاره کرده، احتمال بيان شده درست نيست؛ زيرا اين احتمال نيز وجود دارد که منظور از اين جمله، الهام قلبى باشد که در مورد غير پيغمبران نيز وجود داشته، و يا مکالمه خدا با ذوالقرنين به وسيله پيغمبرى صورت گرفته است؛ زيرا قول خداو نه اعمّ از وحى مختص به نبوت است، V}(الميزان، ج 13، ص 388){V. 3. قرآن کريم متعرض اسم او و تاريخ زندگى و ولادت و نسب و ساير مشخصاتش نشده، و تنها در خصوص وى به ذکر سفرهاى سه گانه او اکتفا کرده است؛ امّا از آنچه آورده، چند خصوصيت استفاده مىشود: يکم: جمله «H}يسئلونک...{H دلالت دارد بر اين که پيش از نزول اين آيه، چنين اسمى بر سر زبانها بوده است و از دو جمله A}قلنا يا ذا القرنين{A، V}(کهف، آيه 86){V و A}قالوا ياذا القرنين{A، V}(کهف، آيه 94){V معلوم مىشود که اسم او همين ذو القرنين بوده که با آن وى را خطاب کردهاند، V}(الميزان، ج 13، ص 407){V. دوّم: از ميان آيات A}هذا رحمه من ربى{A، V}(کهف، آيه 98){V A}و امّا من ظلم فسوف نعذبه...{A، V}(کهف، آيه 87){V، A}و قلنا ياذالقرنين امّا ان تعذب...{A، V}(کهف، آيه 86){V جملات اول و دوم مىرساند که، وى مردى مؤمن به خدا و روز جزا و متدين به حق بوده است؛ چنان که جمله سوم ـ که خداوند اختيار تام به او مىدهد ـ مىفهماند که او به وحىو يا الهام و يا به وسيله پيامبرى تأييد و کمک مىشده است، V}(على اکبر قرشى، قاموس قرآن، ج 5، ص 314){V. سوّم: از سلطنتى که او داشته و بسط عدالت و اقامه حقى که روى زمين نموده بود، مىتوان فهميد که خداوند خير دنيا و آخرت را براى او جمع کرده و نيروى جسمانى و روحانى ويژهاى در اختيار وى نهاده بود. چهارم: ذوالقرنين در سفر اوّلش به جماعتى ستمکار در مغرب برخورد کرده، آنها را مجازات مىکند و در سفر دوّم خود به مشرق، به جمعيتى برخورد نموده که در مرحلهاى بسيار پايين از زندگى انسانى بودند. در سفر سومش نيز براى تأمين امنيت نسبت به مردمى ستمديده،اقدام با ساختن سدّ فولادى مىکند، V}(عتيق نيشابورى، قصص قرآن مجيد، ص 220){V. 4. مورخان و مفسّران درباره اين که ذوالقرنين از نظر تاريخى که بود، نظرات ذيل را ابراز داشتهاند: يکم: برخى معتقدند او کسى جز اسکندر مقدونى شاگرد ارسطو نيست. اين قول به اشخاصى مانند ابن اثير، فخر رازى، بو على سينا و ديگران نسبت داده شده است گفتنى است که در همين زمينه رواياتى هم وجود دارد، V}(ر.ک: ابن اثير، کامل فىالتاريخ، ج 1، ص 287؛ تفسير فخر رازى، ج 21، ص 163؛ تفسير مراغى، ج 16، ص 12؛ تفسير در المنثور، ج 4، ص 265){V. امّا اين نظريه نمىتواند درست باشد؛ زيرا همه اوصافى که قرآن بيان مىکند، براى اسکندر قابل انطباق نيست؛ زيرا اسکندر نه مردى خداپرست بود، و نه از نظر تاريخى ساختن چنين سدّى براى وى نسبت داده شده است. دوّم: جمعى از مورخان معتقدند: ذوالقرنين يکى از پادشاهان يمن بوده که به نام «تبابعه» خوانده مىشدند. از جمله اصمعى در «تاريخ عرب قبل از اسلام» و ابن هشام در «سيره» و ابوريحان بيرونى در «الآثار الباقيه» از اين ديدگاه دفاع کردهاند. از ميان محققان معاصر، علامه سيد هبه الدين شهرستانى هم اين قول را تأييد کرده است. ايرادات نظريه قبلى بر اين رأى هم وارد است؛ اولاً در يمن چندين پادشاه به ذوالقرنين معروف بودهاند. ثانيا معلوم نيست که آنان مؤمن باشند يا نه. ثالثا سدّ «مأرب» ساخته شده در يمن هم از مواد فولاد و مس مذاب نيست،V}(ر.ک: تفسير الميزان، ج 13، ص 414).{V سوّم: نظر دانشمند بزرگ اسلامى «ابو الکلام آزاد» هندى با اقتباس از «سر احمد خان هندى» در کتاب «ذوالقرنين يا کورش کبير» جديدترين نظر را مطرح کرده و او را کورش کبير دانسته است. بعد از طرح اين مسأله، بيشتر علماى اسلامى ـ از جمله علامه طباطبايى ـ اين طرح را قابل انطباق با مفاد قرآنى دانسته از آن حمايت کردهاند، V}(تفسير الميزان، ج 13، ص 426){V؛ زيرا اولاً وى فردى موحد بود. ثانيا اين فرد در نزد يهود ـ که مطرح کنندگان اين سؤال از پيامبر(ص) بودند ـ بود. ثالثا به نظر باستان شناسان، مجسمه کشف شده در دشت مرغاب ايران، جاى هيچ ترديدى نمىگذارد که او «ذو القرنين» بوده است. موفق و پيروز باشيد.
نظر خودتان را ارسال کنید