عرش در لغت به معناي، تخت، سرير پادشان و تخت رب العالمين که تعريفش کرده نشود.[1] عرش در اصل به معناي چيزي است که سقف داشته باشد و به عروش جمع بسته مي شود، نشيمن گاه سلطان را هم عرش مي نامند، اين به اعتبار بلندي آن است.[2] کرسي؛ يعني تخت، علم، دانش، ملک، قدرت باري تعالي و تدبير او.[3] در قرآن کريم به غير از آسمان و زمين و آنچه در بين آن دو است، از دو موجود ديگر به نام هاي عرش و کرسي نام برده شده است. درباره ي مفهوم واژه ي عرش و کرسي مفسران قرآن با استعانت از آيات و روايات وارده، از امامان معصوم (ع) احتمالاتي را بيان کرده اند که در زير عنوان مي شود: برخي احتمال داده اند، عرش و کرسي يک چيز است با دو نام، عرش به اعتبار دلالت براي اريکه ي سلطنت و قدرت و کرسي به اعتبار برتري و سرير حکمران و مقر فرمانروايي، هر دو تعبير کنايي است، از مقامي که امر تدبير جهان از آن ناشي مي شود.[4] عرش به معناي تخت و سرير، چهار بار در قرآن به کار رفته است (يوسف،100؛ نحل، 23، 38، 42). به عرش الاهي در قرآن مجيد 21 يک بار اشاره شده است. اين اشارات غالباً استعاري است و آيات عرش از متشابهات مهم قرآن است.[5] اما معاني محتمل در باره ي عرش الاهي عبارت اند از: 1. شايد منظور از عرش همان مقام سلطنت و تدبير الاهي باشد، به ويژه که غالباً بعد از واژه ي عرش در قرآن کريم، لفظ تدبير يا نظاير و مصاديق آن آمده است؛ مانند: ثم استوي علي العرش يدبر الامر... ؛[6] سپس بر تخت قرار گرفت و به تدبير کار (جهان) پرداخت. 2. احتمال دوم اين است که عرش نام موجودي خاص و حقيقي باشد؛ مانند: ... و هو رب العرش العظيم ؛[7] و او صاحب عرش بزرگ است که خداي متعال با تعبير رب العرش توصيف مي شود. از ظاهر اين آيه، چنين بر مي آيد که عرش موجودي است که خدا رب اوست. اراده ي اين معنا با توجه به آيه ي الذين يحملون العرش و من حوله... ؛[8] فرشتگاني که حاملان عرشند و آنها که گرداگرد آن (طواف مي کنند) تسبيح و حمد پروردگارشان را مي گويند. بعيد نيست که عرش يک موجود حقيقي باشد. 3. احتمال سوم در معناي عرش، جمع بين دو معنا و تفصيل آيات است؛ يعني در برخي از آيات عرش موجود حقيقي و در برخي ديگر معناي عرش تعبير کنايي است.[9] علامه طباطبائي در معناي عرش مي گويد: عرش حقيقتي از حقايق خارجي است. ثم استوي علي العرش در عين اين که مثالي است که احاطه ي تدبير خدا را در ملکش مجسم مي سازد، بر اين هم دلالت دارد که در اين ميان حقيقتي هم در کار هست و آن عبارت است از همان مقامي که زمام جميع امور در آن جا متراکم و مجتمع مي شود. از ظاهر آيه ي (7، سوره ي مؤمن؛ 17، سوره ي حاقه و 74 سوره ي زمر) بر مي آيد که عرش حقيقتي از حقايق خارجي است.[10] بر حسب آنچه را که از روايات وارده در معناي عرش استفاده مي شود اين است که عرش يک موجود حقيقي است و حاملاني براي آن ذکر شده است. از امام صادق درباره ي عرش و کرسي سؤال شد، آن حضرت در جواب فرمود: ان للعرش صفات کثيرة مختلفة له في کل سبب وضع في القرآن صفة علي حده... [11] عرش، صفات کثير و مختلفى دارد، در هر جاى قرآن به هر مناسبتى که اسم عرش برده شده، صفات مربوط به همان جهت ذکر شده است، مثلا در جمله ي رب العرش العظيم عرش عظيم به معناى ملک عظيم است، در جمله الرحمن على العرش استوى به اين معنا است که خداوند احاطه به ملک خود دارد و اين همان علم به چگونگى اشياء است. اين کلمه اگر با کرسى ذکر شود معنايش غير معناى کرسى خواهد بود؛ زيرا عرش و کرسى دو در از بزرگ ترين درهاى غيب و خود آنها نيز از غيب بوده و در غيب بودن مثل هم مي باشند، با اين تفاوت که کرسى، در ظاهرى غيب است و طلوع هر چيز بديع و تازهاى از آن جا و پيدايش همه اشياء از آن در است و عرش در باطنى آن است؛ يعنى علم به کيفيت موجودات و هستى آنها و قدر و حد و مکان آنها، همچنين مشيت و صفت اراده و علم الفاظ و حرکات و ترک و علم به آغاز موجودات و انجام آنها همه از آن در است . پس عرش و کرسى دو در مقرون به هم هستند، جز اين که ملک عرش، غير از ملک کرسى و علم آن غيبتر و نهانتر از علم کرسى است... .[12] شيخ صدوق در شرح جمله ي: ثم العرش في الوصل متفرد من الکرسي ، مي گويد: عرش مقدم بر کرسي است و مؤثر در اوست بدون واسطه، عرش و کرسي دو موجود از موجودات ملکوتيند که از ادراک غايب هستند.[13] از رسول خدا روايت شده است که ان الشمس و القمر و النجوم خلقن من نور العرش ؛[14] خورشيد، ماه و ستارگان از نور عرش پروردگار آفريده شده اند. معناي کرسي: واژه ي کرسي، تنها يک بار در قرآن آمده است: ... وسع کرسيه السماوات والارض... ؛[15] تخت (حکومت) او، آسمان ها و زمين را در برگرفته و در معناي آن هم، احتمالاتي بيان شده است. 1. کرسي؛ يعني منطقه ي حکومت و کنايه از مقام فرماندهي است. به اين معنا که خداوند بر همه ي آسمان ها و زمين حکومت مي کند و قلمرو و نفوذ او همه جا را در برگرفته است و به اين ترتيب کرسى خداوند مجموعه ي عالم ماده اعم از زمين و ستارگان و کهکشانها و سحابيها است . بر اساس اين معنا از کرسي، عرش بايد مرحله اي بالاتر و عالي تر از جهان ماده بوده باشد. در اين صورت معناي عرش عالم ارواح و فرشتگان و جهان ماوراي طبيعت است.[16] 2. احتمال دوم اين است که منظور از کرسي، منطقه ي نفوذ علم الاهي باشد؛ يعني علم خداوند به جميع آسمان ها و زمين احاطه دارد و چيزي از قلمرو نفوذ علم خدا بيرون نيست.[17] اين نظريه مؤيد به روايتي است از امام صادق (ع) که از آن حضرت سؤال شد، منظور از کرسي در آيه ي وسع کرسيه السماوات و الارض چيست؟ فرمود: علم اوست[18]. امام صادق (ع) همچنين در معناي کرسي فرمود: و الکرسي هو العلم الذي لم يطلع الله عليه احداً من انبيائه و رسله و حججه ؛[19] کرسي علم اختصاصي خداوند است که هيچ کس (حتي انبياء) بر آن آگاهي نمي يابد. 3. احتمال سوم در معناي کرسي اين است که کرسي موجودي وسيع تر از تمام آسمان ها و زمين است که از هر طرف آنها را احاطه کرده است. از امام علي (ع) درباره ي کرسي سؤال شد، آن حضرت فرمود: الکرسي محيط بالسماوات والارض و ما بينهما و ما تحت الثري ؛[20] کرسي بر زمين و آسمان ها و آنچه ما بين آنها و آنچه در زير اعماق زمين قرار گرفته است، احاطه دارد.[21] البته همان طورکه پيداست در اين روايت نيز کرسي يک موجود حقيقي دانسته شده است. به عقيده ي نويسندگان تفسير نمونه اين سه معنا منافاتي با هم ندارند؛ چراکه مراد از کرسي در آيه وسع کرسيه السماوات والارض مي تواند هم اشاره به نفوذ حکومت مطلقه و قدرت پروردگار در آسمان ها و زمين باشد و هم نفوذ علمي او و هم جهاني وسيع تر از اين جهان که آسمان و زمين را در بر گرفته است.[22] [1] صفي پور، عبدالکريم، منتهي الارب، ج 3 و 4، باب العين، ص 1716. [2] راغب اصفهاني، مفردات الفاظ قرآن، واژه ي عرش. [3] صفي پور، عبدالکريم، منتهي الارب، ح 3 و 4، باب الکاف، ص 1090. [4] مصباح يزدي، محمد تقي، معارف قرآن، ج 1 – 3، ص 248. [5] خرمشاهي، بهاءالدين، دانشنامه ي قرآن، ج 2، ص 1445 – 1446. [6] يونس، 3. [7] توبه، 129. [8] غافر، 7. [9] مصباح يزدي، محمد تقي، معارف قرآن، ج 1 – 3، ص 249 – 250. [10] شمس، مراد علي، با علامه در الميزان، ج 2، ص 165 – 166. [11] توحيد صدوق، ص 321 – 322، ح 1، باب 50. [12] الميزان (ترجمه)، ج 8 ، ص 206. [13] توحيد صدوق، ص 321 – 322، ح 1، باب 50. [14] الدر المنثور، ج 3، ص 477؛ بحارالأنوار، ج 55 ، ص210. [15] بقره، 255. [16] تفسير نمونه، ج 2، ص 200 – 201. [17] الميزان (ترجمه)، ج 2، ص 513، تفسير نمونه، ج 2، ص 200 – 201. [18] التوحيد، ص 327. [19] معاني الاخبار، ص 29، ح 1 ؛ تفسير برهان، ج 1، ص 240، ح 6. [20] تفسير نورالثقلين، ج 8، ص 260، ح 1042. [21] تفسير نمونه، ج 2، ص 200 – 201. [22] تفسير نمونه، ج 2، ص 200 – 201.
نظر خودتان را ارسال کنید