«وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْداداً يُحِبُّونَهُمْ کَحُبِّ اللَّهِ وَ الَّذينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ»[1]
از ميان مردم، افرادي را مييابي که شريکاني براي خدا تراشيده و آنان را مانند خدا دوست ميدارند و اما آنانکه ايمان آوردند دوستي شديدي نسبت به خدا دارند.
آنچه در پرسش آمده ممکن است برداشتي نادرست ازاين آيه باشد که در اين رابطه بايد گفت که آيه در صدد نکوهش افرادي ميباشد که ابتدا براي خدا شريکاني تراشيده و سپس آن شريکان خيالي را داراي قوت و قدرت مستقلي دانسته و به آنان بذل محبت ميکنند! اما نکوهش موجود در آيه مرتبط با افرادي نيست که به يگانگي خدا اقرار داشته و هيچ شريکي را براي او تصور نميکنند، اما افرادي غير از خدا را نيز دوست دارند نه به دليل آ?نکه آنان شريک خدايند، بلکه به دليل آنکه آنان راهبر به سوي معبودشان بوده و خود غرقه در محبت پروردگارند.
آيات «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا لِيُطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ»؛[2]ما هيچ رسولى را نفرستاديم، مگر اينکه به اذن ما اطاعت شود. و آيه «قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْکُمُ اللَّهُ»،[3] بيانگر اين معنا هستند.
به همين جهت در آيه: «قُلْ إِنْ کانَ آباؤُکُمْ وَ أَبْناؤُکُمْ ... أَحَبَّ إِلَيْکُمْ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ»،[4] دوستى پيامبر خدا(ص) را به دوستى خود پروردگار پيوند خورده که از آن برداشت ميشود که ميتوان خدا و پيامبرش را جداگانه دوست داشت، اما از آن جهت که دوستى به پيامبر(ص) در راستاي دوستى خدا بوده و اثر دوستى با پيامبر که پيروي از او است، مانند اثر محبت خدا است که به پيروي از او خواهد انجاميد و در همين راستاست که خود خداي متعال، هر مؤمني را به محبت ديگر مؤمنان دعوت نموده و به پيروى از نصايح ايشان دستور داده است؛[5] لذا ابراز علاقه به پيامبر(ص) و ديگر برگزيدگان الهي و حتي دوستى پدر، فرزند و رفيقي که آنان نيز خداجو و خداپرستند نه تنها شرکآلود نبوده بلکه بدان توصيه نيز شده است.
همه اينها دلالت بر اين دارد که نکوهشي که متوجه کفار است، بدين جهت نيست که نبايد هيچ فردي را غير از خدا دوست داشت و دوستي هر فرد ديگر نشاني از شرک است! و اگر پروردگار مؤمنان را بدين جهت که آنان محبت بيشترى به خدا دارند ستوده است، جهتش آن است که شدت محبت به خدا، پيروي از فرامين او را نيز به دنبال دارد. به بيان ديگر، کسى که محبتش به خدا شدت يافت، متابعتش هم منحصر در خدا ميشود. به عبارت روشنتر اگر مشرکان بتها را دوست ميداشتند، به عنوان خدايى دوست ميداشتند، در حاليکه مؤمنان جز خدا هيچ فرد ديگري را با عنوان خدايي دوست نميدارند و در نتيجه اطاعتشان نيز منحصراً از خدا ميباشد.
بر همين اساس، متابعت کسى که بشر را به سوى خدا هدايت ميکند؛ مانند عالمى که با علمش انسان را به سوى خدا جذب ميکند، اگر محبوب کسى باشد، قطعاً به خاطر محبت به خدا است، تا کسى خدا را دوست نداشته باشد، پيروى نامبردگان را دوست نميدارد، پس اگر پيروى ميکند براي اين است که او را به محبوب اصليش يعنى خداى تعالى ميرسانند، و يا نزديک ميکند.
با توجه به آنچه گفته شد، روشن شد که هر کس به غير از خدا چيزى را دوست بدارد، بدان جهت که دردى از او دوا ميکند، و به همين منظور او را پيروى کند، به اين معنا که او را وسيله رسيدن به حاجت خود بداند و يا او را در کارى اطاعت کند که خدا بدان کار امر نفرموده، در حقيقت او را شريک خدا دانسته و خداى تعالى بزودى اعمال اينگونه مشرکان را به صورت حسرتى برايشان مجسم ميسازد.
اما بر عکس، مؤمنان که جز خدا چيزى را و کسى را دوست نميدارند و از هيچ چيز به غير از خدا نيرو نميخواهند و جز آنچه را خدا امر و نهى کرده پيروى نميکنند، اينگونه اشخاص داراى دين خالص هستند. نيز روشن شد که حب کسى که حبش حب خدا و پيرويش پيروى خدا است؛ مانند پيامبر(ص)، امامان(ع)، عالمان دين، کتاب خدا، سنت پيامبر و هر چيزى که آدمى را به طور خالصانه به ياد خدا مياندازد، نه شرک است، و نه مذموم، بلکه محبت به او، و پيروي از وي، تقرب به خدا است و احترام و تعظيم او به هر صورتى که عرف آنرا تعظيم شمارد، از مصاديق تقوا و ترس از خدا است.[6]
و اين مصداق سخن خداي متعال است که فرمود: «إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا»؛[7] خداى رحمان کسانى را که ايمان آورده و کارهاى شايسته کردهاند، محبوب همه گرداند.
به اين نکته تصريح دارد حديثى از پيامبر اسلام(ص) که فرمود: هنگامى که خداوند کسى از بندگانش را دوست دارد، به جبرئيل ميگويد من فلان کس را دوست دارم او را دوست بدار، جبرئيل او را دوست خواهد داشت، سپس در آسمانها ندا ميدهد که اى اهل آسمان! خداوند فلان کس را دوست دارد، او را دوست بداريد، و به دنبال آن، تمام اهل آسمان او را دوست ميدارند، پس از آن پذيرش اين محبت در زمين منعکس ميشود.[8]
بر اين اساس، محبت پايينتر از محبت خدا نوعى کشش و گرايش طبيعى، يا غريزى و يا عقلى است که در هر موجودى ظهورى دارد، و وسيله کمال آن است. از اين جهت انسان به هر چه مظهر يا وسيله کمال و بينيازى خود است دل ميبندد. اين کشش به انگيزه غريزى، به صورت محبت به مادر، پدر، غذا، مسکن، وطن و... شروع ميشود تا به محبت معرفت، قدرت، عزت و... ميرسد، و در هر چه اين کمالات و بينيازيها ظهورى داشته باشد، دلباخته آن ميگردد. محبت به مردان فضيلت و کمال و قهرمانان، در واقع محبت به کمال خود است؛ چون شخص خود را وابسته و فردى از اين نوع ميداند؛ و چون محبت، از مظاهر محدود و ناپايدار گذشت و به مرتبه اعلا رسيد، به صورت پرستش در ميآيد که همان سزاوار کمال مطلق و غنى بالذات است.[9]
[1]. بقره، 165.
[2]. نساء، 46.
[3]. آل عمران، 31.
[4]. توبه، 24.
[5]. توبه، 71.
[6]. ر. ک: الميزان في تفسير القرآن، ج 1، ص 407؛ ترجمه الميزان، ج 1، ص 613- 614.
[7]. مريم، 96.
[8]. سيوطي، جلال الدين، الدر المنثور في تفسير المأثور، ج 4، ص 287، قم، کتابخانه آية الله مرعشي نجفي، 1404ق.
[9]. ر. ک: طالقاني، سيد محمود، پرتوي از قرآن، ج 2، ص 37، تهران، شرکت سهامي انتشار، چاپ چهارم، 1362ش.
نظر خودتان را ارسال کنید