باسلام خدمت شما پرسشگر محترم
پاسخ سوال اول:
در صورت صحت سند و صحت انتساب، آن روايتي که مي گويد: در هنگام نماز تير را از پاي حضرت علي(ع) درآوردند و حضرت متوجه نشد، مي گوييم: اين حادثه و اعطاي انگشتر در نماز به فقير هيچ منافاتي ندارد. در هر دو حضور قلب هست و هر دو عبادت خالصانه است، چون که:
اوّلاً: شنيدن صداي سائل و کمک به او، پرداختن به امور غير خدايي نيست. قلب پاک امام علي(ع) در برابر صداي سائلان حساس بود و به نداي آنان پاسخ مي گفت.
حضرت با اين کار عبادتي را با عبادت ديگر در مي آميخت و در حال نماز زکات داد و به فقير انفاق نمود. هر دو کار براي خدا و در راه تقرّب به او بود. اين عمل را قرآن به بهترين وجهي تاييد کرده و ستوده است.
اگر اين عمل نشانه غفلت و دوري از ياد خدا بود، قرآن آن را به عنوان يک کار با ارزش تلقي نمي کرد. از اين که قرآن به آن ارج نهاده، خود دليل و گواه اين مطلب است که پاسخ به نداي سائل در هنگام نماز، از بزرگ ترين عبادت ها است.
پس شنيدن صداي سائل و به کمک او پرداختن، توجه به خويشتن نيست بلکه عين توجه به خداست. علي(ع) در حال نماز از خود بيگانه بود نه از خدا و مي دانيم بيگانگي از خلق خدا بيگانگي از خداست. پرداختن زکات در حال نماز انجام عبادت در ضمن عبادت است نه انجام يک عمل مباح در ضمن عبادت. آنچه با روح عبادت سازگار نيست، توجه به مسائل مربوط به زندگي مادي و شخصي است و اما توجه به آنچه در مسير رضاي خداست کاملا با روح عبادت سازگار است، علاوه معني غرق شدن در توجه به خدا اين نيست که انسان بي اختيار احساس خود را از دست بدهد بلکه با اراده خويش توجه خود را از آنچه در راه خدا و براي خدا نيست برمي گيرد.
ثانياً: حالات پيامبران، امامان و اولياي خداوند در نماز هميشه به يک حال و به يک منوال نيست. گاهي حال متوسطي دارند و با حفظ حضور قلب، به عالم کثرت و مظاهر مادي هم توجّه دارند و از آن ها غافل نيستند و اگر مسئله اي پيش آيد، در صورت لزوم واکنش نشان مي دهند که اعطاي انگشتر به فقير و مستمند توسّط امام علي(ع) در هنگام نماز يکي از نمونه هاي بارز همين حالت است. نظير اين حالت را از پيامبر گرامي اسلام(ص) و ديگر امامان اهل بيت(ع) هم نقل کرده اند:
شيخ صدوق در علل الشرايع و علامه مجلسي در بحارالاانوار مي نويسند: در يکي از روزها که پيامبر گرامي اسلامي(ص) به نماز اشتغال داشت و اصحاب هم به وي اقتدا کرده بودند، در هنگام نماز، کودکي شروع به گريستن نمود، حضرت نمازش را به سرعت به پايان رسانيد، بعد از نماز علت اين کار را از حضرت جويا شدند، فرمود: او ما سمعتم صراخ الصبي؛(4) آيا فرياد بچه را نشنيديد؟! يعني: من نماز را به سرعت به پايان رساندم تا اين که مادر کودک هر چه زودتر به دادش برسد و او را ساکت نمايد.
گاهي هم غرق در عالم ملکوت مي شوند و به جز ذات پاک کبريايي، چيزي نمي بينند و به آن چه در اطرافشان رخ مي دهد، هيچ توجهي ندارند؛ حتي از بدن خود غافل مي شوند. انگار که دستگاه حواس ظاهري آنان در هنگامه جذبه عشق و عرفان رباني، از فعاليت خويش باز مي ماند و آن چه را مربوط به ابدانشان مي شود، احساس نمي کنند. بيرون کشيدن تير از پاي امام علي(ع) در هنگام نماز از اين قبيل است.
در حالات عبادي امام سجاد(ع) نقل شده است: در يکي از شب ها فرزند امام سجاد(ع) از بلندي افتاد و دستش شکست و درون خانه فريادش بلند شد و همسايگان جمع شدند. امّا امام سجاد هم چنان به عبادت مشغول بود و هيچ گونه توجهي به اين حادثه نداشت. در هنگام صبح، حضرت متوجّه شد که دست بچه اش بسته شده است. علت را پرسيد، گفتند: ديشب چنين اتفاقي پيش آمد.(5)
نيز نوشته اند: حضرت سجاد(ع) در خانه اش در حال نماز بود و سر بر سجده نهاده بود، در همين هنگام در گوشه اي از خانه آتش زبانه کشيد. اهل خانه فرياد زدند: يابْن رسول الله! النّار النّار؛ اي پسر رسول خدا، آتش! آتش حضرت هم چنان سر بر سجده ساييده و به عبادت مشغول بود و به سر و صدا و آتش هيچ توجهي نداشت. آتش را خاموش کردند و سپس امام زين العابدين سر از سجده برداشت و با کمال آرامش و بي توجه به همه اين حوادث، نمازش را به پايان رساند. (6)
بنابراين اولياي الهي از حالات متفاوتي بهره مندند. گاهي غرق در ذات خداوندي اند و گاهي هم حالت متوسطي دارند. شبيه اين، جريان حضرت يعقوب پيامبر است. که فرزندش حضرت يوسف(ع) به جفاي برادران در چاه کنعان افتاد، حضرت يعقوب(ع) متوجّه اين امر نشد. بعد از گذشت سال هاي متمادي، حضرت يوسف عزيز مصر شد، برادران نزد يوسف رفتند، و از مصر پيراهن فرزند گمشده يعقوب، يوسف را با خود آوردند، قرآن مي گويد: فلمّا فصلت العير قال ابوهم اني لاجدُ ريح يوسف؛(7) هنگامي که کاروان فرزندان يعقوب از مصر حرکت کرد، يعقوب که در کنعان بود گفت: من بوي يوسف را استشمام مي کنم .
سعدي شاعر نامدار، اين دو حادثه را با هم مقايسه مي کند و مي پرسد که چگونه شد حضرت يعقوب در هنگامي که فرزندش يوسف را در نزديک محل زندگيش در کنعان به درون چاه انداختند، متوجّه نشد، امّا پيراهن يوسف را از مصر استشمام نمود؟!
يکي پرسيد از آن گم گشته فرزند که اي روشن روان پير خردمند
زمصـرش بوي پيـراهن شنيــدي چرا در چاه کنعــانش نديدي؟
سپس سعدي پاسخ را چنين مي دهد:
بگفتا حال ما برق جهان است گهي پيدا و ديگر گه نهان است
گهـــي بر طارم اعلي نشينم گهـــي بر پشت بام خود نبينم(8)
کوتاه سخن اين که در صورت صحت سند رواتي که مي گويد: در هنگام نماز تير را از پاي حضرت امير(ع) بيرون کشيدند، منافاتي با اعطاي انگشتر به فقير در هنگام نماز ندارد، چون که اوّلاً: اعطاي انگشتري در نماز نوعي عبادت است.
ثانياً: حالات اولياءالله در همه حال يکسان نيست.
پي نوشت ها:
1. مائده (5) آيه 55.
2. تفسير نمونه، ج 4، ص 421 ـ 422.
3. مرحوم فيض کاشاني در محجّه البيضاء بعد از ذکر اوصاف خاشعين مي نويسد: اقول و قيل هذا ينسب الي مولانا اميرالمؤمنين(ع) انه وقع في رجله نصل فلم يمکن من اخراجه؛ فقالت فاطمه(س) اخرجوه في حال صلاته فانه لا يمس لا يجري عليه حينئذٍ فاخرج و هو(ع) في الصلاه . (محجه البيظاء، ج 1، ص 397 و 398).
4. مجلسي، بحارالانوار، ج 88، ص 93؛ شيخ صدوق، علل الشرايع، ج 2، ص 40.
5. شيخ عباس قمي، منتهي الآمال، ج 2، ص 10.
6. همان، ج 2، ص 10.
7. يوسف (12) آيه 98.
8. کليات سعدي، ص 53.
پاسخ سوال دوم:
لازم به ذکر است که :
اولًا، شيطان يا ابليس «جن» بوده است نه فرشته «فسجدوا إلّا إبليس کان من الجنِّ(1) پس سجده کردند جز ابليس که از جن بود». علاوه بر اين شيطان به تصريح قرآن از جنس آتش بوده است(2) ولى در هيچ جاى قرآن نيامده است که ملائکه و فرشتگان از آتش خلق شده باشند. همچنين در قرآن تصريح شده که ابليس عصيان کرد و حال آن که فرشتگان به دليل ماهيت خلقتشان به هيچ وجه عصيان نمىکنند.
ثانيا، براساس آيات قرآن که طرح تفصيلى و تفسير آن در اين مجال ممکن نيست، جن مانند انسان، موجودى مختار، انتخابگر و صاحب اراده است و هنگامى که بر سر دو راهى قرار گيرد، يکى را برمىگزيند. سورههاى: ذاريات/ 56 انعام/ 130 جن، 15، 14 و 11 بقره/ 24 تحريم/ 6 اعراف 38.
بنابراين، شيطان از آنجا که جن بوده است، موجودى انتخابگر و صاحب اراده بوده و توان سرپيچى از فرمان خداوند را داشته است.
ظاهر خطاب الهى ((3)) اين است که ابليس از فرشتگان استثنا مىشود. محققين معتقدند که ابليس از جن بوده و ماهيتى متفاوت با فرشتگان دارد. لذا در بررسى اين آيات گروهى معتقدند که فرشتگان و ابليس با هم به يک امر مأمور به سجده شدهاند. اما از باب غلبه فرشتگان و اکثريت آنها در آيات الهى چنين تعبير شده که به فرشتگان امر کرديم. گروهى ديگر معتقد شدهاند که اساساً دو امر شده يکى به فرشتگان و ديگرى به ابليس. اما در آيه تنها امر اول ذکر شده است.
مرحوم علامه طباطبايى (ره) نظر ديگرى دارند. ايشان مىفرمايند ابليس در مقام و رتبهاى بود که فرشتگان در آن مقام قرار داشتند (و اين شايد به دليل عبادات زياد ابليس باشد) اميرالمؤمنين (ع) در همين خطبه قاصعه مىفرمايد: ابليس شش هزار سال خداوند را عبادت کرد که معلوم نيست از سالهاى دنيا بوده يا آخرت.
و لذا متمايز از آنان نبود و امر به سجده متوجه همين مقام و مرتبه بود. اما ابليس به دليل مخالفت و عصيانش از اين مقام تنزل کرده و از فرشتگان متمايز شد. بنابر اين تعبير حضرت على (ع) در خطبه قاصعه نيز همين ملاک مىتواند باشد. در واقع حضرت مىفرمايند: ابليسى که در مقام و مرتبه در رتبه ملائکه بود، به واسطه استکبار از آن مرتبه تنزل نمود ((4).
نکته قابل توجه اين است که فهم معارف دينى از طريق نظر به همه متون دينى ميسر است و آن چه از مجموع متون دينى فهميده مىشود ملاک مىباشد و همان طور که گذشت به صراحت قرآن ابليس از جنّ مىباشد. لذا مرحوم علامه با توجه به مجموع آيات در اين باب اين نظر را ارائه کردهاند
پىنوشت
(1)) کهف 05.
(2)) اعراف/ 112.
(3) حجر، آيهى 30 و 31
(4) علامه طباطبايى، الميزان، ذيل آيه 11 سوره اعراف
موفق و پيروز باشيد.
نظر خودتان را ارسال کنید