در میان انحرافاتى که جهان مسیحیت به آن گرفتار شده، هیچ یک بدتر از انحراف تثلیث نیست; زیرا آنها با صراحت مى گویند: خداوند سه گانه است و نیز با صراحت مى گویند در عین حال یگانه است!
یعنى هم وحدت را حقیقى مى دانند و هم سه گانگى را واقعى مى شمرند، و این موضوع مشکل بزرگى براى پژوهشگران مسیحى به وجود آورده است.
اگر حاضر بودند یگانگى خدا را «مجازى» بدانند و تثلیث را «حقیقى» مطلبى بود.
و اگر حاضر بودند تثلیث را «مجازى» و توحید را «حقیقى» بدانند، باز هم مسأله، ساده بود.
ولى عجیب این است که: هر دو را حقیقى و واقعى مى دانند!
و اگر مى بینیم در پاره اى از نوشته هاى تبلیغاتى اخیر که به دست افراد غیر مطلع داده مى شود، دم از سه گانگى مجازى مى زنند، سخن ریاکارانه اى است که به هیچ وجه با منابع اصلى مسیحیت و اعتقاد واقعى دانشمندان آنها نمى سازند.
اینجا است که مسیحیان خود را با یک مطلب غیر معقول مواجه مى بینند; زیرا معادله «1 = 3» را هیچ کودک دبستانى هم نمى تواند بپذیرد، به همین دلیل معمولاً مى گویند: این مسأله را نباید با مقیاس عقل پذیرفت بلکه با مقیاس تعبد و دل! باید پذیرفته شود.
و از اینجا است که مسأله بیگانگى «مذهب» از «منطق عقل» شروع مى شود و مسیحیت را به این وادى خطرناک مى کشاند که مذهب جنبه عقلانى ندارد، بلکه صرفاً جنبه قلبى و تعبدى دارد.
و نیز از اینجا است که بیگانگى علم و مذهب و تضاد این دو با هم از نظر منطق مسیحیت کنونى آشکار مى شود; زیرا علم مى گوید: عدد 3 هرگز مساوى با یک نیست، اما مسیحیت کنونى مى گوید هست!
در مورد این عقیده به چند نکته باید توجه کرد:
1 ـ در هیچ یک از «اناجیل» کنونى اشاره اى به مسأله تثلیث نشده است به همین دلیل، محققان مسیحى عقیده دارند: سرچشمه تثلیث در «اناجیل»، مخفى و ناپیدا است «مستر هاکس» آمریکائى مى گوید:
«ولى مسأله تثلیث در عهد عتیق و عهد جدید مخفى و غیر واضح است».(1)
و همان طور که بعضى از مورخان نوشته اند، مسأله تثلیث از حدود قرن سوم به بعد در میان مسیحیان آشکار گشت، و این بدعتى بود که بر اثر غلوّ از یکسو و آمیزش مسیحیان با اقوام دیگر از سوى دیگر، در مسیحیت واقعى وارد شد.
بعضى احتمال مى دهند: اصولاً «تثلیث نصارى» از «ثالوث هندى» (سه گانه پرستى هندوها) گرفته شده است.(2)
2 ـ تثلیث، مخصوصاً به صورت «تثلیث در وحدت» (سه گانگى در عین یگانگى) مطلبى است کاملاً نامعقول و بر خلاف بداهت عقل، و مى دانیم که مذهب هرگز نمى تواند از عقل و علم جدا شود، علم حقیقى با مذهب واقعى، همیشه هماهنگ است و دوش به دوش یکدیگر سیر مى کنند.
این سخن که مذهب را باید تعبداً پذیرفت، سخن بسیار نادرستى است; زیرا اگر در قبول اصول یک مذهب، عقل کنار برود و مسأله «تعبد کور و کر» پیش بیاید، هیچ تفاوتى میان مذاهب، باقى نخواهد ماند، در این موقع، چه دلیلى دارد که انسان خداپرست باشد نه بت پرست؟! و چه دلیلى دارد که مسیحیان روى مذهب خود تبلیغ کنند نه مذاهب دیگر؟!
بنابراین، امتیازاتى که آنها براى مسیحیت فکر مى کنند و اصرار دارند مردم را به سوى آن بکشانند خود دلیلى است بر این که مذهب را باید با منطق عقل شناخت.
و این درست بر خلاف ادعائى است که آنها در مسأله تثلیث دارند، یعنى «مذهب» را از «عقل» جدا مى کنند.
به هر حال، هیچ سخنى براى درهم کوبیدن بنیان مذهب بدتر از این سخن نیست که بگوئیم: مذهب جنبه عقلانى و منطقى ندارد بلکه جنبه تعبدى دارد!
3 ـ دلائل متعددى که در بحث توحید براى یگانگى ذات خدا آورده شده است هر گونه دوگانگى، سه گانگى و تعدّد را از او نفى مى کند، خداوند یک وجود بى نهایت از تمام جهات است، ازلى، ابدى و نامحدود از نظر علم و قدرت و توانائى است و مى دانیم: در بى نهایت، تعدّد و دوگانگى تصور نمى شود.
زیرا اگر دو بى نهایت فرض کنیم، هر دو متناهى و محدود مى شوند چون وجود اول فاقد قدرت، توانائى و هستى وجود دوم است، و همچنین وجود دوم فاقد وجود اول و امتیازات او است، بنابراین، هم وجود اول محدود است و هم وجود دوم.
به عبارت روشن تر: اگر دو «بى نهایت» از تمام جهات فرض کنیم، حتماً «بى نهایت اول» به مرز «بى نهایت دوم» که مى رسد تمام مى گردد، و بى نهایت دوم که به مرز بى نهایت اول مى رسد، آن هم تمام مى گردد، پس هر دو محدود هستند و متناهى.
نتیجه این که: ذات خداوند که یک وجود غیر متناهى است هرگز نمى تواند متعدد باشد.
همچنین اگر معتقد باشیم، ذات خدا مرکّب از «سه اقنوم» (سه اصل یا سه ذات) است، لازم مى آید که هر سه محدود باشند، نه نامحدود و نامتناهى.
به علاوه، هر «مرکّبى» نیازمند به «اجزاى» خویش است، و وجودش معلول وجود آنها است و لازمه ترکیب در ذات خدا این است که او نیازمند و معلول باشد، در حالى که مى دانیم او بى نیاز و علت نخستین عالم هستى است.
4 ـ از همه اینها گذشته، چگونه ممکن است، ذات خدا در قالب انسانى آشکار شود و نیاز به جسم، مکان، غذا، لباس و مانند آن پیدا کند؟
محدود ساختن خداى ازلى و ابدى در جسم یک انسان، و قرار دادن او در جنین مادر، از بدترین تهمت هائى است که ممکن است به ذات مقدس او بسته شود.
همچنین نسبت دادن فرزند به خدا که مستلزم عوارض مختلف جسمانى است یک نسبت غیر منطقى و کاملاً نامعقول محسوب مى شود، به دلیل این که هر کس در محیط مسیحیت پرورش نیافته و از آغاز طفولیت با این تعلیمات موهوم و غلط خو نگرفته است از شنیدن این تعبیرات که بر خلاف الهام فطرت و عقل است مشمئز مى شود، و اگر خود مسیحیان از تعبیراتى مانند: «خداى پدر» و «خداى پسر» ناراحت نمى شوند، به خاطر آن است که از طفولیت با این مفاهیم غلط انس گرفته اند!
5 ـ اخیراً دیده مى شود جمعى از مبلّغان مسیحى براى اغفال افراد کم اطلاع در مورد مسأله تثلیث، متشبث به مثال هاى سفسطه آمیزى شده اند، از جمله این که: وحدت در تثلیث (یگانگى در عین سه گانگى) را مى توان تشبیه به «جرم خورشید»، «نور» و «حرارت» آن کرد که سه چیز هستند و در عین حال یک حقیقتند، و یا تشبیه به موجودى کرد که عکس آن در سه آینه بیفتد با این که یک موجود بیشتر نیست، سه موجود به نظر مى رسد!
و یا آن را تشبیه به مثلثى مى کنند که از بیرون سه زاویه دارد و اما اگر زوایا را از درون امتداد دهیم به یک نقطه مى رسند.
با کمى دقت روشن مى شود این مثال ها ارتباطى با مسأله مورد بحث ندارد; زیرا «جرم خورشید» مسلماً با «نور آن» دو تا است، و «نور» که امواج مافوق قرمز است با «حرارت» که امواج مادون قرمز است از نظر علمى کاملاً تفاوت دارند، و اگر احیاناً گفته شود: این سه چیز یک واحد شخصى هستند، مسامحه و مجازى بیش نیست.
و از آن روشن تر مثال «جسم» و «آینه ها» است; زیرا عکسى که در آینه است، چیزى جز انعکاس نور نیست، انعکاس نور مسلماً غیر از خود جسم است، بنابراین، اتحاد حقیقى و شخصى در میان آنها وجود ندارد و این مطلبى است که هر کس فیزیک کلاس هاى اول دبیرستان را خوانده باشد مى داند.
در مثال مثلث نیز مطلب همین طور است: زوایاى مثلث قطعاً متعددند، و امتداد منَصِّف الزاویه ها و رسیدن به یک نقطه در داخل مثلث ربطى به زوایا ندارد.
6 ـ گاهى بعضى از مسیحیان مى گویند: اگر ما مسیح(علیه السلام) را «ابن اللّه» مى گوئیم درست مانند آن است که شما به امام حسین(علیه السلام) «ثار اللّه» و «ابن ثاره» (خون خدا و فرزند خون خدا) مى گوئید و یا در پاره اى از روایات به على(علیه السلام) «ید اللّه» اطلاق شده است، ولى باید گفت:
اوّلاً ـ این اشتباه بزرگى است که بعضى «ثار» را به معنى «خون» کرده اند; زیرا «ثار» هیچ گاه در لغت عرب به معنى خون نیامده است، بلکه به معنى «خون بها» است، (در لغت عرب به خون، «دم» اطلاق مى شود).
بنابراین «ثار اللّه» یعنى اى کسى که خون بهاى تو متعلق به خدا است و او خون بهاى تو را مى گیرد.
یعنى تو متعلق به یک خانواده نیستى که خون بهاى تو را رئیس خانواده بگیرد.
و نیز متعلق به یک قبیله نیستى که خون بهاى تو را رئیس قبیله بگیرد، تو متعلق به جهان انسانیت و بشریت مى باشى، تو متعلق به عالم هستى و ذات پاک خدائى، بنابراین خون بهاى تو را او باید بگیرد.
و همچنین تو فرزند على بن ابى طالب(علیه السلام) هستى که شهید راه خدا بود و خون بهاى او را نیز خدا باید بگیرد.
و ثانیاً ـ اگر در عبارتى در مورد مردان خدا تعبیر مثلاً به «ید اللّه» شود، قطعاً یک نوع تشبیه، کنایه و مجاز است، اما آیا هیچ مسیحى واقعى حاضر است «ابن اللّه» بودن مسیح(علیه السلام) را یک نوع مجاز و کنایه بداند؟
مسلماً چنین نیست; زیرا منابع اصیل مسیحیت «ابن» را به عنوان «فرزند حقیقى» مى شمرند و مى گویند: این صفت مخصوص مسیح(علیه السلام) است نه غیر او، و این که در بعضى از نوشته هاى سطحى تبلیغاتى مسیحى دیده مى شود که «ابن اللّه» را به صورت کنایه و تشبیه گرفته اند، بیشتر جنبه عوام فریبى دارد، براى روشن شدن این مطلب عبارت زیر را که نویسنده کتاب «قاموس مقدس» در واژه «خدا» آورده با دقت توجه کنید:
«و لفظِ پسرِ خدا یکى از القاب منجى و فادى ما است که بر شخص دیگر اطلاق نمى شود مگر در جائى که که از قرائن معلوم شود که قصد از پسر حقیقى خدا نیست».(3)
* * *
1 ـ «قاموس کتاب مقدس»، صفحه 345، طبع بیروت.
2 ـ به «دائرة المعارف قرن بیستم» فرید وجدى، ماده «ثالوث» مراجعه نمائید ـ خدایان سه گانه هندى: برهما، فیشنو و سیفا بودند.
3 ـ قاموس کتاب مقدس»، صفحه 345، طبع بیروت.
منبع: سایت آیت الله مکارم با کمی ویرایش به آدرس:
https://makarem.ir/compilation/reader.aspx?mid=27139
نظر خودتان را ارسال کنید