باسلام خدمت شما پرسشگر محترم براي پاسخ به اين سؤال ذکر مقدمه اي لازم است . انسان هميشه دنبال دارا شدن است و اين که انسان دنبال چيزي مي رود و بعد که آن را واجد شد، شوقش کاهش مي يابد و بلکه حالت تنفر و دلزدگي پيدا مي کند، دليل آن است که، آنچه انسان در عمق دلش مي خواسته آن چيز نبوده است; خيال مي کرده آن بوده ولي در اصل دنبال چيز برتر يعني کمال مطلق بوده است . انسان طالب کمال است آن هم کمال نامحدود، چون از محدوديت که نقص و عدم است، تنفر دارد . به هر کمالي که مي رسد، اول همان بارقه کمال نامحدود او را به سوي اين کمال محدود مي کشاند، خيال مي کند مطلوب و گمشده اش اين است . دنبال يک اتومبيل يا خانه يا فلان مد مي رود و تصورش اين است که گمشده واقعي اش اين است . وقتي که مي رسد و آن را کمتر از آنچه مي خواست مي بيند، باز دنبال چيز ديگر مي رود به آن هم که رسيد چون اشباع نمي شود، مجددا از آن دلزده شده و دنبال ديگري مي رود و . . . حال اگر اين انسان به چيزي يا جايي رسيد که کمال مطلق است (يعني به آنچه که در نهادش قرار داده شده است) در آنجا آرام مي گيرد، دلزدگي هم ديگر پيدا نمي کند، طالب تحول هم نيست . درست مانند رود خروشاني که به اقيانوس مي رسد و يکمرتبه از خروش مي افتد . با ذکر اين مقدمه در پاسخ به سؤال فوق بايد گفت اگر آنچه که در بهشت هست از نوع آن چيزهايي است که در دنياست، مطلب از همين قرار است که در سؤال آمده يعني آنجا هم انسان دچار دلزدگي و خستگي خواهد شد . اما در بهشت انسان به چيزي مي رسد که عين خواسته نهايي اوست و آن کمال مطلق است . بعد از آن کمال نيست، که انسان دچار خستگي و دلزدگي شود و در آرزوي مافوق آن باشد . قرآن هم ظاهرا براي همين نکته بوده است که اين تعبير را درباره بهشت مي کند: (لايبغون عنها حولا) (1) يعني بر عکس نعمت هاي دنيا که وقتي داشته باشد خسته و طالب تحول و تجدد مي شود . اگر به انسان چيزي بدهيم که ماوراي آن چيزي نيست و آن «همه چيز» باشد ديگر خستگي معنا ندارد . اينجاست که عرفا نظري پيدا کرده اند . آنها روي همين حساب، صد در صد معتقدند که مطلوب واقعي انسان يعني آنچه که در آرزوي انسان است، غير از غريزه هاست . غريزه حساب ديگري است، يک نيروي تقريبا مادي و حيواني است که انسان را مي کشاند . آن چيزي که به صورت هدف و ايده و کمال آرزو در انسان واقعا وجود دارد، غير از خدا هيچ چيز نيست . آنچه که در سر سويداي بني آدم مي دانند همين است که او جز با خداي خودش با هيچ جا پيوند واقعي ندارد; با هر چه پيوند داشته باشد پيوندي است موقتي و مجازي، و روزي اين پيوند را خواهد بريد . (2) 2. آيت الله جوادي آملي ما اگر معناي ثبات را از سکون جدا کنيم و براي ما روشن شود که به دارالقرار مي رسيم اين سؤال براي ما مطرح نيست . ما يک ساکن داريم و يک ثابت . مثلا درختي اينجا ساکن است، اما بالاخره از بين مي رود . اما معادلات رياضي ثابت هستند و زمان ندارند . نه در مکان خاصي و نه در زمان خاصي قرار دارند . قضاياي رياضي نه در مکاني هستند که بشوند متمکن و نه تاريخ و زمان دارند که بشوند متزمن . اگر چيزي نه زمان دار بود و نه مکان دار، ثابت است و نه ساکن . آيا قانون عليت خسته مي شود؟ اين ها ثابت اند نه ساکن، انسان هم به دار ثبات و دارالقرار مي رسد. خستگي مال بدن است و روح هم چون متعلق به آن است خسته مي شود . وگرنه يک موجود مجرد ثابت است، آنجا روح همراه بدن نيست بلکه بدن همراه روح است . پس مرگ و زوال هم در آن نيست . ما از اين موجودات ثابت زياد داريم فرشتگان و عالم مثال ثابت هستند . .3آيت الله حسن زاده آملي به فرموده خداي متعالي: لهم ما يشاؤون فيها (/در بهشت) براي آنان هر چه بخواهند حاضر است (3) اين آيه و آيات مشابه دلالت مي کند که خواسته هاي نفس در عالم آخرت به انشاء (ايجاد) اوست بلکه همه لذت ها و رنج هاي او در آن عالم از مقوله فعل اند نه انفعال . لذت هاي دنيوي همه از قبيل انفعال اند يعني از خارج بر نفس وارد مي شوند و در وي اثر مي کنند به خلاف لذت هاي آخرت که از باب فعل و تاثير و انشاء نفس اند . در روايت آمده است که فرشتگان بايد از اهل بهشت اجازه بگيرند تا برآنان وارد شوند و بالاترين سلطنت ها همين است که اهل بهشت هر چه اراده کننده بشود . و آن چه ملالت و خستگي را به دنبال دارد انفعال نفساني است نه فعل و تاثير و انشاء نفس و لذا در عالم آخرت هيچگونه خستگي و ملالتي وجود ندارد . (4) پي نوشت ها: 1 . سوره کهف، آيه 108 . 2 . معاد، استاد شهيد مرتضي مطهري، ص 172- 170 . 3 . ق (50): 35 . 4 . هزار و يک نکته، حسن زاده آملي، نکات 796 و 923 . موفق و پيروز باشيد.
نظر خودتان را ارسال کنید