سلام وقت بخير تقريبا تمامي متون تاريخي کهن مربوط به اسلام، در خصوص واقعه عاشورا مطالبي را درج کرده اند؛ اما در اکثر قريب به اتفاق اين روايت ها، بيشتر به روايت واقعه توجه شده از تحليل آن صرف نظر گشته است؛ در اين ميان گزارش هاي تکان دهنده اي که مربوط به جزئيات واقعه بوده، توسط راويان و شاعران در هر کوي و برزني سروده و بيان مي شد که به دليل فضاي نامناسب زمان، به «جن سروده هاي يا هاتفانه ها» مشهور شدند (سردرودي، 1381، ص 20). در پي اين موضوع، تحريف هاي مورخان را نيز نبايد ناديده انگاشت. از جمله ي اين افراد مي توان به ابن کثير، ابن عربي (قاضي ابوبکر) و ابن تيميه اشاره کرد که نوع بيان و واقعه در آثارشان از کينه توزي خالي نيست. در ادامه، افراد بزرگي چون ابن خلدون نيز در اين باره بحث کرده اند. نوع نگاه ابن خلدون به مقوله کلي تاريخ، نگاهي عقلاني است؛ اما در خصوص واقعه عاشورا، فلسفه وي فلسفه ي غلبه و قدرت است که مي گويد: «الحق مع غلب کائنا من کان»: حق با کسي است که غالب شود؛ هر کسي که مي خواهد باشد (همان، ص 70). خلاصه سخن اينکه: در ميان پيشروان، اعم از سني و شيعه، بزرگاني نظير شيخ مرتضي (رحمه الله)، شيخ طوسي، سيدبن طاووس و محمدباقر مجلسي آثار گرانقدري بر جاي گذاشته اند که در روشنگري واقعه، بعد از تحريف هاي بسياري که صورت گرفته بود، بسيار مؤثر افتاد؛ اما در تمامي اين آثار، بُعد رواني واقعه مد نظر بوده است؛ با وجود اين در دهه هاي اخير، در نهضتي که به روشنگري در واقعه عاشورا شهرت دارد، آثار تحليلي بزرگي نگارش يافت؛ در اين ميان مي توان از حماسه حسيني، اثر استاد شهيد مرتضي مطهري، قيام امام حسين (عليه السلام) اثر سيدجعفر شهيدي و آثار و سخنراني هاي پراکنده دکتر علي شريعتي در کنار اثر شهيد جاويد صالحي نجف آبادي ياد کرد که هر کدام وجهي از فلسفه قيام عاشورا را تحليل و بررسي کرده، آن را در کنار مقوله هايي نظير عبوديت به عنوان يکي از انگيزه هاي قيام جنبه ي عقلاني بخشيدند. فرضيه چنان که در چکيده يادآور شديم، در اين مقاله سعي شده از چهار نظريه مهم، از ميان نظريات مطرح در واقعه عاشورا، سخن به ميان آيد. در نظريه تعبد سؤال اصلي اين است که آيا انگيزه ي قيام امام حسين (عليه السلام) صرفا انجام وظيفه ي الهي بدون توجه به نتايج آن بود، يا خير؟ همچنين در نظريات انقلاب، دفاع و اصلاح نيز چنين برداشتي مد نظر است. با تحليل و بررسي هر يک از عوامل و زمينه ها با صبغه ي تحليل کلامي، نتايجي حاصل مي آيد که با مقوله هاي عصمت، علم امام و... منافاتي ندارد. 1. نظريه تعبد طبق نظريه فوق، امام حسين (عليه السلام) از سر تسليم و تعبد پاي در راه نهاد و حرکت عاشورايي خود را آغاز کرد و در اين راه از اسارت اهل بيتش نيز سر بر نتافت؛ به بياني ديگر امام حسين (عليه السلام) اسطوره ي آسماني است و مرغ سعادتي است که با شهادت، در قله قاف نشسته است و کسي توان آن را ندارد که به اين وادي اسرارآميز وارد شود و عقل را در اين حريم مقدس جايي نيست. اعتقاد کساني که حرکت عاشورا را از اين منظر نگريسته اند، برگرفته از چنين حديثي بود: «هر يک از امامان معصوم (عليه السلام) صحيفه اي از طرف خدا داشته اند که آن را باز مي کردند و مطابق آن عمل مي نمودند و هر گاه صحيفه مذکور، به صفحات پاياني مي رسيد. امام (عليه السلام) نيز به پايان عمر خود پي مي برد و طبق آن به استقبال مرگ و لقاءالله مي رفت.» (مجلسي، 1403ق، ص202). تجزيه وتحليل اين نظريه فهم درست نظريه، منوط بر اين است که امام حسين (عليه السلام) چنان معرفي شود که در باور شيعيان مي گنجد؛ يعني بسان تنديسي از کمال انساني که ابعاد وجود ايشان از فرط کمال به تمامي براي آدمي روشن نمي شود و جز خداي متعال، کسي از عهده ي فهم کمالات ايشان بر نمي آيد؛ با اين حال در عبوديت نيز چنان است که جز با رضا و اراده ي خداي متعال، هيچ عملي انجام نمي دهد. در باور شيعيان، چنين کسي «امام» خوانده مي شود (کافي، 1364، ج1). بر اين اساس، امام همه ي احکام الهي را مي داند؛ بنابراين اگر در موردي فرماني از خداي متعال وجود داشته باشد، به هيچ روي از دايره دانايي امام بيرون نخواهد بود. ملاحظاتي چند درباره اين نظريه بدون اين مبنا، نظريه تعبد را نمي توان سامان داد؛ زيرا نظريه بر اين اصل استوار است که اين حرکت، فرماني بوده از طرف خداوند و امام حسين (عليه السلام) نيز به سرانجام آن آگاهي داشته است. طبق اصل «عصمت» در تفکر شيعي، اين مسئله بحث بر نمي دارد و از اصول مسلم و مشخص تفکر شيعي است. امام بر اساس اين اصل و به توفيق عصمت، هيچ گاه به نافرماني درنمي غلتد. امام که بر قله کمال انساني جاي دارد، از بطالت عبث و کثافت کينه و حقارت عناد به دور است و در حقيقت نفي بيهودگي کينه و لجاجت در وجود متعالي امام، زمينه اي فراهم مي آورد که در آن نظريه تعبد جلوه نمايد و با توفيق تمام از عهده ي توجيه حرکتي که پايان آن در ابتدا معلوم و ناخوش است، برآيد؛ بنابراين با پذيرش آگاهي امام حسين (عليه السلام) از انجام حرکت، در صورتي راه به نظريه ي تعبد باز مي شود که توجيه هاي ديگر مبتني بر امور ياد شده براي کاري که از همان ابتدا انتهاي غم آلود آن پيدا بود، ممکن نباشد. وجوه نظريه تعبد نظريه تعبد بر مفاهيم زير استوار است: 1. علم امام؛ 2. عصمت امام؛ 3. وجود فرمان الهي. علم امام: بدين معني که امام همه ي حوادث آينده را به کمک علم لدني خود مي داند و از نتايج کارهايي که انجام مي دهد، باخبر است. براي چنين شخصيتي، معني ندارد که بگوييم «برنامه ريزي و تلاش کرد و به هدف دلخواه خود نرسيد». چنين کسي اگر حرکتي را آغاز کرده و به هدف نرسيده، معلوم مي شود مصلحتي پنهان در کار بوده است و فقط به جهت تعبد آن حرکت را آغاز کرده است. عصمت امام: امام در عقيده شيعه، شخصيتي معصوم است و به گناه و حتي ترک اولي نيز درنخواهد افتاد؛ بر اين مبنا، گرچه براي حرکت عاشورا ـ حسب ظاهر ـ فرجام دلخواه نبود، اما امام معصوم هيچ گاه از فرمان الهي سر نمي پيچد و در برابر تکاليف او تسليم است. وجودت فرمان الهي: اين مفهوم از مصلحت پنهان حکايت مي کند؛ مصلحتي که دست کم در آن زمان براي کسي معلوم نبود. نهايت اينکه: نظريه تعبد، راه حل گزاره هاي متناقض نماي تاريخي از يک سو و کلامي از سوي ديگر است. نظريه تعبد حاکي از آن است که امام حسين (عليه السلام) مي دانست که حرکت او به ناکامي پايان خواهد پذيرفت؛ اما چون تسليم و متعبد به فرمان الهي بود، حرکت خود را آغاز کرد و به سرانجام خونين ختم نمود. نقد نظريه از اين ديدگاه، حرکت عاشورايي، به دليل آنکه سرانجامش در آغاز پيدا بود، در حوصله تدبير نمي گنجد؛ بدين معني که در حرکت امام حسين(عليه السلام) هدف، جلب رضايت پروردگار بود. اساسا تعبد از ريشه عبوديت به قصد انجام فرمان الهي در زمينه اي صورت مي گيرد که شخص متعبد سازو کار منطقي جداگانه اي جز تعبد به فرمان الهي ندارد؛ پس حتي اگر اميد به توفيق هم نداشته باشد، پاي در راه مي نهد و بر اساس فرمان الهي حرکت مي کند. در فضاي تعبد، فرصتي براي تحليل حرکت و انديشه ورزي وجود ندارد يا اگر وجود داشته باشد، تأثيري در ايجاد انگيزه و حرکت ندارد. کساني که نظريه تعبد را مطرح مي کنند، بر اين باورند که بر اساس تحليل شرايط سياسي و اجتماعي آن روزگار، حضرت از آغاز حرکت خود، به شهادت خود در کربلا علم داشتند؛ حتي از چگونگي شهادت، زمان و مکان شهادت آگاهي داشتند. اين گروه با چنين پيش فرضي، راهي ندارند جز آنکه حرکت عاشورا را با منطق وقوع تعبد توجيه کنند؛ بدين جهت راهي براي توضيح آن حرکت باقي نمي ماند که در خور شأن والاي امام (عليه السلام) باشد، به جز تعبد؛ بنابراين حرکت ايشان نه از سر شوق برنامه و هدف، بلکه از لذت رضايت پرودرگار نيرو مي گرفت. سؤال اساسي در نظريه تعبد اين است: آيا امام حسين (عليه السلام) به کليه حوادث مسير کربلا علم داشتند و پيشاپيش مي دانستند که اين حرکت با شهادت پايان خواهد پذيرفت يا خير؟ و بر فرض دانش امام به سرانجام حرکت، آيا خواست الهي به حتميت شرعي وقوع اين حرکت بوده است يا خير؟ به عبارت ديگر، حضرت تکليف داشتند با حرکت عاشورايي خود قيام کنند يا خير؟ پس دو نکته در اين نظريه وجود دارد: يکي علم امام و ديگري فرمان الهي که زمينه اظهار تعبد را براي امام حسين (عليه السلام) فراهم مي سازد. درباره علم امام حسين (عليه السلام) بايد گفت: راه آن حضرت براي نيل به آن دانايي، تنها به علم امامت منحصر نبود، بلکه مي توان پيشگويي هاي معتبري از منابع تاريخي و ديني به دست آورد که پيشاپيش از پايان کار عاشورا خبر مي داد و امام حسين (عليه السلام) از همه ي آنها آگاه بود(طوسي، بي تا، ج4، ص182)؛ براي نمونه سيدبن طاووس در لهوف، خطبه اي از پيامبر(عليه السلام) نقل مي کند که آن حضرت بر فراز منبر از شهادت فرزندش حسين (عليه السلام) سخن گفت و اندوه خود را اظهار نمود و حاضران نيز از اندوه پيامبر (عليه السلام) متأثر شدند. همچنين از امام حسين (عليه السلام) نقل است که فرمود: «پدرم علي (عليه السلام) به من خبر داد که رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) از شهادت من و او خبر داده و فرموده است قبر من نزديک قبر پدرم خواهد بود». نظريه تعبد، نظريه اي است که در بستر عقايد ديني درباره علم امام معصوم (عليه السلام) شکل مي گيرد و پذيرش آن به وفاق عقايد کلامي و وقايع تاريخي مي انجامد. غالب دينداران همواره نگران اين مسئله بودند که اگر حرکت امام حسين(عليه السلام) ناکام بود، چرا آن حضرت حرکت خود را آغاز کرد؟ به ويژه آنکه امام (عليه السلام) بيش از همه به آن وقايع اطلاع دارد و نتايج کارها را مي داند. نظريه تعبد، بيشتر به اين دغدغه ها پاسخ مي دهد؛ در حقيقت خاستگاه نظريه تعبد در حوزه باورمندان به مسائل اعتقادي شيعه، به قصد پاسخگويي و حل شبهات به وجود آمده است. حقيقت آن است که دغدغه و نگراني ياد شده، اساس استوار ندارد. مي توان همه ي آن عقايد کلامي در باب امام را نيز حفظ کرد و واقعه عاشورا را هم همراه با آن پذيرفت. ناکامي حرکت عاشورا، با نامحدود بودن علم امام معصوم (عليه السلام) هيچ ناسازگاري ندارد؛ زيرا يقينا امامان (عليه السلام) در زندگي جاري خود به علوم متعارف عمل و رفتار مي کردند و هيچ گاه به علوم پنهان خود، زندگي و رفتار نمي کردند. تذکار پاياني در نقد نظريه تعبد اينکه: حضرت (عليه السلام) تکليف شرعي داشتند که قيام کنند. فهم اين تکليف شرعي از دو راه ميسر بوده است: يکي از راه علم لدني امام به احکام شرعي واقعي و دوم از راه اجتهاد. با مراجعه به منابع اوليه اسلامي، راه دوم در سخنان امام حسين (عليه السلام) به وضوح توضيح و تفسير شده است. حضرت در سخنراني هاي بسياري اشاره داشتند که بر اساس کتاب و سنت، هر مسلماني در شرايط آن روزگار تکليف دارد براي حفظ اسلام به قيام بپردازد؛ بنابراين فهم تکليف شرعي به حرکت و جنبش، چندان با پيچيدگي و دشواري از سوي امام (عليه السلام) روبرو نبوده است. 3. نظريه دفاع بر اساس نظريه ي دفاع، امام حسين (عليه السلام) در همه حال از مدينه تا کربلا، موضوع دفاعي داشت. پاسخ به آراي عمومي مردم کوفه نيز تدبيري دفاعي بود براي رفع خطرهاي احتمالي آينده و کسب موقعيت ايمن تر؛ يعني علم رغم دعوت مردم کوفه براي پذيرش خلافت، حرکت امام (عليه السلام) به قصد پذيرش آن نبود، بلکه تصميمي که خلافت موجود بر حذف امام (عليه السلام) از عرصه ي زعامت ديني مسلمانان داشت، ايجاب مي کند امام حسين (عليه السلام) به قصد ماندگاري و حفاظت از حوزه رهبري ديني مردم، تصميم به کوچ بگيرد و با اين سياست، از کيان امامت محافظت و پاسداري کند؛ از اين رو حتي پس از به دست گرفتن امارت کوفه توسط نماينده اش نيز دست به هجمه عليه مرکز خلافت نمي زند و هدف او فقط صيانت از موجوديت امامت و و ماندگاري و تثبيت موقعيت زعامت ديني مسلمانان بود. تجزيه و تحليل نظريه بني اميه با تکيه بر قدرت قهرآميز خود، امام حسين (عليه السلام) را مورد فشار قرار دادند تا از آن حضرت براي تأييد خلافت اموي رأي بگيرند. اين تأييد به خلافت آنان مشروعيت مي بخشيد و از فعاليت هاي اعتراض آميز امام حسين (عليه السلام) در آينده جلوگيري مي کرد. به اين طريق، رفتار بني اميه حالتي هجومي پيدا مي کند و طبعا «دفاع» از جانب امام حسين (عليه السلام) کاملا طبيعي و مسلم تصور مي شود؛ لذا بدون وجود هجمه و اثبات آن نمي توان به موضع دفاع رسيد و نظريه دفاع را اثبات کرد. امام حسين (عليه السلام) بيش از دو راه، پيش روي خود نداشت: مقاومت يا تسليم در برابر فشار. مبارزه و قيام به منظور غلبه بر قدرت حاکم به نيرو و امکانات برتري نياز داشت که در آن روز فراهم نبود. با توجه به اينکه براندازي خلافت اموي به دليل بي لياقتي و فساد ضرورت داشت،«دفاع» در صورتي درست بود که براندازي ممکن نبوده باشد، و گرنه با وجود امکان براندازي و مبارزه تا غلبه بر حاکميت غير اسلامي، دفاع معني نخواهد داشت، بلکه نوعي ضعف نيز شمرده مي شد که از ساحت عظيم امامت به دور است؛ از اين رو براي تنظيم نظريه دفاع، بايد امکان براندازي را منتفي دانست؛ زيرا وقتي کسي از قدرت برتر برخوردار است، معني ندارد به دفاع روي آورد. تسليم شدن و در نهايت تأييد مشروعيت خلافت خاندان بني اميه، عملي بود خلاف مصالح اسلام و امت اسلامي؛ به ويژه آنکه تسليم در مراحل پاياني حرکت، آميخته با ترس و پذيرش اجبار مي شود که به فرموده آن حضرت، خداي متعال بر ايشان نمي پسنديد. به ناچار نظريه ي دفاع نياز به آن دارد که تسليم و پذيرش حاکميت اموي به هيچ روي نه به دليل ديني و نه به دليل سياسي، منطقي ننمايد. جهات اين نظريه با عنايت به مطالب پيشگفته، مباني نظريه دفاع به قرار ذيل است: 1. نبود امکان براندازي خلافت اموي؛ زيرا با فرض امکان براندازي، فرصتي براي طرح نظري ي دفاع فراهم نخواهد بود. 2. تصميم حکومت به حذف قدرت رقيب (امام حسين (عليه السلام) و ياران او) که تهديدي دائمي براي خلافت اموي به شمار مي آمد. 3. مخالفت پذيرش و مقبوليت خلافت اموي بر اساس اصول عقايد شيعي، مانند نفي ذلت پذيري و ممنوعيت تقويت حاکمان ظالم. هر يک از اين مباني، با عنايت به شرايط واقع حاکم در جامعه ي آن روز و اصول روايت هاي تاريخي که امروزه در دست ماست، امکان اثبات دارند. نقد نظريه نظريه ي دفاع، از سوي کساني مطرح مي شود که به پديده ي انقلاب در آن روزگار و آن فضا باور ندارند؛ به اين معني که ايجاد انقلاب منطقي نبوده است؛ به عبارت ديگر فرض بر اين بوده که قدرت بني اميه، با وقوع انقلاب قابل فروپاشي نبوده است؛ براي همين، اقدام به انقلاب،منطقي به نظر نمي رسد؛ لذا اينان معتقدند: حرکت امام حسين (عليه السلام) نه انقلاب بوده و نه تعبد، بلکه حرکت دفاعي بوده است. بني اميه با تکيه بر قدرت فائقه ي خود، سعي داشت امام (عليه السلام) را به عنوان يک قدرت مؤثر در جامعه، با زور، با خود همراه کند و امام (عليه السلام) از پذيرش چنين امري امتناع کرد. در اين گيرو دار، حرکت عاشورايي پديد آمده است؛ چنان که حضرت بارها اشاره کرده است که اين لئيم زادگان مي خواهند مرا به ذلت وادار کنند و «هيهات من الذله». طرفداران نظريه ي دفاع، حرکت عاشورا را نتيجه ي سرسختي و پافشاري امام (عليه السلام) در مقابل خواست نامشروع قدرت مي دانند. قدرت سلطه ي بني اميه با شکست بيگانه بود و هيچ قدرتي نمي توانست با آن مقابله کند. اين مطلبي است که اثبات آن تأثيري تام در توفيق نظريه دفاع دارد. در اين باره دو نکته حائز اهميت است: 1. برخي به غلط پنداشته اند امام حسين (عليه السلام) راهي جز پافشاري و تسليم نشدن در پيش روي نداشت و به عبارت ديگر، پافشاري آن حضرت از سر اجبار بود؛ يعني چون مي دانستند در هر حال چه تسليم شوند و چه بر رأي منفي خود اصرار ورزند، سرانجامي جز شهادت ندارند؛ از اين رو به ناچار پافشاري را برگزيدند؛ نه از روي انتخاب و براي تأمين مصالح اسلامي؛ در حالي که در مباني ياد شده، تسليم ناپذيري و پافشاري ايشان بر رأي منفي، با انگيزه ي حفظ مصالح اسلامي دانسته شده است؛ ولي چنان که گفته شد؛ پافشاري امام حسين (عليه السلام) در پاسخ منفي به خواست حاکميت اموي، ناشي از عنايت به تأمين مصالح اسلام و امت اسلامي و به پشتوانه ي آزادگي ذاتي ايشان بوده است و از سر انتخاب صورت گرفت، نه اجبار و تنها همين توضيح با شأن عظيم آن حضرت تناسب دارد(آيتي، [بي تا]، ص 879). 2. «تقيه» که در اعتقادات شيعي جايگاهي استوار دارد، براي حفظ اسلام است نه مسلمان؛ حال اگر اسلام در خطر بود، مسلمان بايد خطر آن را به جان بخرد و بقاي مکتب را بر زندگي خود ترجيح دهد (مکارم شيرازي، 1382، ج3، ص41)؛ از اين رو، ديگر مجالي براي اين سخن باقي نمي ماند که تقيه مي توانست امام را از خطر تعرضات دشمن مصون نگاه دارد و کار به تدبير تدافعي نکشد. پذيرش حاکميت اموي اگر چه به صورت تقيه باشد، هيچ به مصلحت اسلام و مسلمانان نبود، بلکه سبب مي شد آن حاکميت بدون مواجهه با هيچ اعتراضي و حتي با کسب مشروعيت از رأي کساني چون امام (عليه السلام) به راه خود ادامه دهد و روز به روز اسلام را به نابودي نزديک تر کند؛ لذا در اين موارد، ديگر تقيه مشروع نيست؛ به ديگر سخن، آنچه را که امام برگزيد، بنابر نظر دفاع، معقول ترين حرکت به قصد دفاع از کيان امامت بود؛ يعني امام حسين (عليه السلام) امام حسني ديگر بود که تنها شيوه ي دفاع آن دو باهم تفاوت داشت؛ دفاع خونيني که اصالت حرکت شيعي و حقانيت آن را بيمه کرد. منبع: شيعه شناسي 25
نظر خودتان را ارسال کنید